مادرم وقتی ازدواج کرد که هفت ساله بود. هنگام آمدن هیأت ازدواج، والدین مادرم اجباراً او را به یک ستون در داخل خانه طناب پیچ کردند. وسایل آتشبازی زیادی وجود داشت. در ضیافت رسمی هم بساط موسیقی و رقص فراهم بود. (1)
در هند برخی اوقات، بچهها را پیش از آنکه متولد شوند به عقد یکدیگر درمیآوردند.
پدر و مادر اشو، پیش از مراسم عروسی، همدیگر را ندیده بودند، چراکه رسم این بود که عروس و داماد نباید پیش از مراسم عروسی یکدیگر را ببینند.
اشو، داستانهای شگفتانگیز و عجیبی را برای تولد خود نقل کرده است. در دو قصهی پیشرو، هیچ شاهد دیگری جز خود او وجود ندارد و مادر اشو نیز سالها پیش در گذشته است. گویی با کنار هم قرار گرفتن این حکایتها قرار است که فردی افسانهای پا به عرصهی حیات بگذارد و در زندگی انسانها همچون منجیان برزگ، تحولی وسیع و مثبت ایجاد کند.
ماجرای نخست زمانی اتفاق میافتد که مادر اشو باردار است و برای وضع حمل و زایمان میخواهد به منزل پدرش برود، اما قایقران رودخانه، او را به علت شگون نداشتن همراهی خواهرزاده و دایی، سوار قایق نکرده و از رودخانه عبور نمیدهد.
در این هنگام فردی مقدس از آیین هندو به نام «سایبابا» (2) به کمک مادر اشو میآید تا با فریب دادن قایقران، سوار قایق او شده و از رودخانه عبور کنند. (3)
داستان دوم در زمانی اتفاق میافتد که مادر باردار اشو در خانهای که سیل اطراف آن را فراگرفته است، قرار دارد. او و دیگر اعضای خانواده برای نجات از سیل به طبقهی دوم خانه میروند و در بلندترین جای ممکن یعنی روی تختها قرار میگیرند. آب بالا و بالاتر میآید تا به آنجا که ارتفاع آن به شکم مادر اشو میرسد، اما به محض رسیدن به این نقطه فروکش میکند و متوقف میشود. (4)
اُشو، این واقعه را یک توارد یا همان زمان رخ دادن دو واقعهی مجزا از یکدیگر دانسته، ولی صرفنظر از اصل ماجرا میگوید:
این دو معجزه پیش از تولد من روی داد، بنابراین هیچ کاری ندارم که با آنها بکنم. اما، آن دو مشهور شدند؛ وقتی در آن روستا متولد شدم، تقریباً یک قدیس بودم! همه نسبت به من با احترام رفتار میکردند؛ مردم پاهای مرا لمس میکردند. (5)
اُشو پس از تولد، سه روز تمام شیر نخورد و مادر و پزشکان هم از خوراندن چیزی به او ناتوان بودند؛ اشو اظهار میدارد که علت این مسأله آن بود که در زندگی قبلیاش نذر کرده بود 21 روز روزه بگیرد ولی پیش از آنکه این 21 روز کامل شد، مرده بود و سه روز از آن 21 روز باقی مانده بود که آن را به محض آنکه دوباره متولد شد به جای آورد. (6)
کودکی اشو در روستایی گذشت که جاده، مدرسه، دفتر پست و راه آهنی نداشت، مردم آن از شدت فقر گدایی میکردند. خانوادهی اشو در این میان خانوادهی ثروتمند روستا محسوب میشد و به دلیل همین فقر مردم، او نمیتوانست با دیگر بچهها دوست و همبازی شود و این آغازی برای گوشهگیری او از اجتماع بود. آنچه که از این روستا مورد تحسین اشو واقع شده همین بکر و دست نخورده بودن و فضای مناسب برای تجربهی تنهایی داشتنِ آن است. نام این روستا «کوچ وادا» (7) بود.
اشو در کودکی از حضور پدر و مادر محروم بود، خانواده به مراقبت از چهار خواهر و برادرِ پدرِ اشو مشغول بودند و اشو را در شهری دیگر به پدربزرگ و مادربزرگِ مادری او سپرده بودند تا از او نگهداری کنند.
بدون تردید، همین دور بودن از فضای خانواده، در نگاه او نسبت به خانواده تأثیر گذاشته و به عنوان یک عامل جدی در این میان نقش ایفا میکند. اشو به گونهای آشکار خانواده را نفی میکند و آن را پدیدهای تاریخْ گذشته میداند. به نظر او در جوامع کنونی، هیچ ارتباط یا پیوندی وجود ندارد و با آنکه هزاران نفر در یک آسمانخراش و زیر یک سقف جمع شدهاند، از حال همسایگان خود بیخبرند. برای همین او ترجیح میدهد تا به جای آنکه از واژهای جامعه و اجتماع استفاده کند، برای ترسیم و تصویر وضعیتی بهتر برای زندگی انسانها از واژه «کُمون» (8) بهره بگیرد. اشو در این باره میگوید:
از قدیم الایام نخستین و مهمترین واحد اجتماع «خانواده» بوده است. اگر خانواده به همین شکل که هست، باقی بماند، آن وقت اجتماع از بین نخواهد رفت و موهومپرستی، عرصهی تاختوتاز خود را از دست نخواهد داد. آن موقع ما نمیتوانیم یک جهان واحد، یک بشریت واحد خلق کنیم.
«خانوادهی مریض»، ریشه و علت میلیونها بیماری است، خانواده آجر اصلی تشکیل ملیتها، نژادها و تشکیلات مذهبی است و همین خانواده، برکت و سعادت را از مردان و زنان کل بشریت گرفته است. امروزه در غرب، با وجود همهی دعواهای قانونی سرسامآور بر سر نگهداری فرزند و تملک داراییها، از هر سه ازدواج یکی به طلاق منجر میشود. در دنیا اکثر جنایات و جرمهای خشونتآمیز در درون خانواده و بین اعضای خانواده اتفاق میافتد. (9)
اشو مدعی است که با از میان رفتن خانواده، قسمت اعظم بیماریهای روانی و جنون سیاسی نیز از میان خواهد رفت و عشق، جایگاه خود را بازخواهد یافت. (10)
به تعبیری، اشو به جای آنکه در پی اصلاح جامعه باشد، به نفی جامعه پرداخته و راه حل را در انزوای انسان و درونگرایی او جستجو کرده است. اندیشهی اشو نوعی وازدگی در برابر انبوه مسائل اجتماعی است که انسان امروز را محاصره کرده است. او با وجود اینکه نسبت به وضع موجود با نگرشی انتقادی مینگرد و به ساختارهای نابرابر و استعماری حمله میکند و انسانی طغیانگر را به تصویر میکشد که برای رهایی از چنبرهی حلقههای تودرتوی اسارت و ستم، ناگزیر از شکستن حصارهای خانواده است، ولی در نهایت با نسخه و بدیلی که ارائه میدهد دستخوش نوعی محافظهکاری میگردد.
تز انقلاب درون، از سوی او به عنوان راه رهایی ممکن است در سطوح فردی، تعدادی را از مهلکهی این ستمهای انسانساخت برهاند ولی نمیتواند چاره و بدیلی برای حل و برونرفت از ساختارهای ستمگر و مبتنی بر اعمال سلطه باشد. به بیان دیگر، رویکرد اشو به گونهای احراز مکانیزمهای روانشناختی است که به سادگی نمیتواند حریف مسائل جامعهشناختی شود و به جای اصلاح و تغییر جامعه به دنبال جامعهزدایی است. (11)
اندیشههای اشو، از نفی مردسالاری حکایت میکند، اما در عمل از فضا و ادبیات مردسالارانه خارج نشده است. در مجموعهی آثار اشو و از جمله در کتاب انسانِ او، مخاطب اصلی مردان هستند. زنان در مجموعهی تحلیلها و راهکارهای اشو در حاشیه بوده و همچنان جنس دوم هستند. او سؤالات مردان را پاسخ میدهد و راه کارش را نیز برای مردان توصیه میکند. با وجود اینکه وی منتقد نابرابری مردان و زنان است، ولی مبنای تحلیلهای او سایهی سنگینی از مردسالاری را به دنبال دارد. او حتی از همزیستی با زن نیز در زندگی فردی پرهیز جست. (12)
اگرچه خانواده از نظر اشو، قابل قبول نیست، همجنسگرایی قابل قبول است و رابطهی مرد با مرد، بسیار راحتتر و قابل فهمتر است تا رابطهی زن و مرد:
همجنسگرایی را مسأله نکنید. هیچ چیزِ اشتباهی در آن نیست. این ایدههای اجتماعی است که چیزی را غلط یا درست میشمارد. خوب است اول آن را بپذیرید. چرا که در صورت رد آن. نمیتوانید آن را حل کنید. هرچه بیشتر آن را رد کنید، بیشتر جذب همجنسها خواهید شد؛ چون هر چیزی که ممنوع میشود، جذابیت بیشتری مییابد و همجنسگرایی یکی از مراحل ضروری شد انسان اعم از مرد یا زن است. سه مرحلهی رشد جنسی وجود دارد: رابطهی جنسی با خود در کودک، همجنسگرایی، ناهمجنسگرایی.
... زن و مرد هرگز دوستان خوبی نیستند و نخواهند بود. عشاق دوستان خوبی نیستند ولی میتوانند دشمن هم باشند ولی مردان با مردان و زنان با زنان بهتر میتوانند دوستی کنند. رابطهی مرد با مرد بسیار راحتتر و قابل فهمتر است تا رابطهی زن و مرد. ازدواج دو زن با یکدیگر یا دو مرد با یکدیگر با وجودی که غیرعلمی است ولی قابل قبول است و کسی نمیتواند مانع آن شود. (13)
اشو معتقد است که فرزندان یک خانواده نباید به وسیلهی پدر و مادرهای آنها تربیت شوند، بلکه کمون یا همان دولت و جامعهای مطلوب اشو است که باید آنها را تربیت کند تا پدر و مادرها نتوانند به کودکان ضرری برسانند.
بچهها باید به کمون تعلق داشته باشند، نه به پدر و مادرها. والدین به اندازهی کافی ضرر زدهاند؛ دیگر نمیتوان به آنها اجازه داد که فرزندانشان را فاسد کنند - هر چند که نیت آنان سراپا خیر است - اما با این نیتهایی خیرِ پدر و مادرها که جز عواقب ناخوشایند پیامدی نداشته است، چه باید کرد؟ آنان رقابت را به فرزندانشان میآموزند و رقابت، حسادت به بار میآورد. (14)
وضعیت نامطلوب خانواده در محل زندگی اشو و زندگی کردن با پدربزرگ و مادربزرگ به جای پدر و مادر در دورهی کودکی، تجربهی بهرهمندی از یک خانوادهی سالم و محبت جبرانناپذیر آن را از اشو گرفته است. او تحت تأثیر مطالعهی کتابهای روسیه از تربیت و پرورش کودکان در محیطهای دور از خانواده و پداگوژیکیها سخن گفته، در حالی که ناکارآمدی این طرحها پیش از این در اتحاد جماهیر شوروی به اثبات رسیده است.
به نظر اشو، بزرگترین بردگی، بردگی و استثمار کودک توسط پدر و مادر او است (15) و پدر و مادر، جامعه، آموزگاران و موعظهگران، همگی گروههایی هستند که کودک به وسیلهی آنها استثمار شده و در قالبهای متناسب با منافع آنان شکل میگیرد.
دیانت با هیچ انجیلی، هیچ ودایی، هیچ کتابی کار ندارد. بلکه با قلبی سرشار از محبت، با وجودی هوشمند، با آگاهی، با مکاشفهگری سروکار دارد. از اینرو، پدر و مادرهایی که به تشکیلاتی خاص، به ملتی خاص، به کلیسایی خاص، به تفوقی خاص تعلق دارند، مکلفند که ایدههای خود را به کودکان تحمیل کنند. (16)
باز هم اشو، براساس بخشی از واقعیت و گوشهای از آنچه که در دو جهان ما به نادرستی رخ میدهد حکمی کلی کرده و پنبهی همهی پدر و مادرها را با یک چوب واحد زده است. این در حالی است که معمولاً زمان، انرژی و به خصوص محبتی که والدین به فرزندان خود دارند در مقایسه با سوادآموزی اقتصادی و اجتماعی فرزندان برای پدر و مادر ناچیز به نظر میرسد.
اشو بر طبیعی بار آمدن کودک اصرار دارد، کودک نباید در قالب آموزشهای پدر و مادر و جامعه فاسد شود، بلکه چهرهی واقعی کودک که همان چهرهی خدا است باید شیطنت و بازیگوشی کند؛ درست مانند خود اشو که در کودکیاش به اندازهی هزار بچه بازیگوشی میکرد و حتی پیش از آنکه هشت ساله شود دیروقت به منزل برمیگشت، گاهی تا ساعت سه و نیم شب بیرون از خانه بود و پدربزرگ و مادربزرگ او هم به او هیچ چیزی نمیگفتند. (17)
طبیعی بودن، به معنای طبیعت وحشی و بکر و دست نخورده، یکی از مهمترین اصول و اندیشههای اشو است، اما او برای آنکه نسل و فرزندان بهتری برای جامعهی آرمانیاش به دست آید، پیشنهادی کاملاً نامعمول و غیرطبیعی میکند. او بر این باور است که مرد در هر مقاربت حداقل یک میلیون اسپرم آزاد میکند، اما تنها یک اسپرم، امکان دسترسی به تخمک زن را دارد و این یک رقابت احمقانه است که به احتمال زیاد، اسپرم افراد سبک مغز زودتر به تخمک زن خواهد رسید و برای همین است که دنیا پر از آدمهای تهی مغز و نادان است، اما این مشکل قابل حل است و آن راهحل آن است که هر مردی که بچه میخواهد، باید اسپرمش را به بیمارستان اهدا کند تا با بررسی ژنتیکی اسپرمها، اسپرم مورد نظر و قویتر در تخمک زن قرار گیرد. (18)
مترجم کتاب کودک نوین، با لحنی طنزآمیز نسبت به این پیشنهاد اشو مینویسد:
چنانکه مراکز مخصوصی هم برای حمل جنین به مدت نه ماه تأسیس گردد، دیگر هیچ احتیاجی به پدر و مادر شدن هم نیست! تازه، اگر دستگاهی برای این منظور ابداع گردد، هیچ نوزادی هم شش ماهه یا ده ماهه به دنیا نخواهد آمد! (19)
این طور به نظر میرسد که اشو از احساسات انسانها، از مهر مادری و آفرینشی که به زندگی انسانها رشد و زیبایی میبخشد، دور افتاده و برای حل برخی از مشکلات در نگاهی انقلابی به تخریب یکبارهی همهی آنچه که هست میپردازد، بدون آنکه متوجه باشد که چنین اندیشههایی به دلیل اینکه خلاف فطرت انسانی است، نمیتواند در زندگی بشر، جا باز کند و فراگیر شود. این افکار جایگاهی برای احساسات و عواطف باقی نگذاشته و زندگی انسان در این جهان را همچون فعالیت یک کارخانه با محصولات محدود و شخصی که اکنون برای او مطلوب فرض شده است طلب میکند و بیشتر از هر چیزی تحت تأثیر اندیشههای کمونیستی روسیه است.
با درگذشت پدربزرگ مادری اشو، او و مادربزرگش به شهری که پدر و مادرش در آنجا زندگی میکنند، یعنی شهر «گاداوارا» (20) نقل مکان میکنند. با آنکه مادر اشو از او میخواهد تا با آنها زندگی کند، اما او همان محیط روستا را ترجیح میدهد و علت این امر را بیزاری از فضای شلوغ خانوادهی خود ذکر میکند. اشو در خانوادهی خود ده برادر و خواهر داشت، علاوه بر آنها فرزندان عموی او نیز بودند. (21) در نهایت، اشو در همان شهر میماند ولی با وجود نارضایتی مادرش با مادربزرگش زندگی میکند. (22)
با این مهاجرت، او توانست در سن هشت سالگی پدربزرگ پدریاش را ملاقات کند. پدربزرگ دین خاصی نداشت و حتی به مبارزه با آیین جَین هم میپرداخت. آیین پدربزرگ بیشتر خوردن، آشامیدن و شاد بودن بود، شخصیتی که برای اشو یادآور «زوربای یونانی» (23) است. نخستین ریشهها و بذرهای بدبینی نسبت به علم و دانشگاه را میتوان در پدربزرگ پدری اشو دید. او مردی بیسواد بود و به این بیسوادیاش افتخار میکرد و میگفت:
این خوب بود که پدرم مرا به زور وادار نکرد به مدرسه بروم، وگرنه مرا ضایع کرده بود. این کتابها مردم را خیلی تباه میکنند. (24)
گرچه اشو، چندان دربارهی شخصیت پدربزرگش توضیح نداده است، اما شباهت میان این دو نفر و تعریف و تمجیدهای اشو از او چنان است که میتوان گفت بدون تردید یکی از شخصیتهای کلیدی برای شناخت اشو همین زوربای یونانیِ زندگی او یعنی پدربزرگش است. اشو میگوید:
هرچند وی خیلی پیر بود، چیزی بین من و او هماهنگ شده بود که هرگز نمیتوانست با هیچیک از دیگر اعضای خانوادهام اتفاق بیفتد. (25)
دور از شهر و زندگی شهری زیستن، دوست داشتن طبیعت و جهان، وحشی و بیپرده انتقاد کردن، تکیه کردن بیش از اندازه بر خود، نوعی بدگمانی به دیگران، تظاهر به کمالگرایی افراطی با وجود بیسوادی، اعتقاد نداشتن به دین خاصی، بیپروایی در رفتارهای ضد مذهبی، نارضایتی خانوادهی پیرمرد از او از جمله مشخصههایی هستند که چندان دور از شخصیت اشو نیست. (26)
برخلاف پدربزرگ، پدرِ اشو مردی مذهبی از آیین جین بود، مردی ساده و عادی. تصویری که اشو از او ارائه میکند، مردی است که در گفتگو با اشو همیشه مغلوب میشود و هر بار از پسرش درس جدیدی فرامیگیرد. در این مرحله، اشو فرزندی نمایش داده میشود که روحیهای عصیانگر و حقیقتگرا دارد و چیزی را نمیتوان به او تحمیل کرد. او از دانایی لازم و کافی برخوردار است و زندگی عادی و احترامهای بیمورد جامعه به افراد و از جمله مسنترها را برنمیتابد. او تناقضهای فکری و رفتاری پدر را برای او آشکار میکند و برای این پایبندی به حقیقت از پاداشی که طلب میکند برخوردار میشود.
نخستین و تنها چیزی که پدر اشو توانست به او بیاموزد، عشق به رودخانهی کنار شهر و شنا کردن در آن بود. (27) رودخانهای که برای او محل تفکر، تجربه سکوت و مراقبه و هماهنگی با طبیعت و شنا کردن تا سرحد مرگ که اوج احساسات عاشقانه طبیعی نسبت به آب رودخانه بود.
پینوشتها:
1. اوشو، خاطرات اوشو (1951-1931): اینک برکهای کهن، ترجمهی سیروس سعدوندیان، ص 58.
«در سال 1929 [دو سال پیش از تولد اوشو] در حدود چهارصد هزار دخترکِ خردسالِ بیوه زیر سن پانزده سالگی در هند وجود داشتند» (جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمهی علی اصغر حکمت، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم، 1377، ص 299، پاورقی.)
2. در آیین هندو در قرن بیستم، دو سایبابا به عنوان افراد مقدس و راهنمای معنوی به شهرت رسیدهاند:
الف- سایبابای شیردی (Saibaba of Shirdi): او در سال 1918 یعنی سیزده سال پیش از تولد اوشو درگذشت.
ب- سایبابای آشرام (Saibaba of The Asrana Prasanti Nilaym). او در سال 1926 یعنی پنج سال پیش از اوشو به دنیا آمد و پیروانش بر این باورند که او ظهور دوباره همان سایبابای اول است.
برگرفته از:
Bowker, John, The Oxford Dictionry of World Religions, Newyork
ذیل مدخل Sai Baba
به این ترتیب هیچیک از دو سایبابای مشهور نمیتوانستند در زمان یاد شده به مادر اوشو کمک کنند چرا که سایبابای اول سیزده سال پیش در گذشته بود و سایبابای دوم، تنها پنج سال از عمر خود را سپری کرده بود و چنین جایگاهی نداشت و روشن نیست که این بابایی که اوشو میگوید کدام سایبابا است.
3. اوشو، خاطرات اوشو: اینک برکهای کهن، ترجمهی سیروس سعدوندیان، ص 62-64.
4. همان، ص 66-67.
5. همان، ص 67.
6. همان، ص 68-69.
7. Kuchwada
8. Commune: جماعت اشتراکی؛ گروهی همدل و همرأی. مترجم آینده طلایی، واژهی «گلّه» را برای توصیف این نوع زندگی گروهی مناسبتر دانستهاند. (ر.ک: اشو، آینده طلایی، ترجمهی مرجان فرجی، ص 95).
9. اشو، آیندهی طلایی، بزرگترین چالش انسان، ترجمه مرجان فرجی، ص 96-97.
10. همان.
11. علی طایفی، نقد اندیشه اجتماعی اوشو: انسان طغیانگر، بخش نظریههای جامعهشناسی، قسمت نقدهایی بر اندیشه اوشو. http://Sociologyofiran.com
12. همان.
13. گزیدهای از فصل همجنسگرایی از کتاب انسان (The book of Man) نوشتهی اوشو منتشر شده در سال 2005 توسط انتشارات پنگوئن در لندن؛ به نقل از: علی طایفی، همان.
14. اشو، آینده طلایی، ترجمهی مرجان فرجی، ص 98. (البته مترجم این دیدگاهها را نقد میکند.)
15. اشو، کودک نوین، ترجمه مرجان فرجی، ص 40-41.
16. همان، ص 32.
17. اوشو، خاطرات اوشو: اینک برکهای کهن، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 99.
18. اشو، کودک نوین، ترجمه مرجان فرجی، ص 127-128.
19. همان، ص 130 (پاورقی).
20. Gadawara
21. اوشو، خاطرات اوشو: اینک برکهای کهن، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 186.
22. همان، ص 162.
23. Zorba The Greek؛ نام داستانی است از نویسنده و مترجم یونانی، نیکوس کازانتزاکیس (1957-1885 Nikos Kazantazakis) که در سال 1943 آن را به رشتهی تحریر درآورد.
اصطلاح «زوربای بودایی» (Zorba The Buddha) برای تصویری از انسان مطلوب از نگاه اوشو اصطلاحی کلیدی است. زوربایی که اهل مراقبه، تجربه و عشق هم هست، زوربای بودایی است و دیگر در آن سطح دنیوی یونانی باقی نمانده است ولی از آن جنبهها هم محروم نیست. (ر.ک: اوشو، عشق، رقص زندگی (Life, Love, Laughter)، ترجمه بابک ریاحیپور و فرشید قهرمانی، ص 17-20).
24. اوشو، خاطرات اوشو: اینک برکهای کهن، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 169.
25. همان، ص 167.
26. ر.ک: همان، ص 166-171.
27. همان، ص 192.
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
/ج