بداهه در هنر(1)
وقتی بحث از بداهه میباشد و قصد ما این است که بداهه صحبت کنیم باید کار بداهه را با بداهه آغاز کرد، همه بداههپرداز هستند، موسیقیدانهای قدیمی، زندگی و نحوهی تکامل آنها، حتی یک نظریهپرداز از بداهه در روش خود استفاده میکند. یک بازیگر تئاتر وقتی بدون هیچ زمینهی قبلی نمایشی را ارائه میدهد، در واقع در حال بداههپردازی است. تئوریها تا سی سال پیش بر این اعتقاد بودند که بداههپردازی، بداهه، خلاقیت و نوآوری و نواندیشی قابلیت آموختن نیست. بلکه استعدادی ذاتی است. بعدها ثابت کردند که اینطور نیست، هر چه ما از دورههای سنتی به عصر صنعتی نزدیک میشویم پردازش فیالبداهه در انسان گویی کمرنگتر میشود و دلیل آن هم وجود استرس، نگرانی و مشکلات در زندگی است. گاهی اوقات میشود با بداهه یک محیط را تغییر داد. بداههپردازی به تحمل افراد هم بستگی دارد کسی که دارای تحمل کم و درصد استرس پذیرش کم است، نمیتواند بداههپرداز خوبی باشد. چون بداهه با استرس رابطه دارد. نقل شده است که ابوعلی سینا در مواجه با یک انسان که فکر میکرد گاو است، گفت تو گاو خوبی هستی ولی برای کشته شدن لاغر هستی و از طریق خوردن غذا به او داروهای مورد نیازش را خوراند پس ابوعلی سینا او را درک کرده بود. بنابراین درک بداههپردازی اولین اصل پدیدارشناسی بداههپردازی است.
● فعّالیتهای مغزی به چهار دسته تقسیم میشوند:
۱) فعالیت جبری که بدینوسیله پدیدههای پیرامون خود را درک میکنیم و میبینیم.
۲) فعالیتهایی که به عنوان بداهه شناخته شدهاند.
۳) فعالیتهایی که شامل استدلال تجزیه و تحلیل است.
۴) مرحله خلاقیت. پس اصیلترین، غنیترین و باارزشترین ویژگی انسانها همان توانایی اندیشههای خلّاق میباشد.
با شروع استرس در شخص سرعت پردازش اطلاعات افزایش پیدا میکند و انسجام اطلاعات بیشتر میشود درنتیجه پردازش اندیشههای خلاقانه هم افزایش پیدا خواهد کرد. همین اتفاق موجب میشود که یک نگرش تازه در آنها وجود داشته باشد این نگرش تازه باعث پیدایش بداههپردازی در آنها میشود. بداههپردازی یعنی بهوجودآمدن ساختاری که عملاً از قبل وجود نداشته است. در هر صورت اگر میخواهیم نهان قضیهای را پیدا کنیم باید از آن نترسیم.
حتی ممکن است به خرافه گرایش پیدا کنیم و خطاهای منطقی داشته باشیم. مردم قدیم نمیدانستند مثلاً بیماری یا جنون روانی بعد از زایمان چیست و اعتقاد داشتند این آلگرفتگی است. یعنی یک موجود افسانهای بهنام آل خواهد آمد که جان زن زائو را میگیرد. بعد به دنبال راه حل میگشتند و فیالبداهه علتی را برایش میساختند و میگفتند اگر کنار آن آهن بگذاریم این اتفاق نمیافتد در حالی که آهن فیزیولوژی خون را تغییر میدهد و ایجاد تغییرات فیزیولوژیکی میکند. این خود بداهه است. یعنی آفرینشی که کمک میکرد تا بهوسیلهی آن جلوی مشکلی را بگیرند.
بعضیها معتقدند که خلاقیت به فعالیت مغز در نیمکره چپ انسان مربوط میشود و اگر ما ارتباط این دو نیمکره را زیاد کنیم و این دو را تقویت نماییم نبوغ ایجاد کردیم. و بعضیها با واردکردن مواد رادیواکتیو به سلولهای مغزی انسان سعی در این داشتند که ببینند کدام قسمت ذهن فعال میگردد و آنها را یادداشت میکردند و مطالعاتی روی آنها انجام میدادند و تفاوتها را بررسی میکردند. ذهن ما باید انعطافپذیر باشد و ویژگیهای ابتکار داشته باشد و یک موضوع را از جنبههای گوناگون بررسی کند مثلاً آجر را یکی ممکن است از وزن آن استفاده کند دیگری ممکن است آن را به عنوان وسیلهای به کار ببرد و دیگری ممکن است آن را خرد کند و از خردههای آن استفاده کند مهم این است که میتوان با کاربردهای گوناگون از آن استفاده کرد. دو دیدگاه در مورد انسانهای خلاق و غیر خلاق عنوان میکنند
۱) دیدگاه روانکاوی
۲) دیدگاه انسانگرایی.
فروید بیشتر از همه در این زمینه نظر داده است و میگوید تضاد امیال درونی ما با محیط بیرونی خلاقیت را بهوجود میآورد. وی اعتقاد دارد امیالی که فرصت بروز ندارند و در صورت بروز در جامعه با آنها برخورد میگردد به صورت یک کار خلاقه بروز میکند. انسانگرایان میگویند که اینطور نیست خلاقیت ناشی از یکپارچگی وجودی است وقتی که یک فرد بتواند تعارضها را بشکند یعنی میتواند خودش را آن طور که هست بپذیرد و قبول کند و خلاقیتش را ابراز نماید. کسی که با مشکلات زندگیش به نوعی مثبت برخورد میکند فرد خلاقی است و خلاقیت در واقع این است که فرد احساس کند بر روی مشکلات خویش کنترل درونی دارد.
برخی دانشجویان، محققین تازه کار احساس میکنند دیگر چیزی برای کشف شدن در دنیا وجود ندارد و چیزی برای ابداع نیست و موضوعی نیست که دیگران به آن موضوع نپرداخته باشند. همین احساس باعث میشود واقعاً کارها برای آنها تمام شده باشد و چیزی برای آنها نمانده باشد. وقتی از پدیدارشناسی بداهه حرف زده میشود، این موضوع بررسی میگردد که چرا یک نقاش میتواند یک تابلو، رنگ، حرکت، تجسم، فضا را خلق بکند.
در صورتی که دکتران تخصصی هنرهای تجسمی نمیتوانند یا یک سفالگر چگونه میتواند با رجوع به درونیات خود شکلی را بیافریند که دیگران نمیتوانند و یا یک شاعر و... هنجارها همیشه تعیینکننده خلاقیت هستند، بعضی از ذهن خلاق خود در جهت منفی استفاده میکنند. با این کار آنها تا حدودی هنجارها را هم تغییر میدهند ولی با تغییر هنجارها بهخصوص هنجارهایی که مبانی فکری و تحلیلی ندارند و دارای مبانی غیر علمی و غیر فکری هستند، خلاقیتها نیز در مسیری خواسته شده بروز میکند و بداهه میتواند مبانی این نو هنجارها را تغییر دهد. مثلاً در مورد بحث صراحت در بیان تجربه اگر کسی موضوعی را مطرح کند و دارای صراحت تجربه باشد و روی آن عمل خواسته شده کار کند میتواند خلاقیت و ابداع را ایجاد کند، همیشه انسان باید آن چیزی که هست باشد نه آن چیزی که دیگران و اطرافیان از وی میخواهند، یا دوست دارند آن طوری باشد که خودشان دوست دارند، بنابراین شخصی که دارای عدم اعتماد به نفس میباشد به علّت عدم ابراز وجود خودش را انکار میکند و همین باعث میشود یک شکل منفی از خودش ایجاد کند.
بنابراین به خاطر عدم تحمل دچار استرس میشود. تفاوت بدیههسازی و خلاقیت در این است که خلاقیت نیاز به پشتکار دارد و انتقاد در آن خیلی مهم و اساسی است ولی بداهه نیاز به اینها ندارد و فقط کافی است که شخص بتواند خودش را بپذیرد و خود انگیخته شود. در بداهه اصل این است که منتظر نباشیم که دیگران ما را تأیید کنند، بلکه خودمان خودمان را بپذیریم زیرا بداههپردازی یعنی آفریدن بدون هیچ پشتوانهی قبلی. بنابراین بداههپردازی سلسلهوار اعتقاد به خویشتن، پذیرش خویشتن، فرصت دادن به خویشتن برای بروز نفس، اعتماد دیگران، پذیرش دیگران، فرصت به دیگران حتی برای بروز نفس میباشد.
بداهه همان خلاقیت نیست بلکه بداهه از نظر جنس دارای عنصر خلاقیت است. ولی چیزی فراتر، ویژهتر، خاصتر از خلاقیت است.
یعنی اگر انسانی تجربهی بداهه داشته باشد به او انسان خلاق میگویند ولی الزامی نیست کسی که دارای تجربه خلاقیت است به او بداههپرداز بگویند. برای رسیدن به این مسأله که آیا بداهه ذاتی است یا اکتسابی باید با نگاه به مبانی نورولوژیکی، روانشناختی و تعلیم و تربیت، کار را شروع کنیم.
اگر بداهه چیزی فراتر از خلاقیت است. چیست؟ یعنی نگاهی شناختشناسی به بداهه داشته باشیم. این چیستی و یا پدیداری که ما از آن یاد میکنیم در یک انسان چگونه تجلی پیدا میکند چگونه این اتفاق میافتد؟ و آیا امکان تکرار در انسان دیگری هم وجود دارد یا نه؟
برای رسیدن به این جواب بحث را از ادبیات الهی شروع و سعی میکنیم به ادبیات علمی برسیم. علّت و هدف از آفرینش محبت و معرفت است. نزول مظاهر الهی، پیامبران، تعالیم الهی همه حرکتهایی است که در داخل دنیای انسانی و دنیای محیطی ما به عنوان خلاقیت و ابداع و بداهه انجام میگیرد، همهی اینها ختم به یک حرکت میشود که همان محبت است.
ما همه حامل محبتی هستیم که آن را یا از طبیعت یا از منبع والای الهی، متافیزیک دریافت میکنیم و یا به گونهای از درون خودمان دریافت میکنیم و حرکت ما به عنوان یک انسان از سر نخهایی که در طبیعت وجود دارد شروع میگردد و با توانمندیهای خود آن را به سمت بیرون سوق میدهیم و در نهایت به سمت طبیعت حرکت میدهیم. ما سه نوع دنیا داریم، دنیای درون و دنیای بیرون و متافیزیک. حادثهای که از قبل زمان داشته باشد خلاقیت یا ابداع برای انسان است اما اگر حادثهای را ایجاد کنیم که در آن زمان فرع قضیه باشد ما به آن بداهه میگوییم.
ما یک سری توانمندیها را از منبع الهی میگیریم روح ما یک سری توانمندی دارد، و یک سری توانمندی را هم از طبیعت میگیریم و با سر نخهایی که از طبیعت گرفتهایم همه را ترکیب میکنیم و از ترکیب آنها یک ترکیب مغزی استخراج میکنیم، سرانجام از آن نیرویی بهوجود میآید که ما اسمش را عقل جزئی و عقل درون مینامیم و بعد با قوهی اختیار این توانمندی را در جهت کشف، اختراع و اکتشاف و سوار شدن بر طبیعت استفاده میکنیم.
ما چیزهایی که در اطراف خود میبینیم همان پدیدههای بیرونی است که به ما پیامهای هستی میدهند برخی از آنها عنصر زیباشناسی هستند. از نظر جذابیت، از نظر تناسب یا از نظر هماهنگی ذهن ما را تحت تأثیر خود قرار میدهند. تجربههای زیباشناسی در درون ما مثل انعکاس یک تصویر زیبا در آینه در ما تجلی زیباشناسانه ایجاد میکند و ما بهتدریج جلوههای زیباشناسی را در درون خود مجسم میکنیم. واکنشهای زیباشناسانه در برخورد با پدیدههای مشابه به صورت واکنشهای کلامی، شعر موزون، موسیقی و یا ترکیب حرکات عضلات و واکنشهای نقاشی روی بوم و رنگ و... را به وجود میآورد و ما از آنها به عنوان خلاقیت و گاهی اوقات بداهه یاد میکنیم.
بداهه برخلاف خلاقیت امکان تصحیح و تکمیل ندارد. فردی که سعی میکند از نیروهای بارز و نهفتهی خود برای پیدایش یک اثر جدید، یا فکر جدید و یا پدیدهای جدید استفاده نماید، بداهه را بهوجود میآورد. چیزی که در عنصر خلاقیت وجود دارد، این است که فرد با قصد، نیت و تصمیم قبلی در بسیاری اوقات دست به خلاقیت میزند ولی بداهه چنین نیست. اولین عنصری که در بداهه برای انسان قابل کشف است جسارت میباشد یعنی کسی که برای خودش یک تجربه ناممکن را حداقل در ذهن خودش ممکن کند و همچنین رهاشدن از وضعیت کلیشهای و خود را در وضعیت جدید قراردادن. بنابراین در بداهه چیز دیگری که غیر از جسارت در ذهن انسان ایجاد میشود، تفکر و اگر است یعنی آنچه که تاکنون انسان به آن نپرداخته است.
ما در پرداختن به مسأله ذهن و کارکرد آن باز مجبوریم از دیدگاه فیزیک این موضوع را بررسی کنیم. اطلاعاتی که از بیرون وارد مغز میشود در مکانی سلولی به نام نرون خاکستری رنگ قرار میگیرد. این سلولها تحریک میشوند و تغییرات ایجاد میکنند که در نهایت انعکاس عصبی صورت میگیرد این انتقال به کیسههایی میرسد که بعد از پاره شدن باعث آزادشدن یک سری مواد شیمیایی میگردند که در نهایت باعث بروز حالات و رفتار میگردند. در بداهه ما خلاصه شدن زمان و مکان و فضا را در سیستم مغزی میببنیم که به اصطلاح انعطافپذیری میگوئیم.
بداهه یعنی آزادسازی قدرت تصویر برای پیوستن به بینهایت که در ادبیات کمتر به آن توجه شده است و یکی از موضوعاتی است که به ما میگوید چگونه به بینهایت فکر بکنیم چگونه میتوانیم تصاویر ذهنی خودمان رامرتب و آزاد کنیم. در اینجاست که این حرکات رفتهرفته به سمت جریانات معنوی و الهی پیش میرود. بنابراین بداهه جدا از خلاقیت است چون خلاقیت مادهی اوّلیه میخواهد و نیازمند آمادگی قبلی است و در آن بعد زمانی مطرح است ولی بداهه زمانی کاملاً فشرده و کم میخواهد و کاملاً از این مسأله مستقل است، یک نیروی مستقلی است که میتواند در ارتباط با منبع الهی باشد و با ساختار درون مغزی عمل کند پس قوه بداهه از نظر بسیاری از افراد جزو قوای مختص معنوی و روحی است و از نظر بسیاری از انسانهای دیگر به خاطر تغییرات شگرف ساختاری هیپوکام در قسمت حافظه است.
گرچه بداهه دارای عناصر و ریشههای فطری، شخصیتی و به نوعی مبتنی بر ساختار ژنتیک و هوشمندی و یا نبوغ انسان است ولیکن قابلیت انتقال، قابلیت تکثیر، قابلیت تولید، ایجاد و توسعه را دارد. اگر انسان احساس کند که به نوعی بسته شدن و محدود شدن در ذهن دچار شده است و قصد برخورد با این حالت را داشته باشد باید چیزی تحت عنوان تفکر واگراداشتن و به نوعی واگرا برخورد کردن با مخاطب را مورد توجه قرار دهد و آن میتواند یک روش مدلسازی شده گسترش ایجاد انگیزههای بداهه و بداههپردازی در انسان باشد.
همچنین فراهم کردن شرایط روانی، احساسی، عاطفی که از جمله گامهایی است که در حیطهی آموزش میتوان به آن اشاره نمود، اولین قدم برای آموزش بداهه در کودکان، دانشجویان و... این است که باید تدابیری اتخاذ گردد تا آنها در قدم اول به خودشناسی برسند و راههای رسیدن به آن هم ایجاد انگیزه است. به طورکلی برای بروز خلاقیت و خلاق بارآوردن بچهها شرایط زیادی لازم است که باید رعایت گردد مثلاً شرایط زیستمحیطی تأثیر خیلی زیادی دارد و در واقع یکی از اصول بروز خلاقیت میباشد. ایجاد انگیزه یکی دیگر از این اصول است.
واداشتن بچه به تفکر و اندیشه باز یکی از راههای خلاق بارآوردن آنان میباشد. و باید شرایطی ایجاد کرد و یا با طرح سؤالاتی ذهن کودک را به ایجاد تفکر تحلیلگرانه واداشت.
برای تحقق این هدف یعنی ایجاد تفکر تحلیلگرانه چه کسانی میتوانند کمک کنند؟ درنگاه اول درمییابیم که در وحله اول باید جامعه آمادگی پذیرش آن را داشته باشد و بعد از آن مدیران فرهنگی و اجتماعی جامعه میتوانند خیلی مؤثر باشند. بعد از اینکه خلاقیت و بداهه را تعریف کردیم، نوبت به روشهای پژوهش و خلاقیت و آموزش بداهه و بداههپردازی میرسد. با ارائه مفاهیمی در قالب تعاریف واژههای فوق به سبکشناسی و روانشناسی آنها میپردازیم.
بداهه در واقع یک طوفان ذهنی است که موجب میشود احساس فعالتر از قبل شروع به حرکت کند و فرد سرعت فکری بگیرد. در یک فرد بهطور معمول قسمتهای عصبی گیرنده، فرستنده، پیامدهنده با هم کمک میکنند تا احساسی که ما از آن یاد میکنیم به ادراک میرسد بعد تصمیمگیری میکنیم و با استفاده از تناسب و هماهنگی بین اجزاء به ترکیب میرسیم.
در بداهه به یکباره احساس و ادراک با هم اتفاق میافتد یعنی فاصلهی احساس و ادراک برداشته میشود و همزمان که فرد حس میکند زیربنای ادراکش هم شکل میگیرد. و حتی ادراکش کامل نشده شروع میکند به پاسخ دادن و همینطور زنجیرهای از احساس، ادراک، رفتار و پاسخ در هم ایجاد میشود که از آن به عنوان SPR یاد میشود.
به همین دلیل وقتی مولوی بداههپردازی میکرد چیزی تحت عنوان شور و احساس او را فرا میگرفت. بداههپردازها از نظر صرف انرژی روانی آنچنان خسته میشوند که گاهی اوقات بیهوش میشوند چون انرژی زیادی مصرف میکنند. آفرینش مهمتر از چگونگی آفرینش است، بداهه هنری است انگیزشی، هیجانی که طوفانی از احساس و ادراک را در ذهن بداههپرداز بهوجود میآورد.
این طوفان ذهنی در حین شتاب با پردازش اطلاعاتی که دارای انسجام و هماهنگی هستند خلاقیت را برای ذهن بداههپرداز بهوجود میآورد.بنابراین درروانشناسی بداههپردازی مجموعهای از تواناییهای شناختی، فراشناختی، انگیزشی، احساسی و فرااحساسی در شخص بداههپرداز بهوجود میآورد که به او امکانِ تولیدِ همزمان با تنظیم ذهنی و تنظیم همزمان با پردازش ذهنی، پردازش همزمان با تولید ذهنی، تولید همزمان با انسجام تولید میدهد.
در حقیقت زنجیرهای را بهوجود میآورد که تخیل را به واقعیت و واقعیت را به حقیقت و حقیقت را به انسجام زندگی دعوت میکند.شخص بداههپرداز به صورت متمرکز میتواند آنچه را که در ذهن مخاطب است از طریق نمونهبرداری ادراکی با گونههای تصادفی، شنیدههای تصادفی، برخوردهای تصادفی برداشت کند و تولید خود را آنچنان با نگاه مخاطب انطباق ببخشد که مخاطب احساس کند بداههپرداز چیزی را میگوید که مخاطب مورد نیازش میباشد و بداههپرداز چیزی را میسازد که مورد نیاز مخاطب است. مثلاً قصهسازی مادر برای فرزند که در آن ساختار لالایی را به گونهای خلق میکند که کودک احساس کند آن ساختار را مادر تازه بهوجود آورده است. در اصل بداههپردازی رهبر سمفونی ذهن، احساس، ادراک، اندیشه، پردازش اطلاعات در ساختارهایی است که زیربنای آن را شخصیت فرد بداههپرداز بهوجود میآورد.
به همین دلیل شخص بداههپرداز را بایستی ذهن خلاق نامگذاری کرد. ذهنی که همزمان با تولید، به نیاز مخاطب، به تناسب تولید با تولیدات قبلی به تناسب تولید با مبانی تولید به تناسب تولید با شناخت و ساختارهایشناختی توجه داشته باشد پس بداههپرداز میتواند از کاغذ سفید آنچه را برای شما بیان کند که گویی قبلاً نگاشته است و آن را منظم در ذهن خود ترسیم کرده است.
آنچنان آن را برای شما بیان میکند که گویی سخنرانی از روی یک نوشتهای از پیش تعیینشده است که برای جلسهی سخنرانی در یک دانشگاه آکادمیک انجام میگیرد.به همین دلیل بعضی از دانشمندان میتوانندبداههپردازی را براساس دواصل انعطافپذیری و اصالت آنچنان انسجام بخشند که فرد بداههپرداز را به گونهای در پشت یک صفحهی سفید به سفیدخوانی در جهت پردازش اطلاعات قرار بدهند. انسانی که فیالبداهه و با حس فیالبداهه کار میکند کمکم در وجودش چیزی تحت عنوان فراخورد ارزشی و نگرشی بهوجود میآید نه فراخوردی که فروید به آن معتقد بود وی فقط به فراخورد اخلاقی معتقد بود. این فراخورد احساسی، ادراکی چیزی نزدیک به شناخت خود است که انسان کمکم از حالت Progect و انعکاس دیگران به Sobject و تحلیل درونی فرد میرسد. کمکم به aject یا ارزیابی دیگران میرسد و یا فراتر از خویشتن دیگران را هم درک میکند و به دیگران راه نشان میدهد. از رسیدن به خود لذت میبرد اما از رسیدن به دیگران لذت بیشتری احساس میکند.
بداهه پدیده، اتفاق یا فرآیندی است که انسان بدون آمادگی و مبتنی بر خلاقیت در حیطههای کلامی، تجسمی، فضایی، حرکتی و غیره... متجلی میکند. در اینجا میخواهیم به ارتباط بهرهی هوشی یا (IQ) و نبوغ بپردازیم و بررسی کنیم که اگر این ارتباط مثبت باشد پس بداهه امری خارج از آموختن است یعنی فقط فرد با (IQ) بالا دارای نبوغ است و نیز ارتباط نبوغ با بداهه را بررسی نمائیم و ببینیم چه عواملی باعث بهوجودآمدن بداهه میشوند. به زبان ساده و عامیانه خلاقیت یعنی اینکه هر کسی بتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
ولی تعریف علمی خلاقیت عبارت است از تمام فرآیندها و سیر مراحلی که سبب افزایش توانمندی فرد میگردد تا بتوانند زندگی بهتر و سالمتری داشته باشد. در خیلی از کتب خلاقیت و بداههپردازی مترادف هم ذکر شدهاند و در بعضی کتب هم دارای تفاوت هستند اما نه چندان چشمگیر. اما باید گفت فرد بعد از آشنایی با خلافیت و وارد شدن به این مقوله و به ظهور رساندن توانمندی خود میتواند سؤالاتش را شخصاً حل کند در این حالت شخص نبوغ خلاقیت پیدا کرده است.
دکتر کردی در تعریف نبوغ میگویند: نبوغ درجه بسیار عالی و خاصی از هوش و توانمندی فرد است که به او اجازه انجام کارهای خارقالعاده را میدهد ولی هوش و نبوغ مبنای ارتباطی ندارند یعنی صرفاً انسانهای نابغه آدمهای فیالبداهه نیستند. نبوغ درجهی عالی از هوش است. هوش و استعداد توانمندیهای بالقوه و بالفعل افراد نسبت به رفتارهای مختلف در محیط اجتماعی است و هدف تغییر و حرکت این توانائیها از بالقوه به بالفعل است. حالا میخواهیم بدانیم در چه کسانی امکان بروز بداهه بیش از سایرین است. بهطور کلی این امکان در افرادی که راحت هستند و احساس خوبی دارند زیاد است و باید توجه داشت که هر قدر درجهی اضطراب فرد بالاتر رود دریچههای سانسور در فرد بیشتر میشود پس بداهه به نوعی با بهداشت روانی فرد هم مرتبط است. احساس یک فرد در یک محیط و فضای توأم با طنز بیشتر در جهت فیالبداهه حرکت میکند تا محیطی که خشک و رسمی است در نتیجه دریچههای سانسور در فرد کمتر خواهد شد.
فنون تدریس دارای اصول چهارگانهای میباشد که یکی از آنها بداههپردازی است. این اصل را اولین بار فردی در نظام آموزش اروپایی مطرح میکند و اینگونه بیان میدارد که بداههپردازی در موسیقی یا در علم خاصی نیست بلکه در همهی زمینهها وجود دارد در برخوردها در ارتباطات در کلام و غیره و بهطور کلی تمام مراحل زندگی مملو از بداههپردازی است و صرفاً به یک امر خاصی اختصاص پیدا نمیکند. بداههپردازی مختص یک شخص خاص نیست و هر کسی میتواند بداههپرداز باشد. اصل دیگر در مورد بداههپردازی به این مسئله اشاره دارد که در تمام علوم بداههپردازی بحث اصلی میباشد. اصل بعدی در بداههپردازی هم فردی هم گروهی بودن آن است.
درواقع در آموزشهای گروهی اثر بداههپردازی بیشتر از آموزشهای فردی است. همچنین در بداهه توجه به انگیزههای افراد اصلی مهم است، خصوصاً در ارتباطات اجتماعی که ایجاد انگیزه بسیار اهمیت دارد. انگیزهها در هر کسی وجود دارد ولیکن متفاوت است. انگیزههای بچهها سطحی و انگیزههای بزرگترها پیشرفتهتر است. از اصول دیگر که در بداههپردازی مهم است توجه به موقعیتهاست یعنی افراد باید در موقعیتی خاص قرار بگیرند تا قدرت بروز توانمندیهای خود را داشته باشند. لازم به ذکر است که تفاوتهای فردی هم سهم مهمی در ایجاد توانمندیهای گوناگون را در بداههپردازی دارند.
توانمندیهای افراد را میتوان شناخت اما نه به طور کامل. در این ارتباط اصلی به نام اصل هویت مطرح میشود یعنی آزادی دادن به فرد. آزادی در فرضیاتی که بیان میشود و از این طریق توانمندی افراد مشخص میشود. اصل بعدی در بدیههپردازی بُعد عاطفی است که از بعد عقلی مهمتر است بهخصوص رفتار عاطفی که فرد از خود نشان میدهد بسیار مهم است. خودساختههایی که فرد بیان میکند هرچند که ممکن است غیرواقعی باشند اما نشانهی رشد و توانمندی اوست. در بداههپردازی و خلاقیت قیاس یکی از عناصر است که در یادگیری و یاددهی میتواند بسیار مفید واقع شود و زمینهی رشد افراد را فراهم کند.
منبع: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر
● فعّالیتهای مغزی به چهار دسته تقسیم میشوند:
۱) فعالیت جبری که بدینوسیله پدیدههای پیرامون خود را درک میکنیم و میبینیم.
۲) فعالیتهایی که به عنوان بداهه شناخته شدهاند.
۳) فعالیتهایی که شامل استدلال تجزیه و تحلیل است.
۴) مرحله خلاقیت. پس اصیلترین، غنیترین و باارزشترین ویژگی انسانها همان توانایی اندیشههای خلّاق میباشد.
با شروع استرس در شخص سرعت پردازش اطلاعات افزایش پیدا میکند و انسجام اطلاعات بیشتر میشود درنتیجه پردازش اندیشههای خلاقانه هم افزایش پیدا خواهد کرد. همین اتفاق موجب میشود که یک نگرش تازه در آنها وجود داشته باشد این نگرش تازه باعث پیدایش بداههپردازی در آنها میشود. بداههپردازی یعنی بهوجودآمدن ساختاری که عملاً از قبل وجود نداشته است. در هر صورت اگر میخواهیم نهان قضیهای را پیدا کنیم باید از آن نترسیم.
حتی ممکن است به خرافه گرایش پیدا کنیم و خطاهای منطقی داشته باشیم. مردم قدیم نمیدانستند مثلاً بیماری یا جنون روانی بعد از زایمان چیست و اعتقاد داشتند این آلگرفتگی است. یعنی یک موجود افسانهای بهنام آل خواهد آمد که جان زن زائو را میگیرد. بعد به دنبال راه حل میگشتند و فیالبداهه علتی را برایش میساختند و میگفتند اگر کنار آن آهن بگذاریم این اتفاق نمیافتد در حالی که آهن فیزیولوژی خون را تغییر میدهد و ایجاد تغییرات فیزیولوژیکی میکند. این خود بداهه است. یعنی آفرینشی که کمک میکرد تا بهوسیلهی آن جلوی مشکلی را بگیرند.
بعضیها معتقدند که خلاقیت به فعالیت مغز در نیمکره چپ انسان مربوط میشود و اگر ما ارتباط این دو نیمکره را زیاد کنیم و این دو را تقویت نماییم نبوغ ایجاد کردیم. و بعضیها با واردکردن مواد رادیواکتیو به سلولهای مغزی انسان سعی در این داشتند که ببینند کدام قسمت ذهن فعال میگردد و آنها را یادداشت میکردند و مطالعاتی روی آنها انجام میدادند و تفاوتها را بررسی میکردند. ذهن ما باید انعطافپذیر باشد و ویژگیهای ابتکار داشته باشد و یک موضوع را از جنبههای گوناگون بررسی کند مثلاً آجر را یکی ممکن است از وزن آن استفاده کند دیگری ممکن است آن را به عنوان وسیلهای به کار ببرد و دیگری ممکن است آن را خرد کند و از خردههای آن استفاده کند مهم این است که میتوان با کاربردهای گوناگون از آن استفاده کرد. دو دیدگاه در مورد انسانهای خلاق و غیر خلاق عنوان میکنند
۱) دیدگاه روانکاوی
۲) دیدگاه انسانگرایی.
فروید بیشتر از همه در این زمینه نظر داده است و میگوید تضاد امیال درونی ما با محیط بیرونی خلاقیت را بهوجود میآورد. وی اعتقاد دارد امیالی که فرصت بروز ندارند و در صورت بروز در جامعه با آنها برخورد میگردد به صورت یک کار خلاقه بروز میکند. انسانگرایان میگویند که اینطور نیست خلاقیت ناشی از یکپارچگی وجودی است وقتی که یک فرد بتواند تعارضها را بشکند یعنی میتواند خودش را آن طور که هست بپذیرد و قبول کند و خلاقیتش را ابراز نماید. کسی که با مشکلات زندگیش به نوعی مثبت برخورد میکند فرد خلاقی است و خلاقیت در واقع این است که فرد احساس کند بر روی مشکلات خویش کنترل درونی دارد.
برخی دانشجویان، محققین تازه کار احساس میکنند دیگر چیزی برای کشف شدن در دنیا وجود ندارد و چیزی برای ابداع نیست و موضوعی نیست که دیگران به آن موضوع نپرداخته باشند. همین احساس باعث میشود واقعاً کارها برای آنها تمام شده باشد و چیزی برای آنها نمانده باشد. وقتی از پدیدارشناسی بداهه حرف زده میشود، این موضوع بررسی میگردد که چرا یک نقاش میتواند یک تابلو، رنگ، حرکت، تجسم، فضا را خلق بکند.
در صورتی که دکتران تخصصی هنرهای تجسمی نمیتوانند یا یک سفالگر چگونه میتواند با رجوع به درونیات خود شکلی را بیافریند که دیگران نمیتوانند و یا یک شاعر و... هنجارها همیشه تعیینکننده خلاقیت هستند، بعضی از ذهن خلاق خود در جهت منفی استفاده میکنند. با این کار آنها تا حدودی هنجارها را هم تغییر میدهند ولی با تغییر هنجارها بهخصوص هنجارهایی که مبانی فکری و تحلیلی ندارند و دارای مبانی غیر علمی و غیر فکری هستند، خلاقیتها نیز در مسیری خواسته شده بروز میکند و بداهه میتواند مبانی این نو هنجارها را تغییر دهد. مثلاً در مورد بحث صراحت در بیان تجربه اگر کسی موضوعی را مطرح کند و دارای صراحت تجربه باشد و روی آن عمل خواسته شده کار کند میتواند خلاقیت و ابداع را ایجاد کند، همیشه انسان باید آن چیزی که هست باشد نه آن چیزی که دیگران و اطرافیان از وی میخواهند، یا دوست دارند آن طوری باشد که خودشان دوست دارند، بنابراین شخصی که دارای عدم اعتماد به نفس میباشد به علّت عدم ابراز وجود خودش را انکار میکند و همین باعث میشود یک شکل منفی از خودش ایجاد کند.
بنابراین به خاطر عدم تحمل دچار استرس میشود. تفاوت بدیههسازی و خلاقیت در این است که خلاقیت نیاز به پشتکار دارد و انتقاد در آن خیلی مهم و اساسی است ولی بداهه نیاز به اینها ندارد و فقط کافی است که شخص بتواند خودش را بپذیرد و خود انگیخته شود. در بداهه اصل این است که منتظر نباشیم که دیگران ما را تأیید کنند، بلکه خودمان خودمان را بپذیریم زیرا بداههپردازی یعنی آفریدن بدون هیچ پشتوانهی قبلی. بنابراین بداههپردازی سلسلهوار اعتقاد به خویشتن، پذیرش خویشتن، فرصت دادن به خویشتن برای بروز نفس، اعتماد دیگران، پذیرش دیگران، فرصت به دیگران حتی برای بروز نفس میباشد.
بداهه همان خلاقیت نیست بلکه بداهه از نظر جنس دارای عنصر خلاقیت است. ولی چیزی فراتر، ویژهتر، خاصتر از خلاقیت است.
یعنی اگر انسانی تجربهی بداهه داشته باشد به او انسان خلاق میگویند ولی الزامی نیست کسی که دارای تجربه خلاقیت است به او بداههپرداز بگویند. برای رسیدن به این مسأله که آیا بداهه ذاتی است یا اکتسابی باید با نگاه به مبانی نورولوژیکی، روانشناختی و تعلیم و تربیت، کار را شروع کنیم.
اگر بداهه چیزی فراتر از خلاقیت است. چیست؟ یعنی نگاهی شناختشناسی به بداهه داشته باشیم. این چیستی و یا پدیداری که ما از آن یاد میکنیم در یک انسان چگونه تجلی پیدا میکند چگونه این اتفاق میافتد؟ و آیا امکان تکرار در انسان دیگری هم وجود دارد یا نه؟
برای رسیدن به این جواب بحث را از ادبیات الهی شروع و سعی میکنیم به ادبیات علمی برسیم. علّت و هدف از آفرینش محبت و معرفت است. نزول مظاهر الهی، پیامبران، تعالیم الهی همه حرکتهایی است که در داخل دنیای انسانی و دنیای محیطی ما به عنوان خلاقیت و ابداع و بداهه انجام میگیرد، همهی اینها ختم به یک حرکت میشود که همان محبت است.
ما همه حامل محبتی هستیم که آن را یا از طبیعت یا از منبع والای الهی، متافیزیک دریافت میکنیم و یا به گونهای از درون خودمان دریافت میکنیم و حرکت ما به عنوان یک انسان از سر نخهایی که در طبیعت وجود دارد شروع میگردد و با توانمندیهای خود آن را به سمت بیرون سوق میدهیم و در نهایت به سمت طبیعت حرکت میدهیم. ما سه نوع دنیا داریم، دنیای درون و دنیای بیرون و متافیزیک. حادثهای که از قبل زمان داشته باشد خلاقیت یا ابداع برای انسان است اما اگر حادثهای را ایجاد کنیم که در آن زمان فرع قضیه باشد ما به آن بداهه میگوییم.
ما یک سری توانمندیها را از منبع الهی میگیریم روح ما یک سری توانمندی دارد، و یک سری توانمندی را هم از طبیعت میگیریم و با سر نخهایی که از طبیعت گرفتهایم همه را ترکیب میکنیم و از ترکیب آنها یک ترکیب مغزی استخراج میکنیم، سرانجام از آن نیرویی بهوجود میآید که ما اسمش را عقل جزئی و عقل درون مینامیم و بعد با قوهی اختیار این توانمندی را در جهت کشف، اختراع و اکتشاف و سوار شدن بر طبیعت استفاده میکنیم.
ما چیزهایی که در اطراف خود میبینیم همان پدیدههای بیرونی است که به ما پیامهای هستی میدهند برخی از آنها عنصر زیباشناسی هستند. از نظر جذابیت، از نظر تناسب یا از نظر هماهنگی ذهن ما را تحت تأثیر خود قرار میدهند. تجربههای زیباشناسی در درون ما مثل انعکاس یک تصویر زیبا در آینه در ما تجلی زیباشناسانه ایجاد میکند و ما بهتدریج جلوههای زیباشناسی را در درون خود مجسم میکنیم. واکنشهای زیباشناسانه در برخورد با پدیدههای مشابه به صورت واکنشهای کلامی، شعر موزون، موسیقی و یا ترکیب حرکات عضلات و واکنشهای نقاشی روی بوم و رنگ و... را به وجود میآورد و ما از آنها به عنوان خلاقیت و گاهی اوقات بداهه یاد میکنیم.
بداهه برخلاف خلاقیت امکان تصحیح و تکمیل ندارد. فردی که سعی میکند از نیروهای بارز و نهفتهی خود برای پیدایش یک اثر جدید، یا فکر جدید و یا پدیدهای جدید استفاده نماید، بداهه را بهوجود میآورد. چیزی که در عنصر خلاقیت وجود دارد، این است که فرد با قصد، نیت و تصمیم قبلی در بسیاری اوقات دست به خلاقیت میزند ولی بداهه چنین نیست. اولین عنصری که در بداهه برای انسان قابل کشف است جسارت میباشد یعنی کسی که برای خودش یک تجربه ناممکن را حداقل در ذهن خودش ممکن کند و همچنین رهاشدن از وضعیت کلیشهای و خود را در وضعیت جدید قراردادن. بنابراین در بداهه چیز دیگری که غیر از جسارت در ذهن انسان ایجاد میشود، تفکر و اگر است یعنی آنچه که تاکنون انسان به آن نپرداخته است.
ما در پرداختن به مسأله ذهن و کارکرد آن باز مجبوریم از دیدگاه فیزیک این موضوع را بررسی کنیم. اطلاعاتی که از بیرون وارد مغز میشود در مکانی سلولی به نام نرون خاکستری رنگ قرار میگیرد. این سلولها تحریک میشوند و تغییرات ایجاد میکنند که در نهایت انعکاس عصبی صورت میگیرد این انتقال به کیسههایی میرسد که بعد از پاره شدن باعث آزادشدن یک سری مواد شیمیایی میگردند که در نهایت باعث بروز حالات و رفتار میگردند. در بداهه ما خلاصه شدن زمان و مکان و فضا را در سیستم مغزی میببنیم که به اصطلاح انعطافپذیری میگوئیم.
بداهه یعنی آزادسازی قدرت تصویر برای پیوستن به بینهایت که در ادبیات کمتر به آن توجه شده است و یکی از موضوعاتی است که به ما میگوید چگونه به بینهایت فکر بکنیم چگونه میتوانیم تصاویر ذهنی خودمان رامرتب و آزاد کنیم. در اینجاست که این حرکات رفتهرفته به سمت جریانات معنوی و الهی پیش میرود. بنابراین بداهه جدا از خلاقیت است چون خلاقیت مادهی اوّلیه میخواهد و نیازمند آمادگی قبلی است و در آن بعد زمانی مطرح است ولی بداهه زمانی کاملاً فشرده و کم میخواهد و کاملاً از این مسأله مستقل است، یک نیروی مستقلی است که میتواند در ارتباط با منبع الهی باشد و با ساختار درون مغزی عمل کند پس قوه بداهه از نظر بسیاری از افراد جزو قوای مختص معنوی و روحی است و از نظر بسیاری از انسانهای دیگر به خاطر تغییرات شگرف ساختاری هیپوکام در قسمت حافظه است.
گرچه بداهه دارای عناصر و ریشههای فطری، شخصیتی و به نوعی مبتنی بر ساختار ژنتیک و هوشمندی و یا نبوغ انسان است ولیکن قابلیت انتقال، قابلیت تکثیر، قابلیت تولید، ایجاد و توسعه را دارد. اگر انسان احساس کند که به نوعی بسته شدن و محدود شدن در ذهن دچار شده است و قصد برخورد با این حالت را داشته باشد باید چیزی تحت عنوان تفکر واگراداشتن و به نوعی واگرا برخورد کردن با مخاطب را مورد توجه قرار دهد و آن میتواند یک روش مدلسازی شده گسترش ایجاد انگیزههای بداهه و بداههپردازی در انسان باشد.
همچنین فراهم کردن شرایط روانی، احساسی، عاطفی که از جمله گامهایی است که در حیطهی آموزش میتوان به آن اشاره نمود، اولین قدم برای آموزش بداهه در کودکان، دانشجویان و... این است که باید تدابیری اتخاذ گردد تا آنها در قدم اول به خودشناسی برسند و راههای رسیدن به آن هم ایجاد انگیزه است. به طورکلی برای بروز خلاقیت و خلاق بارآوردن بچهها شرایط زیادی لازم است که باید رعایت گردد مثلاً شرایط زیستمحیطی تأثیر خیلی زیادی دارد و در واقع یکی از اصول بروز خلاقیت میباشد. ایجاد انگیزه یکی دیگر از این اصول است.
واداشتن بچه به تفکر و اندیشه باز یکی از راههای خلاق بارآوردن آنان میباشد. و باید شرایطی ایجاد کرد و یا با طرح سؤالاتی ذهن کودک را به ایجاد تفکر تحلیلگرانه واداشت.
برای تحقق این هدف یعنی ایجاد تفکر تحلیلگرانه چه کسانی میتوانند کمک کنند؟ درنگاه اول درمییابیم که در وحله اول باید جامعه آمادگی پذیرش آن را داشته باشد و بعد از آن مدیران فرهنگی و اجتماعی جامعه میتوانند خیلی مؤثر باشند. بعد از اینکه خلاقیت و بداهه را تعریف کردیم، نوبت به روشهای پژوهش و خلاقیت و آموزش بداهه و بداههپردازی میرسد. با ارائه مفاهیمی در قالب تعاریف واژههای فوق به سبکشناسی و روانشناسی آنها میپردازیم.
بداهه در واقع یک طوفان ذهنی است که موجب میشود احساس فعالتر از قبل شروع به حرکت کند و فرد سرعت فکری بگیرد. در یک فرد بهطور معمول قسمتهای عصبی گیرنده، فرستنده، پیامدهنده با هم کمک میکنند تا احساسی که ما از آن یاد میکنیم به ادراک میرسد بعد تصمیمگیری میکنیم و با استفاده از تناسب و هماهنگی بین اجزاء به ترکیب میرسیم.
در بداهه به یکباره احساس و ادراک با هم اتفاق میافتد یعنی فاصلهی احساس و ادراک برداشته میشود و همزمان که فرد حس میکند زیربنای ادراکش هم شکل میگیرد. و حتی ادراکش کامل نشده شروع میکند به پاسخ دادن و همینطور زنجیرهای از احساس، ادراک، رفتار و پاسخ در هم ایجاد میشود که از آن به عنوان SPR یاد میشود.
به همین دلیل وقتی مولوی بداههپردازی میکرد چیزی تحت عنوان شور و احساس او را فرا میگرفت. بداههپردازها از نظر صرف انرژی روانی آنچنان خسته میشوند که گاهی اوقات بیهوش میشوند چون انرژی زیادی مصرف میکنند. آفرینش مهمتر از چگونگی آفرینش است، بداهه هنری است انگیزشی، هیجانی که طوفانی از احساس و ادراک را در ذهن بداههپرداز بهوجود میآورد.
این طوفان ذهنی در حین شتاب با پردازش اطلاعاتی که دارای انسجام و هماهنگی هستند خلاقیت را برای ذهن بداههپرداز بهوجود میآورد.بنابراین درروانشناسی بداههپردازی مجموعهای از تواناییهای شناختی، فراشناختی، انگیزشی، احساسی و فرااحساسی در شخص بداههپرداز بهوجود میآورد که به او امکانِ تولیدِ همزمان با تنظیم ذهنی و تنظیم همزمان با پردازش ذهنی، پردازش همزمان با تولید ذهنی، تولید همزمان با انسجام تولید میدهد.
در حقیقت زنجیرهای را بهوجود میآورد که تخیل را به واقعیت و واقعیت را به حقیقت و حقیقت را به انسجام زندگی دعوت میکند.شخص بداههپرداز به صورت متمرکز میتواند آنچه را که در ذهن مخاطب است از طریق نمونهبرداری ادراکی با گونههای تصادفی، شنیدههای تصادفی، برخوردهای تصادفی برداشت کند و تولید خود را آنچنان با نگاه مخاطب انطباق ببخشد که مخاطب احساس کند بداههپرداز چیزی را میگوید که مخاطب مورد نیازش میباشد و بداههپرداز چیزی را میسازد که مورد نیاز مخاطب است. مثلاً قصهسازی مادر برای فرزند که در آن ساختار لالایی را به گونهای خلق میکند که کودک احساس کند آن ساختار را مادر تازه بهوجود آورده است. در اصل بداههپردازی رهبر سمفونی ذهن، احساس، ادراک، اندیشه، پردازش اطلاعات در ساختارهایی است که زیربنای آن را شخصیت فرد بداههپرداز بهوجود میآورد.
به همین دلیل شخص بداههپرداز را بایستی ذهن خلاق نامگذاری کرد. ذهنی که همزمان با تولید، به نیاز مخاطب، به تناسب تولید با تولیدات قبلی به تناسب تولید با مبانی تولید به تناسب تولید با شناخت و ساختارهایشناختی توجه داشته باشد پس بداههپرداز میتواند از کاغذ سفید آنچه را برای شما بیان کند که گویی قبلاً نگاشته است و آن را منظم در ذهن خود ترسیم کرده است.
آنچنان آن را برای شما بیان میکند که گویی سخنرانی از روی یک نوشتهای از پیش تعیینشده است که برای جلسهی سخنرانی در یک دانشگاه آکادمیک انجام میگیرد.به همین دلیل بعضی از دانشمندان میتوانندبداههپردازی را براساس دواصل انعطافپذیری و اصالت آنچنان انسجام بخشند که فرد بداههپرداز را به گونهای در پشت یک صفحهی سفید به سفیدخوانی در جهت پردازش اطلاعات قرار بدهند. انسانی که فیالبداهه و با حس فیالبداهه کار میکند کمکم در وجودش چیزی تحت عنوان فراخورد ارزشی و نگرشی بهوجود میآید نه فراخوردی که فروید به آن معتقد بود وی فقط به فراخورد اخلاقی معتقد بود. این فراخورد احساسی، ادراکی چیزی نزدیک به شناخت خود است که انسان کمکم از حالت Progect و انعکاس دیگران به Sobject و تحلیل درونی فرد میرسد. کمکم به aject یا ارزیابی دیگران میرسد و یا فراتر از خویشتن دیگران را هم درک میکند و به دیگران راه نشان میدهد. از رسیدن به خود لذت میبرد اما از رسیدن به دیگران لذت بیشتری احساس میکند.
بداهه پدیده، اتفاق یا فرآیندی است که انسان بدون آمادگی و مبتنی بر خلاقیت در حیطههای کلامی، تجسمی، فضایی، حرکتی و غیره... متجلی میکند. در اینجا میخواهیم به ارتباط بهرهی هوشی یا (IQ) و نبوغ بپردازیم و بررسی کنیم که اگر این ارتباط مثبت باشد پس بداهه امری خارج از آموختن است یعنی فقط فرد با (IQ) بالا دارای نبوغ است و نیز ارتباط نبوغ با بداهه را بررسی نمائیم و ببینیم چه عواملی باعث بهوجودآمدن بداهه میشوند. به زبان ساده و عامیانه خلاقیت یعنی اینکه هر کسی بتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
ولی تعریف علمی خلاقیت عبارت است از تمام فرآیندها و سیر مراحلی که سبب افزایش توانمندی فرد میگردد تا بتوانند زندگی بهتر و سالمتری داشته باشد. در خیلی از کتب خلاقیت و بداههپردازی مترادف هم ذکر شدهاند و در بعضی کتب هم دارای تفاوت هستند اما نه چندان چشمگیر. اما باید گفت فرد بعد از آشنایی با خلافیت و وارد شدن به این مقوله و به ظهور رساندن توانمندی خود میتواند سؤالاتش را شخصاً حل کند در این حالت شخص نبوغ خلاقیت پیدا کرده است.
دکتر کردی در تعریف نبوغ میگویند: نبوغ درجه بسیار عالی و خاصی از هوش و توانمندی فرد است که به او اجازه انجام کارهای خارقالعاده را میدهد ولی هوش و نبوغ مبنای ارتباطی ندارند یعنی صرفاً انسانهای نابغه آدمهای فیالبداهه نیستند. نبوغ درجهی عالی از هوش است. هوش و استعداد توانمندیهای بالقوه و بالفعل افراد نسبت به رفتارهای مختلف در محیط اجتماعی است و هدف تغییر و حرکت این توانائیها از بالقوه به بالفعل است. حالا میخواهیم بدانیم در چه کسانی امکان بروز بداهه بیش از سایرین است. بهطور کلی این امکان در افرادی که راحت هستند و احساس خوبی دارند زیاد است و باید توجه داشت که هر قدر درجهی اضطراب فرد بالاتر رود دریچههای سانسور در فرد بیشتر میشود پس بداهه به نوعی با بهداشت روانی فرد هم مرتبط است. احساس یک فرد در یک محیط و فضای توأم با طنز بیشتر در جهت فیالبداهه حرکت میکند تا محیطی که خشک و رسمی است در نتیجه دریچههای سانسور در فرد کمتر خواهد شد.
فنون تدریس دارای اصول چهارگانهای میباشد که یکی از آنها بداههپردازی است. این اصل را اولین بار فردی در نظام آموزش اروپایی مطرح میکند و اینگونه بیان میدارد که بداههپردازی در موسیقی یا در علم خاصی نیست بلکه در همهی زمینهها وجود دارد در برخوردها در ارتباطات در کلام و غیره و بهطور کلی تمام مراحل زندگی مملو از بداههپردازی است و صرفاً به یک امر خاصی اختصاص پیدا نمیکند. بداههپردازی مختص یک شخص خاص نیست و هر کسی میتواند بداههپرداز باشد. اصل دیگر در مورد بداههپردازی به این مسئله اشاره دارد که در تمام علوم بداههپردازی بحث اصلی میباشد. اصل بعدی در بداههپردازی هم فردی هم گروهی بودن آن است.
درواقع در آموزشهای گروهی اثر بداههپردازی بیشتر از آموزشهای فردی است. همچنین در بداهه توجه به انگیزههای افراد اصلی مهم است، خصوصاً در ارتباطات اجتماعی که ایجاد انگیزه بسیار اهمیت دارد. انگیزهها در هر کسی وجود دارد ولیکن متفاوت است. انگیزههای بچهها سطحی و انگیزههای بزرگترها پیشرفتهتر است. از اصول دیگر که در بداههپردازی مهم است توجه به موقعیتهاست یعنی افراد باید در موقعیتی خاص قرار بگیرند تا قدرت بروز توانمندیهای خود را داشته باشند. لازم به ذکر است که تفاوتهای فردی هم سهم مهمی در ایجاد توانمندیهای گوناگون را در بداههپردازی دارند.
توانمندیهای افراد را میتوان شناخت اما نه به طور کامل. در این ارتباط اصلی به نام اصل هویت مطرح میشود یعنی آزادی دادن به فرد. آزادی در فرضیاتی که بیان میشود و از این طریق توانمندی افراد مشخص میشود. اصل بعدی در بدیههپردازی بُعد عاطفی است که از بعد عقلی مهمتر است بهخصوص رفتار عاطفی که فرد از خود نشان میدهد بسیار مهم است. خودساختههایی که فرد بیان میکند هرچند که ممکن است غیرواقعی باشند اما نشانهی رشد و توانمندی اوست. در بداههپردازی و خلاقیت قیاس یکی از عناصر است که در یادگیری و یاددهی میتواند بسیار مفید واقع شود و زمینهی رشد افراد را فراهم کند.
منبع: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر