نویسنده: رابرت گرانت
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
New Right
این اصطلاح که در اصل مورد استفادهی چپها بود در دههی 1980 پذیرش عمومی پیدا کرد و بیانگر واکنش گسترده و پردامنهی روشنفکران غربی علیه سوسیالیسم است، یعنی همان ایدئولوژیی که بسیاری از آنها سابقاً آن را باور داشتند، و در شکل رقیقتر و غیرافراطیتر، پایه و اساس اجماع دموکراتیک بعد از جنگ بوده است. با این حال، این عنوان گمراهکننده است، به ویژه از جهت تقارن ضمنی آن با چپ نو. اولاً «راست نو» حتی از سوسیالیسم هم پرتنوعتر است. دوم اینکه، به رغم گرایشهای ایدئولوژیک آن (که موفقیتهای فکری آن مدیون همین ویژگی است)، «راست نو» جنبشی خودآگاه نیست، و غیر از مخالفت مشترک با سوسیالیسم هیچ باور یا آموزهی دیگری نیست که موجب وحدت آن شود. سوم این که شمار اندکی از راستهای نو این عنوان را میپذیرند یا آن را سودمند و مفید تلقی میکنند (برخلاف «چپ نو» که اکثر چپهای نو خود را به آن منتسب میکردند). و سرانجام، اکثر اندیشهها و مفاهیم راست نو نه تازگی دارد و نه «دست راستی» است.رقبای تاریخی سوسیالیسم عبارتاند از محافظهکاری و لیبرالیسم، و تفکر راست نو معمولاً یکی از این دو یا ترکیبی از این دو است. در جریان موسوم به راست نو چهار مکتب اصلی وجود دارد.
نولیبرالیسم (یا «محافظهکاری لیبرال»)
از میان تمامی آموزههای راست نو، نولیبرالیسم بیشترین نفوذ و تأثیر را بر حکومتها داشته است (حتی بر بعضی حکومتهای سوسیالیستی و کمونیستی نیز تأثیر گذاشته است). چهرههای اصلی و برجستهی نولیبرالیسم عبارتاند از فریدریش اگوست هایک، کارل پوپر و میلتون فریدمن (که تمایلات اختیارطلبانه نیز دارد و در ادامه از آن بحث خواهد شد). همهی آنها ستایشگر «نظم خودجوش»اند که بازارهای آزاد مثال اعلای آن تلقی میشوند، ستایشگر قانون همگانی و (در گرایشهای محافظه کارتر) سنت هستند، و هر سیاستی (به ویژه سوسیالیسم) را که تظاهر به داشتن معرفت قطعی دربارهی نیازهای انسان کند، باطل میدانند. چنین معرفت مطلقی برای هیچ کس و هیچ حکومتی، قابل دستیابی نیست. با این حال، چنین معرفتی وجود دارد، اما در انبوه داد و ستدهای غیرقابل پیشبینی افرادی که در یک جامعهی آزاد یا جامعهی باز زندگی میکنند، پخش و منتشر است. بنابراین تا جایی که ممکن است باید تصمیمگیریها را برعهده بازار گذاشت که چون قدرت انتخاب را به حداکثر میرساند تنها شکل راستین دموکراسی است دموکراسی رسمی در صورتی که با محدودیتهای قانونی مواجه باشد، به بازار سیاسی تبدیل میشود که در آن رأیها با مزایای رفاهی، یارانهها، امتیازهای اتحادیههای کارگری و از این قبیل معامله میشود؛ و هزینهها، به شکل مالیاتهای سنگین یا تورم یا هر دو، بر دوش مولدترین و ضعیفترین اعضای جامعه افتد، که کمتر از همه سازماندهی سیاسی دارند.نومحافظهکاری
این عنوان حاکی از دو رهیافت نسبتاً متفاوت است:1. رهیافت محافظهکارانهای که در بریتانیا نشریهی سالیسبری ریویو (به سردبیری راجر اسکروتن) نمایندهی آن است که البته تقریباً به همهی جریانهای راست نو میدان میدهد، و در امریکا نشریهی نشنال ریویو (به سردبیری ویلیام اف. باکلی) نمایندهی آن است. در این رهیافت ضدفردگرایانه نه بر حقوق یا آزادی و اختیار انتزاعی و بیقید و شرط، که بر وظیفه، اقتدار، اخلاق، دین، سنت، فرهنگ، جامعه و هویت ملی تأکید میشود. چنین چیزهایی قابل تبدیل به ترجیحات «بازار» نیستند و بنابراین موضوعاتی شایستهی توجه سیاسیاند که سرمایهداری لگامگسیخته و آموزههای لیبرالی پشتوانهی آن به اندازهی سوسیالیسم آنها را تهدید میکند. در ایالات متحدهی آمریکا بعضی از متفکران این نحله (مثل راسل کرک) اجتماع کوچک روستایی پدرسالار یا اشرافسالار را آرمانسازی میکنند.
2. فضای حاکم بر نشریهی کامنتری که نشریهای یهودی و ضدکمونیست در نیویورک است، به شدت میهنپرست، و در مسائل خارجی «جنگطلب» (خصوصاً وقتی پای دفاع از اسرائیل در میان باشد) و در مسائل داخلی عموماً لیبرال یا سوسیال دموکراتیک است. اعضای این نحله که غالباً از اخلاف مهاجران فقیر هستند، دیدگاهی عمدتاً شهری دارند و فارغ از حسرتِ سنت هستند، و نظام سرمایهداری را به دلیل تحرک اجتماعی و ثروتی که خلق میکند میستایند.
دستگاههای اجرایی ایالات متحدهی آمریکا و بریتانیا در فواصل میان آزمایشهای اقتصادی اخیرشان (که عمدتاً نولیبرالی بوده)، فن بیان و طرز گفتار خود را تا حد زیادی از نومحافظهکارها اخذ کردهاند، اما توجهی به خطمشی آنها نداشتهاند.
اختیارطلبی (یا سرمایهداری آنارشیستی)
این آموزهی ابتکاری عمدتاً به ایالات متحدهی آمریکا محدود میشود. تأثیر این آموزه بر حکومت جز در حیطهی اقتصاد بسیار ناچیز بوده است. و این شگفتآور نیست چون اختیارطلبان اکثر اقدامات دولتی را مانع اجرای حقوق مالکیت و بنابراین غیرضروری یا نامشروع تلقی میکنند.این جریان معمولاً توصیههای زیر را مطرح میکند: لغو همهی ممنوعیتهای قانونی در زمینهی ساختمانسازی، آلودگی، امنیت صنعتی، مواد مخدر و امور جنسی (اقدامات مقتضی از سوی گروههای ذینفع باید انجام گیرد)؛ خصوصیسازی همهی سرمایههای دولتی و زیرساختها (مثل جادهها)؛ حذف سیاستهای رفاهی، نظم و قانون و دفاع (که باید از طریق بیمههای خصوصی و بنگاههای حمایتی عرضه شود). اختیارطلبی افراطیترین شکل فردگرایی است، و در آن به یک اندازه بر آزادی شخص و مسئولیت او در قبال اعمالاش تأکید میشود. جانلاک و لودویگ فون میزس اخلاف آن به شمار میروند، و اصل بنیادی آن در این شعار فیلسوف و رماننویس آمریکایی آین رند آمده است «دست نزنید!» (این اندرز در سیاست خارجی اختیارطلبانه نیز به کار میرود که دال بر نوعی انزواطلبی است.) ماری روتبارد و رابرت نازیک از دیگر نمایندگان این نحلهاند.
ضدکمونیسم فرانسوی و اروپای شرقی
پیوندهای متعددی بین این دو نگرش وجود دارد: (1) اگزیستانسیالیسم اروپای قارهای؛ (2) تجربهی مارکسیسم (خواه به عنوان مؤمنان سابق، خواه به عنوان اتباع آن)؛ (3) تأثیر الکساندر سولژنیتسین (خصوصاً کتاب مجمعالجزایر گولاگ). فیلسوفان جدید فرانسوی (مثل لوی و گلوکسمان) اکثراً دانشجویان رادیکال سال 1968 هستند که با رد مارکس و سارتر و سنت انقلابی فرانسوی، تاحدی سادهلوحانه دست به ترکیب نولیبرالیسم و نومحافظهکاری زدهاند. راست نوِ اروپای شرقی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد، یکی نسل قدیمیتر کمونیستهای سابق (مثل لشک کولاکوفسکی فیلسوف لهستانی و چشلاو میلوشِ نویسنده) که اکنون اکثراً نولیبرال یا سوسیالدموکرات هستند، و نسل جوانتر دگراندیشان سابق. این گروه دوم عمدتاً نومحافظهکارهایی هستند که بیشتر گرایشهای مردمی دارند تا گرایشهای اشرافی، و پس از سقوط امپراتوری شوروی تقریباً همهی آنها توانستهاند در کشورهای خود به قدرت و مقامهای درخور توجهی برسند (شاید مهمتر از همه بتوان به واتسلاف هاول نمایشنامهنویس اشاره کرد که رئیسجمهور چک- اسلواکی شد). این افراد که دلمشغولیهای زیادی نسبت به مسائل فرهنگی و دینی دارند، عمیقاً به همهی سیاستهای ابزاری و معطوف به هدف بیاعتمادند؛ البته جای تردید است که اوضاع و احوال دموکراتیک جدید پیرامون آنها همچنان اجازه دهد که به این رویّهی خود ادامه دهند. از نظر آنها سیاستهای معطوف به هدف نه تنها کمونیسم بلکه جامعهی مصرفی غربی را نیز دربر میگیرد و حتی عرفانگرایی اسلاو دوستانه غربی را نیز دربرمیگیرد و حتی عرفانگرایی اسلاودوستانه که سولژنیتسین آن را علیه کمونیسم و سرمایهداری مطرح میکرد از این نقیصه برکنار نیست (البته سولژنیتسین از سایر جهات شخصیت قابل ستایشی است).این آموزههای گوناگون فقط عقاید اقلیت کوچکی از آنهاست و هنوز هم به وفور مورد لعن و نفرین قرار میگیرد. با این حال، راست نو در زمان حاضر ابتکار عمل را کاملاً از دست سوسیالیسم خارج ساخته و سرانجام به یک قرن برتری فکری خدشهناپذیر سوسیالیسم، که قسمت اعظم جاذبه آن را تشکیل میداد، خاتمه داده است. اما عامل واقعاً مهمی که به افول سوسیالیسم انجامیده، کارنامهی تاریخی آن بوده است. و این آزمونی است که راست نو هنوز باید آن را بگذراند، یا حتی کاملاً با آن رویارو شود، به رغم این واقعیت که بسیاری از توصیهها و تجویزهای سیاسی آن پیش از این نتایج و پیامدهای نمایان (و مناقشهبرانگیزی) داشته است.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام؛ باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول