نویسنده: اِل. جِی. رِی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Protestant ethic thesis
فرضیهی ماکس وبر دربارهی رابطهی میان آیین پیوریتنی و «روحیهی سرمایهداری» که نخستینبار در 1904 منتشر شد، بحثی را در میان دانشپژوهان به پا کرد که هنوز هم ادامه دارد. اما بخش بزرگی از این مناقشه به درک درست این فرضیه و خصوصاً این پرسش مربوط میشود که آیا وبر قصد داشت بگوید سرمایهداری معلول آیین پیوریتنی (و به طور مشخصتر، آیین کالونی) بوده است. این بحث و جدل را باید با توجه به علاقهی ثابت و پایندهی تفکر اجتماعی قرن بیستم به مسائل روش تاریخی و تکوین مدرنیته درک کرد.این فرضیه مأخوذ از سه نوشتهی وبر است: جستارهای وبر در اخلاق پروتستانی و روحیهی سرمایهداری (weber, 1904-5)، جستار دیگری دربارهی فرقههای پروتستانی در امریکا (1906)؛ و پاسخهای وبر به کارل فیشر و فلیکس راشفال (در: winckelman, 1968) در 1910. کتاب وبر به بسط و پروراندن سه ملاحظه اختصاص دارد. نخست، در سدههای شانزدهم و هفدهم پیشرفتهترین کشورهای اقتصادی کشورهای پروتستان بودند، و در آنها نیز پیشرفتهترین قشرهای بورژوازی با نهضت اصلاح دینی ارتباط داشتند. دوم، روحیهی نوین سرمایهداری با حرص و آز یا سودجویی و میل به پول درآوردن به طور کلی، تفاوت دارد چون روحیهی سرمایهداری با سلوک اخلاقی منظم در زندگی و تعقیب انباشت ثروت به عنوان هدفی غایی و فینفسه تعریف میشود. سوم، پیوند و قرابتی هست میان الهیات پیوریتنی، خصوصاً مفهوم «تکلیف» در این آیین، و روحیهی دنیوی سرمایهداری (که نویسندگانی همچون بنجامین فرانکلین معرفی کردهاند). عصارهی استدلالهای وبر این است که نهضتی دینی و کلامی که ریشه در اصلاح دینی داشت با این پیامد منظور نشده همراه شد که در شکلگیری خلق و خوی دنیوی و مادهگرایانهی سرمایهداری سهم و نقش داشته باشد. پیوند میان این دو از طریق آموزهی کالونی تقدیر ازلی بازسازی میشود. اگر خداوند الگوی خلقت را تا به ابد مقرر فرموده است پس رستگاران (برگزیدگان) و محکومان نیز از پیش مقدر شدهاند. این آموزه قطعاً باید برای کالونیستها تنش و تنهایی درونی بیسابقهای ایجاد کرده باشد، چون رستگاری قابل دستیابی نبود، مثلاً با نذر و قربانی یا «عمل صالح» و کارهای نیک نمیشد به رستگاری رسید. وبر ادعا میکند که «این پرسش- آیا من از برگزیدگان هستم؟- دیر یا زود برای همهی مؤمنان پیش میآید و همهی علایق و منافع دیگر را به حاشیه میراند» (weber, 1904-5 (1974), p. 110). کالونیستها گواه و نشانهی برگزیدگی خود را در موفقیت و کامیابی فعالیتهای دنیویشان میجستند، چون کسب سود در زندگی به این معنا بود که فرد به عنوان یکی از «خدمتگزاران خداوند» انتخاب شده است. اما کالونیستها مجاز به برخورداری آزاد از مواهب زندگی نبودند و این مانع از آن میشد که سودها خرج مصرف نمایشی شود. به این ترتیب، تجارت تحت کنترل انگیزهها و تمایلاتی درآمد که پیش از آن هرگز سابقه نداشت. دوراندیش و حسابگر باش، پشتکار داشته باش، هرگز زندگی را به بطالت مگذران (چون وقت طلاست)، قابل اعتماد باش، در بازپرداخت بدهیها وقتشناس باش و در مصرف قناعت کن. پاداش این تلاش و مشقت «این احساس غیرعقلانی بود که من کار و وظیفهی خود را خوب انجام دادهام» (p.71).
با این فرضیه تبیینی برای این مسئله ارائه میشود که چرا سرمایهداری خصوصاً در اروپای شمال غربی رشد کرد، در صورتی که پیششرطهای پیدایش سرمایهداری (مثل کار مزدوری، بازارها، فنآوری، یا جدایی میان خانه و تولید) پیش از این در جاهای دیگر هم وجود داشت. اما این فرضیه چیزی هم دربارهی مدرنیته، عقلانیت و تاریخ میگوید. سرمایهداری به عنوان نظام حسابداری و برنامهریزی نظامی «عقلانی» است، اما ارزش اصلی و محوری آن- انباشت ثروت به عنوان هدفی فینفسه- به اندازهی هر هدف دیگری غیرعقلانی است. از این رو، «اگر این جستار دستاوردی به همراه داشته باشد، شاید این باشد که پیچیدگی مفهوم ظاهراً سادهی عقلانیت را آشکار کرده است» (weber, 1904-5 (1974), p. 194). علاوه بر این استدلال وبر این بود که انتقال ایدهی تکلیف از قلمرو دین به حوزهی دنیوی در الهایت پیوریتنی هرگز پیشبینی نمیشد. تاریخ تابع منطق پیامدهای منظورنشده یا غیرتعمدی است که پیوندها و قرابتهای اتفاقی بر آن حاکم است و بنابراین نمیتواند تابع قوانین توسعه و تکامل از آن نوع باشد که در مادهگرایی تاریخی گفته میشود.
مسائلی همچون پیدایش و تکوین سرمایهداری و ماهیت تبیین تاریخی، معاصران وبر را نیز به خود مشغول میداشت، کسانی همچون ورنر زومبارت، کارل فیشر، فلیکس راشفال و ارنست ترولچ، و انتشار اخلاق پروتستانی بحث و جدلی به پا کرد که در طول قرن بیستم ادامه داشت. غالباً بحث وبر را اینگونه (سوءِ) تعبیر میکنند که مدعی است سرمایهداری (که متفاوت با خلق و خوی سرمایهداری است) معلول آیین پیوریتنی بوده است. از این رو، آر. اچ. تاونی در دین و پیدایش سرمایهداری که از جهتی پژواک نقد راشفال در 1909 است، این بحث را مطرح میکند که سرمایهداری در ونیز و فلورانس سدهی پانزدهم به لحاظ تاریخی مقدم بر آیین پیوریتنی بود، و نظریهپردازان سیاسی همچون ماکیاولی موجب تحرک و تقویت روحیهی سرمایهداری شدند، و آیین کالونی خود ضد- سرمایهداری بود. تاونی نتیجهگیری میکند که آیین پروتستانی بستر ایدئولوژیکی بود که سرمایهداری خود را بر اساس آن توجیه میکرد. زومبارت در جوهرهی سرمایهداری (sombart, 1913) این بحث را پیش میکشد که آیین کاتولیکی مانع از فعالیت سودآور نشده بود، و محرکهای سرمایهداری از گروههای حاشیهای همچون یهودیان و از بازرگانان ماجراجو سرچشمه گرفته بود. چنین مباحثی دربارهی ترتیب تقویمی و گاهشماری و تأثیر علّی فقط به بحث و جدلهای آغاز قرن بیستم محدود نمیشد بلکه امروز هم مطرح میشود، همانطور که کار پلیکانی نشان میدهد (Pellicani, 1988).
پاسخ وبر به منتقدانی همچون راشفال، زومبارت یا فیشر (در این میان ترولچ از او حمایت میکرد) بازگو کردن این نکته بود که او فقط مدعی وجود نوعی «قرابت انتخابی» بین آیین پیوریتنی و روحیهی سرمایهداری بوده است. یقیناً بعضی بازرگانان ماجراجو بودند که تأثیری از الهیات و کلام پیوریتنی نپذیرفته بودند. اما چیزی که باعث تمایز فعالیت سرمایهداری در سدههای شانزدهم و هفدهم از منفعتطلبی و پول درآوردن، به طور کلی، میشد روحیهی ثروتاندوزی به عنوان بخشی از سبک زندگی زاهدانه بود. همین روحیه بود که موجب همخوانی الهیات اصلاح دینی و انگیزشهای اقتصادی سرمایهداری میشد (weber, 1910). افزون بر این، وبر پیشاپیش اتهامهای «ایدهباوری» را پیشبینی کرده بود و میگفت «قطعاً هدف من این نیست که به جای تأویل و تفسیر علّی یک جانبه و مادهگرایانهی فرهنگ و تاریخ تفسیر معنویتگرایانهای را بگذارم که همان قدر یک جانبه است. هر دو به یک اندازه ممکن هستند ...» (weber, 1904-5 (1974), p. 183).
اما این تکذیب خود به ابهامهایی در این فرضیه دلالت میکند که بیش از هفتاد سال است این بحث و جدل را به پا کرده است. آیا وبر واقعاً فقط میخواست بگوید که میان آیین پیوریتنی و خلق و خوی سرمایهداری قرابت انتخابی وجود دارد؟ در این صورت، ادعای او جنبهی پیشنهادی دارد (که سی. پی. میل و رابرت مرتن را وادار به بررسی پیوندهای میان آیین پیوریتنی و علوم طبیعی کرده است) اما قوی نیست. علاوه بر این، اگر هر دو تعبیر مادهگرا و معنویتگرا به یک اندازه امکانپذیر باشند تکلیف پژوهشهای تاریخی چه خواهد بود؟ کارل لوویت که مارکسیست هوادار وبر است، مقصود وبر را اینگونه تعبیر میکند که «هردو به یک اندازه غیرممکن هستند» (Lowith, 1932, p. 103)؛ بنابراین، شرح و تعبیرهای تاریخی باید «چندبعدی» باشند (p.104). اما فرضیهی اخلاق پروتستانی دلالت دیگری هم دارد و آن دست کشیدن از تاریخ به مثابه روایتی ساخت یافته است، به قسمتی که در مادهگرایی تاریخی تشریح میشود، تا در عوض روابط و پیوندهای چندگانهای از میان آشوب پیامدهای منظورنشده مورد مطالعه قرار گیرد. ارزشهای پیوریتنی با نظام مادهگرایانهای جفت و جور شد که شکل بالغ و توسعه یافتهی آن همهی علمای الهیات اصلاح دینی را به هراس میانداخت. در این جا میتوان ردپاهای ایده ای را دربارهی تاریخ و مدرنیته دنبال کرد که آنها را پدیدههایی تراژیک میبیند، به معنایی که همکار وبر، گئورک زیمل، نیز مطرح کرده است. فرهنگ مدرن پدیدهای «تراژیک» است، چون نیروهایی که آن را نابود میکنند، پیامدهای ضروری خواص ذاتی خود این پدیده هستند. اما این چیزی نیست که با صراحت در آثار وبر بیان شده باشد. در کار وبر فقط اشارهای تلویحی به استنباطهای کلیتری شده است که از این فرضیه میتوان به عمل آورد، استنباطهایی که در طول قرن بیستم دانشپژوهان را به خود مشغول داشته است.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.