سیاستنامه ای بسیار مهم و منبعی جدید برای تاریخ اسماعیلیان خراسان
الملک بالدین یبقی والدین بالملک یقوی (ص۵۱، از متن کتاب)آداب الملوک، عنوان کتاب بسیار مهمی است از ابو منصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی (۳۵۰-۴۲۹ق) که در ارتباط با ادب اندرزنامه نویسی و یا به اصطلاح نصیحة الملوک نوشته شده است. این کتاب از نخستین نمونه های این ژانر ادبی در دوره اسلامی است و برای آشنایی با تفکر سیاسی دوران اسلامی و نظام مشروعیت حکومتها بسیار قابل توجه است. آداب الملوک به شکل کامل برای نخستین بار وسیله محقق عراقی مقیم فرانسه، جلیل العطیة (بیروت، ۱۹۹۰م) به چاپ رسیده است. برای تحلیلی از محتوای این کتاب، باید به پاره ای از مهمترین نکات این کتاب توجه کرد:
نخست اینکه این کتاب از سوی مؤلف برای ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزم شاه ( حکومت میان سالهای ۳۹۰/۱۰۰۰ تا ۴۰۷/۱۰۱۶؛ زامبائور، ص ۲۰۸) تحریر شده است (نک: ص ۲۹). نام اصلی کتاب همانطور که مؤلف پیشنهاد کرده، الخوارزم شاهی است (نک: ص ۳۲ ، نیز نک: ص ۲۴۵). این کتاب برای آشنایی با برخی حوادث تاریخی و به ویژه حوادث تاریخی خراسان عصر سامانی و غزنوی و آل زیار و خوارزمشاهی و نیز عصر آل بویه و صفاریان اهمیت دارد. چرا که مؤلف مقدار بسیار زیادی از حکایات مربوط به خلفا و امرا و سلاطین عصر اسلامی و به ویژه خراسان را نقل می کند. از نکات جالب توجه اینکه مؤلف از امیر ابوالحسن بن محمد بن ابراهیم بن سیمجور و کتاب فارسی او در السیاسة یا آداب الملوک (ص ۵۴، ۱۷۲) و نیز از کتاب سیاست ابوزید بلخی سخن می گوید و نقل می کند (ص ۸۵ ، ۱۹۷).
این کتاب از ابوابی چند که هر یک به فصول کوچک تقسیم شده، تشکیل شده است و در آن ملاحظات کوتاه نویسنده با نقل قولهای بسیار درآمیخته است. مؤلف، همه جا پس از ذکر مطالب خود، به گفته ها و امثال و حکم استناد می کند.
باب اول در مورد نیازمندی به شاهان و بلندی مرتبت آنان است. در این بخش از لزوم طاعت شاهان سخن رانده و آنان را ظل الله فی أرضه خوانده (ص ۳۵) و ادله قرآنی اطاعت از شاهان را مطرح کرده است. در این رابطه به آیه أطیعوا الله (نساء، ۵۸) استناد می کند ( ص۳۵ ).
از مطالب مهم این باب، بحثی است که در رابطه با عقاید دگر اندیشان دارد: تعبیر کفرة الفلاسفة (ص ۳۶)؛ اعتقاد گروهی از صوفیه و عقیده به حلول (ص ۳۶- ۳۷)؛ عقیده مقنع و عقیده به حلول و ادعای الوهیت و اینکه انبیاء تجسم خدایند و آخرین آنان ابومسلم است و بعد از آن به هاشم یعنی خودش منتقل شده است. پیروان او را در ماوراء النهر نشان می دهد (ص۳۷) . تا دوره مولف هنوز پیروانش در ماوراء النهر باقی بودند، با عنوان المبیضه و والیان از آنان خراج و مالیات می گیرند (ص ۳۸). عقیده برخی به حلول روح الهی در شاه (ص ۳۶)؛ راوندیة ( ص ۳۸) ؛ داستان غلات شیعه عصر حضرت امیر و احراق آنان به دستور حضرت (ص۳۸).در همین باب، فصلی باز کرده مبنی بر اینکه شاهان موجبات پدیداری علوم و آداب می شوند و نویسندگان به خدمت آنان در می آیند (ص ۳۹) . نیز از فضیلت شاهان از زبان پیامبر و سلف سخن گفته است ( ص ۴۰ به بعد). در این بخش با نقل پاره ای از همین اقوال کوشیده است "وظیفه دینی" شاهان را نیز مورد تأکید قرار دهد؛ مانند نقلی از حسن بصری (ص ۴۱-۴۲). فصلی نیز در طاعت سلطان دارد(ص ۴۲). در اینجا با وجود استناد به سیره شاهان ایرانی ولی از اصطلاحات و تفکر سنی درباره لزوم طاعت از سلطان و عدم خروج از "جماعت" سخن رانده است (ص ۴۲).
باب دوم درباره پاره ای از تشبیهات و تعابیر در مورد حکومتداری و سلطنت است (ص ۴۹). در این باب کوشیده است با نقل این موارد، در ضمن حقوق و تکالیف شاهان و رعیت را از جمله در موارد دینی نشان دهد و عدل را به صورت محوری وظیفه سلطان فرانماید. در همین زمینه بر این نکته تأکید می کند که اسلام "فسطاط" است و سلطان "عمود" ( ص ۵۸).
باب سوم درباره وصایا و توقیعات و ظرائف کلام شاهان است ( ص ۶۳). در این باب به نقل پاره ای از اقوال مهم منسوب به شاهان ایرانی، ادبیات منسوب به یونانیان و خلفا و سلاطین اسلامی پرداخته است. در حقیقت در این باب پاره ای از قواعد حکومت و سلطنت در ارتباط با تعامل سلطان با بزرگان و صاحب منصبان و نیز با رعیت و لزوم عدل سلطان و نیز ضرورت اطاعت از شاه را از زبان شماری از شاهان و خلفا نقل کرده است. نیز فصلی باز کرده است تحت عنوان "فصل فی أقاویل الملوک فی السیاسة"( ص ۸۱)که در آن درباره سیاست به معنی شیوه تدبیر سلطان در برخورد با "عامه" و "خاصه " بحث کرده و نوع رفتار مقرون با محبت و یا با شدت عمل را توضیح داده است (ص ۸۱-۸۲).
باب چهارم درباره سیاست و شروط آن است (ص ۸۳).
باب پنجم درباره اخلاق شاهان و عادات و رسوم شاهی است (ص ۸۹). در این باب مهمترین و افضل اخلاق شاهان را عدالت می داند ( ص ۸۹). وی در همینجا عدل را قوام دین و "عمدة الملک" و نیز "أس السیاسة" می داند و حتی آن را "سیاست کبری" می خواند (ص ۸۹). آنگاه مشورت را به عنوان یکی از ارکان سیاست مطرح می کند (ص ۹۱-۹۳). در این باب با ذکر شماری از ضرورتهای حکومت و شاهی، عملا کتاب را در شکل یک متن سیاسی ارائه داده که در آن آداب حکومت را در قالب اندرزهایی به شاه ارائه می دهد. بنابراین مؤلف به ذکر شماری از" آداب" ملکداری می پردازد مانند:
اذن و حجاب ص۱۰۴؛ جاسوسان ۱۰۷ ؛آداب صید ۱۰۹؛ آداب مصاهرت شاهان ۱۱۰؛ آداب بنا سازی و عمران شاهان ص ۱۱۳؛ آداب شعر سرایی برای شاهان ص ۱۱۶.
باب ششم درباره وزراء و عمال و دربار شاهان است (ص ۱۲۵). طبعا در این باب درباره اهمیت مقام وزیر و ضرورت وجود آن در دستگاه حکومت سخن رانده (ص ۱۲۵ به بعد) و نیز از شروط وزیر صالح بحث کرده و فصلی را بدان اختصاص داده است (ص ۱۳۰). فصلی را نیز به این مطلب اختصاص داده که بهتر است شاه بر مبنای حکم "سیاست"، تنها یک وزیر داشته باشد و نه چند وزیر کما اینکه برخی چنین می کنند ( ص ۱۳۱). در همین باب علاوه بر وزیران و والیان و عمال، به ذکر قضات هم پرداخته است که طبعا از سوی شاهان تعیین می شده اند (ص ۱۳۶). مؤلف به همین مناسبت این نکته را مورد توجه قرار داده که "احکام" مهمترین مسئله حکومت است و همانطور که شاهان خلفای خداوند هستند، قاضیان خلفای پیامبرند ( ص ۱۳۶ ). آنگاه شماری از شروط قضات را بر می شمارد ( ص ۱۳۸-۱۳۹ ) و از بدیع الزمان همدانی اوصاف یکی از قاضیان نیشابور را می آورد که در ضمن آن، به شماری از مثالب آن قاضی پرداخته است ( ص ۱۳۹). فصل دیگر همین باب درباره کتابت و کاتبان است و اهمیت کاتبان را در دستگاه شاهی و حکومت برمی شمارد (ص ۱۴۰). فصل بعدی در رابطه با اطباء شاهان است (ص ۱۴۴). در اینجاست که در ضرورت ارتباط شاه با عالمان و دانشمندان تأکید می کند (ص ۱۴۴-۱۴۵ ) و از آن جمله به ذکر شرایط طبیب شاه می پردازد (ص ۱۴۵). در دنباله در فصلهای بعدی از ندیمان شاهان( ص ۱۴۶ ) و مطربین دربار( ص ۱۴۷ ) و غلامان ترک و ضرورت بهره گیری از آنان در امر سپاه و حمایت از حکومت (ص ۱۵۰) بحث می کند.
باب هفتم در رابطه با آفات شاهان و حکومت است (ص ۱۵۵). در این باب به شماری از اموری که موجبات آفت حکومت را فراهم می کند می پردازد و در بخشی از آن پاره ای از محنتهای خلفا و شاهان گذشته را مورد توجه قرار می دهد. مؤلف از جمله آفات حکومت را وجود باطنیه و قرامطه و اسماعیلیان می داند و کسانی که معتقد به طبائع و نجوم اند و منکر نبوت و کسانی که انبیاء را اصحاب النوامیس والحوائج می خوانند ( ص ۱۶۸). مولف می نویسد که این گروه بسیار علاقمندند که با شاهانی که نا آشنا با علم کلام اند، درآمیزند و آنان را به انحراف خود بکشند (ص ۱۶۸-۱۶۹). به همین مناسبت به ذکر پاره ای از اطلاعات تاریخی درباره فعالیت اسماعیلیان در خراسان می پردازد که مقداری از آن بسیار مغتنم و بی نظیر است:
مطالبی در مورد گرایش نصر بن احمد سامانی به اسماعیلیان و با دعوت ابوالطیب المصعبی و ابوالحسن بن سوادة الرازی. نویسنده می نویسد که آن دو از "انیاب الملحدین" بودند و از احمد بن محمد البزدهی که مذهب اسماعیلی از وی بود خواستند تا نزد امیر رود و او را به مذهب "ملعونه" اسماعیلی دعوت کند و امیر نیز وی را بزرگ می داشت و حتی برای صاحب الجزیرة که برای آنان امام دعوت است، سکه فرستاد. اما با مرگ مصعبی اسماعیلیان ضعیف شدند و و بزدهی نیز به روستای خود بازگشت، اما مؤلف می نویسد که پس از درگذشت امیر و جانشینی نوح بن نصر دیگر بار ابن سواده کوشید تا امیر سامانی را به مذهب اسماعیلی متمایل کند و از اینرو به بزدهی نامه نوشت تا بهترین دعات خود را به نزد امیر بفرستد و او هم چنین کرد ولی بنا به گفته ثعالبی، امیر که خود در امر دین تعلیم از محمد المعروف بالحاکم الجلیل ، از امامان مذهب حنفی دیده بود، از پذیرش دعوت تن زد و مطالبه دینارهای ضرب شده پیشگفته را از ابن سواده کرد و بالاخره توانست آنها را نزد او و بزدهی پیدا کند و هر دو را نیز به قتل آورد. در مورد بزدهی می گوید، امیر از فقها درباره او استفتا کرد و آنان فتوا به قتل او دادند و او نیز بزدهی را به قتل آورد و مصلوب کرد. جالب اینکه بنا به گزارش مؤلف، بزدهی درخواست مناظره با امیر کرد که پذیرفته نشد (ص ۱۶۹-۱۷۱). نویسنده برای انذار به مخدوم خود مناسب می بیند که این نکته را نیز متذکر شود که از شاهان زمانه کسانی که گرفتار این مذهب فاسد شدند، بکر بن مالک، ابوعلی( محمد) بن الیاس (امیر کرمان، د. ۳۵۶)، ابوجعفر بن بانویه (به غلط: بانوا) پدر خلف، طاهر بن محمد السجزی، و ابوعلی بن سیمجور بودند ( ص ۱۷۱ ) و این نکته را تذکر می دهد که این مذهب در خراسان گسترش یافت ولی با همت محمود غزنوی که از او ستایش می کند، از ریشه کنده شد. نویسنده همه جا در اشاره به این مذهب تعبیر "الحاد" را به کار می برد (ص ۱۷۱-۱۷۲). مولف می نویسد که ابوعلی الجبایی هم اسیر آنان شده بود، چرا که وی فقهاء را "اصحاب القذارات" می خواند و می گفت آنان تنها در مورد مسائل استنجاء و حیض و مانند آن سخن می رانند ( ص ۱۶۹-۱۷۰). این بخش مانند بخشهای دیگر کتاب، خواننده را به یاد کتاب سیر الملوک خواجه نظام الملک می اندازد. این احتمال هست که خواجه در نوشتن کتاب خود، تحت تأثیر ثعالبی و دشواره های سیاسی و مذهبی او نیز بوده باشد. اطلاعات مؤلف درباره اسماعیلیه خراسان بعضاً کاملا جدید است و باید با منابع دیگر در همین زمینه و نیز مقاله کلاسیک استرن مقایسه شود.در فصل بعدی مولف از دشمنان شاه و تعامل با دشمن سخن می راند (ص ۱۷۲). فصل بعدی در رابطه با سپاهیان است (ص ۱۷۵ ) و در آن از اهمیت سپاه برای شاه سخن می راند و آن را رکن سلطنت می داند. در همینجاست که با عنوان کردن فصلی به آداب جنگ بر اساس آیات قرآن می پردازد (ص ۱۷۹). آنچه مولف در رابطه با آداب جنگ و کارزار آورده نسبتا زیاد است و در چندین فصل تنظیم شده است. در همین بخش البته به آداب صلح نیز پرداخته است (ص ۱۸۸).
باب هشتم در رابطه با بایستنی های سیاست ورزی شاه است ( ص ۱۹۱). در این باب در آغاز نویسنده به نقل آراء حکماء در باب سیاست می پردازد و و از رساله ای از جالینوس درباره شناخت انسان نسبت به معایب خود نقلی می کند (ص ۱۹۵ ) و از قول حکماء احوال سیاست و سیاستمداران (الساسة) را مطرح می کند (ص ۱۹۷-۱۹۸). در دنباله این باب به مسائل دیگر مرتبط با شاهان می پردازد: طعام آنان، شراب و مجالس انس آنان، و در اینجا از نبیذ ستایش می کند و آن را مجاز از سوی فقها (منظور حنفیان) می داند ( ص ۱۹۹-۲۰۰). نیز: مسائل مختلف و مرتبط با دربار شاهان (ص ۲۰۱ )؛ درباره شیوه تربیت فرزند ( طبعا ولیعهد) از سوی شاه. مؤلف در اینجا ضرورت فراگیری علوم مختلف را در این مورد متذکر می شود: از علوم دینی تا حساب و منطق و برهان و هندسه و نجوم و جدل و کلام؛ و از آن جمله می نویسد که فرزند شاه باید "سیر مسطورة و العهود المعهودة" ( منظور سیر شاهان) را فرا گیرد (ص ۲۰۲). نیز درباره : لباس شاه (ص ۲۰۶ )؛ عطر شاه (ص ۲۰۷ )؛ مرکب شاه (ص ۲۰۸). فصولی نیز در رابطه با سیاست عمرانی شاه نسبت به شهرها ( ص ۲۰۹) و فصولی در رابطه با اخلاقیات شاه مانند سخاء و حیاء (ص ۲۰۹ تا ۲۱۲) و حتی مسائلی از قبیل تعصب ورزی شاهان (ص ۲۱۹ ) و نیز اخلاقیات ناپسندی که می بایست شاه از آنها دوری کند ( ص ۲۲۴-۲۲۶). در فصلی نیز به ذکر اوصاف "الملک الفاضل" می پردازد (ص ۲۲۲). مؤلف اگر فی المثل از عضد الدوله ستایشی می کند، بلافاصله متذکر می شود که این از اوصاف مخدوم او که کتاب را برای او نگاشته نیز هست (ص ۲۲۳). در دنباله فصلی در رابطه با سیاست تنبیهی شاه و نیز نحوه برخورد با خاطیان از طبقات مختلف (ص ۲۱۲) و مسائل مرتبط با این موضوع و از جمله در رابطه با سیاست عفو ملوکانه (ص ۲۱۳ ) دارد. از فصول مهم همین باب، فصلی است در رابطه با امور مالی شاه که بسیار حائز اهمیت قلمداد شده است (ص ۲۱۶). مؤلف در دنباله حتی در رابطه با بیماری شاه سخن رانده است (ص۲۱۷).
مؤلف در باب نهم به خادمان و آداب مصاحبت با شاه پرداخته است (ص ۲۲۷). حتی به مواردی مانند آداب و آیینِ (تعبیر آیین، ص ۲۳۹) هم سفرگی با شاهان پرداخته (ص ۲۳۸ ) و آداب هدیه دادن به شاه را نیز متذکر شده است (ص ۲۴۳).
منبع مقاله :
http://ansari.kateban.com/