نویسنده: دکتر مهدی پارسا
تأمل در جهانی که امید در آن معنادار میشود
امید در نسبت انسان و هستی معنای حقیقی خود را مییابد(1). در نسبتی که انسان به دنبال تعین بخشی و تسلط برهمهی امور جهان است، ناامیدی و در نسبتی که انسان در انتظار آشکار شدن جلوههای پنهان هستی میماند، امید چیره میشود. بنابراین تأمل در نسبت بنیادین انسان و هستی در فهم ماهیت امید و ناامیدی اهمیت دارد. این متن در این زمینه نکات تأملبرانگیزی را مطرح کرده است.مدعا این است که تعین منجر به ناامیدی میشود، و عدم تعین امید به بار میآورد.
1
هدیه (gift). در نگرش هایدگری، هستی هدیه است. زندگی به ما هدیه داده شده است. اقتصاد هدیه نقطهی مقابل فهمی است که ما به طور معمول از اقتصاد داریم (دندان اسب را پیشکشی را نمیشمارند). در اقتصاد هدیه ارزشها متعین و تعیینپذیر نیستند. در این اقتصاد نیاز داشتن و خواستن معنای معمول خود را از دست میدهند.طلب کار بودن از زندگی (طلب معنا، طلب هدف، طلب عدالت...) حاصل غفلت از هدیه بودن زندگی است. مفهوم نیاز مستلزم وضع یک غایت است. بینیازی رواقی با منطق رواقی که همهی گزارهها را شرطی میداند سازگار است. همهی نیازها نیاز به شرط (یک غایت) هستند. و غایتها جوهری نیستند. در مناطق رواقی، بر خلاف منطق ارسطویی، جوهری وجود ندارد. بنابراین، اهداف چیزهایی نیستند که ما آنها که ما به زندگی میدهیم، هر یک به شیوهی خود.
در این چارچوب، ناامیدی معنایی ندارد، همانطور که امید هم معنایی ندارد. وقتی هستی هدیهای باشد که داده شده، در حالی که ممکن بود داده نشود، ناامیدی چه معنایی دارد؟ جز اینکه تواقعی وجود داشته باشد، مثلاً توقع بیشتر زندگی موهبت است، و ارزشمند، حتی اگر کوتاه باشد. حقی برای بیشتر زیستن وجود ندارد، هر چند تمایل به آن (و نیاز آن) وجود دارد. تمایلی که باید درمان شود. هدیه خواستنی است گاهی انتظار آن را میکشیم، اما نمیتوانیم آن را به منزلهی یک حق طلب کنیم. این درس هستیشناسی هایدگری و روانکاوی لکانی است.
پیامد اخلاقی چنین رویکردی نیز روشن است. بنیان اجتماعی بودن انسانها نیاز آنها به یکدیگر نیست، بلکه لطفشان به هم است. نیازها بعد ایجاد میشوند. پس انسانها وظیفهای و حقی در قبال هم ندارند. اگر لطفی به هم میکنند، اگر لذتی به هم میدهند، از سر وظیفه نیست، بلکه هدیهای است که به هم تقدیم میکنند؛ و انتظار بازگشت هدیه و جبران آن، چیزی نیست جز فروکاست اقتصاد هدیه به اقتصاد مبادله و پول. جامعهای که برِ مبنای نیاز مشترک ایجاد شود، جامعهای اساساً بیاخلاق است. جامعهای که بر مبنای هدیهی بیبازگشت ایجاد شود، جامعهای اساساً اخلاقی است.
هستیشناسی اقتصادِ مبادله، هستیشناسی بازنمایی است. اقتصاد هدیه تلاشی است برای عبور از بازنمایی، عبور از متقارن دیدن نسبت هستی و شناخت. فلسفهی پساهایدگری امتحان کردنِ انواعِ هستیشناسیهای نامتقارن است.
2
انفعال (passivity) هدیه گیرنده منفعل است. او اختیاری در مورد چیستی آن و اینکه چه زمانی داده میشود ندارد. هدیهی هستی، ما را پذیرنده میسازد. ما پذیراییم، و باید از آن پذیرایی کنیم. ما مسئولیم. به دلیل همین مسئولیت است که این انفعال بیعملی و رکود نیست. انفعال نسبت به حقیقت، مولد است. تعهد به حقیقت آن چیزی است که باعث تغییر میشود، و ایده بودن حقیقت، یا نا حاضر بودن آن، ذات آن است؛ ذات آن جوهر نبودن است. انفعال نسبت به یک حضور مرگ است، اما انفعال نسبت به ایدهی حقیقت خودِ زندگی است. این انفعال خودِ فعالیت است. اگرمنطق ایستای ارسطویی منطقِ فعالیت است، منطق پویای رواقی منطقِ انفعال است، پس درک انفعال، محدودیت و تناهی نباید ناامیدی ایجاد کند. ناامیدی محصول هستنده دیدنِ هستی (جوهریت آن) است. ناامیدی در برابر جبرِیک هستنده معنا دارد، اما در برابر هستی، به هیچ وجه. بنابراین، امید همان انفعال در برابر هدیهی هستی و تن دادن به عدم تعین آن (ایده بودنِ آن) است. امید برای کسانی معنا دارد که (مدتهاست) شکست میخورند، و ترومای واقعی را با دل و جان احساس کردهاند؛ کسانی که شکست، قویترشان کرده است: «وقتی در میان طوفان گام بر میداری/ سرت را بالا بگیر و از تاریکی نترس/ در پایان طوفان/ آسمان طلایی در انتظار است/ و سرود شیرین یک چکاوک/ گامبردار از میان باد/ گامبردار از میان باران/ هرچند رؤیاهایت متلاطم باشند/ گام بردار با امید در قلبت/ و تو هرگز تنها گام برنخواهی داشت/ هرگز تنها گام برنخواهی داشت...». امید و وعده. امید و قول دادن. امید یعنی در شکستها تنها نیستی، امید یعنی گامبردار، رؤیاهای من هم مثل تو متلاطمند. پیروزمندانه گام بردار، هر چند شکست هست. پیروزی به هر قیمتی، نه. تلاش در هر شرایطی، آری. امید همواره بزرگ است. امیدِ کوچک معنا ندارد. امید همواره اتوپیایی است. اما برای داشتنِ یک امیدِ اتوپیایی، اول واقعی باشیم. برای داشتنِ یک امیدِ بزرگ باید کوچک باشیم.خلسه (extacy). آگاهی با درونیت و کنشگری متناسب است. حرکتِ آگاهی از درون به بیرون است. تعین «خود» با انفعال و هدیه ، عدم تعین را به درون «خود» میبرد. این حرکتی از بیرون به درون است. بیرونی در درون. هدیهی هستی، «خود» را از خود بیخود میکند. منطقِ آگاهی نادیده گرفتنِ جهانمندی خود است. در این منطق اول چیزی هست و بعد در جهان است. اما در منطق هدیهی هستی- که به همین دلیل منطق نیست- اول در جهان بودن است.
اپیکوریسم لذتطلبی حقیقی است، حتی اگر، و دقیقاً به سبب اینکه، به کم بسنده میکند. تخطی از اصل لذت، لذت را به درد تبدیل میکند، اما اصل حقیقی لذت این است که لذت همواره و از ابتدا درد است. لذت بردن از دارد پیام این لذتطلبی حقیقی است. پس کم هم زیاد است. صفر بینهایت است. برای مستی نیازی به شرابِ پرزور نیست، چرا که هستی خود شرابی پرزور است. دارویی (طبیعی) که حافظه را بر میگرداند، همان افیونِ فراموشی است، که هنر ممکن است از عوارض جانبی آن باشد.
فراموشی کنشی و فراموشی واکنشی، انفعالِ فعال و انفعالِ منفعل، جنونِ فقدانی و جنونِ اثباتی؛ جنونی که نه بیعقلی، بلکه پُرعقلی باشد، یا بهتر است بگوییم فراعقلی، تشخیص این تمایزها گامی به سوی عبور از سادهسازی در نگرش به نسبت میان نظر و عمل است. اما معمولاً فاعلیت و اراده را به آگاهی پیوند میزنیم. اما نیرویی دیگر شاید بسیار قدرتمندتر از آگاهی، در ما هست که تصمیم میگیرد. آگاهی فروکاستِ خشونتآمیزِ این نیروست. وقتی از انفعالِ خودمان سخن میگوییم، منظور انفعالِ آگاهی است و اگر از جنون سخن میگوییم، منظور در نسبت با این آگاهی است. و گرنه، چگونه میتوان نیرویی مولد را که هنر و فلسفه (و همچنین آگاهی) از محصولات آن هستند، جنون خواند؟ بینظمی و تشویش این نیرو به سبب این است که نظم آگاهی تمایل به سادهسازی دارد، اما از سادهسازی نظمِ بسیار پیچیدهی آن ناتوان است. و نظمِ بسیار پیچیده بینظمی نیست. اما اینکه آیا در مواجهه با امری جنونآمیز با بینظمی سروکار داریم یا نظمی پیچیده، مسئلهای مربوط به باور و ایمان است. تضمینی وجود ندارد، زیرا آگاهی مانند ماشینی که همه چیز را به قالبی یکسان در میآورد، سادهسازی میکند و راهی برای فهم اینکه آنچه از ماشین عبور کرده چه بوده است، وجود ندارد. ما تنها با محصولات این ماشین آشناییم».
پسن هستی به منزلهی هدیه، جنون را به درون آگاهی میبرد و انفعال را به درون فعالیت. زندگی انتظار کشیدن است، اما آنچه در انتظار آنیم نه غایتی اتوپیایی، بلکه خلسهی هستی است؛ خلسهای بسیار نزدیک، که دوری را به درون میآورد. کوهها، درختان، باران، و اتومبیلی که در مه گم میشود؛ طبیعتِ صانع و طبیعتِ مصنوع؛ آینده در اکنون.
پینوشت:
1- عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی
منبع مقاله :ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85