نویسنده: جان ای. هال
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Industrial Society
ویژگیهایی که غالباً برای تعریف جامعهی صنعتی استفاده میشود عبارت است از:
1. تغییر در ماهیت اقتصاد به نحوی که بخش بسیار کوچک اولیهای میتواند جمعیتی را که در بخشهای دوم و سوم اقتصاد مشغول کار هستند، تغذیه کند؛
2. سیطرهی تولید ماشینی در کارخانهها؛
3. شهری شدن جامعه؛
4. رشد سواد در میان تودهی مردم؛
5. کاربست دانش علمی در تولید؛
6. افزایش کنترل بوروکراتیک همهی جنبههای زندگی اجتماعی.
گاهی ویژگیهای دیگری در تعریفها ذکر میشود. این امر البته قابل درک است: نظریهی اجتماعی سعی داشته هم سرمایهداری و هم صنعتی شدن را درک کند، و شگفتآور نیست که بعضی ویژگیهای سرمایهداری به صنعتی شدن نیز نسبت داده شود. در هر حال، یک مطلب کاملاً روشن است: پیدایش جامعهی صنعتی نشان دهندهی تغییر فاحشی در امور بشری است. افزایش انبوه و پرومتهوار قدرت انسان به این معنا بود که آدمیان دیگر بندهی طبیعت نبودند، و اکنون طبیعت مطیع انسان شده بود.
نخستین نظریهپردازان جامعهی صنعتی میدانستند که شاهد تولد دنیای نوینی هستند. ریشههای این مفهوم را میتوان در تفکر عصر روشنگری و نزد تورگو و کندورسه جستوجو کرد. ولی برجستهترین تقریر این ایده را در اوایل قرن نوزدهم هانری دو سنسیمون و اگوست کنت صورت دادند. سنسیمون عقیده داشت که صنعت چنان زندگی اجتماعی را تغییر میدهد که ممکن است مناقشات سیاسی سنتی یکسره از بین برود: جای وجود گزینههای مختلف در اهداف زندگی را توجه به اداره و گردانش ماشین صنعتی خواهد گرفت. دیدگاههای سنسیمون تأثیر عملی شایانی بر جامعهی فرانسه، و خصوصاً حرفهی مهندسی آن، برجا گذاشت. ولی اندیشهی کنت از آن مهمتر بود، به خصوص در جامعهشناسی که عنوانش هم از خود وی بود. کنت، همچون سنسیمون، متفکری ضد سیاسی بود، ولی دو نکتهی مهم را به کار معلم خود افزود. اول اینکه طبق استدلال کنت پیدایش دنیای مرفه و ثروتمند به خاتمهی جنگ میان ملتها منجر میشود. دوم اینکه او معتقد بود که عصر صنعتی، با بطلان آرمانهای کاذب دینی توسط علم، ایمان و عقاید «اثباتی» خاص خود را خواهد داشت - که او به اصطلاح «دین انسانیت» از آن نام میبرد. (ــ دنیوی شدن).
اکثر نظریهپردازان اجتماعی قرون نوزدهم و بیستم در خوشبینی کنت دربارهی این نکتهی اخیر، با او همعقیده نبودند. رماننویسان علیه مادهگرایی خشک و خلأ اخلاقی زندگی مدرن مینوشتند و نویسندگان آکادمیکتر نیز توصیف و تعبیرهای آنها را تکرار میکردند. بر همین اساس کارل مارکس به بیگانگی ناشی از سرمایهداری صنعتی حمله میکرد؛ و امیل دورکم، تقریباً به همان سیاق، فقدان «آنومیک» یکپارچگی اخلاقی در زندگی مدرن را مسبّب افزایش خودکشی میدانست، امری که نمیتوانست نشانهی نوعی پیشرفت جهانشمول باشد. جالب است که مارکس و دورکم، البته به شیوههایی بسیار متفاوت، فکر میکردند که جامعهی صنعتی مدرن میتواند با کنترل اخلاقی همراه شود: یعنی در تحلیل نهایی، آثار آنها هم در حال و هوای آثار کنت نگاشته شده بود. ولی در مورد ماکس وبر که بزرگترین نظریهپرداز جامعهی صنعتی است، نمیتوان چنین گفت. البته نه به این دلیل که او، برخلاف مارکس، به درستی پیشبینی کرد که جامعهی صنعتی در هیئت سوسیالیسم دولتی، بوروکراتیکتر از جامعهی صنعتی سرمایهداری خواهد بود. بلکه چون او اصرار داشت که جامعهی صنعتی فرصتهایی را از بین میبرد و گزندهایی را برجا میگذارد که هیچ گریز و چارهای برای آنها نمیتوان یافت. از نظر وبر، دانش میتواند ثروت و رفاه به ارمغان بیاورد، ولی اصولی که علم بر پایهی آنها عمل میکند کاملاً در تعارض با یقین اخلاقی است: بنابراین، ثروت و رفاه به قیمت «افسونزدایی» به دست میآید، یعنی با از دست دادن رهنمودهای اخلاقی پیشین که عقیدهی دینی پشتوانهی آنها بود. با این حال، باید به این نکتهی مهم نیز اشاره کنیم که بدبینی تراژیک وبر در این باره مقبول بسیاری از متفکران دیگر نیست. مثلاً هایدگر در جستوجوی روشهایی بود که بتوان نوعی اخلاق «واقعی» ایجاد کرد تا فنآوری «محض» سر جای خود مهار شود.
در طول دو دههی پس از پایان جنگ جهانی دوم، مفهوم جامعهی صنعتی دوباره مورد بحث و توجه اساسی قرار گرفت. این مفهوم سنگبنای خوشبینی تالکوت پارسونز است و به همان اندازه در پس این تأکید بسیاری از متفکران - که کلارک کر مهمترین آنهاست - نیز نهفته است که میگویند توسعه اصلیترین مسئلهی زمان ماست. در بدترین حالت، این بازپردازی مفهوم جامعهی صنعتی به این عقیدهی خام و ناشیانه منجر شده است که ایدهها و نهادهای سوسیالیسم دولتی و سرمایهداری لیبرالی در یک جهت حرکت میکنند و به یک نقطه خواهند رسید. ولی مفهوم جامعهی صنعتی میتواند بسیار پختهتر و پیچیدهتر از این باشد، و دستاورد بزرگ رمون آرون این بود که تلفیق استادانهای از نظریهی جامعهی صنعتی ارائه داد. تلفیق نظری آرون از این جهت مهم بود که در آن به امر سیاسی توجه درستی میشود، به عبارت دیگر در آن نشئت گرفتن همهی تغییرات از متغیرهای اقتصادی اجتماعی رد میشود. این نکته خصوصاً در مطالب متعددی که او دربارهی منطق مستقل مناقشههای جغرافیای سیاسی نوشت، و همچنین در شاهکارش دموکراسی و توتالیتاریسم، که به توصیف نظامهای سیاسی بدیل برای مدیریت جامعهی صنعتی میپردازد، به وضوح مشاهده میشود.
برای درک هرچه بهتر نقاط ضعف و قوت مفهوم جامعهی صنعتی به بررسی کوتاه چهار حوزهی بحث و جدلهایی میپردازیم که این مفهوم به وجود آورده است.
خاستگاهها
اولاً بحث و مجادلههای فراوانی دربارهی خاستگاه جامعهی صنعتی، و نیز دربارهی مسئلهی گذار و انتقال ما به دورانی تازه، وجود داشته است. مسلّم است که جامعهی سرمایهداری پیش از ظهور جامعهی صنعتی به عرصه رسید و ما چیزهایی دربارهی خصوصیات یگانه و منحصربهفرد اروپا که به پیدایش سرمایهداری مساعدت کرد میدانیم، خصوصیاتی از قبیل الگوی تاریخی خانوادههای هستهای، متلاشی شدن شبکههای خویشاوندی گسترده، نظام چند قطبی دولتها، کشاورزی دیمی، و میراثهای عصر باستان. صنعتگرایی ابتدا بر پایهی این زمینههای تجاری و به شیوهای تدریجی پا گرفت. این پرسش که چرا فرایند صنعتگرایی در انگلستان تحقق یافت نه در جایی دیگر، مثلاً در هلند، موضوع بحث و مجادلههای فراوانی است و تازهترین تبیین را در این زمینه رگلی مطرح کرده است که روی اهمیت ذخایر زغال سنگ و بالا رفتن سطح تقاضا پس از انقلاب زراعی انگشت میگذارد. قدر مسلم، صنعتی شدن یا توسعه در جهان سوم امروزه نمیتواند به همان شیوهی تدریجی و گامبهگام پیش برود. مزیتها و ضرورتهای جغرافیای سیاسی صنعتی شدن موجب شده است که نخبگان دولتی در آرزوی دسترسی هرچه سریعتر به آن باشند؛ و این موجب تقویت گرایشهای اقتدارطلبانه در نظامهای سیاسی میشود. مقصود از همهی مطالب فوق این است که برای درک ماجرای خطیر پیدایش جامعهی صنعتی هنوز باید رشتههای متعددی را به یکدیگر پیوند داد. در مقابل، مفهوم جامعهی پساصنعتی دانیل بل (Bell. 1974) و آلن تورن (Touraine, 1971) همانطور که کومار با قوت تمام نشان داده است، هیچ چیز چشمگیری ندارد (Kumar, 1978). درست است که دانش و معرفت اهمیت روزافزونی در جامعهی مدرن دارد، ولی این واقعیت موجب تشدید و تقویت اصول اساسی جامعهی مدرن میشود نه جانشین آنها. با این حال، مقصود این نیست که هیچ تغییر اجتماعی مهمی در خلال دوران صنعتی رخ نداده است. تحلیل رفتن حجم و ابعاد طبقهی کارگران یدی مسلماً مطلب مهمی است؛ همانطور که اهمیت سیاسی فزایندهی کارگران درس خواندهی امروزی نیز همانقدر مهم است.سرمایهداری و صنعتگرایی
دومین حوزهی کلی بحث دربارهی مفهوم جامعهی صنعتی به مزیتهای نسبی مفهوم سرمایهداری در مقابل مفهوم صنعتگرایی مربوط میشود. شکی نیست که وقتی مارکسیستها ارزش و قدرت معرفتی مفهوم سرمایهداری را بیش از مفهوم صنعتگرایی قلمداد میکنند، به صلاح و مصلحت خودشان میاندیشند. نظریهپردازان جامعهی صنعتی معمولاً به قشربندی اجتماعی از دیدگاه کارکردی و حتی شایستهسالاری توجه میکنند؛ مارکسیستها درست میگویند که بختهای زندگی هر کس با موقعیت والدین او در نظام طبقاتی تعیین میشود. ولی مقصود این نیست که پارادایم مارکسیستی از هر جهت بهتر و برتر از مفهوم جامعهی صنعتی است. بنابراین، با اینکه طبقهی کارگر یقیناً وجود دارد، ولی این طبقه هیچ نشانهای از انجام نقش تاریخیای که مارکسیسم برایش قایل است، از خود بروز نمیدهد؛ نکتهی مهمتر این است که توصیف و تعریف مارکسیسم از ماهیت جامعهی صنعتی سوسیالیستی دولتی به اندازهی شرح و تعبیری که نظریهپردازان جامعهی صنعتی به دست میدهند، عقلپسند نیست. این اشارهی گذرا هم خالی از فایده نیست که مفهوم سرمایهداری از جنبهای که مغفول واقع شده، بر مفهوم صنعتگرایی مزیت و برتری دارد. نظریهپردازان جامعهی صنعتی معتقد بودند که وقتی رفاه و ثروت حاصل آمده باشد تنها کاری که برای ما باقی میماند این است که بنشینیم و از آن لذت ببریم؛ به همین دلیل است که حتی بحثهایی دربارهی مزایای جامعهی بدون رشد نیز وجود داشت. در واقع ساکن ماندن در اقتصاد جهان غیر ممکن است، چون این اقتصاد براساس اصول سرمایهداری سازمان مییابد: وقتی دیگران در تکاپوی کسب سود بیشترند، ساکن ماندن به معنای سقوط و عقب ماندن است. جامعهی سرمایهداری بینالمللی همچنان بیآرام و قرار و پرهرج و مرج است به شیوهای کاملاً بیگانه با روح نظریهی جامعهی صنعتی.صنعتگرایی و جنگ
این نکتهی کلی را میتوان با بررسی سومین حوزهی بحث و مجادله دربارهی جامعهی صنعتی آشکار ساخت. این امید که عصر رفاه و ثروت به کاهش جنگها خواهد انجامید، امیدی واهی بود که پس از دو جنگ جهانی نقش بر آب شد. بخش اعظم این تضاد و تعارض را میتوان براساس مفاهیم سنتی درک کرد، یعنی به عنوان نتیجهی کنش عقلانی دولتها در «جامعهی خصمانهی» رقابت آنها. این نکته اهمیت فوقالعادهای دارد. چون به این معناست که ما در دولت-ملتهایی زندگی میکنیم که ناچارند هم در جامعهی بزرگتر رقابت بین دولتها دست و پا بزنند و هم در جامعهی سرمایهداری بینالمللی. جغرافیای سیاسی درست به اندازهی سرمایهداری بر ماهیت تغییر اجتماعی تأثیر گذاشته است؛ در واقع تعامل بین جغرافیای سیاسی و سرمایهداری، که هنوز به نحو شایستهای درک نشده است، پویایی تغییر اجتماعی مدرن را ایجاد میکند. به بیان سلبی، اگر صرفاً بگوییم که در جامعهی صنعتی زندگی میکنیم موقعیت خود را به غلط درک کردهایم. ولی مقصود این نیست که طبقه و ملت تأثیری از دورهی صنعتی نپذیرفتهاند. این واقعیت که از 1945 هیچ جنگ بزرگی بین قدرتهای بزرگ درنگرفته است نتیجهی توازن رعب و وحشتی است که از کاربرد اصول صنعتی در فن جنگ نشئت گرفته است.مدرنیته و ایدئولوژی
اگر جامعهی صنعتی صلح را با خود به ارمغان نیاورد، چهارمین حوزهی بحث به این پرسش بغرنج مربوط میشود که آیا ممکن است جامعهی صنعتی عصری فارغ از ایدئولوژیهای بزرگ به بار آورد یا خیر. آیا ماکس وبر درست میگفت که گسترش علم با حفظ نظامهای عقیدتی سازگار نیست، نظامهای عقیدتی باستانی یا مدرنی که درصدد ارائهی رهنمودهایی برای زندگی اجتماعی بودند؟ در دههی 1930 ادعای وبر کاملاً نامحتمل به نظر میرسید چون ضرباهنگ زندگی سیاسی را بلشویسم و فاشیسم تنظیم میکردند؛ و احیای اسلام در دنیای امروز نیز به همان سیاق نشان دهندهی تلاش برای بهرهمندی از فنآوری مدرنیته همراه با نظام عقیدتی فراگیر و تمام عیار است. ولی این کیشها و آیینها، مانند نیروی توفندهی ملیگرایی، برای جوامعی جذاب و فریبنده است که در حال گذار از دورهی زراعی به دورهی صنعتیاند. مسئلهی واقعی این است که آیا ایدئولوژی میتواند غلبه و سیطرهی خود را در طول زمان در رژیمهایی حفظ کند که خود بر پایهی داعیهی حقیقت جاودانی بنا میشوند یا خیر. تحولات اتحاد شوروی در دورهی گورباچف حاکی از این است که شاید ادعای وبر خالی از حقیقت نباشد؛ ولی کل این قضیه بینهایت بغرنج و پیچیده است و بهترین کار این است که فقط بگوییم تاریخ هنوز در این باره به قضاوت ننشسته است.نتیجه
برای جمعبندی بحث میتوانیم نقاط قوت و ضعف مفهوم جامعهی صنعتی را به اختصار فهرست کنیم. اگر با تأکید بر سودمندی این مفهوم آغاز کنیم، شکی نیست که ظهور صنعتگرایی حاکی از تغییر کیفی وضع بشر است: ظهور صنعتگرایی نقطهی عطفی در تکامل اجتماعی است. این شیوهی تولید حاکم بر زندگی همهی ماست. ولی نیروی محرکهی تغییر در نظم جهانی مدرن نمیتواند صرفاً ناشی از «منطق» صنعتگرایی باشد. پویشهای جهان مدرن حاصل تعامل میان ملت و سرمایه است. صنعتگرایی بیم و امیدهای این تعامل را افزایش داده، ولی جای آن را نگرفته است.منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول