نویسنده: حسن انصاری
محمود پسیخانی، پیشوای فرقه نقطویه که اصلا از گیلان بوده است و تمایلات شیعی غالیانه را با افکار صوفیانه ابن عربی و شماری از عقاید گنوسیستی و باورهای باطنی با هم آمیخته بوده و مذهبی بر پایه اندیشه های تناسخی و ادوار و اکوار و نیز مبتنی بر تفسیری ویژه از عناصر اربعه در تکوین و خلقت ارائه داده بوده است، کتاب مهمی دارد به نام میزان که تاکنون به چاپ نرسیده است و از آن دو نسخه باقی است که یکی از آن دو در کتابخانه ملک است[۱] و دیگری در عراق. در ایران مقالات دوست دانشمندمان استاد ذکاوتی قراگوزلو معرفی خوبی از پاره های عقاید آنان است؛ گرچه ارائه منظومه وار افکار او نیازمند مطالعه گسترده تر به ویژه در مورد نسبت میان افکار نقطویان و اسماعیلیان و نیز بررسی دقیق نسبت افکارش با ابن عربی است. البته باید حساب نقطویان را از خود محمود تا اندازه زیادی جدا دانست؛ چرا که آنان در گذر زمان متأثر از پاره ای افکار دیگر و از جمله عقاید درویشی دوران صفوی و امثال آن شده بوده اند. کتاب میزان او در کنار کتاب مفاتیح دو کتاب اصلی و مهم وی قلمداد می شود. وی در کتاب میزان به پاره ای نکات تاریخی نیز اشاراتی دارد که در اینجا فقط به مورد ذکر زیدیه در آن کتاب می پردازیم:
از آنجا که او اصلا از مردمان گیلان بوده، طبعا با مذهب زیدی در آن دیار آشنایی داشته است. اما در نوشته های او به وضوح تعلق خاطر به امامان امامیه و از آن جمله امام دوازدهم دیده می شود؛ مرگ او را سال ۸۳۱ق دانسته اند و در این تاریخ هنوز شماری از زیدیان در صفحات شمالی ایران و از جمله در گیلان می زیسته اند. درباره حضور زیدیان و آخرین نشانه های حضور آنان در ایران، در سده های هشتم به بعد و تا اوائل دوران صفویه، استاد مادلونگ در مقدمه اخبار ائمة الزیدیة مطالب با ارزشی را مطرح کرده اند[۲]. بنابراین شناخت محمود از ایشان کاملا امری طبیعی است. در کتاب میزان، از جمله به ناصر اطروش اشاره دارد که از وی به ناصر الحق یاد می کند. وی می نویسد: " ... دیگر ناصر الحق شرعی دارد که دیگر شرعها به شرع او درست نیست..." (ص ۳۰۸). وی در این بخش از کتابش به بحث درباره اختلاف مذاهب اسلامی می پردازد و از این مطلب به نفع مذهب خویش بهره برداری می کند؛ و از جمله به ناصر الحق و مذهب فقهی او اشاره می کند که می دانیم مورد توجه زیدیان گیلان بوده و آنان را ناصری می خوانده اند. البته وی یکجا که از چهار مذهب فقهی سنی نام می برد، از بایزیدی ها هم نامی به میان می آورد که شاید گمان رود تحریفی از زیدیه است؛ اما در همان سطور وی اشاره صریحی به بایزید دارد که این احتمال را رد می کند (نک: ص ۳۲). در دنباله آن سطری که درباره ناصر الحق از میزان محمود پسیخانی نقل کردیم، وی اشاره به "یحیی" و "کیا ابو الحسن" هم دارد: " .... همچنین دیگر کیا ابو الحسن و یحیی علیه السلام همچنین ایشان نیز علیحده هر یک شرعی دارند که شرع آن دیگر به شرع این دیگر خلاف شرع است." اشاره به یحیی علیه السلام به وضوح اشاره ای است به الهادی الی الحق یحیی بن الحسین که بخشی از زیدیان شمال ایران تابع مذهب او بوده اند؛ کسانی که از آنان به قاسمیه و سپس هادویه تعبیر می کرده اند. قاسمیه اشاره به مذهب قاسم رسی است که با مکتب الهادی الی الحق، نواده اش معرفی می شد و حتی زیدیان ایران در سده های بعدی مانند اخوان هارونی که با مذهب ناصری نیز آشنا بوده و پاره ای از فتاوی و مذهب فقهی او را مورد عنایت قرار می دادند، همچنان خود را در اصل به قاسمیه متعلق می دانستند. به هر حال شهرت و مرجعیت الهادی الی الحق یحیی تا زمانی که زیدیان در ایران زندگی می کردند، همچنان برقرار بود. از دیگر سو در عبارت محمود از کیا ابو الحسن یاد شده و از "شرع" او که اشاره است به مذهب ابو الحسین هارونی، المؤید بالله که مذهب فقهی او که اصلا مذهب هادوی بود، اما به دلیل اجتهادات و "تخریجات" وی و پذیرشی که در میان زیدیه ایران پیدا کرده بود، مستقلا شناخته می شد و پیروان و شارحانی ویژه داشت؛ معروف به مذهب مؤیدی بود. در این مورد در کتابم درباره فقه زیدیه و مکاتب آن به تفصیل سخن رانده ام که امیدوارم در آینده نه چندان دوری تکمیل شود و به چاپ برسد. حتی تا دوره اوائل عصر صفوی که آخرین نسل از زیدیان در شمال ایران زندگی می کردند، همچنان ابو الحسین هارونی و فقه مؤیدی در گیلان و مازندران از شهرت برخوردار بود. البته در عبارت میزان، نام ابو الحسین به ابو الحسن تحریف شده است. در نامه های خان احمد خان گیلانی (نیمه دوم سده دهم قمری) که سندی مهم در رابطه با آخرین حضور زیدیه در ایران است، نیز ابو الحسین به صورت ابو الحسن ضبط شده است (نک: چاپ موقوفات افشار، تهران، ۱۳۷۳، سند شماره ۱۰۱): " و بعد از او ابو الحسن در لنکا و تنکابن قبرش واقع است و زیدیان او را مؤید بالله می نامند"؛ کما اینکه از "ناصر الحق" هم در آنجا "به قول گیلانیان" نام برده شده است (شماره ۷۳). بسیار بعید است که مقصود محمود پسیخانی از کیا ابو الحسن در این عبارت که از یحیی علیه السلام یاد می کند، ابو الحسن الکیا الهراسی، فقیه بزرگ شافعی باشد که اهل آمل بوده و معاصر غزالی. بنابراین محمود از مذاهب ناصر اطروش، الهادی الی الحق یحیی بن الحسین و ابو الحسین احمد بن الحسین الهارونی یاد کرده است.
http://ansari.kateban.com/
از آنجا که او اصلا از مردمان گیلان بوده، طبعا با مذهب زیدی در آن دیار آشنایی داشته است. اما در نوشته های او به وضوح تعلق خاطر به امامان امامیه و از آن جمله امام دوازدهم دیده می شود؛ مرگ او را سال ۸۳۱ق دانسته اند و در این تاریخ هنوز شماری از زیدیان در صفحات شمالی ایران و از جمله در گیلان می زیسته اند. درباره حضور زیدیان و آخرین نشانه های حضور آنان در ایران، در سده های هشتم به بعد و تا اوائل دوران صفویه، استاد مادلونگ در مقدمه اخبار ائمة الزیدیة مطالب با ارزشی را مطرح کرده اند[۲]. بنابراین شناخت محمود از ایشان کاملا امری طبیعی است. در کتاب میزان، از جمله به ناصر اطروش اشاره دارد که از وی به ناصر الحق یاد می کند. وی می نویسد: " ... دیگر ناصر الحق شرعی دارد که دیگر شرعها به شرع او درست نیست..." (ص ۳۰۸). وی در این بخش از کتابش به بحث درباره اختلاف مذاهب اسلامی می پردازد و از این مطلب به نفع مذهب خویش بهره برداری می کند؛ و از جمله به ناصر الحق و مذهب فقهی او اشاره می کند که می دانیم مورد توجه زیدیان گیلان بوده و آنان را ناصری می خوانده اند. البته وی یکجا که از چهار مذهب فقهی سنی نام می برد، از بایزیدی ها هم نامی به میان می آورد که شاید گمان رود تحریفی از زیدیه است؛ اما در همان سطور وی اشاره صریحی به بایزید دارد که این احتمال را رد می کند (نک: ص ۳۲). در دنباله آن سطری که درباره ناصر الحق از میزان محمود پسیخانی نقل کردیم، وی اشاره به "یحیی" و "کیا ابو الحسن" هم دارد: " .... همچنین دیگر کیا ابو الحسن و یحیی علیه السلام همچنین ایشان نیز علیحده هر یک شرعی دارند که شرع آن دیگر به شرع این دیگر خلاف شرع است." اشاره به یحیی علیه السلام به وضوح اشاره ای است به الهادی الی الحق یحیی بن الحسین که بخشی از زیدیان شمال ایران تابع مذهب او بوده اند؛ کسانی که از آنان به قاسمیه و سپس هادویه تعبیر می کرده اند. قاسمیه اشاره به مذهب قاسم رسی است که با مکتب الهادی الی الحق، نواده اش معرفی می شد و حتی زیدیان ایران در سده های بعدی مانند اخوان هارونی که با مذهب ناصری نیز آشنا بوده و پاره ای از فتاوی و مذهب فقهی او را مورد عنایت قرار می دادند، همچنان خود را در اصل به قاسمیه متعلق می دانستند. به هر حال شهرت و مرجعیت الهادی الی الحق یحیی تا زمانی که زیدیان در ایران زندگی می کردند، همچنان برقرار بود. از دیگر سو در عبارت محمود از کیا ابو الحسن یاد شده و از "شرع" او که اشاره است به مذهب ابو الحسین هارونی، المؤید بالله که مذهب فقهی او که اصلا مذهب هادوی بود، اما به دلیل اجتهادات و "تخریجات" وی و پذیرشی که در میان زیدیه ایران پیدا کرده بود، مستقلا شناخته می شد و پیروان و شارحانی ویژه داشت؛ معروف به مذهب مؤیدی بود. در این مورد در کتابم درباره فقه زیدیه و مکاتب آن به تفصیل سخن رانده ام که امیدوارم در آینده نه چندان دوری تکمیل شود و به چاپ برسد. حتی تا دوره اوائل عصر صفوی که آخرین نسل از زیدیان در شمال ایران زندگی می کردند، همچنان ابو الحسین هارونی و فقه مؤیدی در گیلان و مازندران از شهرت برخوردار بود. البته در عبارت میزان، نام ابو الحسین به ابو الحسن تحریف شده است. در نامه های خان احمد خان گیلانی (نیمه دوم سده دهم قمری) که سندی مهم در رابطه با آخرین حضور زیدیه در ایران است، نیز ابو الحسین به صورت ابو الحسن ضبط شده است (نک: چاپ موقوفات افشار، تهران، ۱۳۷۳، سند شماره ۱۰۱): " و بعد از او ابو الحسن در لنکا و تنکابن قبرش واقع است و زیدیان او را مؤید بالله می نامند"؛ کما اینکه از "ناصر الحق" هم در آنجا "به قول گیلانیان" نام برده شده است (شماره ۷۳). بسیار بعید است که مقصود محمود پسیخانی از کیا ابو الحسن در این عبارت که از یحیی علیه السلام یاد می کند، ابو الحسن الکیا الهراسی، فقیه بزرگ شافعی باشد که اهل آمل بوده و معاصر غزالی. بنابراین محمود از مذاهب ناصر اطروش، الهادی الی الحق یحیی بن الحسین و ابو الحسین احمد بن الحسین الهارونی یاد کرده است.
پینوشتها:
[۱] با تشکر از خانم لیلا محرری، که به لطف عکسی از این نسخه را در اختیار این نویسنده قرار داد.
[۲] نویسنده این سطور هم در کتاب زیدیان ایران به این موضوع در فصل پایانی پرداخته است.
http://ansari.kateban.com/