نابرابری اجتماعی

چند سال پیش، هنگامی که من به عنوان رئیس گروه جامعه شناسی دانشگاه‌هاوایی انجام وظیفه می‌کردم، خود را در یک موقعیت بسیار ناراحت کننده‌ای یافتم. خانمی که سعی داشت عضو هیأت علمی ما شود، ولی موفق نشده بود، به
دوشنبه، 10 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نابرابری اجتماعی
 نابرابری اجتماعی

 

نویسنده: ارل بَبی
برگردان: محمد حسین پناهی



 

چند سال پیش، هنگامی که من به عنوان رئیس گروه جامعه شناسی دانشگاه‌هاوایی انجام وظیفه می‌کردم، خود را در یک موقعیت بسیار ناراحت کننده‌ای یافتم. خانمی که سعی داشت عضو هیأت علمی ما شود، ولی موفق نشده بود، به حکومت فدرال شکایت کرد. به زودی متجه شدم که من (به نمایندگی گروه) متهم به تبعیض بر ضد زنان شده‌ام.
این اتهام بکلی با تصورات من از خودم (1) مغایرت داشت. هر چه باشد، من درباره‌ی برابری زن و مرد، هم صحبت کرده و هم مطالبی نوشته بودم. همچنین، من برای یک خانمی که نامزد شورای شهرداری بود به عنوان مدیر انتخاباتی کار کرده بودم، واز یک زن هم برای فرمانداری حمایت کرده بودم. من ابداً احساس نمی‌کردم که مقاومتی برای استخدام یک عضو هیأت علمی خانم کرده باشم و یا سایر اعضای هیأت علمی گروه چنین کاری انجام داده باشند.
در همین زمان، قابل انکار نبود که فقط دو نفر از بیست نفر عضو هیأت علمی گروه جامعه شناسی ما زن بودند. من مجبور شدم از خود بپرسم که آیا این وضعیت نشان دهنده‌ی یک الگوی تبعیض (2) در طی سالهای گذشته نیست؟ حتی اگر من شخصاً احساس می‌کردم که از اتهام تبعیض جنسی (3) در طی ده سال کار دانشگاهیم مبرّا می‌باشم، آیا می‌شد همین را درباره گروه جامعه شناسی طی تاریخ پانزده ساله‌اش ادعا کرد؟ قبل از پاسخگویی به این پرسش، ضرورت دارد بپرسیم «چگونه می‌توان این را فهمید؟» پاسخ به این سؤال، آنچنان که به نظر می‌رسید، آسان نبود.
ده درصد اعضای هیأت علمی گروه زن بودند و ادعا می‌شد که همین سند تبعیض است. شاید در آغاز این فکر به ذهن همه‌ی ما خطور نماید که چون نصف جمعیت آمریکا زن هستند، آیا نباید نصف اعضای هیأت علمی جامعه شناسی نیز زن باشند؟
مغالطه (4) استدلال فوق در این واقعیت نهفته است که، به مقدار قابل توجه‌ای، کمتر از نصف جامعه شناسان آمریکایی زن هستند. مثلاً، در سال 1974 که سال مورد نظر می‌باشد، فقط 28 درصد از 632 مدرک دکترای جامعه شناسی را زنان دریافت کردند. به علاوه، این رقم هم نشان دهنده رشد قابل توجه‌ای در درصد زنان جامعه شناس بود؛ چرا که پنج سال پیش از آن 20 درصد از مدارک دکترای جامعه شناسی آن سال به زنان تعلق داشت.
اما حتی اگر بپذیریم که 20 درصد نسبت درست زنان جامعه شناس باشد، این بدین معنی خواهد بود که در گروه ما باید 4 نفر هیأت علمی زن وجود داشته باشد نه 2 نفر. به علاوه، بعضی از اعضای هیأت علمی مدتها قبل از سال 1969 یعنی زمانی که نسبت زنان در این رشته حتی از این هم کمتر بوده، استخدام شده بودند. بنابراین، اگر در طی سالهای گذشته تبعیضی در کار نبوده باشد نسبت مورد انتظار (5) زنان هیأت علمی چه درصدی باید می‌بود؟ من تصمیم گرفتم این نسبت را به شرح زیر برآورد کنم. فکر می‌کنم این مثال برخی از پیچیدگی‌های موجود در موضوعات نابرابری (6) جامعه را نشان خواهد داد.
من با قبول این واقعیت بررسی را آغاز کردم که هر یک از اعضای علمی از میان «گروهی» از متقاضیان انتخاب شده بودند، که بعضی از آنها زن و بعضی مرد بودند. بدین ترتیب، می‌توانستیم از لحاظ نظری (7) هر یک از آن گروههای متقاضی را مشخص کنیم. این که می‌گویم «از لحاظ نظری» درصد زنان برای این است که در گروه جامعه شناسی هیچ سابقه‌ای از بررسی استخدام داوطلبان اعضای هیأت علمی وجود نداشت. با وجود این، این امکان وجود داشت که بتوان به طور تقریبی درصد اعضای هیأت علمی زن و مرد هر یک از گروهها را برآورد کرد.
برای انجام این تحلیل، من فرض کردم که هر عضو هیأت علمی که استخدام شده بود از میان همسالان (8) حرفه‌ای خودشان انتخاب شده بود. بدین معنی که وقتی یک دکترای تازه نفس، مانند خود من استخدام می‌شد، فرض کردم که متقاضیان دیگری نیز هستند که آنها هم دارای دکتراهای جدید بودند. از طرف دیگر، وقتی که یک شخص با سابقه استخدام می‌شد، فرض کردم که او با اشخاص همسان خودش رقابت کرده بود. هر چند که این وضعیت یک تصویر کاملاً درستی از شیوه استخدام اعضای هیأت علمی به دست نمی‌دهد، ولی به هر حال، تا حدی شبیه به چیزی است که معمولاً اتفاق می‌افتد.
از آنجا که من دکترای خود را در سال 1969 گرفتم، فرض کردم که من از بین گروهی از متقاضیان انتخاب شده بودم که همان طبقه بندی جنسی (9) را داشتند که فارغ التحصیلان دکترای جامعه شناسی در سال 1969 داشتند (یعنی 20 درصد زن بودند). اگر تبعیضی بر ضد زنان وجود نداشته باشد، باید انتظار داشته باشیم که افرادی که از آن گروه استخدام شده اند تقریباً 20 درصدشان زن بوده باشند. چون من فقط یک نفر بودم - با یک جنسیت - یک بررسی اجمالی کردم که وقتی من استخدام شدم گروه من «می‌بایست» 0/8 از مردان و 0/2 از زنان استخدام کرده باشد.
من این روش را برای هر یک از 20 نفر عضو هیأت علمی تکرار کردم. مثلاً، یک نفر از اعضای هیأت علمی دیگر دکترای خود را در سال 1972 دریافت کرده بود؛ بدین خاطر، من یادداشت کردم که گروه من در آن زمان می‌بایست 0/21 از زنان و 0/79 از مردان را استخدام می‌کرد. (10)
بعد از اینکه من همه‌ی این محاسبات را انجام دادم، اعداد کسری زنان را که می‌بایست در طول این مدت استخدام شده بودند جمع کردم. همچنانکه در شکل 1 دیده می‌شود، جمع آنها 3 نفر زن می‌شود. یعنی اگر اعضای هیأت علمی به طور تصادفی (11) انتخاب شده بودند، که وضعیت آرمانی (12) عدم وجود تبعیض می‌باشد، از 20 نفر همسالان دارای دکترا بیشترین احتمال این بود که گروه ما می‌باید در نهایت 3 نفر عضو زن و 17 نفر عضو مرد داشته باشد، هر چند این حالت لزوماً بهترین شیوه‌ی انتخاب اعضای هیأت علمی نمی‌باشد.
نابرابری اجتماعی
شکل 1: تعداد زنانی که می‌باید در گروه جامعه شنانسی استخدام شوند
از آنجا که در گروه ما به جای 3 نفر فقط 2 نفر عضو هیأت علمی زن وجود داشت، آیا این امر نشان دهنده یک الگوی تبعیض بود؟ جواب هنوز هم روشن نیست. اما بعضی از فنون تحلیل (13) جامعه شناختی معمول برای پاسخگویی به این سؤال مناسب هستند.
غالباً در تحقیقات جامعه شناختی، ما با مشاهدات تجربی (14) مواجه می‌شویم که ممکن است نشان دهنده یک الگوی معنی دار یا نشان دهنده بازی تصادف و شانس باشد. این دقیقاً همان سؤالی است که ما باید در رابطه با احتمال وجود تبعیض جنسی در گروه جامعه شناسی از خود بپرسیم.
اجازه بدهید برای نشان دادن منطق به کار رفته در این مورد توضیح مختصری بدهم. اگر شما یک سکه را بالا بیندازید، یک شانس 50 درصدی دارید که شیر یا خط بیاید. اگر بنا باشد یک سکه را 100 بار بیاندازید، انتظار خواهید داشت که حدود 50 بار شیر بیاید و 50 بار خط. علت اینکه گفتم «حدود» 50 بار از هر یک از دو طرف سکه می‌آید این است که احتمال می‌رود شما «دقیقاً» 50 بار شیر و 50 بار خط نداشته باشید. بنابراین، اگر شما 48 بار شیر و 52 بار خط داشته باشید، این مقدار اختلاف، با توجه به اثر احتمالات در انداختن سکه، قابل قبول خواهد بود، دراین صورت باید آن سکه را با دقت وارسی کنید؛ چرا که احتمالاً وزن آن طوری است که در بیشتر اوقات سکه به طرف خط می‌چرخد.
سؤال این است که: چقدر باید از حد تعادل بین طرف خط و شیر، یعنی 50/50 مورد انتظار، فاصله داشته باشیم تا در مورد بی عیب بودن سکه شک کنیم؟ به همین سان، آیا استخدام 2 نفر زن به جای سه نفر آنقدر از میزان مورد انتظار آماری (15) فاصله دارد که ما بتوانیم منصفانه بودن اعمال گروه جامعه شناسی را زیر سؤال ببریم؟
فرض کنید که اعضای هیأت علمی به طور تصادفی انتخاب شده باشند، به طوری که مطمئناً تبعیض جنسی وجود نداشته است. هنوز هم «قدری» احتمال وجود دارد که 2 نفر زن به جای 3 نفر انتخاب شده باشند. بدون اینکه ما به جزئیات محاسبات آماری سه بپردازیم، می‌توانم به شما بگویم که 23 درصد احتمال این وجود دارد. یعنی یک بر چهار احتمال می‌رود که، اگر انتخاب به طور تصادفی انجام شده بود، 2 نفر زن از میان 20 نفر اعضای هیات علمی انتخاب شده باشند. حتی احتمال آماری وجود دارد که فقط یک نفر زن یا هیچ زنی انتخاب نشده باشد. مجموع احتمالات اینکه کمتر از 3 نفر عضو هیأت علمی زن انتخاب بشود 40 درصد می‌باشد. به عبارت دیگر، یک نفر کمتر از 3 نفر بودن زنان به راحتی می‌تواند در نتیجه احتمالات بوده است و نمی‌شود آن را سند قاطعی بر وجود تبعیض در گروه دانست.
قسمتی از دلیل این نتیجه گیری آن است که در گروه جمعاً 20 نفر عضو هیأت علمی وجود دارد. با یک مقایسه این مسئله روشن می‌شود: اگر در گروه 40 نفر عضو وجود داشت و اگر بر مبنای منطق فوق الذکر انتظار می‌رفت 6 نفر زن در گروه بوده باشد، احتمال آماری بودن 4 زن یا کمتر، از 40 درصد به 26 درصد کاهش می‌یافت، حتی اگر نسبت‌های مورد انتظار و مشاهده‌ی زنان به مردان همان میزان قبلی باقی بماند. در یک گروه 200 نفری که انتظار می‌رود 30 نفر زن باشد، احتمال اینکه 20 نفر یا کمتر عضو زن وجود داشته باشد فقط 2/5 درصد خواهد بود. اثر تعداد هیات علمی در جدول 1 خلاصه شده است.

جدول 1: اثر تعداد هیأت علمی

جمع هیات علمی

تعداد زنان
قابل انتظار

تعداد زنان
مشاهده شده

احتمال تصادفی بودن
تعداد مشاهده شده

20
40
200

3
6
30

2 یا کمتر
4 یا کمتر
20 یا کمتر

0/40
0/26
0/025



نابرابری نهادمند

با توجه به مباحث فوق، یک تناقض ضمنی در اثر تعداد اعضای گروه به وجود می‌آید. برای روشن شدن این موضوع، تصور کنید که در دانشگاه 50 گروه، هر یک با 20 نفر عضو هیأت علمی وجود دارد. علاوه بر این، تصور کنید که در هر گروه می‌باید 3 نفر زن وجود داشته باشد در حالی که 2 نفر وجود دارد. (16) همانطور که دیدیم، اگر نتیجه بگیریم که هر یک از گروهها بر ضد زنان اِعمال تبعیض می‌کنند نادرست خواهد بود. اما در مورد کل دانشگاه، چنین نمی‌توان گفت. با داشتن 1000 نفر عضو هیأت علمی که انتظار می‌رود 150 نفر از آنان زن بوده باشند، احتمال اینکه در اثر تصادف صِرف، در آن 100 نفر یا کمتر عضو علمی زن بوده باشد «فقط 1 در 5000» است. در این صورت، ما حق نداریم فکر کنیم که کمبود اعضای هیأت علمی زن در کل دانشگاه در نتیجه تصادف می‌باشد. پس چنین چیزی نتیجه‌ی چه چیزی بوده است؟
جامعه شناسان گاهی برای اشاره کردن به شرایطی که در آن پیشداوری و تبعیض در یک جامعه یا قسمت بزرگی از آن مشاهده می‌شود، ولی نمی‌توان فرد خاصی را به عنوان متهم شناسایی کرد، واژه‌ی «پیشداوری نهادمند» (17) را بکار می‌برند. به مثال جدول شماره 2 توجه کنید.

جدول 1: درآمد میانه سالانه کارگران تمام وقت آمریکا (به دلار)

سال

مردان

زنان

نسبت زنان به مردان

1970

9/184

5/440

59%

1975

13/144

7/719

59%

1980

19/173

11/591

60%

1985

24/999

16/252

65%

 

29/172

20/586

71%


Source: Us Bureau of the Census, Statistical Abstract of United States, 1985, Washington D.C: US Government Printing Office, 1984, P. 452, and US Bureau of the Census, Statistical Abstract of the United States, 1992, "Washington D.C: US Government Printing Office, 1992, P. 452.
هم چنانکه این اطلاعات نشان می‌دهد، زنان کارگر آمریکایی کمتر از دو سوم مردان درآمد دارند و این وضعیت در مدت زمان مورد بررسی فقط یک بهبود جزیی نشان می‌دهد. این الگوی درآمد کم زنان در آمریکا بسیار قدیمی است. تبیین‌های (18) متعددی از این روند ارائه شده است.
استدلال شده که علت درآمد کمتر زنان این است که احتمال بیشتری وجود دارد که آنها نیمه وقت کار کنند، یا اینکه فقط بخشی از سال را به کار روی آورند. اما این داده‌ها نشان می‌دهد که اختلاف درآمد برای زنانی که تمام وقت و تمام سال هم کار می‌کنند وجود دارد. نیز استدلال شده که زنان معمولاً دارای مشاغلی هستند که منزلت پایین‌تری (19) دارند. مثلاً، آنها به جای اینکه دکتر باشند پرستارند، و به جای اینکه مدیر باشند منشی هستند. با وجود این، اطلاعات نشان می‌دهد که زنان وقتی که در همان مشاغل و حرفه‌های مشابه مردان هم کار می‌کنند حقوق کمتری دریافت می‌کنند.
در سال 1970، محققان در دانشگاه میشیگان (20) یک تحقیق پیمایشی ملی (21) درباره‌ی شغل و استخدام انجام دادند تا به دقت اتهام تبعیض درآمد علیه زنان را بررسی کنند. آنها در آغاز تحلیل خود از داده‌ها نصف مردانی را که بررسی می‌شدند انتخاب و به دقت اهمیت نسبی عوامل مختلف را در تعیین درآمد آنان مطالعه کردند. آنها نوع شغل (22)، مدت سابقه کار، تحصیلات و عوامل متعدد دیگر را ملاحظه نمودند. با استفاده از فن تحلیل رگرسیونی (23) آنها توانستند معادله پیچیده‌ای بسازند که احساس کردند می‌تواند درآمدی را که فرد خاصی، بر مبنای ویژگی‌های مختلفش، انتظار داشته باشد پیش بینی کند.
وقتی که محققان این معادله را، در مورد مشخصات مردانی که برای ساختن آن معادله مورد استفاده قرار نگرفته بودند، بکار بردند، تخمین درآمد سالانه آنان فقط حدود 30 دلار اشتباه داشت (و این امر محققان را در مورد اعتبار معادله مطمئن می‌کرد). اما وقتی همین معادله برای تخمین درآمد زنان مورد مطالعه به کار گرفته شد، محققان دریافتند که آن زنان در واقع بیش از «3000 دلار در سال کمتر» از آنچه که روی مشخصاتشان پیش بینی می‌شد درآمد داشتند!
بی دلیل نیست که اداره‌ی سرشماری (24) برآورد می‌کند که یک زن بیست و پنج ساله، با تحصیلات دانشگاهی پنج سال یا بیشتر، درآمد کل عمرش کمی بیشتر از نصف درآمد مرد همطرازش خواهد بود. در واقع، یک زن بیست و پنج ساله با چهار سال تحصیلات عالی، کمتر از یک مرد بیست و پنج ساله‌ای که دبیرستان را تمام نکرده درآمد خواهد داشت. (25)
نابرابری که در توزیع ثروت در ایالات متحده وجود دارد گاهاً برای کسانی که قبلاً آن را بررسی نکرده‌اند شوک برانگیز است. به عنوان زمینه‌ای برای ادامه بررسی ما، شکل 2 نشان می‌دهد که درآمد سالانه بیش از نصف جمعیت کشور (به انضمام سود سرمایه) به جیب یک پنجم خانوارهای کشور می‌رود. این شکل همچنین سهم دریافتی چهار پنجم دیگر را نشان می‌دهد. توجه کنید که سهم فقیرترین 20 درصد جامعه یک درصد کل درآمد کشور است.
*
نابرابری اجتماعی

* Source: U.S. Census Bureau, Stutistical Abstrat of the United States, 1992, washington, D.C: U.S. Government Printing Office, 1992, P. 462
همچنین میانگین درآمد خالص خانواده‌های فقیرترین یک پنجم سالانه 30.100 است؛ مقایسه کنید این را با 586.700 دلار که میانگین درآمد خانواده‌های ثروتمند یک پنجم بالاست. همچنانکه در تحلیل قبلی‌مان از جنسیت و درآمد دیدیم، نابرابری‌ها به طور تصادفی توزیع نشده‌اند. و این که جنسیت تنها مبنای توزیع نابرابر نیست. به نحوه‌ی توزیع درآمدهای خانواده‌های سیاه و سفید آمریکایی، که در جدول 3 نشان داده شده دقت کنید:

جدول 3: درآمد میانه خانواده‌ها (به دلار)

سال

سفیدها

سیاهان

نسبت سیاهان به سفیدها

1970

10/236

6/279

61%

1975

14/268

8/779

62%

1980

21/904

12/674

58%

1985

29/152

16/786

58%

1990

36/915

21/423

58%


Source: US Bureau of the Census, Statistical Abstract of the United States, 1992, Washington D.C: US Government Printing Office, 1992, P. 449.
همانند مورد زنان، درآمد کمتر سیاهان نیز یک الگوی تاریخی بلند مدت را می‌نمایاند - که به زمان بردگی سیاهان بر می‌گردد. در حالی که اختلاف درآمد زنان و مردان کمی کمتر شده است، اختلاف سفید و سیاهان کم نشده است.
سؤالی که ممکن است از خودتان بپرسید این است که «چه کسی مسئول این اختلافات است؟» مطمئناً هیچ قانونی وجود ندارد که بگوید باید به زنان یا سیاهان کمتر پرداخته شود. در واقع، قوانین مختلف چنین تبعیضی را منع می‌کنند. با این همه، اختلافاتی که در بالا دیدیم به سختی می‌توان گفت که نتیجه‌ی تغییرات تصادفی است. بلکه باید بگوییم که الگوهایی وجود دارند، که می‌ارزد بپرسیم چگونه و چرا؟
مثال دیگری از تبعیض نهادمند را می‌توان در تفاوت موجود بین نرخ مرگ و میر کودکان سیاه و سفید پوست ملاحظه نمود. (به جدول 4 توجه کنید) «مرگ و میر کودکان» (26) عبارت است از تعداد کودکانی که (در هر هزار نفر) در سال اول زندگی خود می‌میرند. مثلاً، در سال 1940 به طور متوسط 43/2 نفر از هر 1000 نفر کودک سفید پوست قبل از اینکه به یک سالگی برسند، می‌مردند. این نرخ برای کودکان سیاه پوست در همان سال 72/9 نفر بود، که بیش از 60 درصد از نرخ سفید پوستان بالاتر است.
هرچند که نرخ مرگ و میر کودکان هر دو نژاد سیاه و سفید به طور مداوم در حال کاهش بوده است - که نشان دهنده‌ی بهبودی عواملی (27) چون تغذیه، بهداشت عمومی و تسهیلات پزشکی است - در واقع اختلاف سیاهان و سفیدان افزایش یافته است. در سال‌های اخیر، اطفال تازه متولد شده سیاه پوست تقریباً دو برابر بیش از اطفال سفید پوست احتمال دارد که قبل از اولین سال تولدشان بمیرند.

جدول 4: نرخ مرگ و میر کودکان در آمریکا

سال

سفیدان

سیاهان

نسبت سیاهان به سفیدها

1940

43/2

72/9

1/69

1950

26/8

43/9

1/64

1960

22/9

44/3

1/93

1970

17/8

32/6

1/83

1980

11/0

21/4

1/95

1989

8/2

17/7

2/16


Surce: US Bureau of the Censu, Statistical Abstract of The United States, 1985, P. 73, and Statistical Abstract of the United State, 1986, P. 72, and Statistical Abstract of the United States, 1992, P. 80, Washington D.C: US Government Printing Office.
مشکلی که افراد در فهمیدن ماهیت نژاد پرستی نهادمند (28) دارند در 22 آوریل 1987 نشان داده شد، و آن وقتی بود که دیوان عالی آمریکا (29) از لغو مجازات مرگ (30) در ایالت جورجیا خودداری کرد، علیرغم این که دلالت‌های آماری (31) مبنی بر اعمال تبعیض نژادی در این مورد وجود داشت. وارن مک کلسکی (32)، یک مرد سیاه پوست، به وسیله‌ی یک دادگاه جورجیایی در کشتن یک پلیس سفید پوست مقصر شناخته شده و به مرگ محکوم شده بود. سازمان صندوق دفاع قانونی NAACP (33) برای این حکم از دیوان عالی دادخواهی کرد و ادعا کرد که حکم اعدام مک کلسکی نشان دهنده‌ی یک الگوی تبعیض نژادی (34) در آن ایالت است.
تحلیل از پیش از 2000 مورد آدمکشی (35) در جورجیا نشان داد که وقتی قربانیان سفید پوست بودند احتمال بیشتری داشت که دادستان‌ها تقاضای مجازات مرگ بکنند تا وقتی که قربانیان سیاه پوست بوده باشند. همچنین، هیأت‌های منصفه (36) نیز برای قاتلین سفید پوستان احتمال بیشتری داشت که مجازات مرگ قایل شوند. هنگامی که قربانی سفید پوست بود، به طور قابل ملاحظه‌ای احتمال بیشتری داشت که قاتلان سیاه پوست محکوم به مجازات اعدام شوند تا وقتی که قاتلان سفید پوست بودند: 22 درصد موارد در مقایسه با 8 درصد. بدون اینکه اعتبار (37) این آمارها را تکذیب کنند، یا حتی آنها را «مشکل دار» تلقی کنند، اکثریت پنج قاضی دیوان عالی اعلام کردند که آنها قبل از اینکه مجازات اعدام را در درگیری‌های نژادی لغو کنند ضروری است که ثابت شود «تبعیض عمدی» صورت گرفته است. به نظر آنها، چنین دلایلی در داده‌های آماری ارائه شده وجود نداشت، به طوری که یکی از وکلای مدافع نتیجه گیری کرد که: «تنها چیزی که برای این کیفرخواست مناسب است، این است که یکی از اعضای هیأت منصفه یا یک دادستان اقرار به اِعمال تبعیض نژادی کند، که طبعاً چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد.» (38)
هم در مورد زنان که همواره درآمد کمتری از مردان داشته‌اند، و هم در مورد نرخ بالاتر مرگ و میر اطفال در بین اقلیت‌ها (39)، ما بندرت می‌توانیم اشاره به یک فرد خاصی که خطاکار است بکنیم. با وجود این، دیدگاه جامعه شناختی ایجاب می‌کند که ما واقعیت وجود چنین الگوهایی را تشخیص داده و در پی یافتن علل آن باشیم. حتی اگر ما بتوانیم شخص خاصی را، مانند سیمون لگری یا هیتلر، شناسایی کنیم، دیدگاه جامعه شناختی به ما هشدار می‌دهد که باز هم شرایط اجتماعی را که آن افراد خطاکار را تولید کرده است جستجو کنیم؛ چرا که ممکن است ما یک گناهکار را خلع ید کنیم و بعد متوجه شویم که شخص دیگری جایگزین او شده است.
او بدین معنی نیست که نباید به دنبال خطاکاران مشخص گشت. مثلاً وقتی در جایی یک سری دزدی یا قتل‌های دیوانه وار اتفاق افتاده، گاهی وقت پلیس شخصی را که مرتکب آنها می‌شده یافته، و با زندانی کردن آن مجرم، این جنایت‌ها را متوقف کرده است. متأسفانه، وقتی ما رهیافت (40) را در مورد مسایل اجتماعی (41) مهم بکار می‌بریم معمولاً شکست می‌خورد.
افرادی هستند که به موضوع تبعیض اقتصادی علیه زنان اهمیت می‌دهند و احساس می‌کنند که می‌توانند بگویند چه کسی مقصر است. بعضی‌ها همه مردها را متهم خواهند کردآ؛ بعضی‌ها مسئله را زیر سرکارفرمایان حریص خواهند دید و بعضی‌ها هم سیاستمداران را مقصر معرفی خواهند کرد. همینطور، در مورد تبعیض اقتصادی بر ضد سیاه پوستان و دیگر اقلیت‌های قومی (42) پیشنهادهای زیادی وجود دارد که چه کسی مقصر است.
بعضی اوقات ممکن است فرد مقصر را شناسایی کرده و مانع او شد. برای مثال، وقتی معلوم شد که یک باشگاه زنجیره‌ای در شهر دیترویت آمریکا به مدیران مرد خود برای هر عضو جدید 7/5 درصد کمیسیون پرداخت می‌کرد، در حالی که برای مدیران زن فقط 5 درصد می‌پرداخت، دادگاه سیار ششم آنها را وادار کرد که دست از این کار بردارند. یک بانک در مانتانا نیز که به حسابداران زن کمتر از حسابداران مرد می‌پرداخت، به همین سرنوشت دچار شد.
هر چند که چنین اقداماتی برای زنان مورد نظر مفید واقع شد، اما زنان به عنوان یک قشر اجتماعی، بعد از آن نیز همچنان حدود 65 سنت در مقابل یک دلار مردان دریافت می‌کردند. به عبارت دیگر، مسئله به طور ریشه‌ای حل نشد. واقعیت روشن این است که مقصر مشخصی که مسئول تبعیض اقتصادی بر ضد زنان، سیاه پوستان، یا کسان دیگر باشد وجود ندارد. به عبارت دیگر، شخص خاصی که این نظام را از یک مرکز فرمان سرّی در شهر نیویورک هدایت کند وجود ندارد. کار بعضی از قدرت‌های پنهان یا حزب سیاسی خاصی هم نیست. حتی اگر ما واقعاً می‌توانستیم تبعیض اقتصادی را به افراد یا گروه‌های خاصی مربوط کنیم، در مورد نرخ مرگ و میر اطفال سیاه پوستان که دو برابر سفید پوستان می‌باشد چه کسی را باید مقصر بدانیم؟

بعضی از بینش‌های جامعه شناختی

با همه‌ی این بحث‌ها و اقدامات، واقعیت این است که نابرابری یکی از اساسی‌ترین خصوصیات ساخت اجتماعی است. (43) من این را نمی‌گویم که نابرابری را توجیه کنم، یا پیشنهاد کنم آن گروههایی که در جامعه ما مورد تبعیض قرار گرفته‌اند حقشان همین است، یا اینکه بگویم در جوامع دیگر نیز تبعیض بر ضد آنها وجود دارد. من تنها به این اشاره می‌کنم که ساختاری شدن نابرابری در جامعه سازمان یافته، چیزی پیچیده‌تر از آن است که تصور کنم تعدادی افراد ناباب دارند نسبت به دیگران کارهای بدی انجام می‌دهند. اگر ما انرژی خودمان را محدود به شناسایی خطاکاران کنیم، احتمالاً چیزی به دست نخواهیم آورد. این کار به آن می‌ماند که سعی کنیم دریابیم چه کسی مسئول موجود اختلافات مذهبی در دنیاست.
اما این بدان معنی نیست که ما نمی‌توانیم با نابرابری مقابله کنیم. با وجود این که جامعه شناسی همه جواب‌ها را ندارد ولی بینش مفیدی را ارائه می‌دهد.
اولاً، با وجود این که برابری یک ارزش اساسی در جامعه‌ی آمریکایی است، ما کاملاً بدان متعهد نیستیم، حتی به عنوان یکی از ارزش‌های مجرد (44). همانطور که سیمور مارتین لیپست (45) نشان داده است، یک تضاد (46) قدیمی بین ارزش‌های موفقیت (47) و برابری در تاریخ آمریکا وجود داشته است. (48) با اینکه ما یک تعهد اساسی به برابری همه انسان‌ها داریم، ولی به این امر نیز اعتقاد داریم که افراد می‌توانند نابرابری را کسب کنند. این مسأله یکی از موارد اختلافات بنیادی ما با جامعه‌ی نوع کمونیستی است.
اما موضوع نابرابری تنها این نیست که افرادی از دیگران جلو بیفتند و یا آنکه عده‌ا‌ی از دیگران عقب بمانند. مهمترین نوع نابرابری قشربندی (49) پایدار و سازمان یافته بخش وسیعی از جامعه است: مانند اینکه مردان عموماً درآمدشان بیشتر از زنان است، یا سفیدپوستان درآمدشان بیشتر از سیاه پوستان است.
وقتی شما به اطراف خود نگاه کنید، خواهید دید که نظام‌های قشربندی مبتنی بر خصوصیات مختلفی وجود دارد: نژاد و جنسیت را قبلاً دیدید؛ مذهب، سن، خویشاوندی یا خانواده، شغل، ثروت، تحصیلات، قدرت بدنی، سیاست و موارد بسیار دیگر را نیز می‌توان نام برد. مطمئنم شما متوجه هستید که جوامع مختلف، ارزش متفاوتی به این خصوصیات قایلند. به عنوان مثال، سن را در نظر بگیرید. در بسیاری از جوامع سنتی، (50) مخصوصاً جوامع آسیایی، پیران مورد احترام بیشتری بوده‌اند. برعکس آن آمریکا معمولاً به عنوان یک جامعه جوانگرا (51) مطرح می‌شود؛ و ما در آمریکا غالباً با پیران خود بدرفتاری می‌کنیم.
در این رابطه ما از گروه‌های اقلیت (52) نیز صحبت می‌کنیم، هر چند که یک گروه اقلیت ممکن است در واقع اکثریتی از یک جمعیت را تشکیل دهد؛ مانند مورد زنان در آمریکا یا سیاه پوستان در آفریقای جنوبی. واژه‌ی اقلیت به گروهی گفته می‌شود که سهم کمتری از پاداش‌های (53) جامعه داشته باشد: پاداش‌هایی مانند پول، احترام و قدرت سیاسی. به نظر می‌رسد که هر جامعه‌ای اقلیت خاص خود را دارد: تامیل‌های سریلانکا، آینوهای ژاپن، کردهای ایران، یهودهای روسیه و فلسطینی‌های اسرائیل بعضی
نمونه‌هایی از این دست هستند.
برخی از جامعه شناسان ادعا کرده‌اند که قشربندی اجتناب ناپذیر است. چهار دهه‌ی پیش، کینگزلی دیویس و ویلبرت مور (54) مقاله‌ای در باب این موضوع منتشر کردند. (55) دیویس و مور، ابتدا گفتند که ظاهراً بعضی از مشاغل در جامعه مهمتر از بقیه هستند. مثلاً، اینکه همواره پادشاه یا رئیس جمهور مرتبه بالاتری از نظافتچی خیابان را احراز می‌کنند. همچنین بعضی از مشاغل نیازمد مهارت‌های مخصوص یا آموزش مخصوصی است که انتظار می‌رود آنها پاداش بیشتری را به دست آورند. بدین دلیل و دلایل بسیار دیگر، مؤلفین اظهار کردند که نوعی قشربندی اجتماعی اجتناب ناپذیر است.
توجه کنید که این نظر، مستقیماً مخالف نظر کارل مارکس، به عنوان یک جامعه شناس متقدم‌تر، می‌باشد که تصور می‌کرد یک جامعه بدون طبقه، (56) هم مطلوب است و هم ممکن. با وجود اینکه احتمالاً هنوز هم در این باره اظهار نظر نکرده اند، مدارک بیشتری در حمایت از اجتناب ناپذیر بودن نظام قشربندی وجود دارد. اگر یک جامعه بدون طبقه واقعی ممکن باشد، تا کنون تحقق عینی نیافته است برای مثال، کسی نخواهد گفت که یک دهقان کشاورز در شوروی مرتبه‌ای برابر با دبیر کل حزب کمونیست دارد. به طور کلی‌تر، شوروی‌ها به ناچار باید با قشربندی تحصیلی و شغلی کنار می‌آمدند. مثلاً، دنیس ویلیامز (57) از مشکل وادار کردن دانش آموزان خوب جهت رفتن به مدارس حرفه‌ای گزارش کرد که در زیر می‌خوانید: (58)
"در مقاله‌ای که اخیراً در یک روزنامه بازرگانی شوروی به نامه روزنامه‌ی «معلمان» چاپ شده بود، مشکل وادار کردن دانش آموزان به تغییر رشته تحصیلی مشخص بود. مقاله جلسه‌ای را توصیف می‌کردکه برای کلاس هشتمی‌ها در یک شهرک نزدیک مسکو تشکیل شده بود. در آنجا یک متخصص تبلیغاتی مجمع جوانان کمونیست از دانش آموزان مصرانه می‌خواست که «بازوهای نیرومند و جوان و قلب‌های گرم خود را به جایی بدهند که بیشترین نیاز وجود دارد». دانش آموزان به زور گوش می‌دادند و وقتی آموزش دهنده از یکی از جوانان پرسید که آیا او به دبیرستان حرفه‌ای خواهد رفت، پاسخ داد: «من نیازی به وزارت جنگل ندارم»، که منظورش یک دبیرستان حرفه‌ای پر از درختان بلوط، به زبان عامیانه پر از «افراد کودن» بود. معلم پسران در مقاله گفته بود که او قادر نیست 25 نفر از 42 دانش آموزانش را آن چنان که حزب کمونیست می‌خواست در دبیرستان حرفه‌ای ثبت نام کند؛ زیرا 10 نفر از دانش آموزان بلافاصله ثبت نام را رد کردند و 15 نفر دیگر گفتند آنها به هیچ مدرسه «گرد و خاکی» نخواهند رفت که بدانان کار کشاورزی یا کارخانه‌ای بیاموزد. روگردانی از تحصیلات حرفه‌ای در مدارس برتر از این هم بارزتر است؛ ماند وضع مدرسه شماره 22 در مسکو مرکزی، که بر آموزش زبان انگلیسی تأکید دارد. آنجا، دانش آموزان که اکثراً از خانواده‌های سیاستمداران، دانشمندان و اعضای دیگر قشر اندیشمند شوروی هستند، به اتفاق اظهار می‌کنند که دوست دارند به یک دانشگاه رفته و مانند والدینشان یک تخصص و یا شغل دولتی را دنبال کنند. "

کارکردهای فقر

برای فهمیدن چگونگی تداوم نابرابری، شناخت همه طرقی که بعضی از افراد و جامعه به عنوان یک نظام، از آن نابرابری سود می‌برند، اهمیت دارد. با توجه به این مسئله، هربرت گنز (59) به کارکردهای فقر توجه کرد. (60) برخی از یافته‌های او عبارتند از:
- تا زمانی که آدم‌های فقیر وجود داشته باشند، همیشه کسی خواهد بود که «کارهای کثیف» جامعه را انجام دهد.
- از آنجا که آدم‌های فقیر به ناچار مزدهای کم را می‌پذیرند، ثروتمندان می‌توانند از عهده زندگی تجملاتی - مانند داشتن خدمتکاران خانگی - برآیند، که در غیر این صورت می‌تواند خیلی پرهزینه باشد.
- وجود فقرا برای کسانی که به وضع فقرا رسیدگی می‌کنند کار ایجاد می‌کند، از پلیس و مددکاران اجتماعی گرفته تا «نزول خواران»
- افراد فقیر برای کالاهای نامرغوب - مانند غذاهای فاسد - بازار به وجود می‌آورند، که در غیر این صورت باید دور انداخته می‌شدند.
- فقرا می‌توانند به عنوان الگوهای بدی مطرح شوند تا به وسیله آنها هنجارهای اجتماعی مانند سخت کوشی، زرنگی و غیره توجیه و تقویت شوند.
گنز وجود فقر را توجیه نمی‌کند. او نمی‌گویدکه برای این «کارکردها» وجود فقر بهای معقولی است که باید پرداخته شود. او این نوع تجزیه و تحلیل را تجویز نمی‌کند که باید از کوشش در جهت اصلاحات اجتماعی (61) خودداری شود. به راستی، اگر شما واقعاً احساس تعهد برای حل مسائل مربوط به فقر داشته باشید، در این صورت باید این دلایل و دلایل دیگری را که علت تداوم فقرند بشناسید، اگر ما بخواهیم به نحوی فقر را ریشه کن کنیم، باید ترتیب دیگری برای انجام «کارهای کثیف» جامعه بدهیم؛ باید کار دیگری برای مددکاران اجتماعی پیدا کنیم و باید راه دیگری برای استفاده از نان‌های بیات شده پیدا کنیم.
در مطالب فوق، من فقط به چند مورد از رهیافت جامعه شناختی (62) برای فهم قشربندی در جامعه اشاره کردم. هدف من در اینجا این نبود که حتی مهمترین عناوین این حوزه را برای شما مرور کنم. بلکه خواستم نشان دهم که ما تمایل داریم با مسایلی مانند نابرابری بسیار ساده انگارانه برخورد کنیم، و اینکه با این نوع برخورد با مسئله نمی‌توانیم خیلی مؤثر واقع شویم. جامعه شناسی نسبت به پیچیدگی‌های زندگی اجتماعی امروز بصیرت ایجاد می‌کند. به عنوان مثال، دیدگاه‌های جامعه شناختی مانند دیدگاه نظم اجتماعی و دیدگاه تضاد، بصیرت خاصی درباره موضوعات نابرابری ایجاد می‌کنند؛ و بدین ترتیب شما را قادر می‌سازند تا تفکر انتقادی خود را بکار گیرید، به نحوی که بتوانید در دنیا اثرگذار باشید.

پی‌نوشت‌ها:

1. Self - image
2. Discrimination
3. Sex discrimination
4. Fallacy
5. Expected proportion
6. Inequality
7. Theoretically
8. Cohort
9. در جامعه شناسی، واژه شکستن (Breakdown) به تجزیه افراد به مقوله‌های فرعی بر مبنای برخی از ویژگی‌های مشترک آنان، اطلاق می‌شود. بنابراین، طبقه بندی جنسی به نسبت‌های مردان و زنان گفته می‌شود. نیز این واژه به جامعه شناسان امکان می‌دهد از موضوع تجزیه و سن و جنس بحث کنند.
10. من دیگر دقیقاً به یاد ندارم که اعضای هیأت علمی کِی دکترای خود را گرفتند، لذا من تاریخ‌ها را برای توضیح موضوع بازسازی کرده‌ام. اما منطق تحلیل درست است، و نتیجه نهایی محاسبات هم درست است. همچنین، نسبت زنان دارای دکتری در سالهای مزبور درست است، و در اسناد سالانه درجه‌های علمی اعطا شده وزارت آموزش ایالات متحده موجود می‌باشد.
11. Random
12. Ideal
13. Analytical techniques
14. Empirical observations
15. Statistical
16. خواهش می‌کنم توجه داشته باشید که من این ارقام را فقط برای روشن نمودن موضوع بکار می‌برم. درصد زنان هیأت علمی در گروههای دانشگاهی اختلاف فاحشی دارد، همانطور که درصد جنسی مورد انتظار در آنها، درصورت عدم وجود تبعیض جنسی در استخدام، با هم متفاوت خواهد بود.
17. Institutionalized prejudice
18. Explanations
19. Lower status
20. Teresa Levitin, Robert Quinn, and Graham Staines, "Sex Discrimination Against the American Working Woman"Report of the Institute for Social Research, University of Michigan, Ann Arbor, MI, 1970.
21. National Survey
22. Occupation
23. Regression analysis
24. Census Bureau
25. US. Bureau of the Census, Statistical Abstract of the United States, 1985, Washington, D.C: US Government Printing Office, 1985, P. 453.
26. Infant mortality
27. Factors
28. Institutional racism
29. The U.S Supreme Court
30. Death penalty
31. Statistical evidence
32. Warren Mccleskey
33. The NAACP Legal Defence Fund لازم به توضیح است که NAACP، مخفف National Association for the Advancement of Colored people (سازمان ملی برای پیشرفت رنگین پوستان) می‌باشد. این اولین سازمان حامی حقوق سیاهان آمریکا بود که در سال 1909 تشکیل و از طریق اقدامات حقوقی و قانونی خود در جهت احقاق حق سیاهان آمریکا و کسب برابری حقوقی برای آنان فعالیت می‌کرد.م
34. Racial discrimination
35. Homicide
36. Juries
37. Validity
38. Reported in David G. Savage, "High Court Rejects Racial Challenge to Death Penalty", Los Angeles Times, April 23, 1987, pp. 1, 22.
برای تحلیل دقیق تر مباحث دادگاه و آمارهای مربوط رجوع کنید به:
Samuel R. Gross and Robert Mauro, Death and Discrimination, Boston: Northeastern Press, 1989.
39. Minorities
40. Approach
41. Social problems
42. Ethnic minorities
43. Social structure
44. Abstract
45. Seymour Martin Lipset
46. Conflict
47. Achievement
48. Seymour Martin Lipset, The First New Nation: The United States in Historical and Comparative Perspective, New York: Basic Books, 1963.
49. Stratification
50. Traditional
51. Youth - oriented
52. Minority groups
53. Rewards
54. Kingsley Davis and Wilbert Moore
55. Kingsley Davis and Wilbert Moore, "Some Principles of Stratifiction, American Sociological Review, Vol. 10, 1945, pp. 242-249.
56. Classless society
57. Dennis Williams
58. Dennis Williams, "Class Conscious in Moscow", Newsweek, June 11, 1984, p. 73.
59. Herbert Gans
60. Herbert Gans, "The Uses of Poverty: The Poor Pay All", Social Policy, July/ August, 1971, pp. 20-24
61. Social reform
62. Sociological approach

منبع مقاله :
ببی، ارل، (1386) درآمدی بر جامعه‌شناسی، علمی‌انتقادی، مترجم محمد حسین پناهی، تهران: دانشگاه علامه طباطبائی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط