یكی دخمه كردش ز سمّ ستور

در پایان داستان «رستم و سهراب» پس از مرگ سهراب، هنگامی كه رستم برای به خاك سپردن فرزندش قصد ساختن دخمه می‌كند، این سخنان را از او می‌شنویم:
يکشنبه، 25 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یكی دخمه كردش ز سمّ ستور
 یكی دخمه كردش ز سمّ ستور

 

نویسنده: جلال خالقی مطلق





 

در پایان داستان «رستم و سهراب» پس از مرگ سهراب، هنگامی كه رستم برای به خاك سپردن فرزندش قصد ساختن دخمه می‌كند، این سخنان را از او می‌شنویم:
همگی گفت اگر دخمه زرین كنم *** ز مشك سیه گردش آگین كنم
چو من رفته باشم نماند به جای *** وگرنه مرا خود جزین نیست رای
یكی دخمه كردش ز سمّ ستور *** جهانی ز زاری همی گشت كور (1)
كسانی كه این داستان را خوانده‌اند لابد این سخنان نظرشان را جلب كرده است و از خود پرسیده‌اند منظور از «ساختن دخمه از سم ستور» چیست؟ تا آنجا كه من می‌دانم تنها تفسیری كه تا به حال از این مصراع شده، از مرحوم نوشین است در كتاب واژه نامك (ص 229، ذیل «سم»). آن مرحوم چنین نظر داده است كه واژه «سم» در بیت سوم به معنی معروف آن یعنی «ناخن چارپایان» نیست، بلكه به معنی دیگری كه فرهنگ‌ها، از جمله لغت فرس برای «سم» ذكر كرده‌اند، یعنی «خانه‌هائی كه در زمین یا كوه بكنند»، و سپس این بیات را چنین تفسیر نموده: «یعنی رستم به خود می‌گفت: اگر دخمه‌ی زرینی بسازم، ساییده می‌شود و از بین می‌برد، پس دخمه‌ای مانند خانه یا آغل ستور ساخت. شگفت‌آور است كه بنداری اصفهانی این مصراع را، یكی دخمه كردش ز سم ستور، چنین می‌آورد: و دقنوا و بنوا علیه تربته من حوافر الخیل. حوافر جمع حافر به معنل ناخن چارپایان است. بنداری واژه سم را در این بیت به معنی معروف آن گرفته و بیت را نادرست ترجمه كرده است. چون با خرد جور نمی‌آید كه رستم بگوید دخمه‌ی زرین به جای نمی‌ماند و آن وقت دخمه را از ناخن چارپایان بسازد». اگر رستم واقعاً چنین حرفی زده باشد، حق با مرحوم نوشین است و چنین حرفی را با خرد جور درنمی‌آید. ولی این هم با خرد جور درنمی‌آید كه رستم از ترس ساییده شدن دخمه‌ی زرین، آن را مانند آغل ستور بسازد. مگر آن كه میان «ترس از ساییده شدن چیزی» و «آغل ستور» ارتباطی منطقی وجود دارد كه من از آن بی‌اطلاعم. بر طبق تفسیر مرحوم نوشین رستم سخنی پریشان گفته و به جسد پسر هم توهین كرده است. اگر ترس رستم از ساییده شدن دخمه‌ی زرین بود؛ فقط كافی بود كه بگوید بدین مناسبت دخمه‌ی پسر را از جنس دیگری غیر از زر ساخت. ولی رستم اصلاً چنین حرفی نزده است، بلكه مصراع «چو من رفته باشم نماند بجای» می‌رساند كه ترس رستم از اینست كه پس از او دیگران به گور سهراب به طمع زر آن تجاوز كنند و از این رو آن را از جنس زر نساخت بلكه از «سم ستور»، و عبارت «ز سم ستور» كه پنداری هم به «من حوافر الخیل» ترجمه كرده این معنی را تأیید می‌كند. چون حرف «از» در این عبارت به معنی «از جنس» است و نه به معنی «مانند»، چنان كه مرحوم نوشین از آن مراد كرده است (2)). مگر آن كه در نسخ قدیمی بجای «ز سم ستور» آمده بود «چو سم ستور»، چنان كه در شاهنامه‌های چاپی مول و بروخیم می‌بینیم. ولی این ضبط اخیر در هیچ یك از نسخ قدیمی نیست و در اساس ترجمه بنداری نیز نبوده است. و تازه اگر هم می‌بود، می‌توانستیم آن را «به شكل سم ستور» نیز معنی كنیم كه باز بنا بر تفسیری كه ذیلاً از این مصراع شده است، بر معنی «مانند آغل ستور» برتری داشت.
به گمان من منظور از «سم ستور» در مصراع مورد بحث ما فقط همان چیزی است كه ما از آن می‌فهمیم و بنداری نیز فهمیده است، یعنی «ناخن چارپایان» و محتوی این مصراع با عقیده به تقدس سم اسب كه در میان ایرانیان و بسیاری دیگر از اقوام هند و اروپائی رواج داشته (3)) ارتباط دارد. می‌دانیم كه در عهد باستان در میان بعضی اقوام مرسوم بوده كه آلات و اشیائی همراه مرده می‌كرده‌اند تا با دست تهی و بی‌زاد سفر روانه سفر آن جهان نشده باشد. هردوت (كتاب چهارم، فصل 11-73) درباره‌ی تدفین اسكلت‌ها گزارش می‌دهد كه همراه مرده خوراك هم می‌فرستاده‌اند و اگر پادشاهی از آن‌ها فوت می‌كرده زن و ساقی و آشپز و اسب‌دار و نگهبان و نامه‌بر و اسب او و نیز از حشم از هر جنس یك حیوان یك‌ساله می‌كشتند و همه‌ی این اجساد را به انضمام كاسه‌های زرین همراه مرده می‌كردند. در میان بعضی اقوام اگر مرده سپاهی بوده او را با آلات رزمش به خاك می‌سپرده‌اند. در گرشاسپنامه (4) و در حماسه‌ی نارت‌ها ردپائی از این رسم در میان سكاها و آسی‌ها باقی مانده است (5).
به گمان من در ابیات مورد بحث ما رستم در اصل چنین گفته بوده است كه اگر همراه جسد سهراب مسكوك زر یا آلات و اشیاء زرین كند، پس از مرگ او، دیگران به طمع ربودن زر به گور او تجاوز خواهند كرد. از این رو در دخمه‌ی پسر برای تبرك فقط به گذاشتن سم اسب كه اشیاء مقدسی بوده كه همراه مرده می‌كرده‌اند، بسنده كرده است (6). این كه در این ابیات آمده كه رستم به جای آن كه دخمه پسر را از جنس زر بسازد، آن را از جنس سم اسب ساخت، باید بعدها و یا در دست خود فردوسی چنین تغییری به وجود آمده باشد. چون ساختن تمام دخمه از جنس سم بعید به نظر می‌رسد. ولی اگر این ابیات را به همین صورت هم كه روایت شده، بپذیریم و یا بر طبق ضبط مول و بروخیم بگوئیم رستم دخمه را به شكل سم اسب ساخته (كه البته در این صورت اخیر، معنی بیت سوم با معنی دو بیت دیگر نمی‌خورد) در هر حال باز در اصل نظر ما هیچ تغییری نمی‌دهد و این ابیات عقیده‌ی ما را درباره‌ی تقدس سم اسب در میان ایرانیان قدیم (رك ح 2) یكبار دیگر تأیید می‌كند.

یادداشت

وقتی این مقاله در دفتر نشریه آماده‌ی چاپ بود، آقای محمود انواری یادداشت مهمی برای بنده فرستادند كه ذیلاً در ضمن تشكر از لطف ایشان برای اطلاع خوانندگان عیناً درج می‌شود:
در «اسفجین» از قرای همدان مناره‌ای از دوره‌ی شاپور پسر اردشیر به یاد شكار ساخته شده بود كه رویه‌ی بیرونی آن با سم گورخر پوشیده بود و سم‌ها با میخ و مسمار بر آهك و سنگ استوار گشته بود (7). همچنین ملك شاه پسر الب‌ ارسلان در واقصه واقع در راه مكه به یاد جرگه‌ی شكاری كه تشكیل داده بود مناره‌ای از شاخ و سم و حوش برپا داشته بود (8). در كنار خوی نیز به نقل كسانی كه خود دیده‌اند مناره‌ای وجود دارد كه در لابلای رجه‌های آجر شاخ كار گذاشته‌اند (9). بنابراین در صورت صحت این توجیه معنی ابیات مورد بحث چنین است: «رستم گفت اگر دخمه‌ی سهراب را با زر بپوشانم و دور آن را با مشك آكنده كنم، پس از رفتن من در آن طمع كنند و آن را بردارند - هر چند دخمه‌ی سهراب به عقیده‌ی من باید با زر پوشیده شود - پس دستور داد سطح بیرونی آن را سم آجین كردند...».
تا این جا یادداشت آقای انواری. و اما بنده نیز ابیات مورد بحث را غیر از این معنی نكرده‌ام. فقط بحث بر سر این است كه آیا رستم و دیگر سكاها در اصل واقعاً چنان كه فردوسی می‌گوید تمام دخمه یا رویه‌ی دخمه را با سم اسب می‌پوشانیده‌اند و یا فقط مقداری سم اسب در گور مرده می‌گذاشته‌اند؟ در هر دو صورت در این كه چنین رسمی با عقیده به تقدس سم اسب كه موضوع اصلی مقاله‌ی من است ارتباط داشته، جای شكی نیست. چون اگر این‌طور نبود رستم پس از صرف نظر كردن از به كار بردن زر، دخمه را از جنس سنگ یا چوب و امثال آن می‌ساخت، نه از جسم سم اسب. چون سم اسب از آنجا كه عنصری حیوانی است، مانند سنگ و چوب دارای معنی متعادل نیست. بدین معنی كه اگر سم اسب در میان قومی با عقیده‌ی دینی آن مردم ارتباط داشته باشد در این صورت تا شیئی است مقدس و پاك و یا بالفرض نجس و ناپاك. و اگر در میان آن قوم با عقیده‌ی دینی مردم هیچ ارتباطی نداشته باشد، در این صورت باز شیئی نیست كه در ردیف اشیائی چون سنگ و گل و چوب به معنی مادی كلمه فقط بی‌ارزش باشد، بلكه چون شیئی است حیوانی و ادنی، از این رو به كار بردن آن در گور مرده ناپسند و ناشایست و توهینی به خود و روان متوفی است. بنابراین خواه رستم در گور پسر سم اسب گذارده باشد و خواه دخمه‌ی پسر را از جنس سم اسب ساخته باشد، در هر حال این كار را چنان كه از ابیات مورد بحث ظاهراً برمی‌آید، به خاطر بی‌ارزشی سم اسب نكرده است، بلكه به خاطر اهمیت و ثواب دینی آن. اكنون برگردیم به موضوعی كه قبلاً مطرح شد، یعنی این كه آیا سكاها دخمه را واقعاً از سم اسب می‌ساخته‌اند و یا فقط مقداری سم اسب همراه مرده می‌كرده‌اند.
بنده در پایان مقاله‌ی خود حدس زده‌ام كه چون ساختن تمام دخمه از جنس سم بعید به نظر می‌رسد، پس گویا در اصل رستم فقط به گذاشتن سم اسب در گور پسر (به جای آلات زرین) بسنده كرده است. اكنون پس از نكته‌ای كه آقای انواری یادآوری كرده‌اند، می‌توان چنین نتیجه گرفت كه وقتی رویه‌ی مناره‌ای را با سم گورخر پوشیده بوده‌اند، پس دخمه‌ای را نیز می‌توان با سم ستور پوشانید. منتها باید توجه داشت كه گور را به خاطر تفنن گله گله شكار می‌كرده‌اند و همین شهوت شكار گور در میان ایرانیان باعث شد كه در ایران نسل این حیوان به كلی برافتد. بدین ترتیب در اثر شكار مداوم گور، در شكارگاه‌ها به مرور ایام مقدار زیادی سم انباشته می‌شده است كه از آن‌ها همان‌طور كه در یادداشت آقای انواری آمده به یاد شكار و نشان كثرت شكار مناره می‌ساخته‌اند. ولی اگر رستم دخمه‌ی پسر را از «سم ستور» ساخته، البته این كار همان‌طور كه گفته شد با عقیدتی دینی ارتباط داشته و رستم برای این كار از سم هر حیوانی استفاده نكرده، بلكه از سم ستور و ستور در شاهنامه اكثر به معنی «اسب» و فقط در سه چهار مورد به معنی مطلق «چار پا» به كار رفته است. در این صورت باید از خود بپرسیم كه آیا سكاها چقدر می‌بایست اسب قربانی می‌كردند تا از سم آن‌ها رویه‌ی دخمه‌ای را می‌پوشانیدند؟ از سوی دیگر پوشانیدن دخمه از زر یك مبالغه‌ی شعری است، چون هیچكس واقعاً دخمه را از زر نساخته است، بلكه آلات زرینی همراه مرده می‌كرده‌اند. با وجود این‌ها یادداشت آقای انواری دارای این نكته‌ی مهم است كه می‌رساند واقعاً عملاً مرسوم بوده كه رویه‌ی چیزی را با جنس سم بپوشانند. لهذا بعید نیست كه رستم نیز دخمه‌ی پسر را از سم اسب پوشانیده باشد. در هر حال مصراع مورد بحث ما بازمانده‌ی یك رسم كهن در میان سكاهاست كه با اعتقاد به تقدس سم اسب در میان ایرانیان ارتباط دارد. ضمناً در فارسی شباهتی لفظی میان واژه‌ی «سم، سمب، سنب» (= ناخن چارپایان) و واژه‌ی «سم، سنب، سمب، سمبه، سنبه» (= سوراخ، مرتبط با سفتن و سنبیدن و سمیدن) وجود دارد كه نظیر آن را در عربی نیز میان «حافر» (= سم چارپا) و «حفر، حفره» (=سفتن و سوراخ) می‌بینیم. ولی گویا این شباهت لفظی میان دو كلمه در هر دو زبان اتفاقی است و از نظر اشتقاقی و نتیجتاً از نظر عقیدتی ارتباطی میان این دو كلمه نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1. شاهنامه چاپ مسكو 2/249/1050-1052= چاپ بنیاد، ابیات 1045-1047.
2. و نیز رك:
Monchi-Zadeh, D., ZDMG 125/1975, S. 404.
3. رك به گفتار نگارنده در ششمین كنگره‌ی تحقیقات ایرانی در تبریز (1 تا 6 شهریور ماه 1354) با عنوان «بازمانده‌های پراكنده‌ی یك عقیده‌ی كهن ایرانی». و درباره‌ی همین موضوع در نوزدهمین كنگره‌ی شرق‌شناسی در فرایبورگ (آلمان غربی – 28 سپتامبر تا 4 اكتبر 1975)، رك:
Vorträge d. XIX.Deutscher Orientalistentag. ZDMG (Suppl. III, 2), Wiesbaden 1977, S. 1049-1052.
4. رك: گرشاسپ‌نامه، به كوشش حبیب یغمائی، چاپ دوم، تهران 1354، ص 468، بیت 28 به بعد. و نیز رك به ح بعدی.
5. رك:
Wiedengren, G.: Die Religionen IransStuttgart 1965, S. 165 f., 340.
6. در «نزهت نامه‌ی علائی» تألیف شه مردان بن ابی‌الخیر رازی درباره‌ی عادات رستم از جمله آمده است: «گویند او به غایت بخیلی بود و هرگز هیچ چیز به كسی نبخشیدی... و هرگز رستم زر به دست نگرفتی و نخواستی و ندیدی.» (رك: سیمرغ 2، ص 23). اگر آنچه درباره‌ی بخیلی رستم در این كتاب گفته شده، متكی بر روایتی اصیل و قدیمی باشد، می‌تواند این فكر را ایجاد كند كه پس رستم از سر خست تجاوز به گور پسر را بهانه قرار داده تا از گذاشتن آلات زرین در دخمه‌ی او تن زند؟ ولی ممكن است روایت نزهت‌نامه اصلی نداشته باشد و نتیجه‌ی تعبیر غلط همین ابیات شاهنامه باشد. از سوی دیگر در نزهت‌نامه در محلی دیگر نیز رستم از زبان افراسیاب «نان كور» نامیده شده است.
7. معجم‌البلدان، ذیل «منارة الحوافر»، آثار البلاد و اخبار العباد 1389 هـ 1969 م، طبع‌دار صادر بیروت، ص 294.
8. معجم‌البلدان، ذیل «منارة القرون»، آثار البلاد و اخبار العباد، چاپ مذكور ذیل «واقصه»، ص 280.
9. ظاهراً تصویری كه در مقابل صفحه‌ی 140 تاریخ خوی تألیف مهدی آقاسی آمده از همین مناره است.

منبع مقاله :
نشریه‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط