یكی از ابوالفضولهای یهود كه در این زمان درصدد تألیف رسالهای در اثبات حقیقت و نسخ نشدن دین یهود برآمده در این كتاب قدری معجزهها و خوارق عادات كه از انبیاء سلف صادر شده بود نقل كرده و بعد از آن گفته كه پیغمبر و رسول باید كه امثال این مردم كه صاحب این معجزاتاند باشند و آن كسی كه اهل اسلام به پیغمبری او اعتقاد دارند صاحب هیچ معجزهای نیست و از او مثل این خوارق عادات بلكه از اینها كمتر نیز صادر نشده.
و از این عبارت معلوم میشود كه این ابوالفضول معجزات پیغمبر آخرالزمان را كه اظهر من الشمس است در مقام لجاج و تعصّب انكار كرده و نمیداند كه اگر كسی با او معارضه به مثل نموده منكر معجزات انبیاء سلف شود و بگوید چگونه بر تو معلوم شده كه آن پیغمبران صاحب معجزه بودهاند چه خواهد گفت؟
و اگر گوید كه در كتبی كه در میان یهود متداول است مذكور است میگوئیم كه مثل این كتب اهل اسلام نیز در شأن پیغمبر آخرالزمان موجود است بلكه بسیار بیشتر از آنچه در كتب سلف در شأن جمیع انبیاء نقل است، پس بنابراین سخن هیچ امّتی در شأن پیغمبر خود مسموع نیست و باید كه معجزهای كه بالفعل جاری باشد دلیل بر خصم شود و چنین معجزهای از انبیاء سلف باقی نیست.
و اگر مدعی دست به جدل زده بگوید كه اهل اسلام منكر معجزات أنبیاء سلف نیستند و یهود منكرند معجزات پیغمبر آخرالزمان را، پس معجزات انبیاء احتیاج به اثبات ندارند زیرا كه مجمع علیه است و چون معجزات پیغمبر آخرالزمان مختلف فیه است به اثبات محتاج است.
در جواب میگوئیم كه: این شبههای است كه بسی خلق را از اهل ملل گمراه كرده است و به این دست آویز خود را سرگردان دارند، زیرا كه اهل اسلام كه تصدیق پیغمبران سابق را میكنند نه اینست كه اشخاص موجوده بالفعل كه حال در میان مردم موجود باشد تصدیق كنند و اشاره كنند كه این شخص پیغمبر است، بلكه ایشان میگویند كه خدا پیغمبران بسیار فرستاده چه بر بنی اسرائیل و چه بر غیر ایشان و آن پیغمبران فرستادهی خدا بودند و از جانب خدا سخن میگفتند و تمام ایشان خبر از بعثت پیغمبر آخرالزمان دادند، بلكه مبعوث شدن ایشان از جهت فراهم آمدن اسباب نبوت آن حضرت بود و همان طائفهای كه به این نحو مبعوث شدند پیغمبران صاحب معجزه بودند و اقرار به وقوع معجزهای از آن پیغمبران میكنند، خلاصه به صاحب معجزه بودن آن موسی قائلند كه خبر به وجود پیغمبر آخرالزمان داده و محمد عربی را به پیغمبری یاد كرده. و اگر یهود نیز به پیغمبری همان موسی قائلند پس بر ایشان لازم است كه اقرار به پیغمبری پیغمبر آخرالزمان كنند.
و اگر میگویند كه موسی خبر به پیغمبری آن پیغمبر نداده پس اهل اسلام نیز آن كسی را كه خبر به این مطلب نداده باشد و به پیغمبری آن بزرگوار تصدیق نكرده باشد صاحب معجزه نمیدانند و او را پیغمبر نمیگویند و مثل این شخص را نمیشناسند، پس از این تصدیق فائدهای عائد روزگار آن یهودی كه بگوید معجزات موسی مثلاً مجمع علیه است و كسی منكر آن نیست و ما معجزهی پیغمبر آخرالزمان را تصدیق نمیكنیم نشد و به اعتقاد او هر دو مقام ابهام ماند و اثبات هر دو منوط بر سخن خود آن پیغمبر شد.
و چون هر امّتی در شأن پیغمبر خود صاحب غرضند سخن ایشان مناط نیست و بر هر مدعی مطلبی شود اثبات لازم است، پس آن یهودی را لازم است كه اثبات نبوّت انبیاء خود نماید و معجزات ایشان را ثابت گرداند و در اثبات مدعاء خود از طائفهی اسلام عاجزتر است. زیرا كه بعضی از معجزات پیغمبر آخرالزمان در میان است و كسی آن را انكار نمیتواند نمود، مثل قرآن كه در این هزار و دویست سال زمان كسی را معارضهی آن میسر نگردیده با اینكه در مواضع متعددهی آن مذكور است كه اگر كسی میتواند مثل أقل سورهای از آن را بیاورد. (1)
و اعجاز آن از دو حیثیت است: یكی از رهگذر كمال قرآن كه، كتابی است با این عظم شأن و سلامت بیان كه كسی را اتیان به مثل آن میسر نیست و دیگر اخبار به غیب كه كسی را میسر نخواهد شد كه مثل آن را بیاورد و این معجزهی عظیم است، زیرا كه آن حضرت به تنهائی برخواسته جمیع طوائف را به كفر و عصیان نسبت داد و كسی را از برای خود نگذاشت كه یاور و معین او باشند و به غیر از خدا چشم توقع و اعانت از كسی نداشت چنانچه اول بدعوت قریش كه اقوام او بودند برخواسته مضمون «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» (2) را به گوش ایشان رسانیده و با این حالت چنین كتابی آورده به بانگ بلند فریاد كرد كه به مثل این را بیاورید و هرگز نخواهد آورد. و حال هزار و دویست سال گذشت كه كسی مدعی اتیان به مثل آن نشد و همگی طوعاً او كرهاً فرمان او را گردن گذاشتند و بسیاری كشته و ذلیل و خوار شدند.
و دیگر از معجزات آن حضرت خبر دادن به این است كه پیغمبری بعد از من مبعوث نخواهد شد و این سخن را علی رؤوس الاشهاد فرمود و تا حال نیز درست آمده متنبی نیز بهم نرسید و این نیز معجزه عظیمه است.
و در این اوان كه قلم واسطی نژاد در وادی تحریر این فصل میشتافت چنین مسموع شد كه یكی از فضلاء بلكه فضولهای یهود ادعا نموده كه این سخن را از ما كه بنی اسرائیلیم شنوده بوده و در كتب انبیا دیده بود كه پیغمبری مبعوث نخواهد شد.
و هرچند سراپای این سخن را ملاحظه نمود بغیر از بیربطی قائل آن چیزی دیگر بنظر نیامد، زیرا كه در كتب انبیاء مطلقاً مذكور نیست كه دیگر پیغمبری مبعوث نخواهد شد، بلكه در تمام آنها تصریح شده كه پیغمبری به وعده هست و ما قلیلی از آن را در این رساله نقل كردیم.
و اگر گوید كه این سخن زبانی در میان یهود مذكور است، میگوئیم كه بر سخن زبانی ایشان چه اعتماد است كه كسی آن را گرفته بر آن اصرار نماید، خصوصاً در صورتی كه خلاف مضمون كتب ایشان باشد.
و ایضاً علماء تاریخ از هر سلسله و طائفه اتفاق دارند كه آن حضرت امّی بود و كتابی نخوانده بود و با كسی از اهل كتاب صحبتی نداشته بود بلكه در آن اوان در مكه معظّمه كه مولد و منشأ آن جناب بود كسی از اهل كتاب نبود.
و معجزه دیگر آن حضرت كه از همهی معجزات آن حضرت رنگینتر است اینست كه در سورهی جمعه میفرماید كه «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً» (3) و ظهور این معجزه بعد از اینست كه كسی تمام این رساله را به نظر دقت ملاحظه نماید و بر خریّت علماء یهود اطلاع بهم رسانیده آیهی مذكوره را معجزه داند.
و ما قطع نظر از جمیع این مراحل و مطالب نموده میگوئیم كه ظهور معجزات بسیار از كسی دلیل بر عظم شأن آن پیغمبر نیست، بلكه دلیل است بر اصرار امت او در گمراهی و در صورتی كه امت در انكار انبیاء اصرار ننمایند ایشان محتاج به تكرار معجزه نیستند، آیا هرگز دیده و شنیده شده است كه خوبان از انبیاء طلب معجزه كنند، بلكه در آن وقت كه موسی علیه السلام وارد مصر شد و به هارون نقل كرد كه خدا مرا به پیغمبری اختیار كرده و امر نموده كه تو مرا در این امر یاری كنی و باتفاق من بیائی كه به نزد فرعون رفته او را دعوت نمائیم، هارون سمعاً و طاعتاً گفته بلا توقف به آن امر خطیر تن در داد مطلقاً طلب گواهی از آن حضرت ننمود و فرعون ملعون در شنیدن فرمان آن همه اِبا و امتناع نموده ساعت به ساعت معجزه دیگر طلب مینمود.
پس ابوالفضول مذكور در مقام اثبات معجزات بسیار از برای انبیاء خود از اصل كار غافل شده و نفهمیده كه این معنی مستلزم بیآبروئی او و طائفهی اوست. و فی الحقیقه اثبات معجزهای كه ما از سورهی جمعه نقل نمودیم نموده و شاهد حاضری از برای ما جسته و سخن ما را به كرسی نشانده.
و آنچه از معجزات كه از پیغمبر آخرالزمان و دیگر پیغمبران صادر شد در مقامی بود كه كسی در مقابل اصرار مینمود و ایشان را ملجأ میساخت و همین اخبار به غیب دادن را كه ما در معجزات جناب ختمی مآب اثبات نمودیم به جهت اصرار طائفهی یهود بود.
و به بیان این اجمال اینست كه چون حضرت كلیم الله در آیهی نابی آقیم كه در پاراش شوفطیم (4)از تورات مذكور است و ما آن را نقل نموده ترجمه كردیم خبر داده بود كه از علامات آن پیغمبر موعود اینست كه از غیب خبر دهد و جناب ختمی مآب نیز این كار یهود را تا انقراض عالم میدانست بر اصرار و ابرام ایشان علم داشت به طریقی از غیب خبر داد كه هر روز ظهور آن بیشتر گردیده كسی را انكار آن میسر نگردد و حجت بر طائفهی یهود نیز تمام باشد و نتوانند گفت كه بر ما معلوم نیست كه آیا آن حضرت اخبار از غیب فرموده یا نه.
و اگر كسی اساس شریعت آن حضرت را به نظر دقت ملاحظه كند میفهمد كه تمام آن مبنی است بر طوری كه در ضمن آن مصالح اممی كه بعد از آن حضرت بوجود خواستند آمد نیز منظور داشته شده و آن نیز فی الحقیقه اخبار از غیب است زیرا كه میدانسته كه به چه وضع خواهد شد و از آن قرار نموده، مثل اینكه در شریعت حضرت موسی كه خدا حج كردن بر بنی اسرائیل را واجب گردانید آن را مقیّد به شرطی نكرد و نگفت كه حج بر شما واجب است به شرط استطاعت، زیرا كه بنی اسرائیل را امر كرد به اینكه در زمین كنعان ساكن شوند و از آن مكان بیرون نروند و هر ساله حج كنند و در آن وقتی كه حضرت خاتم الانبیاء حج را بر امت خود واجب ساخت جمعیت و وسعت مملكت ایشان از بنی اسرائیل و زمین بیت المقدس كمتر بود و مع ذلك وجوب حج را مقید به استطاعت فرموده (5) ملاحظهی جانب آن امتها كه بعد از آن حضرت بهم رسیدند و در اطراف عالم متفرق شدند نیز فرموده و إلا از مدینه تا مكه كمتر از شهر بنی اسرائیل فاصله بود و ممكن بود كه به طریقی كه بنی اسرائیل هر ساله سه دفعه به حج میرفتند ایشان نیز یك دفعه بروند و احتیاج به قید استطاعت مطلقاً نبود.
و طائفهی یهود همان طائفهاند كه علماء متقدمین ایشان ذكر كردهاند كه با وجود اینكه ایشان طالب موسی (علیه السلام) بودند و آن همه معجزات را از آن حضرت در مصر ملاحظه نمودند و آن حضرت ایشان را از چنگال فرعونیان خلاص نمود و در هنگام گریختن چنان دریائی را شكافته از برای ایشان گشود ایشان ایمان به آن حضرت نیاورده بودند و در مقام انكار اصرار مینمودند تا وقتی كه در پای كوه سینا به جهت نزول تورات و الواح جمع شدند و سخن خدا را به گوش خود شنیدند و دیگر چارهای به جز اذعان ندیدند، پس در آن وقت به ان حضرت ایمان آوردند و او را به رسالت قبول كردند.
سبحان الله العظیم و بحمده.
پینوشتها:
1.همانطوری كه در سورهی بقره، آیهی 23، خداوند تبارك و تعالی میفرماید: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ...الخ» یعنی: و اگر در شك میباشید از آنچه كه ما قرآن نازل كردیم بر بندهمان (پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله) پس مانند آن یك سوره بیاورید.
و یا در سوره یونس، آیهی 38 خداوند تبارك و تعالی می فرماید: «قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (ای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم) بگو پس بیاورید یك سوره همانند آن و بخوانید هر آن كس را كه میتوانید بجز خدای «تبارك و تعالی» اگر از راستگویان میباشید.
2.سورهی شعرا، آیهی 214، یعنی آگاه كن خویشاوندان نزدیكت را.
3.آیهی 5، یعنی (كسانی كه مكلف به تورات شدند مانند درازگوشی هستند كه كتابهایی را حمل میكند...).
4.سفر تثنیه، باب هجدهم، آیهی 18.
5.چنانچه در سورهی آل عمران، آیهی 97 اشاره به آن شده است.
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رسالهای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول