ويژگيهاي بيان معارف در قرآن(2)
نويسنده: آيت الله جوادي آملي
3ـ بيان قصص و شيوهي آن
به عنوان مثال، در ماجراي فرزندان آدم ميفرمايد: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ* لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ»[1] يعني أي پيامبر؛ خبر دو فرزند آدم را به حق بر آنها تلاوت كن؛ آن زمان كه هر دو نفرشان، قرباني دادند ولي از يكي از آنها پذيرفته شد و آن ديگري كه از او پذيرفته نشد به برادر خود گفت حتماً تو را ميكشم برادر تهديد شده به او گفت خدا تنها از پرهيزكاران ميپذيرد. اگر تو براي كشتن من دست دراز كني، من هرگز به قتل تو دست نميگشايم؛ چون از پروردگار جهانها و جهانيان ميترسم. من ميخواهم كه تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاي گيري و از اصحاب آتش بشوي. نفس نيرنگ باز، كمكم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد و برادرش را كشت و از زيانكاران شد. سپس خداوند زاغي را فرستاد كه در زمين كندوكاو ميكرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفن كند او گفت: واي برمن! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟ و سرانجام از نادمان گرديد.
همهي ماجراي هابيل و قابيل در قرآن، همين آيات فوق است كه درسهاي فراواني را به همراه خود دارد: اينكه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران ميپذيرد، اينكه بيتقوايي انسان را به حسادت ميكشد و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار ميكند، اينكه متّقين از كرامت نفس برخوردارند و دست به اعمال پستي مانند قتل برادر نميزنند و قصاص قبل از جنايت نميكنند، اين كه نفس انسان اول «نيرنگباز» است سپس «امركننده به بدي» ميشود و آهسته آهسته انسان را به بديها ميكشاند، اينكه انسان موجود ضعيفي است و بسياري از چيزها را حتّي به اندازهي زاغي نميداند، اينكه عاقبت تبهكاري و پستي ندامت و پشيماني است، اينها و برخي نكات ديگر براي انسان درس آموز است و قرآن كريم در اين قصّه آنها را آورده است.
امّا اين نكته كه چرا قرباني كردند؟ منشأ قرباني، ازدواج با همسر زيبا بود يا چيز ديگر؟ در كجا و چه زماني بود؟ اين امور را قرآن بيان نفرموده است و اگر رواياتي هم دراين زمينه باشد، مرسل است و چندان قابل اعتماد نيست و بايد دقّت كرد كه خرافات و اسرائيليات در توضيح و تشريح قصّههاي قرآني وارد نشود.
قرآن كريم در قصّههاي خود هرگاه سخني را از كسي نقل كند، اگر باطل باشد، به نحوي بطلان آن را اعلام ميكند، و در صورتي كه حق باشد با بيان جملهأي تصديق آميز يا با تثبيت همان مطلب آن را تأييد ميكند. عبرت آموزي و بيان سنّتهاي الهي از ديگر ويژگيهاي قصّههاي قرآني است كه در گذشته به آن اشاره شد و ضرورتي در تكرار نيست.
4ـ فرق بيان تمثيلي از بيان حقيقي
قصّههاي قرآن غير از مثال آوردن است، مثال آوردن عبارت از تنزيل و رقيق كردن معارف بلند به وسيلهي مَثَل آوردن است ولي قصّههاي قرآني، بازگو كردن متن ماجراي واقعي گذشتگان است؛ قرآن كريم بين اين دو مطلب جدا كرده و هرگز اجازه نميدهند كه اين دو به يكديگر آميخته شوند و مخاطبان را به اشتباه اندازند.
هرجا قرآن بيان تمثيلي دارد براي آن قرينهأي ميآورد تا از اشتباه جلوگيري كند مثلاً در سورهي مباركهي «حشر» براي عظمت قرآن، مثالي ميآورد و در پايان آن ميفرمايد « تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[3] اگر در بيان مطلبي پيش از آن يا پس از آن قرينهأي بر تمثيلي بودن وجودداشت به طوري كه همراه با شاهد باشد، معلوم ميشود مثال است وگرنه آن مطلب ماجرايي حقيقي است كه رخ داده يا واقع ميشود يعني تمام آنچه گفته شد يا بازگو ميشود، حقيقتي است كه اتفّاق افتاده يا رخ ميدهد، واگر در مواردي، در كنار بيان حقيقي، عبارت « وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً»[4] يا مانند آن آمده باشد براي نفي خصوصيت فرد واقع شده ميباشد ونشان ميدهد كه آن مورد، نمونه و مثالي براي جامع و كلي است. دراين گونه از موارد، تمثيل به معناي بيان نمونه است نه به عنوان تشبيه اما در مواردي كه چيزي واقع نشده است، تمثيل به معناي تشبيه است نه ذكر فرد و نمونه.
بنابراين، چون قرآن حق محض است، همان طور كه در محتوا حق است، در نحوهي بيان نيز حقّ است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نميكشاند. و هرگز مورد خيال را به جاي واقع بازگو نميكند و مطلب تخيّلي را تحقّقي نميداند.
5ـ كنايه گويي و رعايت ادب
قرآن كريم در چنين مواردي درس حيا ميدهد و از كلمات كنايي استفاده ميكند و اگر فرضاً كلمهأي در قرآن يافت شود كه حيثيّت كنايي آن قوي نباشد به دليل تكرار كلمه و گذشت زمان است، در آن زمان كه قرآن استعمال كرده، تعبيري كنايي بوده است و يكي از علّتهاي اينكه معاني مستهجن، اسمهاي فراواني دارند همين است كه استعمال الفاظ كنايي و تكرار آنها پس از مدّتي سبب ميشود كه آن كلمه حالت كنايي خود را از دست بدهد و لذا به فكر استفاده از كنايهأي ديگر ميافتند كه آن هم پس از مدّتي ممكن است مثل لفظ، صريح بشود، و بايد به فكر فراهم نمودن كلمهي كنايي ديگر بود و ....
پی نوشت:
[1] ـ سورة مائده، آيات 27 ـ 31.
[2] ـ سورة مائده، آية 27.
[3] ـ سورة حشر، آية 21؛ اينها مثالهايي است كه براي مردم ميزنيم، شايد در آن بينديشند.
[4] ـ سورة يس، آية 13؛ و براي آنها مثال بزن.
[5] ـ بحار، ج 47، ص 200 و جلد 77، ص 221.
[6] ـ سورة نساء، آية 43.
[7] ـ سورة بقره، آية 187.
[8] ـ سورة نساء، آية 43؛ و يا «قضاي حاجت» كردهايد.