از میراث غلات: کتاب طب الأئمة منسوب به پسران بسطام

یکی از فصلهای کتابم با عنوان «میراث غلات»، اختصاص دارد به کتاب مشهور طب الأئمة که به ابنی بسطام منسوب است. ادعای این بخش این است که این کتاب متعلق است به سنت غالیان شیعی. در عین حال این نکته را مطرح کرده ام که این
چهارشنبه، 21 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از میراث غلات: کتاب طب الأئمة منسوب به پسران بسطام
از میراث غلات: کتاب طب الأئمة منسوب به پسران بسطام

 

نویسنده: حسن انصاری




 
یکی از فصلهای کتابم با عنوان «میراث غلات»، اختصاص دارد به کتاب مشهور طب الأئمة که به ابنی بسطام منسوب است. ادعای این بخش این است که این کتاب متعلق است به سنت غالیان شیعی. در عین حال این نکته را مطرح کرده ام که این کتاب برای محدثان امامی کهن شیعه ناشناخته بوده و یا دست کم نسبت به آن بی اعتنا بوده اند. روایات و اسناد این کتاب مورد توجه محدثان کهن امامیه قرار نگرفته و حتی در خود کتاب هم اسانید حدیثی آن عمدتا اسانیدی آشفته، ناشناخته و یا به روشنی ساختگی به نظر می رسند. البته این به معنای آن نیست که رجال حدیث این کتاب همگی ناشناخته اند و یا همه احادیث آن ساخته و پرداخته است؛ اما وجود نامهای مشهور محدثان و راویان امامی در این کتاب به معنی آن نیست که اسنادی که آن نامها را نیز شامل می شوند، اصیل هستند. در اسانید ساختگی که معمولا برای متون مختلف و با انگیزه ها و سرچشمه های مختلف ساخته و پرداخته می شده، عموما رسم بر این بوده است که اسانیدی فراهم شود که هم متضمن نامهای مشهور راویان باشد و هم در آن طرق نامهای ناشناخته هم به کار برده شوند تا شناخت اسانید ساختگی به سادگی آسان نباشد. محدثان برجسته امامیه، به خوبی طرق مشهور را می شناخته و اصول و دفاتری که متضمن آن طرق بوده اند را به درستی شناسایی می کرده اند؛ بنابراین نسبت دادن متونی روایی به اسنادی مشهور ساده نبوده است؛ اما اگر اسناد متضمن نامهای مشهور و غیر مشهور هر دو بوده باشند، طبعا چنین به نظر می رسید که سرچشمه آن متون و اسانید به دفاتری باز می گشته است که امکان پذیر بوده است که محدثان آنها ر ا شناسایی نکنند و لذا احتمال قبول آن اسانید برساخته و ترکیبی بیشتر مقبول به نظر می رسید؛ به این سبب که رجالیان و محدثان می توانسته اند چنین توجیه کنند که آن اسانید متعلق به دفاتری هستند که آنان با اصول آنها آشنایی ندارند. از دیگر سو در مورد کتاب طب الأئمة این نکته را مطرح کرده ام که نویسنده های ادعایی این کتاب برای رجالیان ناشناخته بوده و فی المثل نجاشی که از آن دو نویسنده و راوی یاد می کند، منبعش در نهایت تنها برخاسته از متن موجود کتاب بوده و او شناختی مستقل از نویسندگان ادعا شده متن نداشته است؛ بنابراین گواهی نجاشی تنها نشان می دهد که این کتاب، اگر نسخه کنونی آن همانی باشد که نجاشی از آن یاد کرده، در زمان او و یا در زمان منبعش شناخته شده بوده است. اما از دیگر سو از آنجا که نقل کهنی از این کتاب در منابع متقدم دیده نمی شود، بنابراین حتی این تردید هم می تواند به صورت جدی طرح شود که متن حاضر ممکن است نسبتی با متن مورد اشاره نجاشی نداشته باشد. حال در دنباله خلاصه ای از آن فصل را تقدیم می کنم:
نجاشی در رجال (ص ۳۹/۷۹) با بهره گیری از گفتار ابن عیاش جوهری، از الحسین بن بسطام یاد می کند و او را الحسین بن بسطام بن سابور الزیّات می خواند و می افزاید که برای او و برادرش ابوعتاب کتابی است که آن را در طب (و در واقع علاوه بر آن در تعویذات و امثال آن نیز) گرد آورده اند. از عبارت نجاشی به خوبی پیداست که عمده مطلب او ذیل نام الحسین بن بسطام برگرفته از ابن عیاش جوهری است. در دنباله هم نجاشی سند ابن عیاش را به ابو عتاب و حسین، نویسندگان کتاب الطب به دو واسطه نقل می کند. در اینجا هیچ سخنی مبنی بر اینکه کتاب الطب یاد شده به نقل از امامان است، به میان نمی آید. عبارت نجاشی چنین است:
رجال النجاشی- النجاشی ص ۳۹
"الحسین بن بسطام وقال أبو عبد الله بن عیاش : هو الحسین بن بسطام بن سابور الزیات . له و لاخیه أبی عتاب كتاب جمعاه فی الطب كثیر الفوائد والمنافع على طریق ( طریقة ) الطب فی الاطعمة ومنافعها والرقى والعوذ . قال ابن عیاش : أخبرناه الشریف أبو الحسین صالح بن الحسین النوفلی قال : حدثنا أبی قال : حدثنا أبو عتاب والحسین جمیعا به".
در جای دیگری هم باز نجاشی از این کتاب نام برده، در ذیل نام برادر حسین که از او به عبدالله یاد می کند:
رجال النجاشی- النجاشی ص ۲۱۸
"عبد الله بن بسطام أبو عتاب أخو الحسین بن بسطام المقدم ذكره فی باب الحسین ، الذى له ولاخیه كتاب الطب . وهو عبد الله بن بسطام بن سابور الزیات".
البته نجاشی در شرح حال دوم، نه از ابن عیاش نامی برده و نه سندی به کتاب ارائه داده است؛ اما روشن است که او در این دو مورد به مورد اول ارجاع داده است. در متن کتاب طب الأئمة نیز کنیه حسین، ابو عبد الله گزارش شده است (نک: ص ۱۶).
در اینجا باید نکته ای را در مورد نسب این دو برادر تذکر داد و آن اینکه به احتمال قوی این نسب که نجاشی آن را از ابن عیاش نقل می کند، تنها ریشه در ادعای ابن عیاش داشته و برخاسته از واقعیت نبوده است. در خود کتاب طب الأئمة موجود چنین ادعایی برای نسب نویسندگان ارائه نشده است و تنها آن دو را پسران بسطام خوانده است. این ادعا احتمالا به این دلیل بیان شده تا نویسندگان این متن را فرزندان ابو الحسین بسطام بن سابور الزیّات الواسطی فرض کنند که از راویان شیعی بود و خود و برادرانش زکریا و زیاد و حفص همگی از امامان صادق و موسی بن جعفر (ع) روایت می کردند (برای آنها محض نمونه، نک:نجاشی، ص ۱۱۰/۲۸۰ ؛ طوسی، الفهرست، ص ۹۸/۱۳۲). البته در رجال نجاشی و فهرست طوسی از یک بسطام بن سابور دیگری یاد شده، بدون آنکه توضیح بیشتری درباره نسب و لقب او داده شود (ص ۱۱۱/۲۸۳ ؛ نیز نک: طوسی، همان، ص ۹۸-۹۹/۱۳۳). ما در اینجا قصد بررسی این موارد را نداریم؛ اما تنها این نکته را مورد تأکید قرار می دهیم که در شرح حال بسطام بن سابور واسطی، با وجود اینکه نجاشی از برادران بسطام به عنوان راویان حدیث یاد می کند؛ اما ابدا اشاره ای به فرزندان بسطام نمی کند، در حالی که قاعدتا باید نام آنان را نیز در اینجا برای تکمیل نامهای این خاندان نقل می کرد (کما اینکه معمولا در موارد دیگر نجاشی چنین می کند). افزون بر این در متن موجود طب الأئمة روایتی از آن دو از پدرشان و یا عموهایشان ثبت نشده تا خود دلیلی باشد بر اینکه آنان نسبتی با آن خاندان واسطی داشته اند. خود این امر هم می تواند برای رد این ادعا که آنان فرزندان بسطام بن سابور الزیات بوده اند، راهگشا باشد. از دیگر سو گرچه اسناد کتاب طب الأئمة آشفتگی هایی دارد و به درستی نمی توان همه آنها را به نویسندگان ادعایی نسبت داد، اما روایت از اشخاصی مانند احمد برقی در این کتاب (مانند ص ۳۸، ۱۰۳) از سوی آن دو خود نشان می دهد که نمی توان آنها را به سادگی فرزندان بسطام بن سابور الزیاتی دانست که خود در شمار اصحاب کهن امام موسی بن جعفر بوده است. بنابراین نه تنها دلیلی متقن برای قبول ادعای ابن عیاش وجود ندارد؛ بلکه خلاف آن هم در اینجا دیده می شود.

با توجه به اینکه از این دو نویسنده ادعایی کتاب طب الأئمة، هیچ منبع دیگری، جز نجاشی و آن هم شاید تماما به نقل از ابن عیاش جوهری نام نبرده اند، طبعا می توان این نکته را مطرح کرد که احتمالا نجاشی تنها بر اساس اطلاع ابن عیاش از این کتاب اطلاع داشته و شاید حتی خود این کتاب را نیز ندیده بوده است. اگر وضعیت آشفته ابن عیاش جوهری را از لحاظ گرایشات مذهبی و فرهنگی او به خوبی در نظر بگیریم و گواهی نجاشی را درباره او به خاطر بیاوریم(برای قضاوت نجاشی درباره ابن عیاش جوهری، نک: نجاشی، ص ۸۵-۸۶/۲۰۷)، در آن صورت با توجه به اینکه روایات و اسانید کتاب طب الأئمة و نقل از آن دو در هیچ کتاب حدیثی دیده نمی شوند، به خوبی مطالبی که گفته شد، می توانند گواه این امر باشند که شاید متن این کتاب در میان محافل ویژه ای ساخته شده بوده و از طریق ابن عیاش به محدثان بغداد معرفی شده بوده است.

نخستین نقلهایی که از کتاب طب الأئمة در منابع کهن یافته ام، در کتاب مکارم الاخلاق طبرسی است که طبعا مربوط به نزدیک دو قرن پس از رجال نجاشی است. البته طبرسی نامی از مؤلف کتاب نمی برد (نک: مکارم الأخلاق، ص ۴۴، ۵۰، ۵۵، ۵۹، ۶۱، ۶۵، ۷۲ و موارد دیگر). همینجا این نکته را نیز مطرح کنم که با در نظر گرفتن تأخر نسخه های خطی کتاب طب الأئمة که تنها از دوره علامه مجلسی (نک: بحار الأنوار، ۱/۱۱) و معاصرانش ( مانند سید هاشم بحرانی در مدینة المعاجز، ۵/۱۲۶ و حر عاملی، وسائل الشیعة، ۳۰/۱۵۷) مورد شناسایی قرار گرفته و نفوذ زیادی در کتابهای فرهنگ عامه (چه مستقیما و چه از طریق مکارم الأخلاق طبرسی) پیدا کرده است، طبیعتا این کتاب با گواهی های سماع و قرائت به دست ما نیامده است و در آغاز کتاب هم از راوی متن سخنی به میان نمی آید، اما از متن کتاب به خوبی روشن است که راوی این متن، در واقع گردآورنده اصلی متن بوده و او بوده است که روایات این دو برادر را در یک کتاب گردآورده بوده است؛ بنابراین اگر وجود این دو برادر از لحاظ تاریخی ثابت باشد، در آن صورت باید گفت که دفاتر آنان در طب امامان دستمایه راوی آن دو شده و کتاب ترکیبی تازه ای را بر اساس دفاتر آن دو فراهم کرده بوده است؛ اما محتمل تر این است که گردآورنده این متن در واقع سازنده اصلی و نویسنده آن بوده و او دو راوی یاد شده را تنها به صورت ساختگی برای این متن در نظر گرفته بوده است. حال آیا می توان از سند نجاشی، چنین نتیجه گرفت که نویسنده/ راوی نسخه کنونی طب الأئمة حسین نوفلی بوده است؛ در این مورد نمی توان اظهار نظر کرد. اما در مورد مجهول بودن نویسنده های ادعایی این کتاب، گواهی دانشمند بلند مرتبه و محدث بی همتا علامه مجلسی در بحار الأنوار که این امر را مورد تأیید قرار می دهد، بسیار حائز اهمیت است (نک: بحار، ۱/ ۳۰).
حال فارغ از اینکه آیا واقعا دو برادر به نامهای پسران بسطام وجود خارجی داشته اند و یا نه، پرسش این است که این کتاب محصول چه محفل و چه گرایشی است؟
در کتاب پسران بسطام، مجموعه زیادی از روایات مفضل جعفی، محمد بن سنان، یونس بن ظبیان و برخی دیگر از رواتی به طور وفور دیده می شوند که می دانیم سخت مورد توجه غلات بوده اند. برخی دیگر از راویان در اسناد کتاب تنها به طور روشن مورد استناد محافل غلات بوده اند. شماری از آنان هم کسانی هستند که نامشان در کتابهای رجالی دیده نمی شود و احتمالا برگرفته از سنت غالیانی بوده اند که آثار آنان در کتابهای بعدی امامیه یا حذف شده و یا اساسا این راویان ساخته و پرداخته آن سنتها هستند و لذا مورد بی اعتنایی رجالیان و محدثان مکتبهای قم و بغداد قرار گرفته اند. از مواردی از روایات کتاب هم به روشنی بر می آید که پسران بسطام از قزوین برخاسته بودند و یا ارتباطی با آن شهر داشته اند. در اینجا برخی از اسناد کتاب را مورد مطالعه قرار می دهیم:

طب الأئمة ص ۱۵ ۱-

"حدثنا أبو عتاب والحسین ابنا بسطام قالا : حدثنا محمد بن خلف بقزوین - وكان من جملة علماء آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین - قال : حدثنا الحسن بن علی الوشا عن عبد الله بن سنان عن أخیه محمد عن جعفر الصادق علیه السلام عن ..."
هویت شیخ دو نویسنده ما، یعنی محمد بن خلف که او را از قزوین دانسته اند، بر ما روشن نیست. البته در منابع از یک عبد الله بن محمد بن خلف نام برده شده که ارتباط ویژه ای میان او و محمد بن خلف ما دیده می شود:
در علل الشرایع ابن بابویه، ۲/ ۵۱۹-۵۲۰: "أخبرنی علی بن حاتم قال حدثنا محمد بن جعفر الرزاز قال حدثنا عبد الله بن محمد بن خلف عن الحسن بن علی الوشاء عن محمد بن سنان قال سألت أبا عبد الله ع عن أكل البصل و الكراث فقال لا بأس بأكله مطبوخا و غیر مطبوخ و لكن إن أكل منه ما له أذى فلا یخرج إلى المسجد كراهیة أذاه على من یجالس". این روایت هم که مضمون آن مسائل طبی است، از الوشاء روایت شده و در آن روایت علی بن حاتم قزوینی هم دیده می شود. بعید نیست که مراد از عبد الله بن محمد بن خلف در این روایت، ابو عبد الله محمد بن خلف باشد و در این صورت تحریفی در نام او رخ داده است. می بینیم که هر دو نیز از الوشاء روایت دارند.

از دیگر سو، در یک سند دیگر از عبد الله بن محمد بن خلف به عنوان شیخ عیاشی نام برده شده و روایتی که به روشنی تعلق خاطر به سنت روایی غلات و ستایش از مفضل بن عمر دارد از او نقل شده است:

رجال الکشی، ص ۳۲۱: "محمد بن مسعود، قال حدثنی عبد الله بن محمد بن خلف، قال حدثنا علی بن حسان الواسطی، قال حدثنی موسى بن بكر، قال سمعت أبا الحسن (ع) یقول لما أتاه موت المفضل بن عمر، قال رحمه الله كان الوالد بعد الوالد ..."
اما از دیگر سو بی تردید مراد از عبد الله بن محمد بن خلف در روایت کشی و شاید در مورد روایت علل الشرایع، عبد الله بن محمد بن خالد الطیالسی است که می دانیم از راویان الحسن بن علی الوشاء بوده و عیاشی از او روایت می کرده است (نک: کشی، ص ۳۶۳ و موارد بسیار دیگر). احتمال تصحیف خالد به خلف کاملا پذیرفتنی است. بنابراین ربطی میان محمد بن خلف با عبد الله بن محمد بن خلف وجود ندارد.
نکته جالب در سند طب الأئمة این است که در آن عبد الله بن سنان از محمد بن سنان روایت می کند و جالبتر اینکه آن دو را دو برادر فرض کرده اند؛ اشتباهاتی که در برخی دیگر از متون غلات نیز دیده می شوند. نمونه دیگر در همین کتاب طب الأئمة، ص ۱۶: "حدثنا أبو عبد الله الحسین بن بسطام قال حدثنا محمد بن خلف قال حدثنا الحسن ابن علی قال حدثنا عبد الله بن سنان عن أخیه محمد بن سنان قال حدثنا المفضل بن عمر قال سمعت الصادق علیه السلام یحدث عن..." . در دلائل الامامة هم چنین موردی دیده می شود:
دلائل الامامة، ص ۴۴۶-۴۴۷
"وحدثنا أبو المفضل ، قال : حدثنا محمد بن الحسن الكوفی ، عن محمد بن عبد الله الفارسی ، عن یحیى بن میمون الخراسانی ، عن عبد الله بن سنان عن أخیه محمد بن سنان الزاهری ، عن سیدنا الصادق جعفر بن محمد ( علیه السلام ) ، عن أبیه ، عن جده الحسین ، وعن عمه الحسن ،..."

طب الأئمة، ص ۲۰ ۲-

"محمد بن جعفر البرسی قال حدثنا محمد بن یحیى الارمنی قال حدثنا محمد بن سنان السنانى عن یونس بن ظبیان عن المفضل بن عمر عن أبى عبد الله الصادق ع عن أبیه ذی الثفنات عن أبیه عن أمیر المؤمنین علیهم السلام..." طریق روایی محمد بن جعفر (بن علی) البرسی از محمد بن یحیی الأرمنی که در این کتاب به صورت مکرر دیده می شود، طریقی است ناشناخته. محمد بن جعفر البرسی از راویان سنتهای غلات است که حتی روایت معروف غالیانه "خبر الخیط" را از او نقل کرده اند (نک: مقاله من درباره عیون المعجزات). نام او فی المثل در الهدایة الکبرای خصیبی آمده است:
الهدایة الكبرى- الحسین بن حمدان الخصیبی ص ۲۲۶
"وعنه قال حدثنی محمد بن علی القمی قال : حدثنی محمد بن احمد بن عیسى ، عن محمد بن جعفر البرسی ، قال : حدثنی ابراهیم بن محمد الموصلی ، عن أبیه ، عن حنان بن سدیر الصیرفی ، عن جابر بن یزید الجعفی ، قال : لما قبض أمیر المؤمنین وأفضت الخلافة الى بنی امیة سفكوا..."
محمد بن یحیی الأرمنی هم در کتابهای حدیثی امامیه ناشناخته است. اما او بنا بر روایتی در همین کتاب طب الأئمة جزء "ابواب" قلمداد می شده است؛ مفهومی که به خوبی حضور آن در سنت نصیریان و غالیان گزارش شده است:
طب الأئمة، ص ۱۲۸
"محمد بن جعفر بن على البرسی قال حدثنا محمد بن یحیى الارمنی وكان بابا للمفضل ابن عمر وكان المفضل بابا لابی عبد الله الصادق علیه السلام. قال محمد بن یحیى الارمنی: حدثنی محمد بن سنان السنانى الزاهری أبو عبد الله قال المفضل بن عمر قال : حدثنی الصادق جعفر بن محمد علیهما السلام قال : هذا..."
بنابراین طبق این روایت در کتاب طب الأئمة که مفهوم "باب" و بابیت مفضل بن عمر را نیز مطرح می کند و خود نشانگر آن است که این کتاب به سنت غالیان شیعی تعلق داشته است، محمد بن یحیی الأرمنی خود باب مفضل بن عمر تلقی می شده است و می دانیم که نصیریان برای خود طبقاتی را قائل بوده اند. جالب اینکه در نقل علامه مجلسی از طب الأئمة، محمد بن یحیی به صورت محمد بن یحیی البابی آمده است:
بحار الأنوار - العلامة المجلسی ج ۵۹ ص ۲۵۹
"الطب: عن محمد بن جعفر بن علی البرسی ، عن محمد بن یحیى البابی - وكان بابا للمفضل بن عمر وكان المفضل بابا لابی عبد الله الصادق علیه السلام - قال محمد بن یحیى الارمنی : حدثنی محمد..."

۳- طب الأئمة، ص ۲۹

"محمد بن عبد الله بن مهران الكوفی قال حدثنا أیوب عن عمر (عمرو) بن شمر عن جابر عن أبى جعفر علیه السلام قال جاء رجل من خراسان..."
محمد بن عبد الله بن مهران الکرخی که در اینجا به الکوفی تحریف شده از رجال شناخته شده غلات شیعه است که در سنت نصیری و مخمسی و هواداران گرایش ابو الخطاب و خطابیان به ویژه مورد عنایت بوده است (برای او نک: نجاشی، ص ۳۵۰/۹۴۲؛ رجال ابن الغضائری، ص ۹۵-۹۶/ ۱۳۹؛ برای روایات او در سنت نصیری، به طور نمونه نک: الهدایة الکبری، ص ۷۶، ۱۸۷، ۲۸۶-۲۸۷،۳۶۲).

طب الأئمة، ص ۱۲۴ ۴-

"أبو عتاب عبد الله بن بسطام قال حدثنی ابراهیم بن النضر من ولد میثم التمار بقزوین ونحن مرابطون، عن الائمة انهم وضعوا هذا الدواء لاولیائهم..." این روایت که باز آشکارا حضور پسران بسطام را در قزوین نشان می دهد، متضمن نکته جالبی است و آن اینکه ابو عتاب می گوید که ما در قزوین در حالت "مرابطون" بودیم. می دانیم که قزوین در دو سه سده نخست به دلیل تداوم مقابله با دیلمیان شمال ایران، ارض الرباط قلمداد می شده است؛ اما حضور یک شیعه در وضعیت رباط در قزوین البته خود نیازمند مطالعه است.

۵- طب الأئمة، ص ۱۳۸

"محمد بن جعفر البرسی قال حدثنا محمد بن یحیى الارمنی قال حدثنا محمد بن سنان الزاهری عن المفضل بن عمر الجعفی عن أبی الظبیان عن جابر بن یزید الجعفی عن أبى جعفر محمد الباقر عن أبیه..."
نکته ای که باید در اینجا نخست مورد توجه قرار دهیم، تعبیر "الزاهری" برای محمد بن سنان است که به طور مکرر در طب الأئمة در اسنادِ متعلق به سنتهای غالیانه آن (مانند مورد نقل شده) دیده می شود (نیز نک: ص ۷۹، ۹۴، ۱۳۲، ۱۳۵). اصولا تعبیر "الزاهری" برای محمد بن سنان صرفا در کتابهای حدیثی غلات معمول بوده و آنان در بیشتر اوقات او را به همراه این نسبت می خوانده اند (برای نمونه، نک: دلائل الامامة، ۴۴۷؛ الهدایة الکبری، ص ۳۹، ۸۶، ۹۶ و موارد زیاد دیگر؛ عیون المعجزات، ص ۱۲۰). خود این مسئله نشان از تعلق متن کتاب طب الأئمة به محافل غلات شیعی دارد. نکته دوم که بسیار مهم است، روایت مفضل جعفی در این سند از ابو الظبیان است که مقصود از او ابو الخطاب محمد بن ابی زینب مقلاص اسدی، پیشوای غالیان خطابی و مخمسی است (برای این مورد، نک: مقاله من ذیل مدخل ابو الخطاب در دائرة المعارف بزرگ اسلامی). روایت حدیثی با اسنادی نصیری و غالیانه و آن هم در سنت روایی مفضل جعفی از ابو الخطاب کاملا وابستگی کتاب طب الأئمة را به سنت فکری و مذهبی آنان نشان می دهد (برای مواردی دیگر از همین دست روایت از ابوالخطاب، نک: طب الأئمة، ص ۹۵، ۱۳۷ ، ۱۳۸ نیز: ص ۷۹، و احتمالا در: ص ۵۰، ۹۴ ، ۱۳۲).
در خود متن هم پاره ای از مسائل دیده می شود که این تعلق خاطر را مورد تأکید قرار می دهد، مانند اینکه شیعیان مستضعف را در برابر شیعیان مستبصر قرار می دهد (ص ۱۶). بدین ترتیب کتاب پسران بسطام به احتمال قوی به سنت غالیان مخمسی وابسته است که نصیریان نیز از آنان برخاسته اند. در مورد دوران آنان نیز اگر وجودشان از لحاظ تاریخی ثابت باشد، ظاهرا آنان را می توان متعلق به اوائل دوره غیبت صغری دانست. استاد دانشمند آقای دکتر حسین مدرسی در ذیل بحث از خاندان حکومتگر آل بسطام (نک: مکتب در فرایند تکامل، تهران، ۱۳۸۶ش، ص ۳۲۹ به بعد)، این احتمال را مطرح کرده اند که پسران بسطام ما ارتباطی با آن خاندان داشته باشند. از آنجا که شماری از افراد آن خاندان ظاهرا علائق غالیانه داشته اند، شاید آنچه در این مقاله گفته شد برای اثبات چنین احتمالی کارساز باشد.
منبع مقاله :
http://ansari.kateban.com/



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.