انتظار و تربيت نيرو
نويسنده:حجت الاسلام و المسلمین مهدی طائب
در اصل ارتباط عاشورا و انتظار ترديدی نیست؛ چرا كه انتظار برای انقلاب امام زمان (عجلاللهتعالي فرجهالشريف)، نتیجة مسلم عاشورا است. اما بحث در ارتقاء کیفیت این انتظار است. زیرا با گذشت قرنها انتظار، انقلاب جهانی حضرت، هنوز تحقق نیافته و این مسئله، حکایت از آن دارد که انتظار واقعی، هنوز محقق نشده است.
پس بحث ما بر سر این مطلب است که انتظار واقعی را بشناسیم و آن حالت را در خود ایجاد کنیم تا بتوانیم زمينههای ظهور حضرت مهدی (عجلاللهتعالي فرجهالشريف) را بيش از پيش فراهم آوریم. البته حد نهایی و نیروی لازم براي ظهور، برای ما مجهول است؛ اما بایست به استناد آیة «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة...16 » ، نیروهای خود را از جهت کمی و کیفی، ارتقاء بخشیم تا به آن حدّ کافی و لازمِ آمادگی نائل شویم و امام زمان (عليهالسلام) ظهور کنند.
فقها دربارة این مسئله که آیا در جهاد، اذن امام معصوم، لازم است یا خیر، اختلاف نظر دارند؛ اما برای «أَعِدُّوا» و آمادگی، کسی از فقهاء نفرموده که اذن امام معصوم شرط است. پس آمادگی را باید ایجاد کرد. ولی سوال اینجاست که منظور از آمادگی چیست؟ چه چیزهایی در دایرة شمول آن قرار میگیرند؟ بالاترین مرتبة آمادگی چیست؟
در ادمة بحث، قصد داریم از این منظر به رابطة عاشورا و انتظار نگاه کنیم.
حرکت امام حسین (عليهالسلام) از مدینه به مکه و از مکه به سوی عراق و اتفاقاتی که در طول این فواصل زمانی تا شهادت ایشان در روز عاشورا رخ داد، برای آن نبود که بتوانند به حکومت برسند و به عبارت دیگر، به دنبال منافع حکومتی باشند؛ بلکه هدف نهائی، چیز دیگری بود. آن هدف، هدفی بود که امیرالمؤمنین و امام حسن (عليهماالسلام) نیز آن را تعقیب میکردند. حرکت ابا عبدالله الحسین (عليهالسلام)، در هدف، با حرکت عليبن ابي طالب (عليهالسلام) و امام حسن مجتبی (عليهالسلام)، هیچ فرقی نداشت. حضرت امیرالمؤمنین (عليهالسلام) هیچگاه آغازگر جنگ نبود، بلكه معاويه و سایر گروههای مخالف و معاند، جنگ را آغاز میکردند. معاویه به اين دليل، آتش جنگ را برمیافروخت كه میدید نيروهايش در معرض روشنگريهاي علي (عليهالسلام) قرار گرفتهاند و چیزی نمانده است که از جهالت بيرون بیایند و از خواب غفلت بيدار شوند. چنانكه در حركت امام حسين (عليهالسلام) نيز چنين بود. افشاگری و روشنگری آن حضرت، موجب بيداري امت اسلام شده بود و يزيد از این واقعه، هراس داشت. به همین دليل، تصمیم به قتل امام گرفت.
امام حسین (عليهالسلام)، به کسانی نیاز داشت که از جهت تعليم و تربيت و سطح بصيرت، به جایی رسیده باشند که بتوانند پذیرای او باشند. امروز نیز سطح آمادگی جامعه، باید به این مرحله برسد و رسیدن به این هدف، تنها از راه فعالیتهای فرهنگی ممکن است.
حتی حکومتهایی که به زور سر نیزه، قدرت را در دست گرفتهاند، لاجرم باید میان مردم، مقبولیتهایی داشته باشند و إلا اگر حکومتی هیچ محبوبیتی نداشته باشد، نمیتواند حیات خود را حفظ کند. چون حکومتی که هیچگونه مقبولیتی نداشته باشد، ارتش هم نخواهد داشت؛ چرا که نیروی نظامی از مردم تأمین میشود و اگر مردم، حکومت را قبول نداشته باشند به آن، سرباز نخواهند داد.
رضا خان، در ایران تا زمانی حاکم بود که مردم او را میپذیرفتند. چنانكه محمدرضا نیز، هنگامی كه دیگر مردم او را نخواستند و ارتش نیز از او سرپیچی کرد، از ایران رفت. این اتفاق، به جهت آن بود که امام خمینی و دیگر بزرگان، برای تغییر فرهنگ مردم، سرمایهگذاری کردند.
اصولاً تنها راه تغییر حکومت، این است که انطباق حاکمیت با فرهنگ مردمش، سلب شود. چرا قدرت بنی امیه، پس از هشام بن عبدالملک رو به افول رفت؟ چون تا آن زمان، خودشان را با فرهنگ عموم مردم، منطبق نگه داشته بودند و تظاهر به فسق نمیکردند. هشام بن عبدالملک، به صورت علنی شراب نمیخورد؛ ولید بن عبدالملک، مسجد الحرام و مسجد النبی و مسجد الاقصی را توسعه داد، مسجد اموی را در دمشق، تعمیر کرد... اینها چون تربیتشدههای مدینه بودند، ظاهر را رعایت میکردند. تربیت اینها اسلامی بود، ولو نه اسلام حقیقی؛ اما بالاخره، با نام اسلام حكومت ميكردند.
اما از زمانی که حکومت به شام منتقل شد و خلفایی بر سر کار آمدند که در شام تربیت شده بودند، اوضاع تغییر کرد. شام، بهرهای از تربیت اسلامی نبرده بود؛ لذا خلفای تریبتشدة شام، علناً تظاهر به فسق میکردند. مثلاً ولید بن یزید بن عبدالملک، میخواست روی کعبه بنشیند و شراب بخورد! از آن زمان، حکومت بنیامیه رو به افول رفت؛ چون انطباق فرهنگی خود را با فرهنگ عامة مردم از دست دادند.
پس اگر امام معصوم نیز بخواهد حکومت را در دست بگیرد، باید ذائقة فرهنگی مردم به گونهای باشد که او را بپذیرند.
ابا عبدالله الحسین (عليهالسلام)، نیز تنها برای ایجاد و ابلاغ این فرهنگ، حرکت کرد. چنانچه خود فرمود: «... إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر17...». حرکت امام حسین (عليهالسلام)، مبتنی بر افشاگری بود؛ لذا زمانی که زینب کبری عليها السلام در شهر کوفه و در لباس اسارت، سخنرانی نمود، مردم را به گونهای از خواب غفلت بیدار نمود که خوف شورش کوفیان میرفت. این کاروان، به هر کجا که پا گذاشت، پردههای غفلت را کنار میزد و جنایات و پلیدی حاکمان را افشا مینمود.
در شام هم وضعیت به همینگونه بود. بزرگترین دستاورد عاشورا، در شام به نمایش در آمد. مشهور است كه بعد از خطبة حضرت زینب عليها السلام در کاخ یزید، جلسه، آنچنان علیه آن ملعون شد که به ناچار گفت: «خدا لعنت کند ابن مرجانه را. من نگفته بودم با حسین (عليهالسلام) این گونه برخورد کند». همچنین در حین سخنرانی امام زین العابدین (عليهالسلام) در نماز جمعة شام، وضعیت به گونهای شد که هرگاه ایشان نام امام حسین (عليهالسلام) را میبرد، صدای گریه و ضجة مردم بلند میشد و یزید مجبور شد برای فیصله دادن به آن شرایط، دستور دهد که اذان بگویند.
وقتی کاروان اسرا به شام رسید، مردم، ناسزا ميگفتند و به ایشان سنگ میزدند؛ اما در اثر تبلیغات امام سجاد (عليهالسلام) و حضرت زینب عليها السلام، هنگام خروج از شام، کاروان سیاهپوش در ميان اشك و اندوه شاميان، آنجا را ترك کرد.
آن وضعیت نفسگیر و شرايط اختناق فرهنگی به برکت قیام امام حسین (عليهالسلام) از بين رفت و بعد از حادثة عاشورا، قیامها و حرکات بسیاری علیه حکومت یزید، رخ داد. عبدالله بن زبیر، فرصت را غنیمت شمرد و با تکیه بر فرهنگ و خواستة مردم و به بهانة گرفتن انتقام اباعبدالله الحسین (عليهالسلام)، حکومت مکه را از دست یزید بیرون آورد. در مدینه، با این عنوان که یزید بعد از شهادت حسین بن علی (عليهالسلام) صلاحیت حکومت ندارد، حادثة حَرّه اتفاق افتاد و ده هزار نفر کشته شدند. شرایط کوفه بحرانی شد. مختار به خونخواهی امام حسین (عليهالسلام) قیام کرد و بسیاری تحولات دیگر از این دست، به تبع عاشورا اتفاق افتاد.
یزید قصد داشت جلوی فرهنگسازی امام حسین (عليهالسلام) را بگیرد؛ لذا ایشان را میان بیعتکردن و قتال، مخیر کرد. ایشان نیز شعار «هیهات منا الذله» سر داد و از بیعت امتناع کرد. هنگامی که از ایشان، علت این امر سوال شد، فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد18»؛ «در صورتي که شخصي مثل يزيد، حاکم اسلام باشد، بايد فاتحة اسلام را خواند»!
امام با بیعت نکردن خود، اختناقی که جلوی فرهنگسازی را گرفته بود، از بین برد و زمینه را برای امامان بعدی باز کرد. آن بزرگواران نیز به تربیت نیرو پرداختند، اما قیام مجددی از سوی ایشان صورت نگرفت؛ چراکه هنوز، زمان قیام همه جانبه و جهانی فرا نرسیده بود. اما در دورة امام زمان (عليهالسلام)، این فرصت پیش خواهد آمد و سراسر جهان، به دست ایشان فتح خواهد شد.
حکومت امام زمان (عجلاللهتعالي فرجهالشريف)، حکومتی علوی خواهد بود. مشخصههای این حکومت را میتوان در نامهای یافت که امام علي (عليهالسلام) هنگام انتصاب مالک اشتر به حاکمیت مصر، به او داد. حضرت در آن نامه، دستوراتی برای ایجاد یک جامعة ایدهآل نگاشته و از مالک خواسته بود که در مصر، به آن دستورات عمل نماید. از آن نامه، دو مطلب استفاده ميشود. يكي آنکه حضرت، علت شهادت محمد بن ابیبکر را کمبود نیروهای آماده و مؤمن میدانند و به مالک، این نکته را تذکر میدهند که برای بقای حکومت، بایست نیروهایی برای خود تربیت کند. دومین نکتة این نامه نیز، آیندهنگری امام علی (عليهالسلام) است تا اگر در آینده، برای کسی سؤال شد که چرا حکومت علی بن ابی طالب (عليهالسلام) در مصر قوام نيافت، این نامه را بخواند و بفهمد که امام، به دنبال این نوع از حکومت بود؛ اما کسی نبود که بتواند به آن عمل کند؛ تنها یک نفر بود، آن هم مالک؛ که در بین راه شهید شد.
حضرت در آن نامه به مالک فرموده بود که اگر بخواهد حکومتی علوی ایجاد کند، باید نیروهای مورد نیاز را به اندازهای که بتوان به کمک آنها بر مصر حکومت کرد، تربیت نماید. پس اين حكومت، اگر منحصر به مصر باشد به تعداد مورد نياز مصر، بايد سرمايهگذاري کرد و نيرو تربيت نمود؛ اما اگر هدف، حكومت بر همة نقاط دنيا باشد، بايد به همان مقدار نیز، نيروي تربيتشده داشته باشیم.
عاشورا حرکتی بود که با هدف ایجاد، حفظ و گسترش زمینههای تربیت نیرو برای قیام جهانی امام زمان (عليهالسلام)، صورت گرفت. عاشورا زمینة تغییر فرهنگ را ایجاد کرد و کار را تا به اینجا رساند. اکنون نوبت ماست تا به وسیلة فرهنگ عاشورا و انتظار، نیروی مورد نیاز امام زمان (عجلاللهتعالي فرجهالشريف) را تربیت کنیم.
پس بحث ما بر سر این مطلب است که انتظار واقعی را بشناسیم و آن حالت را در خود ایجاد کنیم تا بتوانیم زمينههای ظهور حضرت مهدی (عجلاللهتعالي فرجهالشريف) را بيش از پيش فراهم آوریم. البته حد نهایی و نیروی لازم براي ظهور، برای ما مجهول است؛ اما بایست به استناد آیة «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة...16 » ، نیروهای خود را از جهت کمی و کیفی، ارتقاء بخشیم تا به آن حدّ کافی و لازمِ آمادگی نائل شویم و امام زمان (عليهالسلام) ظهور کنند.
فقها دربارة این مسئله که آیا در جهاد، اذن امام معصوم، لازم است یا خیر، اختلاف نظر دارند؛ اما برای «أَعِدُّوا» و آمادگی، کسی از فقهاء نفرموده که اذن امام معصوم شرط است. پس آمادگی را باید ایجاد کرد. ولی سوال اینجاست که منظور از آمادگی چیست؟ چه چیزهایی در دایرة شمول آن قرار میگیرند؟ بالاترین مرتبة آمادگی چیست؟
در ادمة بحث، قصد داریم از این منظر به رابطة عاشورا و انتظار نگاه کنیم.
حرکت امام حسین (عليهالسلام) از مدینه به مکه و از مکه به سوی عراق و اتفاقاتی که در طول این فواصل زمانی تا شهادت ایشان در روز عاشورا رخ داد، برای آن نبود که بتوانند به حکومت برسند و به عبارت دیگر، به دنبال منافع حکومتی باشند؛ بلکه هدف نهائی، چیز دیگری بود. آن هدف، هدفی بود که امیرالمؤمنین و امام حسن (عليهماالسلام) نیز آن را تعقیب میکردند. حرکت ابا عبدالله الحسین (عليهالسلام)، در هدف، با حرکت عليبن ابي طالب (عليهالسلام) و امام حسن مجتبی (عليهالسلام)، هیچ فرقی نداشت. حضرت امیرالمؤمنین (عليهالسلام) هیچگاه آغازگر جنگ نبود، بلكه معاويه و سایر گروههای مخالف و معاند، جنگ را آغاز میکردند. معاویه به اين دليل، آتش جنگ را برمیافروخت كه میدید نيروهايش در معرض روشنگريهاي علي (عليهالسلام) قرار گرفتهاند و چیزی نمانده است که از جهالت بيرون بیایند و از خواب غفلت بيدار شوند. چنانكه در حركت امام حسين (عليهالسلام) نيز چنين بود. افشاگری و روشنگری آن حضرت، موجب بيداري امت اسلام شده بود و يزيد از این واقعه، هراس داشت. به همین دليل، تصمیم به قتل امام گرفت.
امام حسین (عليهالسلام)، به کسانی نیاز داشت که از جهت تعليم و تربيت و سطح بصيرت، به جایی رسیده باشند که بتوانند پذیرای او باشند. امروز نیز سطح آمادگی جامعه، باید به این مرحله برسد و رسیدن به این هدف، تنها از راه فعالیتهای فرهنگی ممکن است.
حتی حکومتهایی که به زور سر نیزه، قدرت را در دست گرفتهاند، لاجرم باید میان مردم، مقبولیتهایی داشته باشند و إلا اگر حکومتی هیچ محبوبیتی نداشته باشد، نمیتواند حیات خود را حفظ کند. چون حکومتی که هیچگونه مقبولیتی نداشته باشد، ارتش هم نخواهد داشت؛ چرا که نیروی نظامی از مردم تأمین میشود و اگر مردم، حکومت را قبول نداشته باشند به آن، سرباز نخواهند داد.
رضا خان، در ایران تا زمانی حاکم بود که مردم او را میپذیرفتند. چنانكه محمدرضا نیز، هنگامی كه دیگر مردم او را نخواستند و ارتش نیز از او سرپیچی کرد، از ایران رفت. این اتفاق، به جهت آن بود که امام خمینی و دیگر بزرگان، برای تغییر فرهنگ مردم، سرمایهگذاری کردند.
اصولاً تنها راه تغییر حکومت، این است که انطباق حاکمیت با فرهنگ مردمش، سلب شود. چرا قدرت بنی امیه، پس از هشام بن عبدالملک رو به افول رفت؟ چون تا آن زمان، خودشان را با فرهنگ عموم مردم، منطبق نگه داشته بودند و تظاهر به فسق نمیکردند. هشام بن عبدالملک، به صورت علنی شراب نمیخورد؛ ولید بن عبدالملک، مسجد الحرام و مسجد النبی و مسجد الاقصی را توسعه داد، مسجد اموی را در دمشق، تعمیر کرد... اینها چون تربیتشدههای مدینه بودند، ظاهر را رعایت میکردند. تربیت اینها اسلامی بود، ولو نه اسلام حقیقی؛ اما بالاخره، با نام اسلام حكومت ميكردند.
اما از زمانی که حکومت به شام منتقل شد و خلفایی بر سر کار آمدند که در شام تربیت شده بودند، اوضاع تغییر کرد. شام، بهرهای از تربیت اسلامی نبرده بود؛ لذا خلفای تریبتشدة شام، علناً تظاهر به فسق میکردند. مثلاً ولید بن یزید بن عبدالملک، میخواست روی کعبه بنشیند و شراب بخورد! از آن زمان، حکومت بنیامیه رو به افول رفت؛ چون انطباق فرهنگی خود را با فرهنگ عامة مردم از دست دادند.
پس اگر امام معصوم نیز بخواهد حکومت را در دست بگیرد، باید ذائقة فرهنگی مردم به گونهای باشد که او را بپذیرند.
ابا عبدالله الحسین (عليهالسلام)، نیز تنها برای ایجاد و ابلاغ این فرهنگ، حرکت کرد. چنانچه خود فرمود: «... إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر17...». حرکت امام حسین (عليهالسلام)، مبتنی بر افشاگری بود؛ لذا زمانی که زینب کبری عليها السلام در شهر کوفه و در لباس اسارت، سخنرانی نمود، مردم را به گونهای از خواب غفلت بیدار نمود که خوف شورش کوفیان میرفت. این کاروان، به هر کجا که پا گذاشت، پردههای غفلت را کنار میزد و جنایات و پلیدی حاکمان را افشا مینمود.
در شام هم وضعیت به همینگونه بود. بزرگترین دستاورد عاشورا، در شام به نمایش در آمد. مشهور است كه بعد از خطبة حضرت زینب عليها السلام در کاخ یزید، جلسه، آنچنان علیه آن ملعون شد که به ناچار گفت: «خدا لعنت کند ابن مرجانه را. من نگفته بودم با حسین (عليهالسلام) این گونه برخورد کند». همچنین در حین سخنرانی امام زین العابدین (عليهالسلام) در نماز جمعة شام، وضعیت به گونهای شد که هرگاه ایشان نام امام حسین (عليهالسلام) را میبرد، صدای گریه و ضجة مردم بلند میشد و یزید مجبور شد برای فیصله دادن به آن شرایط، دستور دهد که اذان بگویند.
وقتی کاروان اسرا به شام رسید، مردم، ناسزا ميگفتند و به ایشان سنگ میزدند؛ اما در اثر تبلیغات امام سجاد (عليهالسلام) و حضرت زینب عليها السلام، هنگام خروج از شام، کاروان سیاهپوش در ميان اشك و اندوه شاميان، آنجا را ترك کرد.
آن وضعیت نفسگیر و شرايط اختناق فرهنگی به برکت قیام امام حسین (عليهالسلام) از بين رفت و بعد از حادثة عاشورا، قیامها و حرکات بسیاری علیه حکومت یزید، رخ داد. عبدالله بن زبیر، فرصت را غنیمت شمرد و با تکیه بر فرهنگ و خواستة مردم و به بهانة گرفتن انتقام اباعبدالله الحسین (عليهالسلام)، حکومت مکه را از دست یزید بیرون آورد. در مدینه، با این عنوان که یزید بعد از شهادت حسین بن علی (عليهالسلام) صلاحیت حکومت ندارد، حادثة حَرّه اتفاق افتاد و ده هزار نفر کشته شدند. شرایط کوفه بحرانی شد. مختار به خونخواهی امام حسین (عليهالسلام) قیام کرد و بسیاری تحولات دیگر از این دست، به تبع عاشورا اتفاق افتاد.
یزید قصد داشت جلوی فرهنگسازی امام حسین (عليهالسلام) را بگیرد؛ لذا ایشان را میان بیعتکردن و قتال، مخیر کرد. ایشان نیز شعار «هیهات منا الذله» سر داد و از بیعت امتناع کرد. هنگامی که از ایشان، علت این امر سوال شد، فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد18»؛ «در صورتي که شخصي مثل يزيد، حاکم اسلام باشد، بايد فاتحة اسلام را خواند»!
امام با بیعت نکردن خود، اختناقی که جلوی فرهنگسازی را گرفته بود، از بین برد و زمینه را برای امامان بعدی باز کرد. آن بزرگواران نیز به تربیت نیرو پرداختند، اما قیام مجددی از سوی ایشان صورت نگرفت؛ چراکه هنوز، زمان قیام همه جانبه و جهانی فرا نرسیده بود. اما در دورة امام زمان (عليهالسلام)، این فرصت پیش خواهد آمد و سراسر جهان، به دست ایشان فتح خواهد شد.
حکومت امام زمان (عجلاللهتعالي فرجهالشريف)، حکومتی علوی خواهد بود. مشخصههای این حکومت را میتوان در نامهای یافت که امام علي (عليهالسلام) هنگام انتصاب مالک اشتر به حاکمیت مصر، به او داد. حضرت در آن نامه، دستوراتی برای ایجاد یک جامعة ایدهآل نگاشته و از مالک خواسته بود که در مصر، به آن دستورات عمل نماید. از آن نامه، دو مطلب استفاده ميشود. يكي آنکه حضرت، علت شهادت محمد بن ابیبکر را کمبود نیروهای آماده و مؤمن میدانند و به مالک، این نکته را تذکر میدهند که برای بقای حکومت، بایست نیروهایی برای خود تربیت کند. دومین نکتة این نامه نیز، آیندهنگری امام علی (عليهالسلام) است تا اگر در آینده، برای کسی سؤال شد که چرا حکومت علی بن ابی طالب (عليهالسلام) در مصر قوام نيافت، این نامه را بخواند و بفهمد که امام، به دنبال این نوع از حکومت بود؛ اما کسی نبود که بتواند به آن عمل کند؛ تنها یک نفر بود، آن هم مالک؛ که در بین راه شهید شد.
حضرت در آن نامه به مالک فرموده بود که اگر بخواهد حکومتی علوی ایجاد کند، باید نیروهای مورد نیاز را به اندازهای که بتوان به کمک آنها بر مصر حکومت کرد، تربیت نماید. پس اين حكومت، اگر منحصر به مصر باشد به تعداد مورد نياز مصر، بايد سرمايهگذاري کرد و نيرو تربيت نمود؛ اما اگر هدف، حكومت بر همة نقاط دنيا باشد، بايد به همان مقدار نیز، نيروي تربيتشده داشته باشیم.
عاشورا حرکتی بود که با هدف ایجاد، حفظ و گسترش زمینههای تربیت نیرو برای قیام جهانی امام زمان (عليهالسلام)، صورت گرفت. عاشورا زمینة تغییر فرهنگ را ایجاد کرد و کار را تا به اینجا رساند. اکنون نوبت ماست تا به وسیلة فرهنگ عاشورا و انتظار، نیروی مورد نیاز امام زمان (عجلاللهتعالي فرجهالشريف) را تربیت کنیم.