ويژگيهاي بيان معارف در قرآن(2)

3ـ بيان قصص و شيوه‌ي آن قرآن كريم داستان پيامبران و تاريخ ملّت‌هاي گذشته را نقل كرده ليكن نه چون تاريخ نويسان و قصّه پردازان، بلكه قسمت‌هايي از تاريخ آن بزرگان و امّتهاي آنان را كه با هدف هدايتگري خود هماهنگ است بيان فرموده است، قصّه نويسان در نوشتن يا نقل قصّه‌هاي خود وارد جزئيات قضايا مي‌شوند و مخاطب خود را سرگرم مي‌كنند ولي قرآن چنين روشي ندارد.
پنجشنبه، 10 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ويژگيهاي بيان معارف در قرآن(2)
ويژگيهاي بيان معارف در قرآن(2)
ويژگيهاي بيان معارف در قرآن(2)


 

نويسنده: آيت الله جوادي آملي
 

3ـ بيان قصص و شيوه‌ي آن
 

قرآن كريم داستان پيامبران و تاريخ ملّت‌هاي گذشته را نقل كرده ليكن نه چون تاريخ نويسان و قصّه پردازان، بلكه قسمت‌هايي از تاريخ آن بزرگان و امّتهاي آنان را كه با هدف هدايتگري خود هماهنگ است بيان فرموده است، قصّه نويسان در نوشتن يا نقل قصّه‌هاي خود وارد جزئيات قضايا مي‌شوند و مخاطب خود را سرگرم مي‌كنند ولي قرآن چنين روشي ندارد.
به عنوان مثال، در ماجراي فرزندان آدم مي‌فرمايد: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ* لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ»[1] يعني أي پيامبر؛ خبر دو فرزند آدم را به حق بر آنها تلاوت كن؛ آن زمان كه هر دو نفرشان، قرباني دادند ولي از يكي از آنها پذيرفته شد و آن ديگري كه از او پذيرفته نشد به برادر خود گفت حتماً تو را مي‌كشم برادر تهديد شده به او گفت خدا تنها از پرهيزكاران مي‌پذيرد. اگر تو براي كشتن من دست دراز كني، من هرگز به قتل تو دست نمي‌گشايم؛ چون از پروردگار جهانها و جهانيان مي‌ترسم. من مي‌خواهم كه تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاي گيري و از اصحاب آتش بشوي. نفس نيرنگ باز، كم‌كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد و برادرش را كشت و از زيانكاران شد. سپس خداوند زاغي را فرستاد كه در زمين كندوكاو مي‌كرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفن كند او گفت: واي برمن! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟ و سرانجام از نادمان گرديد.
همه‌ي ماجراي هابيل و قابيل در قرآن، همين آيات فوق است كه درسهاي فراواني را به همراه خود دارد: اينكه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران مي‌پذيرد، اينكه بي‌تقوايي انسان را به حسادت مي‌كشد و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مي‌كند، اينكه متّقين از كرامت نفس برخوردارند و دست به اعمال پستي مانند قتل برادر نمي‌زنند و قصاص قبل از جنايت نمي‌كنند، اين كه نفس انسان اول «نيرنگ‌باز» است سپس «امركننده به بدي» مي‌شود و آهسته آهسته انسان را به بديها مي‌كشاند، اينكه انسان موجود ضعيفي است و بسياري از چيزها را حتّي به اندازه‌ي زاغي نمي‌داند، اينكه عاقبت تبه‌كاري و پستي ندامت و پشيماني است، اينها و برخي نكات ديگر براي انسان درس آموز است و قرآن كريم در اين قصّه آنها را آورده است.
امّا اين نكته كه چرا قرباني كردند؟ منشأ قرباني، ازدواج با همسر زيبا بود يا چيز ديگر؟ در كجا و چه زماني بود؟ اين امور را قرآن بيان نفرموده است و اگر رواياتي هم دراين زمينه باشد، مرسل است و چندان قابل اعتماد نيست و بايد دقّت كرد كه خرافات و اسرائيليات در توضيح و تشريح قصّه‌هاي قرآني وارد نشود.
قرآن كريم در قصّه‌هاي خود هرگاه سخني را از كسي نقل كند، اگر باطل باشد، به نحوي بطلان آن را اعلام مي‌كند، و در صورتي كه حق باشد با بيان جمله‌أي تصديق آميز يا با تثبيت همان مطلب آن را تأييد مي‌كند. عبرت آموزي و بيان سنّت‌هاي الهي از ديگر ويژگيهاي قصّه‌هاي قرآني است كه در گذشته به آن اشاره شد و ضرورتي در تكرار نيست.

4ـ فرق بيان تمثيلي از بيان حقيقي
 

قرآن كريم قصّه‌هاي فراواني را از انبياي الهي و سرگذشت اقوام و افراد آورده است كه همگي بيان كننده‌ي وقايع و حقايقي است كه در گذشته رخ داده است و قرآن آنها را بدون كم و كاست ذكر نموده. چنانكه درباره‌ي هابيل و قابيل مي‌فرمايد: « وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ»[2]: ماجراي فرزندان آدم را به «حق» براي اينان تلاوت كن. اين تعبير نشان مي‌دهد كه هم اصل ماجرا واقع شده و امر حقيقي است نه تخيّلي، و هم نقلِ آن آميخته به تخيّل نيست؛ پس نقل و منقول هر دو حق‌اند. بنابراين، ويژگي قصّه‌هاي قرآن، حقيقي بودن آنهاست. قرآن اسطوره و افسانه نيست و نظير كتاب كليله و دمنه و مانند آن نيست كه در آنها افسانه‌هايي براي اهدافي ساخته شوند و حقيقي نباشند، البتّه ممكن است كه اهداف هم صحيح باشد و آن قصّه‌هاي تخيّلي و ساخته شده، پندآموز باشند ولي قرآن كريم چنين كاري را نكرده، بلكه هر داستاني كه نقل مي‌كند، هم حقيقي است و هم نتايج حقّي را به همراه دارد.
قصّه‌هاي قرآن غير از مثال آوردن است، مثال آوردن عبارت از تنزيل و رقيق كردن معارف بلند به وسيله‌ي مَثَل آوردن است ولي قصّه‌هاي قرآني، بازگو كردن متن ماجراي واقعي گذشتگان است؛ قرآن كريم بين اين دو مطلب جدا كرده و هرگز اجازه نمي‌دهند كه اين دو به يكديگر آميخته شوند و مخاطبان را به اشتباه اندازند.
هرجا قرآن بيان تمثيلي دارد براي آن قرينه‌أي مي‌آورد تا از اشتباه جلوگيري كند مثلاً در سوره‌ي مباركه‌ي «حشر» براي عظمت قرآن، مثالي مي‌آورد و در پايان آن مي‌فرمايد « تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[3] اگر در بيان مطلبي پيش از آن يا پس از آن قرينه‌أي بر تمثيلي بودن وجودداشت به طوري كه همراه با شاهد باشد، معلوم مي‌شود مثال است وگرنه آن مطلب ماجرايي حقيقي است كه رخ داده يا واقع مي‌شود يعني تمام آنچه گفته شد يا بازگو مي‌شود، حقيقتي است كه اتفّاق افتاده يا رخ مي‌دهد، واگر در مواردي، در كنار بيان حقيقي، عبارت « وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً»[4] يا مانند آن آمده باشد براي نفي خصوصيت فرد واقع شده مي‌باشد ونشان مي‌دهد كه آن مورد، نمونه و مثالي براي جامع و كلي است. دراين گونه از موارد، تمثيل به معناي بيان نمونه است نه به عنوان تشبيه اما در مواردي كه چيزي واقع نشده است، تمثيل به معناي تشبيه است نه ذكر فرد و نمونه.
بنابراين، چون قرآن حق محض است، همان طور كه در محتوا حق است، در نحوه‌ي بيان نيز حقّ است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمي‌كشاند. و هرگز مورد خيال را به جاي واقع بازگو نمي‌كند و مطلب تخيّلي را تحقّقي نمي‌داند.

5ـ كنايه گويي و رعايت ادب
 

از ويژگيهاي بياني قرآن، كنايه‌گويي و ادب آموزي آن است، در روايات شريفه آمده است كه خداي سبحانْ با حيا سخن مي‌گويد «إن الله تعالي حيي»[5] قرآن كريم از الفاظ قبيح و مستهجن استفاده نمي‌كند، بلكه براي بيان معاني قبيح الفاظ كنايي را به كار مي‌برد تا رعايت ادب شده باشد و از اين رهگذر، مخاطبان خود را به ادب هر چه بيشتر و حياي بجا، دعوت كند. مثلاً براي مقاربت و روابط زناشويي از كلمات كنايي مانند «مسّ» يا «رفث» استفاده مي‌كند. «مسّ» به معناي تماس و ارتباطي است كه در لمس كردن چيزي ايجاد مي‌شود و «رفث» به معناي تمايل عملي به زنان است. درباره‌ي تيمّم بدل از غسل نيز مي‌فرمايد: « أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً»[6] اگر زنان خود را لمس كرديد و آبي براي غسل نيافتيد پس بدل از آن، با صعيد پاك تيمم كنيد. لمس در اين آيه تعبير كنايي از ارتباط زناشويي است وگرنه لمس كردن زنان غسلي ندارد. در احكام روزه نيز فرمود « أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلي نِسائِكُمْ»[7] يعني تمايل همگي شما به زنانتان و ارتباط با آنها در شب روزه براي شما حلال است. در اينجا نيز مقصود عمل زناشويي است. قرآن كريم در مورد قضاي حاجت و تخليه‌ي زوايد نيز تعبير كنايي «غائط» را به كار برده در حالي كه اين كلمه به معناي مكان پست است ولي چون در گذشته براي قضاي حاجت به جاي پايين و پستي مي‌رفتند كه از ترشح نجاست و ديد بينندگان محفوظ باشند، اين كلمه كنايه‌أي براي آن آورده شد: « أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ»[8].
قرآن كريم در چنين مواردي درس حيا مي‌دهد و از كلمات كنايي استفاده مي‌كند و اگر فرضاً كلمه‌أي در قرآن يافت شود كه حيثيّت كنايي آن قوي نباشد به دليل تكرار كلمه و گذشت زمان است، در آن زمان كه قرآن استعمال كرده، تعبيري كنايي بوده است و يكي از علّتهاي اينكه معاني مستهجن، اسمهاي فراواني دارند همين است كه استعمال الفاظ كنايي و تكرار آنها پس از مدّتي سبب مي‌شود كه آن كلمه حالت كنايي خود را از دست بدهد و لذا به فكر استفاده از كنايه‌أي ديگر مي‌افتند كه آن هم پس از مدّتي ممكن است مثل لفظ، صريح بشود، و بايد به فكر فراهم نمودن كلمه‌ي كنايي ديگر بود و ....

پی نوشت:

[1] ـ سورة مائده، آيات 27 ـ 31.
[2] ـ سورة مائده، آية 27.
[3] ـ سورة حشر، آية 21؛ اينها مثالهايي است كه براي مردم مي‌زنيم، شايد در آن بينديشند.
[4] ـ سورة يس، آية 13؛ و براي آنها مثال بزن.
[5] ـ بحار، ج 47، ص 200 و جلد 77، ص 221.
[6] ـ سورة نساء، آية 43.
[7] ـ سورة بقره، آية 187.
[8] ـ سورة نساء، آية 43؛ و يا «قضاي حاجت» كرده‌ايد.

منبع: قرآن در قرآن



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط