نویسنده: ریچارد هایمن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Syndicalism
از ویژگیهای سندیکالیستهاست که عمل را مقدم بر نظریه میدانند؛ آنها خودجوشی و خودانگیختگی را تجلیل میکنند و غالباً سرسختانه ضد روشنفکراناند. مبانی اعتقادی سندیکالیسم از چند منبع تشکیل میشود و طرز عمل اصلی آن نیز نوعاً منفی است: واکنشی علیه کاستیها و نواقص جنبش کارگری مرسوم، اعتراض علیه شکلهای جدید بیگانگی و محرومیت طبقهی کارگر. چون نیروهای محرک سندیکالیسم در کشورهای مختلف تفاوت داشته، خود آن نیز به لحاظ بینالمللی صورتهای گوناگون دارد.
«سندیکالیسم» صرفاً معادل انگلیسیِ واژهی فرانسوی معادل اتحادیهی کارگری است. سندیکالیسم انقلابی عموماً بیانگر اهداف و اصولی است که فرنان پلوتیه (1867-1901)، دبیرکل فدراسیون دفاتر کارگری تشریح کرد؛ و خط مشیهایی که کنفدراسیون عمومی کارگران (CGT) پس از ادغام دو سازمان اتحادیهای در 1902 در پیش گرفت.
اگر بتوان عصارهی منسجمی از اندیشههای برنامهی CGT بیرون کشید این عصاره شامل پافشاری بر این است که اتحادیهها باید از هرگونه ارتباط با احزاب سیاسی مبرا بمانند، باید ابتکارات محلی و مردمی را تشویق کنند و با سرمایهداری از طریق مبارزههای اعتصابی (از جمله خرابکاری) دربیفتند. خودجوشی و خشونت (که از اقلیتی مبارز سرمیزند)، همراه با «اسطورهی» اعتصاب عمومی انقلابی، در نوشتههای ژرژ سورل (1847-1922) تحسین و تمجید میشد- هرچند که رابطهی او با اتحادیههای کارگری سندیکالیستی نه نزدیک بود و نه پایدار. نوشتههای او تأثیر خاصی بر چپهای ایتالیایی داشت، که بعضی از آنها- و به ویژه موسولینی- بعدها به فاشیسم گرویدند (Roberts, 1979).
روزهای اوج سندیکالیسم در مقام دستگاه عقاید و افکاری که نفوذ بینالمللی داشت، در سالهای پیش از شروع جنگ در 1914 بود. این زمان با دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی در کشورهای بسیار مقارن بود، از جمله از بین رفتن روابط تولید سنتی دهقانی و پیشهوری، تحمیل مقررات و انضباط جدید کار در کارخانههای بزرگ و پیدایش کارتلها و مجتمعهای سرمایهداری غولآسایی که روابط نزدیکی با دولت داشتند. در همین زمان غالباً به نظر میرسید موفقیتهای اتحادیههای کارگری سازمانیافته و احزاب سوسیال دموکراتیک به بهای بوروکراتیک شدن و از دست رفتن پویش رادیکال تمام شده است (Beetham, 1987).
به نظر میرسید سندیکالیسم بدیل تازهای برای طبقهی کارگر فراهم آورده بود که معنای آن طبق اوضاع و احوال محلی تفاوت داشت. سندیکالیسم غالباً جهتگیری کارگری نیرومندی داشت: خصومت با چیزی که تأثیر زیانآور روشنفکران بورژوایی بر جنبشهای کارگری تلقی میشد (نگرشی که ویکتور گریفوله (1874-1923) دبیرکل CGT از 1902 تا 1908 با اصرار و ابرام بیان میکرد). مخالفت با سیاستهای پارلمانی نیز جنبهی دیگری از مواضع آنها بود- آنها تلاش برای ورود به پارلمان و موفقیت در این کار را جای پایی برای مقامپرستی و سازش میدانستند- و همچنین مخالفت با احزاب سیاسی (یا دست کم فقط احزابی که فعالیتهای پارلمانی را دنبال میکردند) در عوض سندیکالیستها بر مبارزه از طریق اتحادیههای کارگری تأکید داشتند، در حالی که رواج و گسترش چانهزنی و مذاکرههای جمعی آرام و صلحآمیز را محکوم میکردند؛ از نظر آنها مبارزههای صنعتی قهرآمیز برای حمایت از منافع اقتصادی کارگران ضرورت داشت و اعتماد به نفس آنها را تقویت و آنها را مهیای مبارزهی دستجمعی و هماهنگ با سرمایهداری از طریق اعتصاب عمومی انقلابی میکرد. سوسیالسم نیز به معنای کنترل کارگران دانسته میشد و نه به معنای حکومت دولت متمرکز، و سرانجام اکثر سندیکالیستها اکیداً مخالف نظامیگری و ملیگرایی بودند.
در 1914، سندیکالیسم انقلابی به موضع رسمی بخشهای مهمی از جنبش اتحادیههای کارگری تبدیل شد که عمدتاً در کشورهایی بود که سابقهی سنت آنارشیسم در آنها وجود داشت (Joll, 1964; woodcokc, 1963)، و شالودهی اصلی آنها را پیشهوران تشکیل میدادند و معمولاً پیشهی چندانی در مذاکرههای جمعی نهادیشده نداشتند. علاوه بر CGT در فرانسه، مثالهای درخور ذکر عبارت بود از کنفدراسیون ملی کارگران در اسپانیا (payne, 1970) و اتحادیهی سندیکاهای ایتالیا. سندیکالیستها هرجا که در اقلیت بودند غالباً مخالف خط مشیها و عملکردهای رسمی اتحادیه بودند. در بریتانیا در 1910 مبارزانی همچون تام مان (1856-1941) اتحادیهی آموزش صنعتی سندیکالیستی تشکیل دادند؛ آنها مخالف مذاکرههای جمعی متمرکز بودند و بر شعارهای همبستگی و اقدام مستقیم تأکید میکردند. در ایالات متحدهی امریکا اصطلاح سندیکالیسم به ندرت شنیده میشد، اما سازمان کارگران صنعتی جهان (IWW) شباهتهای زیادی به سندیکالیسم انقلابی اروپا داشت (Doubofsky, 1969).
در بیشتر نقاط اروپای شمالی، معنای غالب سندیکالیسم مخالف با لزوم وجود حزب سوسیالیست بود. سیاست پارلمانی سوسیالدموکراسی را بوروکراتیک و فاسد کرده بود و به نحوی که آمادهی سازش با دولت بورژوایی بود؛ طبقهی کارگر باید به میدان جنگ صنعتی بازمیگشت. در این میان بخشی از IWW که دانیل دی لئون (1852-1914) رهبر آن بود و همچنین پیروان بریتانیایی آنها، خصوصاً جیمز کانولی (1870- 1916) موضعی بینابین اتخاذ کرده بودند. آنها با این که اصرار داشتند که مبارزهی صنعتی اهمیت اساسی دارد، نقشی هم برای حزب انقلابی قائل بودند و لزوم سازماندهی مرکزی را میپذیرفتند (این عقاید در آرمان «اتحادیهی بزرگ» جمع آمده بود).
در 1913 تلاش برای تشکیل بینالملل سندیکالیستی با شکست مواجه شد (westergard- Thorpe 1978)؛ با شروع جنگ، بسیاری از سندیکالیستهای سابق عقاید ضدملیگرایانهی خود را کنار گذاشتند. کسانی که در موضع ضدجنگ خود ثابتقدم ماندند غالباً رهبر مبارزههای صنعتی زمان جنگ شدند و در بعضی موارد به شکلگیری نظریههای صنعت سوسیالیستی بر مبنای اصل شورای کارگران کمک کردند. اما انقلاب در روسیه برای این جنبش بحران دیگری در پی داشت. از همان 1907، لنین به سندیکالیسم حمله کرده بود چون آن را تداوم خطمشیهای «اقتصادگرا» میدانست که پیش از آن محکومشان کرده بود. مدل بلشویکی سازمان انقلابی و تولید سوسیالیستی با بسیاری از اصول اصلی سندیکالیسم در تعارض بود؛ و پس از 1917 بسیاری از سندیکالیستهای برجسته پایبند خود را به سرمشق روسیه نشان دادند و سیاستهای «کودکانه ی» پیشین خود را به تمسخر گرفتند. بعضی از اهداف خاص سندیکالیسم پیش از جنگ و زمان جنگ- سازماندهی در محل کار، اتحادیههای صنعتی و اقدام مستقیم- در واقع به احزاب نوپای کمونیستی منتقل شد. اما نظریههای اساسی سوسیالیسم از پایین و مدیریت کارگران (که در خود روسیه از طرف اپوزیسیون کارگری مطرح میشد) به صورت سیستماتیک حذف شد.
سندیکالیستهایی که از پیوستن به موضعگری بینالملل کمونیستی سرباز زدند یا رابطهی خود را با آن قطع کردند، معمولاً مخالف مدل مسکویی دولت کارگران و همچنین برداشت لنینیستی از حزب بودند. کمکم سندیکالیسم آنارشیستی بر باقی جنبشهای سندیکالیستی غلبه کرد و این جنبشها در بینالملل سندیکالیستی در 1922 به هم پیوستند.
اما با شکستهای گستردهی طبقهی کارگر در دهی 1920، سندیکالیسم (دستکم خارج از اسپانیا، پرتغال و امریکای لاتین) به عنوان رقیبی جدی برای جریانهای مرسوم سوسیالیستی، کمونیستی و اتحادیههای کارگری، از صحنه خارج شد. شاید بتوان شباهتهایی میان ایدههای اولیهی سندیکالیستی و نظریههای اخیر کنترل کارگران پیدا کرد. اما حتی در میان چپها نیز «سندیکالیسم» اکنون چیزی بیش از ناسزا به حساب نمیآید. آیا سقوط کمونیسم ارتدکس موجب توجه دوباره به سنّت سندیکالیستی خواهد شد؟
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/م