نویسنده: دکتر محمد اصغری
تأملی بر مفهوم «امید اجتماعی» ریچارد رورتی
اندیشهی پراگماتیسم در عصر حاضر به دلیل نوع نگاه متفاوتی که به ماهیت و جایگاه تفکر فلسفی در جامعه دارد(1)، از اساس نسبت متفاوتی با مفهوم امید برقرار کرده و صورت متمایزی از امید را ارائه میدهد. در این زمینه رورتی با طرح «امید اجتماعی» از منظر اندیشهی پراگماتیستی به طور ویژه این نسبت را فلسفیده است. متن زیر تأملی اجمالی در این صورت از مفهوم امید است.امید اجتماعی که رورتی از آن سخن میگوید، پشتوانهی متافیزیکی از سنخ افلاطونی یا کانتی ندارد، بلکه از سنخ اندیشهی پراگماتیستی دیویی و دیگران است. اما این امید معطوف به آیندهی جامعه لیبرال دموکراسی است که رورتی نمونهی آن را در فرهنگ آمریکایی ردیابی میکند، هر چند جامعهی آمریکایی را نقد میکند. او بر این باور است که دیویی با وارد کردن فلسفه به کلاسهای درسی مدارس، دانشآموزان را به ساختن جامعه مبتنی بر مشارکت و همکاری با یکدیگر و اجتماعی کردن تفکر فلسفی تشویق میکرد و امیدوار بود که امیدهای فلسفی تبدیل به امیدهای اجتماعی شوند. نکتهی مهم این است که رورتی فلسفه با "P" بزرگ (Philosophy) را رد کرده و فلسفه با "p" کوچک را جایگزین آن میکند. چنین فلسفهای بیشتر به «نقد فرهنگی» و «نقد ادبی» میماند تا متافیزیک. رسالت مهم فلسفه به معنای اخیر از منظر این متفکر آمریکایی ایجاد همبستگی بین افراد جامعه و در نتیجه ایجاد امید اجتماعی برای زندگی بهتر در آیندهای بهتراست.
ریچارد رورتی به عنوان معروفترین نئوپراگماتیست آمریکایی با الهام از سنت پراگماتیسم مخصوصاً با تکیه بر اندیشههای جان دیویی کوشیده است در مقام یک فیلسوف، متافیزیک اروپایی را از افلاطون تا هایدگر باز تفسیر نماید. آنچه در این نوشته بر آن تمرکز داریم، تأملی بر مفهوم امید اجتماعی است که رورتی فلسفه در معنای محدود و خاصی را سرچشمهی آن میداند. این فلسفه ( philos-ophy) با حرف با کوچک «p» شناخته میشود نه حرف بزرگ «P» او میگوید که فلسفه با «p» همردیف ادبیات است، اما فلسفه (Philos-ophy) با «P» بزرگ همردیف علم و متافیزیک افلاطونی است. حال چرا رورتی این فلسفهی دوم را رد و سرزنش میکند؟ پاسخ را باید از لابه لای نوشتههای او از کتاب فلسفه و آینه طبیعت تا فلسفه و امید اجتماعی جست. به طور خلاصه باید گفت که فلسفه یا متافیزیک به مثابه علم به موجود به ماهو موجود از افلاطون تا هایدگر کوشیده است از تاریخ (سنت و زبان) فرار کند و به آن سوی تاریخ، که در تاریخ فلسفهی غرب فیلسوفان غربی نامهای مختلفی به آن دادهاند، صعود کند. افلاطون فراسوی تاریخ را «مُثل»، دکارت «ذهن»، هگل «روح» و هایدگر «هستی» نامید. ادعای رورتی این است که این فلسفه همیشه آدمیان را از زندگی اجتماعی و روزمره به سوی اموری فرا تاریخی و انتزاعی سوق داده و لذا فلسفه نتوانسته با توسل به چنین مفاهیمی نوید بخش آیندهای روشن برای انسانها باشد.
اما فلسفه با حرف کوچک «p» که نوعی ژانر ادبی است، نوید بخش ظهور یک فرهنگ ادبی است که در آن زبان امید، زبان فلسفی و علمی نیست، بلکه زبان آن شاعرانه و ادبی خواهد بود. چرا زبان آن ادبی و شاعرانه است؟ چون شعر زبانی است که همگان آن را میفهمند و این برخلاف زبان علم و فلسفه است که برای همگان قابل فهم نیست. بنابراین ادبیات و زبان شعر وسیلهای است در خدمت ترویج امید در جامعهای که علم و فلسفه از ترویج آن عاجزند. بنابراین فلسفه به معنای خاص آن باید وارد ساحتهای مختلف فرهنگ (هنر، ادبیات...) شود. از دیگر سو وقتی فلسفه از اریکهی سلطنت به پایین میآید و در عرض سایر حوزههای فرهنگ قرار میگیرد با سایر رشتهها و حوزههای فلسفه پیوند وجودی برقرار میکند و همچون توری در شبکهی فرهنگ میشود.
از نظر رورتی چه کاری برعهدهی فیلسوف است؟ رورتی در پاسخ خواهد گفت که فیلسوف باید اندیشیدن خود را در بستر شرایط مختلف خودش در جامعه آغاز کند. به سخن دیگر فیلسوف باید نه به امور آسمانی و فرا تاریخی همانند مثل افلاطونی، روح مطلق ، هگلی، کوژیتوی دکارتی، پیشینی کانتی، هستی هایدگری و غیره، بلکه به اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی و تاریخی خود یعنی به زمین نگاه کند. او با الهام از هرمنوتیک گادامربه جای مفهوم شناخت، مفهوم پرورش (bildung) یعنی تربیت و خودپروری را هدف اندیشیدن قرار میدهد (رومانا 1393 ص 36). همین امر باعث شده رورتی همانند قهرمان فلسفیاش دیویی که فلسفه را وارد مدارس کرد، او نیز فلسفه را وارد فرهنگ جامعه کند تا بتواند قدرت شگفتانگیز فلسفه را در حوزهی فرهنگ نشان دهد. اما همانطور که گفته شد، این فلسفه با «P»کوچک است که این رسالت را برعهده دارد. به عبارت دیگر فلسفه، شرکت جستن در یک گفتوگوی بشری است که هدفت آن پرورش و ایجاد همبستگی در بین افراد جامعه است. اما رورتی برای رسیدن به این هدف چارهای ندارد جز آنکه همانند فیلسوفان به دو حوزهی خصوصی و عمومی قائل شود.
امید معطوف به آینده است، در حالی که معرفت معطوف به گذشته و حال است. آیا فلسفهی سنتی که داعیهی معرفت حقیقی دارد، میتواند پیشرفت را که معطوف به آینده است به بار آورد؟ رورتی علاوه بر فلسفهی سنتی، فلسفههای سیاسی و اجتماعی امروز را نیز در ارائهی امید مورد انتقاد قرار میدهد: «اما امروزه فلسفههای اجتماعی و سیاسی بسیاری داریم که نقطهی عزیمت خود را نه از روایت تاریخی که بیشتر از فلسفهی زبان یا از روانکاوی یا از بحث دربارهی درون مایههای فلسفی سنتی مانند "هویت" و"تفاوت"، "نفس" و" ذهن"، "صدق" و"دلیل" اخذ میکنند. این به نظر من نتیجهی فقدان امید است یا دقیقتر، نتیجهی ناتوانی در پی افکندن روایتی پذیرفتنی دربارهی پیشرفت است. چرخشی از روایات و رؤیاهای آرمانی به سوی فلسفه، به نظر من نشانهای از ناامیدی است» (رورتی 1384 ص 318).
هر پیشرفتی لاجرم در بستر تاریخی خاص هر جامعه رخ میدهد و فلسفه زمانی میتواند در این پیشرفت سهیم باشد که به قول هگل به زمانهی خود بیاندیشد. این امر مستلزم تاریخی کردن فلسفه خواهد بود که از زمان هگل به بعد اتفاق افتاده است، هر چند که ادعاهای فلسفه کم و بیش از سنخ ادعاهای افلاطونی است. زیست فلسفه در کنار سایر حوزههای فرهنگ و علوم جز در یک فرهنگ پسا فلسفی مقدور نیست و این حرف اصلی رورتی در طرح مفهوم فرهنگ پسا فلسفی است. این نوع فرهنگ با توصیف و باز توصیف رابطهی خودمان با جامعهی مشترک انسانیمان سروکار دارد و به همین دلیل وی گاهی آن را فرهنگ ادبی نیز میخواند.
رورتی هر چند فلسفه به معنای سنتی را رد کرده ولی به تاریخ فلسفه بسیار اهمیت میدهد. او ادعا دارد که مسائل فلسفی فیلسوفان، محصول پیشامد تاریخیاند و در تلاش برای پاسخ به این مسائل همواره نویدبخش نسلهای بعد از خودشان بودند. ولی چون پاسخ به آن مسائل، پاسخهایی برآمده از بطن شرایط امکانی و تاریخیشان نبود و عمدتاً اموری فرازمانی و فراتاریخی به عنوان پاسخهای یقینی به نسلی خودشان اهدا کردهاند، در عمل فلسفه نتوانست رسالت تربیتی و اخلاقی خود را آنگونه که ادبیات انجام میداد، انجام دهد، با توجه به این نکته، او فلسفهی مورد نظر خود را نوعی ژانر ادبی تلقی میکند که دیگر ملکهی علوم نیست، بلکه در کنار علوم و بخشهای مختلفی فرهنگی ایستاده است. بنابراین فلسفه از حالت عمودی به حالت افقی و در کنار علوم دیگر قرار میگیرد. این افقی قرار گرفتن فلسفه به معنای تاریخی و فرهنگی ساختن آن است.
نکتهی حائز اهمیت دیگر این است که هدف پژوهش از نگاه رورتی کشف حقیقت عینی نیست، بلکه همانند پیرس توافق و اجماع جامعهی پژوهشگران بر سر موضوع مشترک و واحدی است که در عمل سودمند باشد. در هر حوزه علمی هدف نهایی پژوهشی باید چنین باشد. حقیقت چیزی آن بیرون نیست که ایستاده و منتظر آن است که ما قدم به قدم با ابزار منطق و استدلال فلسفی به آن برسیم و آن را کشف کنیم، بلکه حقیقت در اندرون ما و به تعبیری در بطن فرهنگ ما قرار دارد. اگر بخواهیم این مطلب رورتی را با تمسک به ادبیات فارسی خودمان بیان کنیم، داستان سیمرغ عطار در منطقالطیر بسیار روشنگر خواهد بود. وقتی مرغان به رهبری هدهد بعد از سفر پر فراز و نشیب به پای کوه قاف رسیدند از او پرسیدند که سیمرغ کجاست؟ چرا نمیبینیم؟ هد هد پاسخ داد که اگر به خودتان نگاه کنید، خواهید دید که سیمرغ (حقیقت) خودتان هستید.
نکتهی قابل تأمل دیگر این است که این توافقی، فینفسه نویدبخش انسجام و همدلی در کل جامعه خواهد بود، چون هرکس در هر تخصصی که در حوزهی کاری خویش دارد به دنبال توافق و اجماع خواهد بود و همین وضع با امید اجتماعی پیوند میخورد.
اگر نگاهی اجمالی به مقالات داخل کتاب عینیت، نسبینگاری و حقیقت بیندازیم میبینیم که مقالهی «همبستگی یا عینیت ؟» یا «علم به مثابه همبستگی» در بخش اول کتاب و مقالهی «اولویت دموکرامی بر فلسفه» در بخش آخر کتاب، خواه مستقیم خواه غیرمستقیم طنین اخلاقی دارند. رورتی در مقالهی نخست میکوشد نشان دهد که جستوجوی حقیقت عینی که از افلاطون تا هایدگر تحت عناوینی مثل صور، روح مطلق، وجود و غیره در متافیزیک غرب توسط فیلسوفان صورت گرفته، باعث دوری فلسفه از اجتماع تاریخی انسان شده و رورتی از آن به فرار از تاریخ و جامعهی بشری یاد میکند. به نظر رورتی بشر از طریق خواست و آرزوی عینیت و واقعیت، خواسته به زندگی خود معنا بدهد؛ ولی این جستوجوی عینیت باعث شده که انسان از توجه به زندگی امکانی و انضمامی خود غافل شود؛ زندگیای که در آن درد و رنج و ظلم و ستم آکنده است. رورتی کسانی را که دنبال خواست عینیت هستند «رئالیست» نامیده است، اما کسانی که به دنبال خواست و آرزوی همبستگی هستند و عینیت را به همبستگی فرو میکاهند، همان «پراگماتیستها» هستند. آنها دیگر نیازمند متافیزیک یا معرفتشناسی نیستند. آنها حقیقت را به تعبیر ویلیام جیمز به مثابه چیزی میدانند که باورش برای ما خوب و مفید است (Rorty,1998:22).
باتوجه به آنچه که گفته شد معلوم میشود که نئوپراگماتیسم پستمدرن رورتی در انتقاد از فلسفهی غرب، به طور کلی میخواهد این پیام اخلاقی را برساند که فلسفهی غرب با محور قرار دادن حقیقت عینی و محور قرار دادن تمایزات فلسفی باعث گردیده که انسان بیشتر زندگی خود را وقف چیزی کند که فرا تاریخی است. این رویگردانی فلسفهی غرب از وضعیت انسان در موقعیت تاریخی باعث شده که شأن و منزلت اخلاقی انسان نادیده گرفته شود.
اما به نظر میرسد که رورتی در نقد متافیزیک عینیتگرا کمی افراط کرده است. ظاهراً رورتی فراموش کرده که آرمانهای دورهی روشنگری از قبیل عدالتخواهی، حقوق بشر، دموکراسی و احترام به دیگری محصول پیشرفت همین تفکر عینیتگرای فلسفه و علم دورهی مدرن مدرن بوده است. اما اینکه امروزه گاهی این آرمانها نادیده گرفته میشوند، مسئلهای است که ربطی به عینیتگرا بودن این سنت ندارد. البته در اینجا فرصتی نیست که علل این مسئله را مطرح کنیم. شاید یکی از ایرادات وارد باز اندیشه رورتی این است که بین نقش فلسفهی یونانی و فلسفهی مدرن در زمینهی پیشرفت روشنگری تمایز کافی قائل نشده است. از سوی دیگر رورتی در نقد این سنت عینیتگرا از ارزش عینیت چنان میکاهد که آن را کاملاً کنار میگذارد. حال آنکه اگر در تاریخ فلسفه به رابطهی علی و معلولی دیدگاههای فلسفی قائل باشیم، آن وقت معلوم میشود که حذف حلقهی «عینیت» از این زنجیره نه تنها نادرست بلکه محال است.
به هر حال فلسفهی رورتی حاوی این پیام اخلاقی است که باید نسبت به هم رفتار انسانی و اخلاقی داشته باشیم و هر چه بیشتر تساهل و مدارا را بین خودمان ترویج کنیم، بیآنکه به بنیان و شالودهای فلسفی تکیه کنیم. تنها چیزی که میتوانیم بدان تکیه کنیم، همدیگر است. رورتی با نظریهی اجتماعی مارکسیستی نیز مخالف است، چون این دیدگاه نیز ادامهی دیدگاههای متافیزیک سنتی است.
خلاصهی کلام اینکه حقیقتی را که فیلسوفان تا به حال در آن سوی تاریخ میجستند، باید اکنون در داخل امید اجتماعی بجویند. لذا حقیقت در امید به بهبود جامعهی اخلاقی و تساهل محور انسانی قرار دارد که در آن ظلم و ستم به حداقل برسد و به همین دلیل فلسفه باید از حالت عمودی به حالت افقی تغییر موقعیت دهد و این چیزی نیست جز تاریخی کردن فلسفه و در نتیجه تاریخی شدن امید به جای امیدهای فراتاریخی شبه افلاطونی فیلسوفان سنتی، شاید پیام اخلاقی رورتی را در این بیت حافظ نیز یافت که «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدار».
منابع :
رومانا، ریچارد (1393) فلسفه یچارد رورتی، ترجمه مرتضی نوری، تهران: نشر علم
رورتی، ریچارد (1384) فلسفه و امید اجتماعی، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران: نشر نی
Rorty, Richard (1991) Objectivity, Relativism, and Truth: Philosophical Papers, Volume 1, Cambridge: Cambridge University Press.
پینوشت:
1- عضو هیئت علمی گروه فلسفهی دانشگاه تبریز
منبع مقاله :ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85