اقسام شناخت قرآن
نويسنده: علامه طباطبايي(رحمت الله علیه)
به طور كلى در بررسى و مطالعه هر كتابى سه نوع شناخت ضروري است:
بنابر اين اولين مرحله در شناخت يك كتاب اينست كه ببينيم اينكه در دست ماست از نظر اسناد به گوينده و آورنده اش چقدر اعتبار دارد ؟ آيا اسناد همه آن درست است يا آنكه قسمتى درست است و قسمتى نادرست ؟ در اين صورت چه درصدى از مطالب را ميتوانيم از نظر انتساب تاييد كنيم ؟ بعلاوه به چه دليل ميتوانيم بعضى را قطعا نفى و برخى را قطعا اثباتو پاره اى را مشكوك تلقى كنيم ؟
اين نوع شناخت آن چيزى است كه قرآن از آن بى نياز است و از اين نظر كتاب منحصر بفرد جهان قديم محسوب مى شود. در ميان كتابهاى قديمى كتاب ديگرى نتوان يافت كه قرنها بر آن گذشته باشد و تا اين حد بلاشبه باقى مانده باشد. مسائلى از اين قبيل كه فلان سوره مشكوك است, فلان آيه در فلان نسخه هست و در فلان نسخه نيست, و... در مورد قرآن اساسا مط رح نيست. قرآن بر نسخه و نسخه شناسى پيشى گرفت. جاى كوچكترين ترديدى نيست كه آورنده همه اين آيات موجود حضرت محمد بن عبدالله است, كه آنها را به عنوان معجزه و كلام الهى آورد, و احدى نمى تواند ادعا كند و يا احتمال بدهد كه نسخه ديگرى از قرآن وجود داشته و يا دارد. هيچ مستشرقى هم در دنيا پيدا نشده كه قرآن شناسى را بخواهد از اينجا شروع كند كه بگويد بايد بسراغ نسخه هاى قديمى و قديمى ترين نسخه هاى قرآن برويم و ببينيم در آنها چه چيزهايى هست و چه چيزهايى نيست. اگر در مورد تورات و انجيل و اوستا و يا شاهنامه فردوسى و گلستان سعدى و هر كتاب ديگر اين نياز هست, براى قرآن چنين نيازى نيست.
سر اين مطلب همانطور كه گفته شد پيشى گرفتن قرآن بر نسخه و نسخه شناسى است. قرآن گذشته از اينكه يك كتاب مقدس آسمانى بود و پيروان با اين چشم بدان مينگريستند, اساسى ترين دليل و برهان صدق دعوى پيامبر و بزرگترين معجزه او محسوب ميشد. بعلاوه قرآن مانند تورات نبود كه يكباره نازل شود و بعد اين اشكال بوجود بيايد كه نسخه اصلى كدامست, بلكه آيات قرآن بتدريج و در طول بيست و سه سال نازل شد و از همان روز اول نزول, مسلمين مانند تشنه بسيار سوزانى كه به آب گوارايى برسد, آيات قرآن را فرا ميگرفتند و حفظ و ضبط ميكردند, بخصوص كه جامعه آنروز مسلمين جامعه اى بسيط بود و كتاب ديگرى وجود نداشتتا مسلمانان هم ناگزير به حفظ آن باشند و هم ناچار از ضبط اين. ذهن خالى و حافظه قوى و نداشتن سواد خواندن و نوشتن سببشده بود تا مسلمانان تنها, اطلاعاتشان را از راه آنچه كه ميديدند و مى شنيدند كسب كنند, از اينرو, پيام قرآن كه با احساس و عاطفه آنان سازگار بود همچون نقشى كه در سنگ كنده شود در قلب آنان نقش مى بست. و چون آنرا كلام خدا ميدانستند نه سخن بشر, بر ايشان مقدس بود و به خود اجازه نميدادند تا حتى يك كلمه يا يك حرف را در آن تغيير دهند و يا پس و پيش كنند و پيوسته تلاششان اين بود كه با تلاوت اين آيات بخدا نزديكتر شوند. مزيد بر همه اينها ذكر اين نكته ضروريست كه پيامبر اكرم از همان روزهاى اول عده اى نويسندگان خاص براى قرآن انتخابكرد كه به(كتاب وحى)(معروفند. اين امتيازى براى قرآن محسوبميشود كه هيچكدام از كتابهاى قديمى از آن برخوردار نبوده اند. نگارش كلام خدا از همان آغاز از جمله علل قطعى حفظ و مصون ماندن آن از تحريف بود.
يكى ديگر از جهاتى كه سبب حسن پذيرش قرآن در ميان مردم ميگرديد, جنبه ادبى و هنرى فوق العاده قوى آن بود كه از آن به فصاحت و بلاغت تعبير ميشود. جاذبه ادبى شديد قرآن باعث ميشد مردم توجه شان به آن جلب شود و آنرا بسرعت فراگيرند و اما بر خلاف ساير كتابهاى ادبى نظير ديوان حافظ و اشعار مولوى و... كه علاقمندان بدلخواه در آن دستميبرند تا آنرا بخيال خود كاملتر كنند, احدى بخود اجازه دستبردن در قرآن را نميداد زيرا بلافاصله اين آيه :
و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين (1)
(سوره الحاقة آيات 44 تا 46)
و آيات ديگرى كه عظمت دروغ بستن بر خدا را آشكار مى كند, در ذهنش نقش مى بست و از اين امر منصرف مى شد.
به اين ترتيب قبل از آنكه تحريف در اين كتاب آسمانى راه پيدا كند آيات آن متواتر شد و به مرحله اى رسيد كه ديگر انكار و يا كم و زياد كردن حتى يك حرف از آن, غير ممكن شد. بنابراين درباره قرآن نيازى نداريم كه از اين جهت بحثى بكنيم. همچنان كه هيچ قرآن شناسى در دنيا خود را نيازمند به اين گونه بحثنمى بيند. اما يكنكته لازم است كه يادآورى شود و آن اينكه در اثر توسعه سريع قلمرو اسلام و اقبال چشمگير مردم جهان به قرآن و نيز بواسطه دور بودن عامه مسلمين از مدينه كه مركز صحابه و حافظان قرآن بود اين خطر وجود داشت كه تدريجا لااقل در نقاط دور افتاده به عمد يا اشتباه كم و زيادها و تغييراتى در نسخه هاى قرآن رخ دهد, ولى هوشيارى و موقع سنجى مسلمين مانع اين كار شد. مسلمانان در همان نيم قرن اول متوجه اين خطر شدند و لهذا از حضور صحابه و حافظان قرآن استفاده كردند و براى جلوگيرى از كم و زيادهاى سهوى يا عمدى در نقاط دور افتاده, نسخه هايى تصديق شده از مدينه به اطراف پراكندند و براى هميشه جلو اشتباهكارى را مخصوصا از طرف يهود كه قهرمان چنين كارهايى بحساب ميايند گرفتند.
در هر حال اين نوع شناخت مربوط به محتواست و درباره هر كتابميتوان از اين نظر بحث كرد خواه آن كتابشفاى بوعلى باشد و يا گلستان سعدى. ممكن است كتابى از (ديد) و (پيام) هر دو خالى باشد و يا تنها (ديد) داشته باشد و نه پيام, يا آنكه هر دو را دارا باشد.
در باب شناختتحليلى قرآن بايد ببينيم قرآن مجموعا مشتمل بر چه مسائلى است و آن مسائل را چگونه عرضه كرده است. استدلالات و احتجاجات قرآنى در زمينه هاى مختلف چگونه است ؟ آيا چون قرآن حافظ و حارس و نگهبان ايمان است و پيامش يك پيام ايمانى است, به عقل بچشم يك رقيب نگاه مى كند و ميكوشد تا جلو تهاجم عقل را بگيرد و دست و پاى رقيب را ببندد و يا بالعكس همواره بچشم يكحامى و يكمدافع به عقل نگاه ميكند و از نيروى آن استمداد ميكند ؟ اين سؤالات و صدها سؤال نظير آن, كه ضمن شناخت تحليلى طرح مى گردد, ما را با ماهيت قرآن آشنا ميسازد.
مثلا در مورد ديوان حافظ بعد از طى مراحل شناخت سندى و شناخت تحليلى تازه بايد ببينيم, آيا حافظ, اين مطالب و افكار و انديشه هايى را كه در قالب كلمات و جمله ها و اشعار آورده و با زبان مخصوص خودش بيان كرده, از پيش خود ابداع نموده يا آنكه فقط الفاظ و كلمات و زيبائيها و هنرمنديها از حافظ است, اما فكر و انديشه از ديگرى يا ديگران. بعبارت ديگر پس از آنكه اصالت هنرى حافظ محرز شد, بايد اصالت فكرى او محرز شود (1 ×).
اين نوع شناخت درباره حافظ و يا هر مؤلف ديگرى, شناختى است از نظر ريشه افكار و انديشه هاى مؤلف. چنين شناختى فرع بر شناخت تحليلى است. يعنى اول بايد محتواى انديشه مؤلف دقيقا شناخته شود, آنگاه به شناخت ريشه اى اقدام گردد. در غير اينصورتحاصل كار نظير آثار برخى از نويسندگان تاريخ علوم ميشود كه از علوم سررشته اى ندارند و با اينحال تاريخ علوم مينويسند. يا ميتوان از بعضى نويسندگان كتابهاى فلسفى نام برد كه مثلا ميخواهند درباره ابن سينا و ارسطو و وجوه تشابه و تمايز آنها بنويسند, اما متاسفانه نه ابن سينا را مى شناسند و نه ارسطو را. اينان با اندكمقايسه به محض اينكه بعضى مشابهتهاى لفظى پيدا كردند فورا به قضاوت مى پردازند, حال آنكه در مقايسه بايد به عمق انديشه پى برده شود و براى اينكه عمق انديشه متفكرانى چون ابن سينا و ارسطو درك گردد يك عمر وقت لازم است. وگرنه هر چه گفته شود تخمينى و تقليدى و على العمياء خواهد بود.
در بررسى قرآن و شناخت آن, بعد از آنكه مطالعه اى تحليلى درباره قرآن بعمل آورديم, آنوقت پاى مقايسه و شناخت تاريخى بميان مىآيد. به اين معنى كه مى بايد قرآن را با تمام محتوياتش با كتابهاى ديگرى كه در آن زمان وجود داشته و بخصوص كتابهاى مذهبى آن زمان مقايسه كنيم. در اين مقايسه لازمست همه شرايط و امكانات از قبيل ميزان ارتباط شبه جزيره عربستان با ساير نقاط, تعداد آدمهاى باسواد كه در آن هنگام در مكه زندگى ميكردند و... را در نظر گرفت. آنوقت ارزيابى كرد كه آيا آنچه كه در قرآن هست در كتابهاى ديگر پيدا ميشود يا نه ؟ و اگر پيدا مى شود به چه نسبت است ؟ و آيا آن مطالبى كه مشابه ساير كتابهاست شكل اقتباس دارد يا آنكه مستقل است و حتى نقش تصحيح اغلاط آن كتابها و روشن كردن تحريفات آنها را ايفا مى كند ؟
1×) سخن يا شعر ديگرى كه به خود بربسته باشند و اگر محمد بدروغ سخنانى بما نسبت مى داد, محققا او را به قهر و انتقام بر مي گرفتيم و رگش را قطع مي كرديم. ممكن است حافظ فقط يك هنرمند باشد نه يك مفكر و نه يك عارفو ممكن است در عين حال كه هنرمند است مفكر و عارف هم باشد. آنچه كه مسلم است اينست كه حافظ قبل از آنكه يك شاعر باشد يك عالم بحساب مىآمده, با كتابها و انديشه هاى ديگران اعم از شعرا, ادبا, مفسرين, فقها و بالخصوص عرفا آشنا بوده و احيانا همه يا قسمتى از آثار آنها را از اساتيد فرا گرفته است. حافظ در زمان ما بيشتر از جنبه شعريش مورد توجه است و كسى او را از علما نمى شناسد. حال آنكه در زمان خودش عالمى بوده كه گاهى هم شعر ميگفته. در كتابهايى كه نزديك زمان حافظ نوشته شده, آنجا كه از او نامى بميان آمده القابى به او نسبت داده شده استكه بيشتر القاب يك عالم است تا يك شاعر. حالا در مورد اين مرد عالم كه با فرهنگ زمان خودش آشنا بوده و از عرفان و سير و سلوك معنوى اطلاع زيادى داشته و منازل سلوك عرفانى را بهتر از هر شاعر فارسى زبان ديگرى به زبان شعر درآورده است, اين سؤال مطرح ميشود كه آيا در ارائه اين افكار از جايى متاثر بوده است يا آنكه همه را خود ابداع كرده ؟ آيا مثلا محى الدين اندلسى كه پدر عرفان اسلامى بحسابميايد روى حافظ اثر داشته است ؟ آيا اين فارض مصرى كه پيش از حافظ مى زيسته و در ادبياتعرفانى عرب همان جايگاهى را دارد كه حافظ در ادبيات فارسى دارد, در شكل گيرى افكار حافظ مؤثر نبوده است ؟ وظيفه شناخت ريشه اى بررسى اين مسائل و پاسخگويى باين سؤالات است.
منبع: آشنايي با قرآن
اول : شناخت سندى يا انتسابى
بنابر اين اولين مرحله در شناخت يك كتاب اينست كه ببينيم اينكه در دست ماست از نظر اسناد به گوينده و آورنده اش چقدر اعتبار دارد ؟ آيا اسناد همه آن درست است يا آنكه قسمتى درست است و قسمتى نادرست ؟ در اين صورت چه درصدى از مطالب را ميتوانيم از نظر انتساب تاييد كنيم ؟ بعلاوه به چه دليل ميتوانيم بعضى را قطعا نفى و برخى را قطعا اثباتو پاره اى را مشكوك تلقى كنيم ؟
اين نوع شناخت آن چيزى است كه قرآن از آن بى نياز است و از اين نظر كتاب منحصر بفرد جهان قديم محسوب مى شود. در ميان كتابهاى قديمى كتاب ديگرى نتوان يافت كه قرنها بر آن گذشته باشد و تا اين حد بلاشبه باقى مانده باشد. مسائلى از اين قبيل كه فلان سوره مشكوك است, فلان آيه در فلان نسخه هست و در فلان نسخه نيست, و... در مورد قرآن اساسا مط رح نيست. قرآن بر نسخه و نسخه شناسى پيشى گرفت. جاى كوچكترين ترديدى نيست كه آورنده همه اين آيات موجود حضرت محمد بن عبدالله است, كه آنها را به عنوان معجزه و كلام الهى آورد, و احدى نمى تواند ادعا كند و يا احتمال بدهد كه نسخه ديگرى از قرآن وجود داشته و يا دارد. هيچ مستشرقى هم در دنيا پيدا نشده كه قرآن شناسى را بخواهد از اينجا شروع كند كه بگويد بايد بسراغ نسخه هاى قديمى و قديمى ترين نسخه هاى قرآن برويم و ببينيم در آنها چه چيزهايى هست و چه چيزهايى نيست. اگر در مورد تورات و انجيل و اوستا و يا شاهنامه فردوسى و گلستان سعدى و هر كتاب ديگر اين نياز هست, براى قرآن چنين نيازى نيست.
سر اين مطلب همانطور كه گفته شد پيشى گرفتن قرآن بر نسخه و نسخه شناسى است. قرآن گذشته از اينكه يك كتاب مقدس آسمانى بود و پيروان با اين چشم بدان مينگريستند, اساسى ترين دليل و برهان صدق دعوى پيامبر و بزرگترين معجزه او محسوب ميشد. بعلاوه قرآن مانند تورات نبود كه يكباره نازل شود و بعد اين اشكال بوجود بيايد كه نسخه اصلى كدامست, بلكه آيات قرآن بتدريج و در طول بيست و سه سال نازل شد و از همان روز اول نزول, مسلمين مانند تشنه بسيار سوزانى كه به آب گوارايى برسد, آيات قرآن را فرا ميگرفتند و حفظ و ضبط ميكردند, بخصوص كه جامعه آنروز مسلمين جامعه اى بسيط بود و كتاب ديگرى وجود نداشتتا مسلمانان هم ناگزير به حفظ آن باشند و هم ناچار از ضبط اين. ذهن خالى و حافظه قوى و نداشتن سواد خواندن و نوشتن سببشده بود تا مسلمانان تنها, اطلاعاتشان را از راه آنچه كه ميديدند و مى شنيدند كسب كنند, از اينرو, پيام قرآن كه با احساس و عاطفه آنان سازگار بود همچون نقشى كه در سنگ كنده شود در قلب آنان نقش مى بست. و چون آنرا كلام خدا ميدانستند نه سخن بشر, بر ايشان مقدس بود و به خود اجازه نميدادند تا حتى يك كلمه يا يك حرف را در آن تغيير دهند و يا پس و پيش كنند و پيوسته تلاششان اين بود كه با تلاوت اين آيات بخدا نزديكتر شوند. مزيد بر همه اينها ذكر اين نكته ضروريست كه پيامبر اكرم از همان روزهاى اول عده اى نويسندگان خاص براى قرآن انتخابكرد كه به(كتاب وحى)(معروفند. اين امتيازى براى قرآن محسوبميشود كه هيچكدام از كتابهاى قديمى از آن برخوردار نبوده اند. نگارش كلام خدا از همان آغاز از جمله علل قطعى حفظ و مصون ماندن آن از تحريف بود.
يكى ديگر از جهاتى كه سبب حسن پذيرش قرآن در ميان مردم ميگرديد, جنبه ادبى و هنرى فوق العاده قوى آن بود كه از آن به فصاحت و بلاغت تعبير ميشود. جاذبه ادبى شديد قرآن باعث ميشد مردم توجه شان به آن جلب شود و آنرا بسرعت فراگيرند و اما بر خلاف ساير كتابهاى ادبى نظير ديوان حافظ و اشعار مولوى و... كه علاقمندان بدلخواه در آن دستميبرند تا آنرا بخيال خود كاملتر كنند, احدى بخود اجازه دستبردن در قرآن را نميداد زيرا بلافاصله اين آيه :
و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين (1)
(سوره الحاقة آيات 44 تا 46)
و آيات ديگرى كه عظمت دروغ بستن بر خدا را آشكار مى كند, در ذهنش نقش مى بست و از اين امر منصرف مى شد.
به اين ترتيب قبل از آنكه تحريف در اين كتاب آسمانى راه پيدا كند آيات آن متواتر شد و به مرحله اى رسيد كه ديگر انكار و يا كم و زياد كردن حتى يك حرف از آن, غير ممكن شد. بنابراين درباره قرآن نيازى نداريم كه از اين جهت بحثى بكنيم. همچنان كه هيچ قرآن شناسى در دنيا خود را نيازمند به اين گونه بحثنمى بيند. اما يكنكته لازم است كه يادآورى شود و آن اينكه در اثر توسعه سريع قلمرو اسلام و اقبال چشمگير مردم جهان به قرآن و نيز بواسطه دور بودن عامه مسلمين از مدينه كه مركز صحابه و حافظان قرآن بود اين خطر وجود داشت كه تدريجا لااقل در نقاط دور افتاده به عمد يا اشتباه كم و زيادها و تغييراتى در نسخه هاى قرآن رخ دهد, ولى هوشيارى و موقع سنجى مسلمين مانع اين كار شد. مسلمانان در همان نيم قرن اول متوجه اين خطر شدند و لهذا از حضور صحابه و حافظان قرآن استفاده كردند و براى جلوگيرى از كم و زيادهاى سهوى يا عمدى در نقاط دور افتاده, نسخه هايى تصديق شده از مدينه به اطراف پراكندند و براى هميشه جلو اشتباهكارى را مخصوصا از طرف يهود كه قهرمان چنين كارهايى بحساب ميايند گرفتند.
دوم : شناخت تحليلى
در هر حال اين نوع شناخت مربوط به محتواست و درباره هر كتابميتوان از اين نظر بحث كرد خواه آن كتابشفاى بوعلى باشد و يا گلستان سعدى. ممكن است كتابى از (ديد) و (پيام) هر دو خالى باشد و يا تنها (ديد) داشته باشد و نه پيام, يا آنكه هر دو را دارا باشد.
در باب شناختتحليلى قرآن بايد ببينيم قرآن مجموعا مشتمل بر چه مسائلى است و آن مسائل را چگونه عرضه كرده است. استدلالات و احتجاجات قرآنى در زمينه هاى مختلف چگونه است ؟ آيا چون قرآن حافظ و حارس و نگهبان ايمان است و پيامش يك پيام ايمانى است, به عقل بچشم يك رقيب نگاه مى كند و ميكوشد تا جلو تهاجم عقل را بگيرد و دست و پاى رقيب را ببندد و يا بالعكس همواره بچشم يكحامى و يكمدافع به عقل نگاه ميكند و از نيروى آن استمداد ميكند ؟ اين سؤالات و صدها سؤال نظير آن, كه ضمن شناخت تحليلى طرح مى گردد, ما را با ماهيت قرآن آشنا ميسازد.
سوم : شناخت ريشه اى
مثلا در مورد ديوان حافظ بعد از طى مراحل شناخت سندى و شناخت تحليلى تازه بايد ببينيم, آيا حافظ, اين مطالب و افكار و انديشه هايى را كه در قالب كلمات و جمله ها و اشعار آورده و با زبان مخصوص خودش بيان كرده, از پيش خود ابداع نموده يا آنكه فقط الفاظ و كلمات و زيبائيها و هنرمنديها از حافظ است, اما فكر و انديشه از ديگرى يا ديگران. بعبارت ديگر پس از آنكه اصالت هنرى حافظ محرز شد, بايد اصالت فكرى او محرز شود (1 ×).
اين نوع شناخت درباره حافظ و يا هر مؤلف ديگرى, شناختى است از نظر ريشه افكار و انديشه هاى مؤلف. چنين شناختى فرع بر شناخت تحليلى است. يعنى اول بايد محتواى انديشه مؤلف دقيقا شناخته شود, آنگاه به شناخت ريشه اى اقدام گردد. در غير اينصورتحاصل كار نظير آثار برخى از نويسندگان تاريخ علوم ميشود كه از علوم سررشته اى ندارند و با اينحال تاريخ علوم مينويسند. يا ميتوان از بعضى نويسندگان كتابهاى فلسفى نام برد كه مثلا ميخواهند درباره ابن سينا و ارسطو و وجوه تشابه و تمايز آنها بنويسند, اما متاسفانه نه ابن سينا را مى شناسند و نه ارسطو را. اينان با اندكمقايسه به محض اينكه بعضى مشابهتهاى لفظى پيدا كردند فورا به قضاوت مى پردازند, حال آنكه در مقايسه بايد به عمق انديشه پى برده شود و براى اينكه عمق انديشه متفكرانى چون ابن سينا و ارسطو درك گردد يك عمر وقت لازم است. وگرنه هر چه گفته شود تخمينى و تقليدى و على العمياء خواهد بود.
در بررسى قرآن و شناخت آن, بعد از آنكه مطالعه اى تحليلى درباره قرآن بعمل آورديم, آنوقت پاى مقايسه و شناخت تاريخى بميان مىآيد. به اين معنى كه مى بايد قرآن را با تمام محتوياتش با كتابهاى ديگرى كه در آن زمان وجود داشته و بخصوص كتابهاى مذهبى آن زمان مقايسه كنيم. در اين مقايسه لازمست همه شرايط و امكانات از قبيل ميزان ارتباط شبه جزيره عربستان با ساير نقاط, تعداد آدمهاى باسواد كه در آن هنگام در مكه زندگى ميكردند و... را در نظر گرفت. آنوقت ارزيابى كرد كه آيا آنچه كه در قرآن هست در كتابهاى ديگر پيدا ميشود يا نه ؟ و اگر پيدا مى شود به چه نسبت است ؟ و آيا آن مطالبى كه مشابه ساير كتابهاست شكل اقتباس دارد يا آنكه مستقل است و حتى نقش تصحيح اغلاط آن كتابها و روشن كردن تحريفات آنها را ايفا مى كند ؟
1×) سخن يا شعر ديگرى كه به خود بربسته باشند و اگر محمد بدروغ سخنانى بما نسبت مى داد, محققا او را به قهر و انتقام بر مي گرفتيم و رگش را قطع مي كرديم. ممكن است حافظ فقط يك هنرمند باشد نه يك مفكر و نه يك عارفو ممكن است در عين حال كه هنرمند است مفكر و عارف هم باشد. آنچه كه مسلم است اينست كه حافظ قبل از آنكه يك شاعر باشد يك عالم بحساب مىآمده, با كتابها و انديشه هاى ديگران اعم از شعرا, ادبا, مفسرين, فقها و بالخصوص عرفا آشنا بوده و احيانا همه يا قسمتى از آثار آنها را از اساتيد فرا گرفته است. حافظ در زمان ما بيشتر از جنبه شعريش مورد توجه است و كسى او را از علما نمى شناسد. حال آنكه در زمان خودش عالمى بوده كه گاهى هم شعر ميگفته. در كتابهايى كه نزديك زمان حافظ نوشته شده, آنجا كه از او نامى بميان آمده القابى به او نسبت داده شده استكه بيشتر القاب يك عالم است تا يك شاعر. حالا در مورد اين مرد عالم كه با فرهنگ زمان خودش آشنا بوده و از عرفان و سير و سلوك معنوى اطلاع زيادى داشته و منازل سلوك عرفانى را بهتر از هر شاعر فارسى زبان ديگرى به زبان شعر درآورده است, اين سؤال مطرح ميشود كه آيا در ارائه اين افكار از جايى متاثر بوده است يا آنكه همه را خود ابداع كرده ؟ آيا مثلا محى الدين اندلسى كه پدر عرفان اسلامى بحسابميايد روى حافظ اثر داشته است ؟ آيا اين فارض مصرى كه پيش از حافظ مى زيسته و در ادبياتعرفانى عرب همان جايگاهى را دارد كه حافظ در ادبيات فارسى دارد, در شكل گيرى افكار حافظ مؤثر نبوده است ؟ وظيفه شناخت ريشه اى بررسى اين مسائل و پاسخگويى باين سؤالات است.
منبع: آشنايي با قرآن