عشق الهی

عشق حقیقتی است ذومراتب و کششی است درونی به موجود یا موجودات صاحب کمال که مراتبی متعدد و انواعی گوناگون دارد: از تعلقات طبیعی و غریزی و نفسانی گرفته تا جاذبه‌های روحانی و ربانی؛ از دل نهادن به مال و منال تا
سه‌شنبه، 25 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشق الهی
عشق الهی

 

نویسنده: حمید یزدان‌پرست




 

عشق حقیقتی است ذومراتب و کششی است درونی به موجود یا موجودات صاحب کمال که مراتبی متعدد و انواعی گوناگون دارد: از تعلقات طبیعی و غریزی و نفسانی گرفته تا جاذبه‌های روحانی و ربانی؛ از دل نهادن به مال و منال تا دلبستگی به میهن و هنر، و از شیفتگی به خویشان و دوستان، تا دلباختگی به حقیقت و خداوند. اگر کمترین اثر عشق زمینی، منصرف کردن آدمی از خودپرستی و خودخواهی باشد که در ضمن، «شوری در نهاد ما می‌نهد» و زمینه را برای بیرون آمدن از پیله منیت و رستن از رذیلت خودمحوری فراهم می‌آورد، نه تنها کم نیست، بلکه غنیمت است؛ چنان که در پاره‌ای روایات آمده است: «العشقُ من غیر ریبه‌ی کفّارةُ للذنوب: عشقی که از سر شهوت نباشد، کفاره گناهان است.» (1) غلام دولت آنم که پایبند یکی است/ به جانبی متعلق شد، از هزار برست. (سعدی، دفتر طیبات، ص 374) عشق زمینی که این باشد، عشق الهی را باید قیاس کرد که فرد را تا بدان سوی فنا نیز پیش می‌برد؛ باز به گفته سعدی:

چو عشقی که بنیاد آن برهواست*** چنین فتنه‌انگیز و فرمانرواست،
عجب داری از سالکان طریق*** که باشند در بحر معنی غریق؟
به سودای جانان زجان مشتعل *** به ذکر حبیب، از جهان مشتغل
به یاد حق از خلق بگریخته *** چنان مست ساقی که می‌ریخته...
(بوستان، 1644 – 1647)

منشأ این عشق ربانی چیست، از کجا آمده و تا کجا می‌برد؟ در این موضوع بسیار سخن گفته‌اند و شاید ساده‌ترین توجیه این باشد که اگر از «وجه خلقی» بنگریم و به عبارتی از پایین به بالا نگاه کنیم، می‌یابیم که عشق و علاقه آدمی به خداوند، در درجه نخست پیامد احساس وامداری و نوعی سپاسگذاری از نعمت‌هاست که پیامبر خدای فرمود « أحِبّواالله لما یغذوکم به من نعمه: خدا را دوست بدارید به سبب نعمت‌هایی که در اختیار شما می‌گذارد.» (امالی الصدو، ص 364) و فرمود: خداوند به موسیی وحی کرد: «أحببنی و حَبّبنی الی خلق: دوستم بدار و مردم را دوستدارم کن.» گفت: «من که دوستت دارم، مردم را چگونه دوستدارت کنم؟» فرمود: «اذکُر لهم نعمای علیهم و بلایی عندهم. فانّهم لا یذکرون (او لا یعرفون) منّی الا کل الخیر: نعمت‌هایی را که به آنها داده‌ام، و آزمونهایم را که در آنهاست، به یادشان بیاور؛ چون آنها از من جز انواع خوبی به خاطر ندارند (و یا: نمی‌شناسند).» (بحارالانوار، ج 67، ص 18) همین مضمون را در گفتگوی حق تعالی با حضرت داوودی می‌بینیم که «اذکُر ایادیَّ عندهم فانّک اذا ذکرتَ ذلک لهم، أحبّونی». (همان، ص 22)
در نتیجه، هر چه علم و آگاهی بشر از نعمت‌های ظاهری و باطنی بیشتر می‌شود، علاقه‌اش به خدا افزایش می‌یابد تا جایی که پیوسته مشغول کار او می‌شود و از دیگران دست می‌شوید؛ چنان که از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده است «حُبُّ الله اذا اضاء علی سرّ عبدٍ أخلاهُ عن کل شاغل و کل ذکرٍ سوی‌الله عند ظُلمه». (همان، ج 67، ص 23) این محبت آتَّش‌وار همه چیز را مشتعل می‌کند و همزمان ویژگی نور و آب و باد و خاک را در تابندگی و حیات‌بخشی و جنبش‌آفرینی و رویانندگی دارد: «حُبّ‌اللهِ نارٌ لا یَمُرُّ علی شیءٍ الا احترقَ وَ نورُاللهِ لا یَطلُع علی شیءٍ الا اضاء، و سحاب‌ِ اللهِ ما یَظهرُ من تحته شیءٌ الا غَطّاهُ، و ریحُ الله ما تَهَبًّ فی شیءٍ الا حرّکتُه، و ماءُ اللهِ یَحییَ به کلّ شیء، و ارضُ اللهِ یَنبُتُ منها کل شیء: عشق و دوستی خدا آتشی است که بر چیزی نمی‌گذرد، مگر اینکه آن را می‌سوزاند و نور خداست که بر چیزی نمی‌تابد، مگر آنکه روشنش کند؛ و ابر خداست که بر چیزی ظاهر نمی‌شود، مگر اینکه او را می‌پوشاند؛ (2) و باد خداست که بر چیزی نمی‌وزد، مگر اینکه او را به جنبش در می‌آورد، و آب خداست که هر چیزی به او زنده است؛ و زمین خداست که هر چیزی از آن می‌روید.» (بحارالانوار، ج 67، ص 24)
فردی که چنین شد و تا این حد پیش رفت، به تدریج دلش از محبت دیگران تهی می‌شود و دلبستگی‌اش به خود و زن و فرزند و قوم و خویش و مال و منال رو به کاستی می‌گذارد و بدین ترتیب به حقیقت ایمان دست می‌یابد؛ چنان که در روایت امام صادق (علیه‌السلام) آمده است: «لا یُمَحَّضُ رجلٌ الایمانَ‌بالله حتی یکونَ الله احبّ الیه من نفسه و ابیه و امُهّ و وُلده و اهله و ماله و من الناس کلهم». (همان، ص 25) به قول سعدی : «هر که با یار آشنا شد، گو ز خود بیگانه باش» (خواتیم، 732)؛ چنان که «هرگاه خداوند بنده‌ای را دوست بدارد، مبتلایش گرداند. فاذا احبّه الله الحبَّ البالغ اقتناه: و چون بسیار دوستش بدارد، او را از آنِ خود می‌کند؛ [یعنی] مال و فرزندی برایش نمی‌گذارد.» (میزان الحکمه، ج 2، ص 438) این ویژگی از برترینِ حالات و بهترین کارهاست و به فرموده پیامبر اکرم (صلی‌الله‌ و علیه و آله ‌و سلم): «افضل الاعمالِ الحبّ فی الله و البغض فی‌الله» (بحار، ج 66، ص 252) و امیر مؤمنان (علیه‌السلام) آن را پاکترین و لذت‌بخش‌ترین چیز در بهشت معرفی کرد: «انّ اطیب شیءٍ فی الجنه و الذّهُ، حُب‌الله و الحبّ فی الله.» (همان، ص 251) و به فرموده پیغمبر، ما بدان مأمور شده‌ایم: «اما القلوبُ فتقطعونها علی حبّ الله: دل خود را منحصر به محبت خدا بسپارید.» (همان، ج 9، ص 325) و «الحبّ فی الله فریضه». (همان، ص 252) و فرمود: «احِبّوا الله من کلّ قلوبکم: خدا را با تمام وجود دوست بدارید.» (درالمنثور، ج 3، ص 66) نشانه این محبت را نیز در پیروی از آن حضرت به شمار آورده‌اند: «علامه‌ی حب‌الله تعالی، متابعه‌ی الرسول». (بحار، ج27، ص95) و خدا خود از زبان پیامبرش می‌فرماید: « إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللّهُ: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد.» (آل عمران، 31) و از آن حضرت نیز روایت شده: «علامةُ حبِّ اللهِ حبُّ ذکر الله: نشانه دوست داشتن خدا، دوست داشتن یاد خداست.» (بحار، ج 46، ص 252) و نیز دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا و اشتیاق به لقای اوست که فرمود: « إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ ... فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ: اگر می‌پندارید که شما دوستان خدا هستید...، اگر راست می‌گویید، آرزوی مرگ کنید.» (جمعه، 6) و فرمود : «مَن كَانَ یَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ: کسی که امیدوار به دیدار خداست، [بداند که] وعده‌ی خدا آمدنی است.» (عنکبوت، 5) پس باید به اعمال صالح (که فهرستشان بسیار طولانی است) روی بیاورد و دلش را از زنگار شرک بپیراید تا بدان آرزو نایل آید: « فَمَن كَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا : هر که به دیدار پروردگارش امید دارد، باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد.» (کهف، 110) که به قول سعدی :

غوغای عاشقان و تمنای عارفان *** حرص بهشت نیست، که شوق لقای توست
(غزلیات قدیم، 723)

دوام این وضعیت چنان بر فرد اثر می‌نهد که گفتار و کردار و دیدارش را دگرگون می‌سازد؛ به طوری که ممکن است در چشم دیگران ناهنجار و بلکه دیوانه بیاید؛ همان‌گونه که در روایت امامِ صادق (علیه‌السلام) آمده است: «اذا تَخَلَّی المؤمنُ مِنِ الدنیا، سَما و وجد حلاوةَ حبِ الله و کان عند اهل الدنیا کأنّه قد خُولِط و انما خالَطَ القومَ حلاوةَ حب الله فلم یشتغلوا بغیره: هر گاه مؤمنی [محبت] دنیا را از دلش بیرون کند، [مقامش] بالا می‌رود و شیرینی محبت خداوند را می‌یابد. [در این وضع] دنیاداران خیال می‌کنند او دیوانه شده، در حالی که محبت خدا با آنها درآمیخته و از این رو به غیر خدا مشغول نمی‌شوند.» (الکافی، ج 2، ص 130 و بحارالانوار، ج 70، ص 56) از اینجا به بعد است که دل آتش می‌گیرد، فکر پریشان می‌شود، عقلِ جزئی معاش‌اندیش بساطش را بر می‌چیند و دیگر با چنین کسی نمی‌شود رایزنی کرد و در امور دنیوی نظر خواست؛ همچنان که از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌ و علیه و آله ‌و سلم) روایت شده است: «لا تستشیروا اهلِ العشق، فلیس لهم رأی، و انّ قلوبهم مُحتَرِقه، و فکرَهم متواصله، و عقولهم سالبه». (الفردوس، ج 5، ص 38؛ به نقل از حکمت‌نامه پیامبر، ج 14، ص 306)
استمرار این حالت، خواب را از چشم عاشق می‌رباید و پرده‌ها را کنار می‌زند و گفتارش را دگرگون می‌سازد و به سخن پیامبران همانند می‌کند و به عشق دوجانبه‌ای می‌انجامد که دیگران نیز از آن برخوردار می‌شوند و به یُمن آن از خشم و عذاب الهی امان می‌یابند: «یقول الله تعالی: اذا کانَ الغالبُ علی عبدی الاشتغال بی، جعلتُ نعیمهُ و لذتّه فی ذکری، فاذا جِعلتُ نعیمهُ و لذتّه فی ذکری، عَشِقَنی و عَشِقتُه فاذا عشقنی و عشتقه، رَفَعتُ الحجابَ فیما بینی و بینه، و صِرتُ مَعالمَ بین عینیه، لا یَسهو اذا سَها الناس، اولئک کلامهم کلامُ الأنبیاءِ؛ اولئک الأبطال حقا؛ اولئک الذن اذا اردتُ بأهل الارضِ عقوبةً و عذاباً، ذَکرتُهُم فَصَرَفتُ ذلک عنهم». (حلیة‌الاولیاء، ج 6، ص 165 و با اندکی تفاوت در کنزالعمال، ج 1، ص 433)
در روایت مشهور قرب نوافل از پیامبر اکرم (صلی‌الله و علیه و آله ‌و سلم) روایت شده است: خداوند فرمود : «بنده‌ام با هیچ کاری دوست‌داشتنی‌تر از انجام واجبات، محبوب من نمی‌شود. (3) و با انجام مستحبات وسیله‌ی جلب محبت مرا فراهم می‌آورد، چندان که محبوب من می‌شود. فاذا أحببَتُهُ، کنتُ سمعهُ الذی یَسمعُ به...: و چون دوستش بدارم، گوشش می‌شوم که با آن بشنود، و چشمش می‌شوم که با آن ببیند، و زبانش می‌شوم که با آن بگوید، و دستش می‌شوم که با آن تلاش می‌کند، و پایش می‌شوم تا با آن برود. اذا دعانی، أجبتُه و اذا سَألنی، أعطیته: هرگاه مرا بخواند، پاسخش می‌دهم و هر گاه چیزی از من بخواهد، عطایش می‌کنم.» (بحارالانوار، ج 67، ص 22) اینانند که خدا را جستند و یافتند و شناختند و محبت ورزیدند و عاشق شدند و خدا عاشقشان شد و آنها را کشت و پرداخت دیه‌شان را بر خود واجب کرد و خود دیه‌ی آنها شد: «مَن طَلَبنی وَجَدنی، و من وجدنی عَرَفنی، و من عرفنی اَحَبّنی، و مِن احبنی عَشِقَنی، و من عشقنی عَشَقتُه، و من عشقته قتلتُه، و من قتلته فَعَلیّ دیته، و من علیّ دیته، فأنا دیته». (المنهج القوی، ج 4، ص 398) (4) سعدی در این باره می‌گوید:

به داغ عشق چنانم که گر اجل برسد *** به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست
(بدایع، 398)
هر آدمی که کشته شمشیر عشق شد *** گو غم مخور، که ملک ابد خونبهای اوست
(بدایع، 724)
آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست*** بر خون که دلارام بریزد، دیتی نیست
(طیبات، 726)
و گر به دست نگارین دوست کشته شویم *** میان عالمیان افتخار ما باشد
(خواتیم، 428)
این همه برای آن است که :
عاشقان کشتگان معشوقند*** هرکه زنده‌ست در خطر باشد
(طیبات، 428)
به این ترتیب اساس عشق آدمی به خداوند، در همسازی آنهاست؛ زیرا گرچه انسان در جهان مادی به سبب گرایش‌های نفسانی که از جنس دنیاست، دلبستگی‌های دنیوی پیدا می‌کند و شیفته‌ی مال و منال و شهوت و قدرت می‌شود، اما به لحاظ روحی که بُعد دیگری از وجود اوست، تنها می‌تواند به موجود برینی که همذاتش است، دل ببندد و او هموست که در آغاز آفرینش انسان، از « نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی» (حجر، 29 و ص، 72) خبر داد و در پایان قوس صعودش نیز به « إِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ» (آل عمران، 28؛ نور، 42 و فاطر، 18) و« إِلَیْهِ الْمَصِیرُ» (مائده 18؛ غافر، 3؛ شوری، 15 و تغابن، 3) و « إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ» (مائده، 48 و 105) مژده داد و اینکه «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِیهِ» (انشقاق، 6) و جان سالکان را به سرود « إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» (بقره، 156) مترنم ساخت؛ به همین روست که آدمی تنها با یاد او آرامش می‌یابد: «أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». (رعد، 28)
آری، تن از جنس خاک است و بدین جهت نفس به فرآورده‌های خاکی و دنیوی می‌گراید؛ اما روح که از جنس جماد و نبات و حیوان نیست، در این جهان عنصری احساس غربت و جدایی و بیگانگی می‌کند. پس، از فراغ می‌نالد و از تنهایی شکوه سر می‌دهد، و از «غم غریبی و غربت» می‌گوید و میل پرگشودن و عروج دارد که به قول مولانا: جان گشوده سوی بالا، بال‌ها / تن زده اندر زمین چنگال‌ها. این است که به آن محبوب کل رو می‌آورد و می‌گوید: «یا صاحب الغرباء، یا انیس الاصفیاء، یا حبیب الاتقیاء: ای همصحبت غریبان، ای آرامبخش برگزیدگان، این دوستدار پرهیزگاران!» (دعای جوشن‌کبیر، بند 91): و «یا حبیب من لا حبیب له...یا شفیق من لا شفیق له، یا رفیق من لا رفیق له، یا انیس من لا انیس له...» (همان، بند 59)

منشأ الهی

آنچه آمد، در نگرش خلقی و از پایین به بالا بود؛ اما اگر به مقوله عشق از بالا به پایین بنگریم، سخن رنگ دیگری می‌گیرد. عشق الهی منشأیی الهی نیز دارد و دیرینه و ازلی است که به پیش از بود و نبود و آفرینش انسان بر می‌گردد، تا چه رسد به عشق ورزیدن او: «پیش از آب و گل من، در دل من مهر تو بود» (طیبات، 494) و «هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی» (طیبات، 552) و به قول حافظ: «نبود نقش دو عالم که رنگ اُلفت بود/ زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت»؛ در آن زمانِ بی‌زمان که «غیر از خدا هیچ‌کس نبود»، او در خود نگریست، کمال و جمال را به غایت دید، برخود عاشق شد و چون «پریرو تاب مستوری ندارد»، «در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد» و جهان به وجود آمد و او خواست عشقش را از زبان دیگری بشنود، پس بر آسمان‌ها و زمین عرضه‌اش کرد، « فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا و َأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ: انسان از برداشتنش سرباز زدند و از آن هراسان شدند و انسان آن را برداشت.» (احزاب، 72) «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»؛ عشقی که فرشته نیز نداند که چیست؛ زیرا «فروغ تجلی بسوزد پَرش» (بوستان، 82)؛ ولی انسان این بار را پذیرفت، چون او را بر صورت خویش آفریده بود: «خلقِ ما بر صورت خود کرد حق» و در او می‌توانست به دیده‌ی معشوقی نیز خود را بنگرد که: «المؤمن مرآة المؤمن: مؤمن آینه‌ی مؤمن است». (جامع‌البصیر، ج 2، ص 660)

نظری کرد ببیند به جهان قامت خویش*** خیمه در مزرعه آب و گل آدم زد

او که «اول و آخر و ظاهر و باطن است» (حدید، 3)، مؤمن نیز هست: «السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ...» (حشر، 23) و بلکه به قول شمس تبریزی: «الحق مرآة العبد، یا العبد مرآة الحق!» (مقالات، ج 2، ص 10) و پیداست که آینه را دوست دارد، خود را دوست دارد؛ آینه بهانه است: «بر صورت خویش گشته عاشق/ بر غیر نهاده صد بهانه»؛ چرا که: «او مرغ خود است و آشیان خود است... صیاد خود است و شکار خود است... طالب خود است و مطلوب خود است. اولِ خود است و آخر خود است... او هم باغ است و هم درخت، هم شاخ است و هم ثمره.

صیاد همو، صید همو، دانه همو*** شمع و لگن و آتش و پروانه همو
محبوب و محب و جان و جانانه همو*** ساقی و حریف و می‌و پیمانه همو»
(سوانح، ص 120)

و نجم‌الدین رازی (متوفای 654 ق) که معاصر سعدی است، می‌گوید:
زان پیش که آب و گل ما ساخته‌اند*** جان و دل ما به عشق پرداخته‌اند
عشاق تو پیش از گل و دل با رخ تو*** بی‌زحمت خویش، عشق‌ها باخته‌اند
***
تا ظن نبری که ما زآدم بودیم*** کان دم که نبود آدم، آن دم بودیم
بی‌زحمت عین و شین و قاف و گل و دل *** معشوقه و ما و عشق، همدم بودیم
(رساله عشق و عقل، 66 و 67)

شاعر عارف دیگری که باز معاصر سعدی است، یعنی فخرالدین عراقی (م 688 ق) می‌گوید:
هم عشقم و هم عاشقم و معشوقم*** هم آینه، هم جمال و هم بینایی

و باز می‌گوید:
ظاهر و باطن تویی و طالب و مطلب تو***و آن دگر نامی‌ست اندر هر زبان انداخته
جمله یک چیز است موج و گوهر و دریا، ولیک*** صورت هر یک خلافی در میان انداخته
روی خود بنموده هر دم در هزاران آینه*** در هر آیینه رُخت دیگر نشان انداخته
آفتابی در هزاران آبگینه تافته*** پس به رنگ هر یکی تابی عیان انداخته
در همه صورت تویی و نیست خود صورت تو را *** وین حقیقت حیرتی در رهروان انداخته
تا جمال تو نبینند بی‌نقاب انقلاب*** بر رخ از غیرت، ردای جاودان انداخته
یک کرشمه کرده با خود جنبشی عشق قدیم*** در دو عالم این همه شور و فغان انداخته
در گلستان روی خود دیده به چشم بلبلان*** غلغلی از بلبلان در گلستان انداخته
(کلیات عراقی، ص 71)

این است که در دعای جوشن‌کبیر پس از آنکه می‌گوییم: «یا خیر المطلوبین، یا خیر المذکورین، یا خیر المشکورین، یا خیر المحبوبین...» (بند 39)، می‌گوییم: «یا خیر ذاکرٍ و مذکور، یا خیر شاکرٍ و مشکور، یا خیر حامدٍ و محمود، یا خیر شاهدٍ و مشهود... یا خیر مونسٍ و انیس... یا خیر حبیبٍ و محبوب: ای بهترین یاد‌کننده و یادشونده، ای بهترین سپاس‌گزارنده و سپاسگزاری شونده، ای بهترین ستاینده و ستوده، ای بهترین نگرنده و نگریسته، ای بهترین اُنس گیرنده و انس گرفته شده،... ای بهترین دوستار و دوست.» (بند 95)

محبوبان خدا در قرآن

در قرآن کریم بارها به صراحت از کسانی یاد شده که خداوند دوستشان دارد و آنها عبارتند از: نیکوکاران، توبه‌کنندگان، پاکان و پاکیزگان، صبوران، متوکلان، دادگران و جنگاوران پایدار: « إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ: خدا نیکوکاران و دادگران را دوست دارد.» (بقره، 195 و مائده، 42)؛ « إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ : خداوند توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد.» (بقره، 222)؛ « إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ: خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.» (آل‌عمران، 76 و توبه، 4) «وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ: خداوند شکیبایان را دوست دارد.» (آل‌عمران، 146)؛ « إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِینَ: خداوند توبه‌کنندگان را دوست دارد.» (آل عمران، 159)؛ « إِنَّ اللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ: خداوند پاکان را دوست دارد.» (توبه، 108) و «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنیَانٌ مَّرْصُوصٌ: خداوند دوست می‌دارد آن کسانی را که در راه او به صف همچون دیواری سربی [استوار می‌ایستند و] می‌جنگند.» (صف، 4) در عوض از کسانی هم یاد می‌شود که خدا دوستشان ندارد و پیداست صفت مخالفش را دوست می‌دارد: « إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ: خدا تجاوزگران را دوست ندارد.» (بقره، 190)؛ « وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِیمٍ: خداوند هیچ کفران کننده‌ی گناهکاری را دوست ندارد» (بقره، 276»؛ « وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ: خداوند ستمگران را دوست ندارد» (آل عمران، 57)؛ « إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ مَن كَانَ مُختالاً فَخورا: خداوند متکبران نازنده را دوست ندارد» (نساء 107)؛ « وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ: خداوند تبهکاران را دوست ندارد» (مائده، 64)؛ « إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ: او اسراف کنندگان را دوست ندارد» (انعام، 141)؛ « إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الخَائِنِینَ: خداوند خائنان را دوست ندارد» (انفال، 58)؛ « إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ: خداوند هیچ خیانت پیشه‌ی ناسپاسی را دوست ندارد» (حج، 38)؛ « إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِینَ: خداوند گردنفرازان را دوست ندارد» (نحل، 23)؛ «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ : خداوند سرمستان را دوست ندارد» (قصص، 76)؛ « إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْكَافِرِینَ: او کافران را دوست ندارد» (روم، 45) و « لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ: خداوند بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد، مگر [از] کسی که بر او ستم رفته باشد.» (نساء، 148)
به این ترتیب خداوند کسانی را که اهل دست‌درازی نیستند، کفران نعمت نمی‌کنند و گناه پیشه نیستند، ستم و تکبر نمی‌ورزند، به خود نمی‌نازند و فخر نمی‌فروشند، خیانت نمی‌کنند، مفسد و مسرف نیستند، گردن‌فرازی و سرمستی و خوش‌باشی نمی‌کنند، کفر نمی‌ورزند و به افشاگری بدی دیگران نمی‌پردازند، دوست می‌دارد. در متون حدیثی نیز آمده است که: «خداوند انسان باحیای بردبارِ پاکدامنِ با مناعت را دوست دارد» و «کسی را که نیمه‌شب برخیزد و قرآن بخواند، و «کسی را که با دست راست صدقه دهد و دست چپش آگاه نشود» و «کسی که همرزمانش بگریزند و او با دشمن مقابله کند» و «کسی را که با مردم شوخی کند، اما سخن زشت به زبان نیاورد» و «کسی را که اندیشه‌ای یکتاپرست داشته باشد» و «کسی را که آراسته به صبر و شکیبایی باشد» و «کسی را که به نماز خواندن افتخار کند» و نیز «انسان آزرمگینِ خویشتندار را دوست دارد.» (5)

یُحبهم و یحبونه

بیش از همه اینها، دو جنبه محبی و محبوبی آدمی در نزد خداوند را می‌توان از آیه شریفه «یُحبهم و یحبونه: خدا دوستشان دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند» (مائده، 54) برداشت کرد که عارفان در شرح و بیانش جولان داده‌اند و رازها گشوده‌اند؛ از جمله خواجه عبدالله‌انصاری (396 – 481 ق) در رساله «محبت‌نامه» می‌گوید: «در سَبقِ سبق، پیش از جمع و فرق که نهان بود و ننمود، نه قبل بود نه بَعد،... از پندار خلقت آثار نبود، و جمال «یُحبّونه» به کار نبود... لیکن چون خواست که مکنونات صدف محبت آشکار کند،... نقد هر کسی پیدا کرد... ارادت ربانی و عنایت سبحانی چنان اقتضا کرد که خورشید «یحبهم» بدرخشید و گل «یحبونه» بشکفید تا جمله‌ی کائنات در ضیاء آن پناه یافتند و هر یک به مقصد خویش راه یافتند... نشان محبت آن است که غرقه جمال محبوب باشد... این محبت از حضرت بی‌چون است و نصّ «یحبون» است و خلق بر او مفتون است.

بی‌ بودِ شما، یحبّهم من گفتم *** هم درّ یحبّون شما من سفتم
جز من دگری نبُد، شنیدم، گفتم*** من بودم و من شنیدم و من گفتم
(رسائل فارسی، ص 337 – 342)

میبدی نیز در نوبت سوم تفسیر کشف‌الاسرار می‌نویسد: «در عهد ازل که بنیاد دوستی می‌نهاد، ارواح درویشان در مجلس انس بر بساط انبساط یک جرعه شراب یحبهم و یحبونه نوش کردند و بدان بُستاخ (6) شدند. مقربان ملاء اعلی گفتند: «اینت عالی‌همت قومی که ایشانند! ما باری، از این شراب هرگز جرعه‌ای نچشیدیم و نه شمه‌ای یافتیم.» و های‌و هوی ارواح این گدایان در عیّوق افتاده که:

اول تو حدیث عشق کردی آغاز*** اندر خور خویش کار ما را می‌ساز
ماکی گنجیم در سراپرده‌ی راز*** لافی‌ست به دست ما و منشور نیاز
(کشف‌الاسرار، ج 1، ص 763)

در آن زمانِ بی‌زمان که غیر از خدا هیچ کس نبود، او در خود نگریست، کمال و جمال را به غایت دید، بر خود عاشق شد و چون پریرو تا مستوری ندارد، در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد و جهان به وجود آمد و از او خواست عشقش را از زبان دیگری بشنود، پس بر آسمانها و زمین عرضه‌اش کرد، از برداشتنش سرباز زدند و از آن هراسان شدند و انسان آن را برداشت. عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد؛ عشقی که فرشته نیز نداند که چیست؛ زیرا فروغ تجلی بسوزد پَرش؛ ولی انسان این بار را پذیرفت، چون او را بر صورت خویش آفریده بود: خلق ما بر صورت خود کرد حق و در او می‌توانست به دیده‌ی معشوقی نیز خود را بنگرد که: مؤمن آینه‌ی مؤمن است.
همو جای دیگر می‌نویسد: «نخست محبت خود اثبات کرد و آنکه محبت بندگان، تا بدانی که تا الله بنده را به دوست نگیرد، بنده به دوست نبود... به داوود وحی آمد که : ... مرا بندگانی است که من ایشان را دوست دارم و ایشان مرا دوست دارند: یحبهم و یحبونه. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم: فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ. [بقره، 152] ایشان از من خشنود و من از ایشان خشنود: رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. [بینه، 8] ایشان در وفاء عهد من و من در وفاء عهد ایشان: أَوْفُواْ بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِكُمْ. [بقره، 40] ایشان مشتاق من و من مشتاق ایشان: الا طالَ شوق الابرار الی لقائی، و انا الی لقائهم لاشدّ شوقا. (7) (همان، ج 3، ص 156) هفتصدهزار سال جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیان گرد کعبه‌ی جبروت طواف کردند و سبّوحٌ قدّوس گفتند، هرگز به نام ودودی و مهربانی و دوستی ما راه نبردند و خود نشناختند. هرگز زَهره نداشتند که دعوی دوستی ما کنند. ما خود دعوی دوستی خاکیان کردیم که » نحن اولیاءکم یحبهم. چندین نام خود از دوستی و مهربانی برایشان مشتق کردیم که: هوالغفور الودود الرؤوف الرحیم. فریشتگان را همه قهاری و جباری نمودیم، در حجب هیبت‌شان بداشتیم؛ خاکیان را همه رئوفی و رحیمی نمودیم، بر بساط انبساطشان بداشتیم... تا آدمی صفیی نیامد، فراق ووصال و رد و قبول نبود؛ حدیث دل و دلارام نبود. این عجائب و ذخائر همه در جریده‌ی عشق است و جز دل آدم، صدف درّ عشق نبود. دیگران همه از راه خلق آمدند، او از راه عشق آمد: یحبهم و یحبونه. (همان، ج 3، 570 تا 572)
پیش از آنکه تو گفتی که: «من دوست توام»، من گفته‌ام که: «من دوست توام: یحبهم و یحبونه»... پیر طریقت گفت: «از کجا یابم آن روز که تو مرا بودی و من نبودم؟ تا بازِ آن روز نرسم، میان آتش و دودم. ور به دو گیتی آن روز را بازیابم، بر سودم. ور بودی تو دریابم، به نبود خود خشنودم.» (همان، ج 8، ص 316) مقربان درگاه عزت و ساکنان حضرت جبروت، انگشت تحیر در دهان تعجب گرفته که: شِگرف کاری و عجب حالی که خاکیان را برآمد! نواختگانِ لطفِ او اَند، برکشیدگان عطف او اند، عارفان به تعریف او اند،... عالم و آدم نبود، عرش و لوح و قلم نبود، بهشت و دوزخ نبود، که ایشان را برای ایشان حدیث محبت بود که : یحبهم و یحبونه. (همان، ج 9، ص 117) (8)

عشق و توبه

این رشته سر دراز دارد و می‌توان آن را تا حدودی با موضوع «توبه: بازگشتن» مقایسه کرد. درست است که انسان گناه می‌کند، سپس به خطایش پی می‌برد، آنگاه پشیمان می‌شود و توبه می‌کند و به خدا روی می‌آورد؛ اما حقیقت آن است که خداوند به دلایلی از بنده روی می‌گرداند، پس او به تاریکی می‌افتد و می‌لغزد و گناه می‌ورزد، آنگاه خداوند مهر می‌آورد و به او روی می‌کند، پس بنده بر خطایش واقف می‌شود؛ آنگاه توفیق بازگشت به او ارزانی می‌شود و او توبه می‌کند و خداوند توبه‌اش را می‌پذیرد. همچون پدری که دست کودک نوپایش را می‌گیرد و او را تشویق به راه رفتن می‌کند: کودک گامی چند بر می‌دارد، و می‌افتد، پدر تاب نمی‌آورد، دست دراز می‌کند و کودک را بر می‌خیزاند و باز به رفتن تشویق می‌کند و ... این است که خداوند خود را «توّاب: بسیار بازگردانده و توبه‌پذیر» می‌نامد (نور، 10 و حجرات، 12 و ...) و در باب بازگشت خود به گناهکار و سپس توفیق گناهکار در بازگشتن می‌فرماید: «ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ: پس (خدا به رحمت خود) به آنها بازگشت تا آنها بازگرداند و توبه کنند. بی‌تردید خدا همان بازگردانده و توبه‌پذیر مهربان است.» (توبه، 118) این در مقام بازگشت اولیه خداست، و اما چون گناهکار متوجه حق شود و برگردد و توبه کند، دوباره خداوند به او روی می‌کند و مهر می‌ورزد و می‌آمرزد : «إِلاَّ الَّذِینَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَیَّنُواْ فَأُوْلَئِكَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ: کسانی که برگشتند و توبه کردند و اصلاح نمودند و [حقیقت را] آشکار ساختند، پس من نیز به آنها روی می‌آورم و می‌بخشم و من بازگردنده و توبه‌پذیر مهربانم.» (بقره، 160) (9)
بازتابی از این معانی را که به نوعی نمایانگر کشش خداوند و سرکشی بنده است، در بخشی از «دعای افتتاح» می‌تون دید؛ آنجا که می‌گوییم : «یا رب، انک تدعونی فَاُولّی عنک، و تتحبَّبُ الیَّ فاتبغّضُ الیک، و تتودّدُ الیّ فلا أقبلُ منک؛ کأنّ لیَ التطوُلَ علیک! فلم یمنعک ذلک من الرحمة لی و الاحسان الیّ و التفضل علیّ بجودک و کرمک: ای پروردگار، تو مرا می‌خوانی و من از تو روی بر می‌گردانم، تو به من محبت می‌کنی و من با تو به خشم می‌آیم. تو به من مهر می‌ورزی و من از تو نمی‌پذیرم؛ چنان که گویی مرا بر تو منتی است [و حقی به گردنت دارم]! و این ناسپاسی، تو را از مهربانی به من و فضل و احسان بر من باز نمی‌دارد و این همه از بخشندگی و بزرگواری توست.»
آنچه آمد، خلاصه‌ای بود از مبحث شیرین و مفصلی که البته پیچیدگی‌هایی نیز دارد؛ چرا که به قول جامی: «... سرّ عشق/ رمزی است کس مگوی و حدیثی است کس مدان» و به قول ابوسعید ابوالخیر: «دام حق تعالی است.» (اسرارالتوحید، ص 262) و به قول سنایی: «شاهی‌ست پا به تخت ازل» و به قول سعدی: «حدیث عشق جانان گفتنی نیست/ و گر گویی، کسی همدرد باید» (بدایع، 458) و «دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست» (بدایع، 401)؛ از این روی آن را چه از این سر بدانیم که مخلوق با خالق می‌ورزد و چه از آن سر که خالق با مخلوق می‌بازد، باز، هم از اوست و هم بدو منتهی می‌شود: «عشق‌ها گر زین سر و گر زان سر است/ عاقبت ما را بدان سو رهبر است» و به قول حافظ: «بحری است بحر عشق که او را کرانه نیست» و سنایی می‌گوید که «آن را بدایت نیست/ در ره عاشقی نهایت نیست» و عطار نیز می‌گوید: «هم نهایت، هم بدایت نبوَدش» و به قول سعدی: «عشق را نه پدید است غایتی». (طیبات، 555) پس باید در این بحر فرو رفت و از عمق جان چشید که «مستی خمرش نکند آرزو/ هر که چو سعدی شود از عشق مست». (طیبات، 374)
جا دارد که پایان‌بخش این سخن، دعای بزرگان دین در افزایش محبتِ الهی باشد. از پیامبر اکرم (صلی‌الله و علیه و آله ‌و سلم) روایت شده است: «اللهم، واجعل حُبّک اَحبّ الاشیاء الیّ ... و اقطع حوائج الدنیا بالشوق الی لقائک: خدایا، محبتت را محبوبترین چیزها نزد من بگردان... و با شوق دیدارت، نیازهای دنیوی را از دلم برکن.» (بحارالانوار، ج 98، ص 287) «اللهم، انی اسئلک حبّک و حبّ من یحبک، و العمل الذی یبلغنی حبک، اللهم اجعل حبک احبّ الیّ من نفسی و اهلی و من الماء البارد: ای بارخدای، روزی کن مرا دوستی خود، و دوستی کسی که دوست دارد تو را و [کاری که مرا به دوستی تو می‌رساند. خدایا،] دوستی خود را نزدیک من درست‌تر از [خودم و کسانم و] آب خنک گردان.» (ترجمه احیاء علوم، ج 2، ص 845) امام سجاد (علیه‌السلام) گوید: «اللهم انی اسئلک ان تملأ قلبی حُبّاً لک... و شوقاً الیک: خدایا، از تو می‌خواهم که دلم را از محبت... و شوق به خودت لبریز کنی.» (الاقبال) (10) همین حضرت در فقراتی از «مناجات المحبین» عرضه می‌دارد: «الهی، من ذا الذی ذاقَ حلاوةَ محبتک فرامَ منک بَدَلا؟ و من ذا الذی انس بقُربک فابتغی عنک حِوَلا؟ الهی، فاجعلنا ممن اصطفیته لقُربک و ولایتک، و اخلصته لِوُدک و محبتک،
... و اَعَذتَه من هَجرک و قِلاک،... وَ اَخلَیتَ وجهه لک، فَرّغتَ فُؤادهُ لحبّک، و رَغّبته فیما عندک...، و شَغَلته بطاعتک،... و قَطَعتَ عنه کلّ شیءِ یقطعه عنک. اللهم اجعلنا مِمَن دأبهُمُ الارتیاحُ الیک... و قلوبهم متعَلّقةٌ بمحبتک، و افئدتهُم مُنخَلِعَةٌ من مهابتک. یا من انوارُ قدسه لابصار مُحّبیه رائقه، و سُبُحاتُ وجهه لقلوب عارفیهِ شائقه. یا مُنی قلوب المشتاقین، و یا غایة آمال المحبین، اسئلک حُبّک و حُبَّ من یُحبک و حب کل عملٍ یوصِلُنی الی قربک، و ان تجعلک احبَّ الیّ مما سِواک و ان تجعل حبّی ایاک قائدا الی رضوانک...: معبود من، کیست که شیرینی محبتت را چشید و جز تو کسی را گزید؟ و کیست که به قرب تو آرَمید و آنگاه از تو روی گردانید؟ معبود من، ما را از آنان قرار ده که به مقام نزدیکی و دوستی خود برگزیده‌ای، و برای عشق و محبت خود خالص گردانیده‌ای... و از دوری و فراق خود پناهشان داده‌ای... و روی او را تنها به سوی خود آورده‌ای، و دلش را از هر چه جز دوستی توست، پیراسته‌ای... و او را به طاعت خود سرگرم نموده‌ای،... و پیوندش را از هر چه او را از تو دور کند، بریده‌ای. ای خداوند، ما را از آنان قرار ده که شادی‌شان تنها به توست... و دلشان به محبت تو آویخته است، و مهابت تو قلبشان را [از هر تعلقی] برکنده است. ای خدایی که انوار قدسش به چشم دوستان در کمال روشنی است، و تجلیات ذاتش بر قلوب عارفان نشاط‌‌انگیز است؛ ای آرزوی دل مشتاقان، و ای منتهای مقصود محبان! از تو دوستی‌ات را درخواست می‌کنم و دوستی دوستدارانت را و دوستی هر کاری را که مرا به تو نزدیک می‌سازد. و از تو می‌خواهم که خود را از هر چه غیر توست، بر من محبوبتر گردانی و محبتم را منجر به مقام خشنودی خودسازی.» (مفاتیح‌الجنان، مناجات خمس‌عشر)
این همه جلوه‌ای از عشق به آن معشوق کل است و چنین عشقی البته که جزر و مد و حالات و درجات و آثار متنوعی همچون انس و خوف و شوق دارد و در آن از درد و درمان و هجر و فراق و اشتیاق و وصال‌گریزی نیست و گفته‌های عارفان در این موارد فراوان است.

پی‌نوشت:

1.الفردوس، ج 3. ص 94؛ به نقل از حکمت نامه پیامبر (ص)؛ ج 14، ص 308.// 2. در برخی نسخه‌ها: «آسمان خدا» آمده که نبر چیزی سایه نمی‌افکند، مگر اینکه بر آن اضافه می‌کند». مصباح الشریعه، ص 193.// 3. در اصول کافی، ج 2، ص 253: به من نزدیک نمی‌شود. نیز وسائل الشیعه، ج 4، ص 72. // 4. به نقل از تفسیر المحیط الاعظم، ج 2، ص 429. نیمه دوم این سخن را ملاهادی سبزواری نیز در شرح الاسماء الحسنی، ج 1، ص 34 آورده است. // 5. میزان‌الحکمه، ج 2، ص 429 و 430. // 6. بستاخ: گستاخ.// 7. در المحجّة البیضاء (ج 8، ص 58) از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است. (میزان الحکمة، ج 4، ص 2796) نیز روایت شده است: من احبَّ لقاء‌الله، احبّ اللهُ لقاءه: هر که دیدار خداوند را دوست دارد، خداوند نیز دیدارش را دوست دارد. (کافی، ج 2، ص 134) // 8. در این زمینه ر. ک: فتوحات المکیه، ج 2، ص 112 به بعد و 322 به بعد؛ مصباح‌الانس، ص 557؛ ترجمه احیاء‌العلوم، ج 4، ص 508 و 566 به بعد؛ راه روشن (ترجمه محجة‌البیضاء) ج8، ص 13 به بعد و ص 81 به بعد. // 9. این معنی را می‌توان در آیات مختلف قرآن یافت؛ از جمله آنجا که درباره بنی‌اسرائیل که از نعمت‌های فراوانی برخوردار شده بودند و پیاپی می‌لغزیدند و دستگیری می‌شدند و آزمون‌های متعددی برایشان پیش می‌آمد، به طور ضمنی می‌فرماید: خداوند یک بار آنها را از رحمت خود دور کرد، در نتیجه عموماً گمراه شدند و به این دل خوش کردند که چون از فرزندان حضرت یعقوب (ع) هستند و نورچشمی به حساب می‌آیند، دیگر امتحان و ابتلایی در کار نیست، پس، از دیدن حق و درک حقیقت بازماندند، سپس دوباره خداوند با رحمت خود به ایشان روی آورد و توفیق درک حقیقت را داد، آنها نیز آگاه شدند و توبه کردند؛ اما باز جمع فراوانی از آنها گرفتار همان وضعیت شدند. این مطلب را قرآن کریم به شیوه موجزگویی خود چنین می‌فرماید: «پنداشتند که گرفتاری و آزمایشی نخواهد بود، پس کور و کر شدند، ثم ثاب‌الله علیهم: سپس خداوند [با رحمت خود] بر آنان بازگشت و توبه‌شان را پذیرفت، بار دیگر بسیاری از آنها کور و کر شدند و خدا بدانچه می‌کنند، بیناست.» (مائده، 71؛ ر.ک: المیزان، ج 6، ص 99 به بعد) و جای دیگر درباره همین قوم که برخی‌شان گرفتار گوساله‌پرستی شدند، می‌فرماید: «فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ... فَتَابَ عَلَیْكُمْ: به درگاه آفریدگار خود بازگردید... آنگاه [خداوند با نظر لطف خود] به شما بازگشت و توبه‌تان را پذیرفت.» (بقره، 54) یا می‌فرماید: «فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ: هر که پس از ستم کردن، بازگردد و توبه کند و خود را اصلاح نماید، خدا [نیز به رحمت خویش] بر او باز می‌گردد و توبه‌اش را می‌پذیرد.» (مائده، 39) قرآن مجید شرایط پذیرش توبه را نیز اعلام فرموده است: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ فَأُوْلَئِكَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِیماً حَكِیماً: [پذیرش] توبه که [طبق وعده الهی] بر عهده‌ی خداست، تنها برای کسانی است که از روی نادانی کار بدی می‌کنند، سپس به زودی [پشیمان می‌شوند و] توبه می‌کنند. آنها هستند که خدا [به رحمت خویش] به آنان باز می‌گردد و توبه‌شان را می‌پذیرد و خدا دانا و سنجیده‌کار است.» (نساء، 17) // 10. همگی به نقل از میزان‌الحکمه، ترجمه حمیدرضا شیخی، ج 2، ص 422 و 423.

کتابنامه
-ابوحامد محمد غزالی، احیاء علوم‌الدین، ترجمه محمدخوارزمی، تصحیح: سیدحسین خدیو جم، چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم: 1364 ش. // - محمد منور، اسرارالتوحید، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگاه، چاپ سوم: 1371 ش. // - محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، با ترجمه و شرح سیدجواد مصطفوی، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ اول، بی‌تا. // - شیخ صدوق، الامالی، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیه مؤسسه البعثه، ناشر: مؤسسه البعثه، چاپ اول: 1417 ق. // -علامه ملامحمدباقر مجلسی، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بیروت، چاپ دوم: 1402 ق/ 1983م. // -سعدی شیرازی، بوستان سعدی (سعدی نامه)، تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، تهران، چاپ دوم: 1363ش. // - سیدحیدر آملی، تفسیر المحیط الاعظم و البحر الخضم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، تحقیق سیدمحسن موسوی تبریزی، چاپ سوم: 142 ق. // -جلال‌الدین سیوطی، الجامع‌الصغیر، دارالفکر، بیروت. // -محمد محمدی ری‌شهری، حکمت‌نامه پیامبر اعظم (ص)، ترجمه گروه مترجمان، دارالحدیث، چاپ دوم: 1387 ش. // - علامه طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن. // - جلال‌الدین سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر المأثور، دارالمعرفه، جده، چاپ اول: 1365ق. // - ملامحسن فیض کاشانی، راه روشن (ترجمه الحجّة‌البیضاء)، ترجمه سید محمد صادق عارف، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول: 1372ش.// فخرالدین ابراهیم همدانی متخلص به عراقی، کلیات دیوان عراقی، مقدمه و حواشی از: م. درویش، با مقدمه از سعید نفیسی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ پنجم، 1368ش. // - خواجه عبدالله‌انصاری، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری، تصحیح: دکتر محمد سرور مولایی، انتشارات توس، چاپ سوم، 1389 ش. // - شیخ عباس قمی، زبده مفاتیح الجنان، انتخاب و ترجمه کریم زمانی، انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم: 1385 ش. // - احمد غزالی، سوانح، (از مجموعه آثار فارسی احمد غزالی)، به اهتمام احمد مجاهد، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم: 1376 ش. // - محیی‌الدین‌ابن عربی، الفتوحات المکیه (4 جلدی)، دار صادر، بیروت، بی‌تا. // - قرآن مجید، ترجمه محمدمهدی فولادوند، دارالقرآن الکریم، چاپ سوم: 1376 ش. // - شیخ کلینی، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری، دارالکتب الاسلامیه – آخوندی، چاپ سوم: 1367 ش. // - ابوالفضل رشیدالدین میبدی، تفسیر کشف‌الاسرار و عدة‌الابرار، به سعی و اهتمام علی‌اصغر حکمت، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم: 1357 ش. // - سعدی شیرازی، کلیات سعدی، براساس تصحیح و طبع محمدعلی فروغی و مقابله با دو نسخه معتبر دیگر. تصحیح، مقدمه، تعلیقات و فهارس به کوشش بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات دوستان، چاپ سوم: 1381 ش. // - متقی‌الهندی، کنزالعمّال، ضبطه و فسر غریبه و صححه: الشیخ بکری حیانی و الشیخ صفوة السفا، مؤسسه الرساله، بیروت، 1405 ق. // - سعدی شیرازی، گلستان، تصحیح و توضیح: دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول: 1368 ش. // - ملامحسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاد، تصحیح: علی‌اکبر غفاری، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، چاپ چهارم: 1417 ق. // - محمد بن حمزه فناوری، مصباح الانس (شرح مفتاح الغیب)، تصحیح: محمد خواجوی، انتشارات مولی، چاپ اول: 1374 ش. // - امام صادق (ع) (منسوب)، مصباح الشریعه، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول: 1400 ق. // محدث قمی، شیخ عباس، مفاتیح‌الجنان، ترجمه آیت‌الله دکتر مهدی محیی‌الدین الهی قمشه‌ای، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم: 1370 ش.// - شمس تبریزی، مقالات، تصحیح دکتر محمدعلی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ اول: 1369 ش. // - محمد محمدی ری‌شهری، میزان الحکمه، ترجمه حمیدرضا شیخی، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، چاپ نهم: 1387 ش.

منبع مقاله:
ماهنامه علمی – تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، سال دهم، شماره 7، پیاپی 114، مهرماه 1394، ایران‌چاپ.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.