نویسنده: رضا کریمی
کتابشناسی: مبانی علومانسانی اسلامی/ احمد حسین شریفی/ آفتاب توسعه/ 624ص
از آنجا که حضرت عالی کراراً در مجامع گوناگون دربارهی علومانسانی اسلامی صحبت فرمودهاید و احتمالاً در آینده نیز این صحبتها تداوم داشته باشد، به پیوست یک نسخه از کتاب جدیدالانتشار «مبانی علومانسانی اسلامی» تألیف جناب آقای دکتر احمد حسین شریفی حضور شریفتان تقدیم می گردد. امیدوارم با مطالعهی این کتاب از سوی جناب عالی، درک صحیح و عمیقی از علومانسانی اسلامی در شما پدید آمده و شاهد سخنان ارزندهای در این زمینه از سوی جناب عالی باشیم.این بخشی از نامهی رئیس مرکز علومانسانی اسلامی صدرا در سال 1393 خطاب به رئیس جمهور است. اکنون باید ببنیم در پیوست این نامهی تحدی گونه و سرگشاده در بیش از 600 صفحه چه چیزی نوشته شده و چه نظری بیان شده است؟ به ویژه اینکه یادمان باشد در جایی دیگر رئیس مرکز صدرا گفته است: زحمتی که حجتالاسلام شریفی ... در این کتاب کشیدهاند یک تبیین جامع، منسجم و متقن از ابرنظریهی علومانسانی اسلامی است. و این کتاب یک نظریهی کلان و ابرنظریه است.
این کتاب کتابی درسی در زمینهی فلسفهی علومانسانی اسلامی است (یعنی در ابتدا انتظارات از خواننده درج شده و در پایان هرفصل هم خلاصهی فصل ذکر گردیده و هم پرسشهایی ناظر به محتوای فصل و هم موضوعاتی برای تحقیق و پژوهش بیشتر محققان و خوانندگان معرفی شده است) و دارای 9 فصل به شرح ذیل میباشد: مباحث کلی و مقدماتی/ چیستی علومانسانی/ معناشناسی علومانسانی اسلامی/ موافقان علومانسانی اسلامی / مبانی فلسفی علومانسانی اسلامی/ روش تحقیق در علومانسانی اسلامی / نقش نظام ارزشی در علومانسانی اسلامی/ علومانسانی اسلامی؛ واقعبینی و آزاداندیشی علمی/ بررسی ادلهی مخالفان «علوم انسانی اسلامی.»
یکی از مزیتهای این کتاب آشنایی با آرای بسیاری از محققینی است که در زمینهی علم دینی نظر داده و مقاله و کتاب نوشتهاند. مثلاً فصل چهارم به معرفی و تبیین چند دیدگاه مهم در حوزه پرداخته است. در این فصل دیدگاه آیتالله جوادی آملی و آیتالله مصباح یزدی به عنوان موافقان علومانسانی اسلامی گزارش شده است و البته از نقد و بررسی دیدگاهها خودداری شده است. علاوه بر این در پایان هر فصل ذیل عنوان «برای پژوهشی بیشتر به نظریات بررسی نشده در متن اصلی اشارتی شده است. هر چند از آنجا که این کتاب مسئله محور نوشته شده، نه نظریه محور یا مکتب محور افراد و نظریات یادشده به صورت پراکنده و فراخور طرح مسئله در هر فصل مورد بررسی قرار گرفتهاند. در مجموع از مهمترین نظریهپردازان این حوزه که در کتاب مورد اشاره قرار گرفتهاند میتوان از دکتر مهدی گلشنی (از علم سکولار تا علمای دینی)، دکتر حسین سوزنچی (معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی)، دکتر خسرو باقری (هویت علم دینی) و دکترحسین بستان (گامی به سوی علم دینی) نام برد. البته از دانشمندان درگذشته و خارج از ایران هم نام برده میشود و به اختصار به آرای آنها اشاره میشود. علاوه بر اینها، در فصل نهم با عنوان «بررسی ادلهی مخالفان علومانسانی اسلامی»، مهمترین ادلهی مخالفان این ایده مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. به همین خاطر، هشت دلیلی از مهمترین ادلهی مخالفان علومانسانی اسلامی متعلق به عبدالکریم سروش، علیپایا، مصطفی ملکیان و دیگران مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. لذا مرور مسئلهوار بر این نظریات توسط نویسنده، محمل خوبی برای بررسی مهمترین اندیشهها ذیل موضوع کتاب است.
اما با این وجود میبینم که در این کتاب به آرای یکی از مهمترین نظریهپردازان علومانسانی یعنی دکتر داوری اردکانی، چه در متن اصلی فصول و چه در قسمت «برای پژوهش بیشتر»، هیچگونه اشاره و ارجاعی نشده است؛ به ویژه اینکه یکی از موضوعات مهم کتاب در فصل هفتم این است که نویسنده به تحلیل نقش نظام ارزشی در علومانسانی پرداخته و ضمن نقد و رد دیدگاههایی که مدعی عدم تأثیر ارزشها در علومانسانیاند، نظریهی تأثیرپذیری علومانسانی از نظام ارزشی محققان به تفصیل تبیین شده و تأثیر ارزشها در مراحل مختلف تولید علم مورد بحث قرار گرفته است: هم در مرحلهی انتخاب موضوع و مسئلهی تحقیق، هم در مرحلهی انتخاب هدف غایت تحقیق، هم در روند تحقیق و هم در مرحلهی نتیجهگیری و کاربرد تحقیق.
در این رابطه دکتر داوری معتقد است: «علوم اجتماعی مثل دیگر علوم جدید سکولارند... (عالمان جدید) میتوانند مؤمن به خدا و معتقد به اعتقادات دینی باشند اما آنها در اوقاتی که احوالات دینی دارند نمیتوانند سودای تصرف دینی داشته باشند. زیرا در آن احوال کارها را به خدای خویش وا میگذارند... دانشمندان وقتی به پژوهش مشغولند، به اقتضای رعایت روش علم، نمیتوانند هیچ یک از اعتقادات خود را در کار پژوهش دخالت دهند.» (علوم انسانی و برنامهریزی توسعه، ص 9).
آیا چنین رأی مهمی نمیبایست در بحث از مبانی علومانسانی اسلامی مورد بحث قرار گیرد؟ جالب است یکی از پراشارهترین آرایی که در کتاب مورد نقد قرار میگیرد نظریات عبدالکریم سروش در کتاب تفرج صنع استت و شاید نویسنده ندانسته است که این کتاب در سالهای دههی شصت یکی از مخاطبان خود را آرای دکتر داوری دانسته است!
به علت همین غفلت است که هیچ اشارهای به رابطهی علومانسانی و توسعه وجود ندارد! نویسنده موضوع علومانسانی را کنشهای انسان میداند. اما آیا این تعریف کامل و رهگشاست؟ آیا نمیبایست اعتقاد به توسعه به عنوان غایت علومانسانی، مورد بررسی قرار گیرد؟ از این عمیقتر، ظرائفی است که دکتر داوری در بیان ماهیت علومانسانی و اجتماعی گفته است: «برای اینکه علم انسانی و اجتماعی به وجود آید باید یک مرجع و منشأ بشری-که مراد ازآن نه طبیعت بشر و نه هیچ فرد آدمی بلکه بشر ترانساندنتال پدید آمده در فلسفهی جدید است- ضامن اثبات روابط و مناسبات و منشأ صدور احکام و قوانین باشد و البته مرجع و منشأیی که گفتیم خود باید قراردادی و اعتباری باشد...» (فلسفه در دام ایدئولوژی، صی 215). این بیان نشان میدهد همانطور که در تعریف مدنظرآقای دکتر شریفی هم قابل نتیجهگیری است، علومانسانی به انسان اصالت میدهد. البته او هم تصریح میکند که «منظور از کنشهای انسان (به عنوان موضوع علومانسانی) کنشهای انسانی انسان است» (ص 118). اما سطح تحلیل تا حد تفکیک کنشهای انسانی از برخی کنشهای طبیعی مانند جهاز درونی انسان باقی میماند. و از تفاوت «من انسانی» مدرن با طبیعت انسان قدیم سخنی به میان نمیآید. حتی در جایی گفته میشود موضوع دین و اسلام را نیز به یک معنا میتوان «انسان» و «کنشهای انسانی» دانست (ص 71) و بعد به سخن امام خمینی (ره) استناد میشود که تمام انبیا مبعوث شدهاند برای انسان و برای تربیت انسان (ص 72). در حالی که میبایست پیشتر اشاره میشد که انسان در اسلام به یک معنا غایت است و در علومانسانی به معنایی دیگر در اسلام، انسان با هدف «تربیت» و «عبادت» محوریت پیدا میکند ولی در هدف علومانسانی، مدیریت و برنامهریزی برای اصالت دادن به کنش انسان است. بیهوده نیست با وجود اینکه اسلام انسان را محور مخلوقات میداند اما علوم انسانی در آن مجال ظهور پیدا نکرده است.
از اینجا جای خالی بحث از علوم اجتماعی هم احساس میشود. ما میدانیم بحث تحول در علومانسانی ذیل نیاز جامعه و تمدن اسلامی در مباحث پس از انقلاب اسلامی شکل گرفته است. بر این اساس است که امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری از سردمداران بحث در این موضوع هستند و در این کتاب هم مکرراً مورد استناد قرار گرفتهاند. بنابراین نباید بر روی لفظ و اصطلاح علومانسانی اصرار داشت تا جایی که بحث از علوم اجتماعی به فراموشی سپرده شود. حتی در جایی نویسنده بحث نرمافزار جامعهسازی و تمدنسازی اسلامی را مطرح میکند (ص73) که بیشتر از همه جا به بحث از علوم اجتماعی نیاز است. شاید بر اساس همین غفلت است که در هیچ جای کتاب هیچگونه ارجاعی به آرای حسن رحیمپور ازغدی (که به هر حال صاحب کتابهایی در گفتوگوی انتقادی با علوماجتماعی و مبانی جامعهشناسی است) دیده نمیشود!
در فصل سوم به بحث دربارهی معناشناسی «علومانسانی اسلامی» پرداخته شده است. در این فصل، ابتدا تفاوتهای چهار اصطلاح «تحول علومانسانی»، «بومیسازی علومانسانی»، «اسلامیسازی علومانسانی» و «علومانسانی اسلامی» را بیان کرده و سپس گزارشی اجمالی از یازده تعریف مطرح شده برای علم دینی و علومانسانی اسلامی ارائه شده و در نهایت معنای مورد نظر نویسنده مشخص شده است. از آنجا که نوینسده بحث تحول و بحث علم بومی را ادامه نمیدهد و بلکه آن را ذیل عنوان «علومانسانی اسلامی» پیگیری میکند موجب شده مباحث این دو موضوع مستقلاً مورد بحث قرار نگیرند و میبینیم که مثلاً انتقادات برخی اساتید مانند سعید زیبا کلام و حسن عباسی به افرادی مانند داوری اردکانی در کتاب مورد اعتنا قرار نگرفتهاند. یا نظر داوری در مورد علم بومی طبیعتاً کاملاً مورد غفلت قرار گرفته است. او میگوید: «علمی که وجود دارد گرچه اسلامی نیست و غیر دینی است و اساس آن نیز در کشور ما چندان استحکام ندارد، چرا که ما صد سال علم را از غرب گرفتیم، ولی در آن به مرتبه ی تحقیق نرسیدیم» (مجلهی سورهی اندیشه، شمارهی 47 و 46، ص 195) و در ادامه هم صراحتاً میگوید: علم اجتماعی بومی را علم اجتماعی محققانه بخوانند بهتر است (همان، ص22). این جملات اشاره به نظریهای دارند که میتوان ذیل عنوان مقام تحقیق در تحول علومانسانی مطرح نمود ولی در کتاب مورد بیاعتنایی قرار گرفته است و حتی اساساً مبحث بومیسازی علوم با این استدلال نویسنده که «نقدی بر علومانسانی رایج ندارد» (ص166) و نیز «میتواند حاوی این معنا باشد که علومانسانی نسبیاند» (ص169)، در خط و سیر کتاب میان بومیسازی و علومانسانی اسلامی جدایی میافتد.
فصل ششم دربارهی یکی از مباحث مهم و سرنوشتساز در حوزهی علومانسانی اسلامی است؛ یعنی روششناسی علومانسانی اسلامی. در این فصل، ابتدا ضمن بیان اهمیت مسألهی روش در تمایز علوم و همچنین تأثیر پذیری روش تحقیق از دیدگاههای معرفتشناسانهی محققان، به معرفی نظریهی «وحدت روش علمی» و نقد و بررسی ادلهی قائلین این دیدگاه پرداخته و در ادامه نظریهی «تکثر روشی علومانسانی» توضیح داده شده و دیدگاه اسلامی را در این موضوع تبیین کرده است. اما با این وجود مسئلهی نسبت ذاتی علم به مثابه پژوهش با نروش» و اقتضای رعایت روش علم (آنچنانکه که در بندهای قبل گفته شد) مورد غفلت واقع میشود و در واقع بحث روش در علم تنها به بررسی دیدگاه پوزیتویستی نظریهی «وحدت روش علمی» تقلیل مییابد.
به طور کلی میتوان گفت این اثر از میان آثار موجود فعلاً بهترین نمونهی خود در تأمین نیاز نظام جمهوری اسلامی و دغدغهی رهبر آن در موضوع تحول در علومانسانی و مبانی علومانسانی اسلامی است. اما به نظر میرسد هنوز برای نبرد با سیطرهی علوم غربی بر افکار دانشگاهی و مدیریتی در کشور ما قدرت کافی نداشته باشد.
پینوشت:
1- کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث
2- «مبانی علومانسانی اسلامی» یک ابرنظریه است. پایگاه علمی- تحلیلی گذار؛ 5 اسفند 93.
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85