انتقاد شاه از مارکسیسم و کمونیسم از اواخر دهۀ 1320 و درست در زمانی آغاز شد که نقشۀ سوء قصد 15 بهمن 1327، ظاهراً از سوی یکی از فعالان حزب توده به اجرا در آمد. 2 انتقادات شاه از گروههای چپ، که طی تمامی دوران سلطنت ادامه یافت، چنان گزنده بود که جایگاه آنان را تا حد خائنین به کشور و مردم تنزل میداد. در واقع، شاه طی دهه چهل همۀ گروههای چپ و مکاتب سیاسی غربی نظیر فاشیسم و نازیسم و حتی کمونیسم را ذیل واژه «ایسم» طبقهبندی و تقبیح میکرد. به نظر او این «افکار مختلف در عمل وسیله حکومت مطلقه صاحبان آنها شده است تا بر سایرین مسلط گردند» و البته هدف او از تقبیح این ایسمها، دفاع از مشروعیت «نظام دموکراتیک واقعی» مستقر در ایران بود که زیر نظر خود او هدایت میشد! 3
طی سالهای نخست دهه 1340، هر چه انتقادات شاه از ایسمهای غربی شدت پیدا میکرد، علاقۀ او به تمجید از دموکراسی غربی نیز کمتر میشد. او سعی میکرد نظام سیاسی حاکم بر کشور را با ویژگیهای تفکر بومی و غیر وارداتی پیوند بزند. 4 مصاحبۀ مطبوعاتی 24 اردیبهشت 1344، در بوئنوسآیرس از چنین تلاشی حکایت میکند:
سیاست ما در ایران از «ایسم»های مختلف جدا است. ما فقط به هوش و قدرت فکری خود متکی هستیم و تصمیم داریم به یاری استعداد و هوش و امکانات خود آنچه را که ملتهای دیگر در طول سالهای دراز به دست آوردهاند در مدتی کوتاه به دست آوریم. به همین علت است که ما از همهگونه افکار چه سوسیالیسم باشد و چه کمونیزم استفاده میکنیم. ما تمام این افکار را به شرط احترام به آزادیهای فردی قبول میکنیم و معتقدیم که اگر دولتها از ایسمها دست میکشیدند و همّ خود را فقط صرف تأمین سعادت ملت خویش میکردند قطعاً به آنچه «سعادت بشر» نامیده میشود زودتر دست مییافتند. 5
در پیام 6 بهمن 1344، سالروز برگزاری رفراندوم انقلاب سفید، همین مضامین یعنی عدم تبعیت از مکاتب سیاسی خارجی در اداره امور کشور به چشم میخورد. مضامینی که هیچگاه از سوی مخالفان سیاسی او جدی تلقی نشد:
انقلاب ما خود را در چهار دیواری هیچ مرام اجنبی محبوس و مقید نکرده است. ما از هر تجربهای در هر نقطه دنیا که نتایج بهتری داده باشد و با روح ملی و سنن ایرانی و مقتضیات اقلیمی و طبیعی ما سازگارتر باشد استفاده میکنیم و در عین حال به عقل و تدبیر خود نیز آن قدر اتکا داریم که منافع واقعی مملکت و ملت خویش و طرق نیل به هدفهای خود را در این راه از هر فرد خارجی یا از هر مرام خارجی بهتر تشخیص بدهیم و ابداعات مؤثرتری بکنیم. اجتماع جدید ایران اجتماعی بر اساس عدالت اجتماعی، بر اساس دموکراسی اقتصادی و سیاسی، بر اساس وجود افراد آزاد و با سواد و تندرست خواهد بود. ملت ایران پس از گذشت سه هزار سال تاریخ، تازه نفستر و مصممتر و امیدوارتر از همیشه به جانب مفاخر ملی اجتماعی خود پیش میرود. 6
بدین ترتیب بود که در واپسین سالهای دهه 1340 و ماههای نخست دهه 1350 دیگر نه احزاب سیاسی رسمی کشور از شاخصههای احزاب سیاسی فعال در کشورهای دموکراتیک نشانی داشتند و نه رهبران و اعضای این احزاب خود را به رعایت چارچوب و قواعد بازی سیاسی سالم مقید میدیدند. بنابراین، نمایندگانی هم که از سوی این احزاب به مجلس راه مییافتند کمتر فرصت و مجالی برای اندیشیدن در حیطه انجام وظایف واقعی نمایندگی خود داشتند.
به رغم تمامی تلاش شاه و مجموعه حاکمیت برای وانمود کردن اینکه نظام حاکم به سوی دموکراسی و مشروطیت، راه تکاملی خود را طی میکند؛ واقعیتهای موجود هرگز چنین قضاوتی را به ذهن ناظران و آگاهان به امور متبادر نمیکرده است. 7 علینقی عالیخانی که بر یادداشتهای خصوصی اسدالله علم مقدمه مبسوطی نوشته است در جای جای نوشتههای خود به سلطه استبدادی شاه بر امور ریز و کلان کشور اشاره میکند و اندیشههای دموکراتمنشانۀ او را توهمی بیش نمیداند که صرفاً میتوانست تمایلات غیر اصولیاش را ارضاء نماید. 8 در یادداشتهای اسدالله علم هم مکرر از تمایلات استبدادی شاه در حکمرانی و اداره امور کشور سخن به میان میآید. 9 شاه هم از اینکه هر از چند گاه، از سرشت استبدادی خود در اداره امور کشور سخن بگوید، پروایی نداشت. یکبار، در گفتگو با علم صراحتاً اعلام کرده بود: «اگر قرار باشد در ایران حکومت دموکراسی واقعی برقرار گردد، بیست و هفت میلیون جمعیت ایران، بیست و هفت میلیون رأی مختلف و مخالف یکدیگر میدهند.» 10 و در غالب سخنرانیها و بیاناتی هم که از او به جا مانده است، بارها لحن وی و واژههایی که به کار میبرد حکایت از برداشت او از احساس نیاز کشور به لزوم بهرهگیری از روش استبدادی حکومت میکند. 11 همچنانکه در مصاحبه با اوریانا فالاچی درباره ضرورت اعمال قدرت استبدادی برای توسعه کشور گفته بود:
سلطنت مثل یک سردرد است و اغلب برای یک شاه اتفاق میافتد که از این پیشه خسته شود. برای من هم گاهی اتفاق میافتد. ولی وقتی شما میگویید نسل پادشاهان رو به انقراض است فقط یک جواب میتوانم بدهم و آن این که وقتی سلطنت نباشد آنارشیسم یا حکومت چند نفری یا دیکتاتوری خواهد بود. در هر صورت حکومت و نظام سلطنتی تنها فرم موجه برای حکومت ایران است به شرطی که من شاه باشم. برای انجام کارها قدرت لازم است، برای نگهداری قدرت هیچ احتیاجی به اجازه یا مشورت با کسی نیست و نباید با کسی در مورد تصمیمها بحث کرد و... البته من هم ممکن است اشتباه کنم، من آدم هستم و چون میدانم مأموریتی دارم که باید آن را به پایان برسانم، بنابراین تصمیم دارم بدون کنار گذاشتن تاج و تخت آن را به آخر برسانم. مسلماً آینده را هرگز نمیتوان پیشبینی کرد. ولی من حتم دارم که سلطنت در این کشور بیشتر از حکومتهای شما طول خواهد کشید، یا بهتر است بگویم که حکومتهای شما زیاد طول نمیکشد، ولی مال ما چرا. 12
شاه در مصاحبه با نماینده رسانههای فرانسه، مورخ اول تیر 1353، صراحتاً اعلام کرد فقط به همت فردی او بود که پس از خلع پدر تاجدارش از سلطنت، کشور تمام بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را به سلامت پشت سر گذارد. 13 در تیر همان سال مدعی شد که واژه شاهنشاهی با خون ایرانیان عجین شده است و هرگز امکانی برای دل کندن مردم از او و نظام شاهنشاهی مورد علاقه او به وجود نخواهد آمد. 14 در 4 مهر 1353 خود را، البته کاملاً حق به جانب، طراح و مجری آزادیهای موجود سیاسی در کشور قلمداد کرد و خاطر نشان ساخت که به خاطر بیسوادی بخش قابل توجهی از مردم کشور او در اعمال این دموکراسی پوپولیستی ناگزیر بوده است و مغرورانه تصور میکرد با به کار بستن این شیوه تزریق دموکراسی، جامعه ایرانی را برای «دوره انتقال آماده» میکند. طبق وعده شاه، جامعه آینده میبایست بر «آزادی بیان استوار» باشد. به زعم وی، پیش شرط رسیدن به چنین جامعهای، شناخت کافی مردم از مفهوم آزادی بود و از اینرو، خود را معمار جامعه آینده میشناساند. 15 شاه در دو سه سال نخست دهه 1350 به این نتیجه رسیده بود که حکمرانی استبدادی او عین تحقق دموکراسی و مشروطیت در جامعه تلقی میشود و گمان میکرد عامه مردم هم همین احساس را دارند. در حقیقت میتوان گفت شاه به این احساس قلبی رسیده بود که دیکتاتوری وی واقعاً در عرصه کشور در حال نهادینه شدن است. در گفتگوی خصوصی شاه و اسدالله علم در 21 شهریور 1353 این نکته مشهود است:
مسئله انتخابات انگلیس را عرض کردم، که صحبت این است باز هم احزاب مساوی بکنند. در این صورت کابینه جنگی مؤتلفه تشکیل خواهد شد ولی بر سر موارد همکاری شاید اختلاف پیش بیاید. فرمودند کارشان زار است. حالا ما در ایران به هر صورت هرکس هم نِقی بزند حرف ما حرف آخر و قاطع است و من خیال میکنم مردم هم حالا حرف مرا قبول دارند. عرض کردم چون شاهنشاه قلب پاک دارید که جز خیر مردم را نمیخواهید این امر اثر وضعی دارد و مردم احساس میکنند. فرمودند این درست است، ولی من خیال میکنم که وزراء هم که اوامر ما را بیچونوچرا و فوری اجرا میکنند در قلب خودشان هم اعتقادی هست که آن چه میگوئیم صحیح است. عرض کردم البته تا مقدار زیادی اینطور است، ولی اثر چماق مبارک را هم فراموش نفرمائید. شاهنشاه خیلی خندیدند. 16
شاه در سالهای نخست دهه 1350 بدین نتیجه رسیده بود که دیگر در کشور مخالف جدی سیاسی به معنای عام وجود خارجی ندارد و زندانیان سیاسی کمترین تعداد زندانیان کشور را تشکیل میدهند و در محاکم قضایی نیز از محاکمه مخالفان سیاسی اثر چندانی نمیتوان یافت. در 26 مهر 1350 تعداد زندانیان سیاسی در ایران را «درست به اندازه تعداد خائنین این کشور» بر شمرد. 17 وی مدعی بود که فقط تروریستها و کسانی که راه مبارزه مسلحانه را برگزیدهاند، تحت تعقیب قرار گرفته و مجازات میشوند. اما به این نکته توجه نداشت که در نتیجه گسترش بیسابقه جو ارعاب و فشار، مخالفان سیاسی جز مبارزه مسلحانه راه دیگری را پیش روی خود ندیدهاند. به همین خاطر، بسیار متعجب و در عین حال، متأسف بود که «آیا واقعاً میشود در کشوری که در حال خود ساختن است، در مرحله رستاخیز است، پایههای نوی را بنا میکند و شالوده جامعه آن کاملاً تغییر کرده و زیر و رو شده است» 18 عدهای با حاکمیت به ستیز برخیزند؟! به هر حال، ضرورت عدم توقف شتاب توسعه همه جانبه کشور اقتضا میکرد که او در تعقیب معارضان سیاسی خود، راه دیگری جز سرکوب را انتخاب نکند. آنان از دید شاه، افراد لاابالی و خیالپردازانی بودند که در مقایسه با موافقان حاکمیت بسیار انگشتشمار مینمودند. همواره تأکید میکرد که اساساً فلسفه تأسیس و فعالیت حزب اقلیت مردم جهت رساندن صدای انتقاد و اعتراض مخالفان به حاکمیت است. وی حتی از این هم فراتر رفت و ضمن اینکه خود را اولین مشوق صدای مخالفان اعلام کرد، اظهار داشت که به برکت پیاده شدن اصول انقلاب سفید که هدفی جز برآوردن نیازهای اساسی جامعه ایرانی را نداشته است، دیگر هیچگونه بهانهای برای مخالفت خوانی در کشور وجود ندارد. بخشهایی از اظهارات شاه را در مصاحبه 31 خرداد 1350 با مجله بیلیتز هند میخوانیم:
ناراحتیهای اجتماعی امری است که دامنگیر همه کشورهای جهان، چه کشورهای مترقی و چه کشورهای در حال رشد شده است. ما هم از این مشکل سهمی داشتهایم، اما نه از آنگونه مشکلاتی که مثلاً کشورهایی چون آمریکا و ترکیه داشته و دارند. نکته مهم و قابل توجه این است که اینگونه لاابالیگریها در اجتماع ما منحصر به عده معدودی خیالپرور بیهدف در میان جوانان است و بسیار دیده شده است که افراد ملت ما، بهویژه روستائیان آزاد شده و کارگران، این افراد را تعقیب کرده، از محیط خود رانده و یا آنها را دستگیر نموده به مقامات پلیس تحویل دادهاند. بدین سان این مسئله موجب نگرانی برای ما نیست. البته ما از شنیدن صدای مخالف رویگردان نیستیم، ما به صف مخالف هم نیازمندیم، ما مخالفانی را که نیت سازندگی دارند تشویق میکنیم، ما در صف مخالف احزابی مانند حزب مردم داریم، اما نکته جالب این است که در کشور ما امری برای مخالفت وجود ندارد. آنها با چه چیز میخواهند مخالفت کنند؟ با انقلاب سفید؟ با برنامههای اصلاحات ارضی؟ با سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها؟ با برابری بانوان با مردان؟ حقیقت آن است که مواد دوازدهگانه انقلاب تمام آن چیزهایی را که افراد ملت ما طی قرنهای متمادی آرزوی رسیدن بدانها را داشتند به آنها ارزانی داشته است. بدین ترتیب برای صف مخالف مسئله زیادی باقی نمیماند که در اطراف آن سرو صدا راه بیاندازند. 19
شاید او واقعاً تصور میکرد با آغاز دهه 1350 مردم دیگر دستاویزی برای مخالفت با رژیم او نداشتند و به برکت تلاشهای طاقتفرسایی که برای توسعه کشور و تأمین منافع مردم صورت داده بود، نمیتوانستند فکر مخالفت با او و رژیم البته دموکرات و مشروطهخواهش را در مخیله خود جای دهند؛ اما واقعیت این است که بر خلاف تصور شاه، نه تنها اصلاحات انقلاب سفید هرگز نتوانست کشور را به سوی توسعه سوق دهد و نه تنها آحاد مردم در آن مقطع هرگز نتوانستند از ثمرات اقتصاد دموکراتیک و عدالت اجتماعی او منتفع شوند، بلکه مجموعه اقدامات تخریبی حاکمیت در عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به راستی هیچگونه بارقه امیدی را در مردم نسبت به امکان توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور در آن فضای خفقانآور امنیتی ـ پلیسی باقی نگذاشته بود. با این حال سخن شاه درباره عدم وجود مخالفت در کشور به یک اعتبار درست مینمود و آن اینکه، در آن مقطع حقیقتاً کمتر کسی جسارت داشت مخالفت خود را با حاکمیت ابراز نماید و در عین حال، از تبعات سختی که در انتظارش بود ایمن بماند. البته باید در نظر داشته باشیم که حزب اقلیت و به ظاهر منتقد مردم نیز، هرگز امکان آن را نیافت که بهطور جدی حاکمیت و حتی هیأت دولت و عملکرد آن را نقد کند.
با این تفاصیل، میتوان پرسید آیا تصمیم شاه در روز 11 اسفند 1353 مبنی بر انحلال احزاب سیاسی رسمی کشور و اعلام تأسیس حزبی واحد و فراگیر، برای پیشبرد دموکراسی و مشروطیت واقعی مورد نظر او، یک اقدام ضروری بود؟ البته شاه، ابتدا به ضرورت این اقدام سخت باور داشت، اما پس از آنکه آخرین سخنان تضرعآمیزش در محضر ملت ایران که گفته بود صدای انقلاب مردم را شنیده و قول میدهد خطاهای گذشته را جبران کند، ناشنیده ماند و نهایتاً به پایان سلطنت 37 سالهاش انجامید، اعتراف کرد، که فکر تأسیس حزب رستاخیز از اشتباهات بزرگ دوران سلطنتش بود.
پینوشتها:
1. ستایش لفظی شاه از دموکراسی به مفهوم التزام عملی او به رعایت معیارهای آن در حیطه عمل سیاسی نبود و، به ویژه، طی نیمه دوم دهه 1320 ضربات سختی به ارکان قانوناساسی مشروطیت ایران وارد ساخت.
2. با آنکه، هنوز تحقیق جامعی دربارۀ دلایل و منشاء این سوء قصد صورت نگرفته، نگارنده معتقد است سناریوی این حادثه از سوی محافل انگلیسی و شرکت نفت انگلیس و ایران طراحی و به اجرا گذاشته شد. (برای اطلاع بیشتر، نگاه کنید به: مظفرشاهدی، مردی برای تمام فصول، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379.)
3. محمدرضا پهلوی، برگزیدهای از سخنان و نوشتههای شاهنشاه آریامهر، چاپ اول، تهران، کتابخانه پهلوی، 1347، صص 164ـ165 .
4. موضعگیری شاه در پی دکترین جدید سیاستگزاران آمریکایی صورت گرفت که در آن دوره اعتقاد داشتند شاه با انتقاد از نظامهای دموکراتیک حاکم بر غرب، بیش از پیش میتواند بر مخالفان داخلیش فائق آید.
5. محمدرضا پهلوی، ص 1660 .
6. همان، صص 164-165 .
7. برای نمونه بنگرید به: عباس میلانی، معمای هویدا، چاپ اول، تهران، آتیه و اختران، 1380. صص 298ـ307. و جان. دیاستمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، چاپ اول، تهران، رسا، 1377. صص20ـ23 و حسین بشیریه،جامعهشناسی سیاسی نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی، چاپ اول، تهران، نشرنی، 1374، صص 276-278 .
8. اسدالله علم، یادداشتهای علم، ج اول، به کوشش علینقی عالیخانی، چ اول، تهران، کتابسرا، 1371، مقدمه، صص 78-79 .
9. برای نمونه بنگرید به: همان؛ ج دوم، ص 348 و صص 225-226 و ص 334 و ج سوم، ص 87 .
10. همان، ج دوم، ص 46 .
11. برای نمونه بنگرید به: محمدرضا پهلوی، برگزیدهای از نوشتهها و سخنان شاهنشاه آریامهر، ص 244 .
12. اوریانا فالاچی، مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه ایران: بخش سانسور شده کتاب مصاحبه با تاریخ، بیجا، بینا، بیتا. ص 8 .
13. محمدرضا پهلوی، مجموعه تألیفات، نطقها، پیامها، مصاحبهها و بیانات اعلیحضرت همایونی محمدرضاشاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران، [10ج]، ج هشتم، چ اول، تهران، کیهان، 1355، صص 7358ـ 7359 .
14. همان، ج هشتم، صص 7510- 7511 و همان، ج نهم، صص 7718-7719 و ص 7776 .
15. همان، ج نهم، صص 7511- 7512 .
16. اسدالله علم، ج چهارم، ص 235 .
17. محمدرضا پهلوی، پیشین، ج هفتم، ص6257 .
18. همان، ج هفتم، صص 6342-6343 .
19. همان، ج هفتم، صص 6109ـ 6110.