نویسنده: محمدتقی فعّالی
یکی از اصولی که از مبانی اصلی اشو و نیز استادش یعنی بودا محسوب میگردد، تناسخ میباشد. اعتقاد به تناسخ با اعتقاد به معاد قابل جمع نیست. یعنی کسی که معتقد به زندگیهای مکرر در بدنهای مختلف در همین دنیاست نمیتواند اعتقادی به جهان دیگر داشته باشد. اشو به گونههای مختلف چرخهی حیات را در همین دنیا مطرح کرده سعی دارد با این نظریه پارهای مشکلات را پاسخ دهد. او میگوید:
انسان گمان میکند خواهد مرد اما مرگ یک سفسطه است. هیچ کس تاکنون نمرده و هیچ کس تاکنون متولد نشده است. تولد و مرگ فقط دو قسمت ماجرای زندگی جاودان هستند. نه تولد آغاز این ماجراست و نه مرگ پایان آن. تو پیش از تولد وجود داشتی و پس از مرگ وجود خواهی داشت. (1)
او در موردی دیگر چنین اظهار میدارد:
در مرگ شخص فقط بدنش را ترک میکند و بلافاصله بدن دیگری را میگیرد. (2)
اشو در اظهاری عجیب بیان میدارد که هندوها نخستین مردمانی هستند که اندیشهی مذهب به ذهنشان خطور مرد و به عنوان آگاهترین مردم روی زمین ابداع کننده اولین مذهب بودهاند. آنان به عنوان یک اصل دینی، مسألهی چرخهی حیات یا مرگ و زایشهای متوالی را مطرح کردهاند. مترادف کلمهی «جهان» به زبان هندی «سانسارا» میباشد که به معنای چرخ است. زیرا که جهان چرخهی مرگ و حیات مکرر و متوالی دارد.
هندوها قدیمیترین مردم آگاه هستند. آگاهترین مردم باستانی روی زمین. آنها اولین کسانی بودند که مذهب در ذهنشان خطور کرد و آنها فقط یک آرزو دارند، تنها یک تپش بزرگ در قلبشان، چگونه رها شوند، چگونه از این چرخهی تولد و مرگ رها شوند. چطور از این دایره به بیرون بجهند، چگونه آگاهی کسب کنند تا از چرخه حیات (Sansara) به بیرون قدم بردارند. هندوها میگویند: «ما این سفر را بارها و بارها طی کردهایم، ما بذر شدهایم، درخت شدهایم، دوباره بذر شدهایم و دوباره درخت شدهایم، بارها و بارها، همهی آن بیهوده و بیفایده بوده است.» (3)
ریشههای عقیدهی تناسخ، نخستین بار به صورت مکتوب در اوپنیشادها به چشم میخورد. ولی احتمالاً این ایده، برآمده از اندیشه آریاییها نیست و آنها این فکر را از دراویدیها یعنی بومیان قدیم و ساکنان اصلی هندوستان برگرفتهاند و نزد آریاییها تحول و تکامل یافته است. (4)
به اعتقاد هندوان، روح آدمی یک سلسله توالد و تجدید حیات را طی میکند و پیاپی از کالبدی به کالبد دیگر درمیآید. روح پس از مرگ به پیکری دیگر منتقل میشود و جامهی نوین میپوشد. این ادوار توالد پیدرپی در یک سلسلهی بیانتها به صورت دائمی ادامه خواهد داشت. انتقال ارواح از پیکری به پیکر دیگر همیشه در سطح واحدی وجود ندارد بلکه ممکن است در عوالم بالا یا پایین نمودار گردد. مثلاً گاهی روح از کالبد آدمی خارج شده، در کالبد درختی درآید یا از کالبد حیوانی بیرون رود و در کالبد انسانی برهمن، پوشیده شود. آدمی در نتیجهی ارتکاب گناه بسیار، در مرحلهی بازگشت، تبدیل به موجودی بیجان میشود و در نتیجهی گناهان ناشی از گفتار، در کالبد پرندهای ظهور جدید مییابد و در نتیجهی ارتکاب معاصی ناشی از مغز و اندیشه، در طول سالیان دراز، در طبقهای پستتر، تجدید حیات میکند. مرتکب قتل یک برهمن، هزار مرتبه در پیکر عنکبوتها و افعیها و سوسمارها و جانوران موذی ظهور میکند. کسانی که از آزار دادن دیگران لذت میبرند، تبدیل به درندگان گوشتخوار میشوند. کسانی که لقمهی حرام و غذای ممنوع خورده باشند، تبدیل به کرمها میشوند. اما دزدان و اشرار که موجب اتلاف نوع هستند، برای دزدیدن یک دانه، تبدیل به موش صحرایی میشوند؛ برای دزدیدن یک اسب، تبدیل به ببری میشوند؛ برای دزدیدن یک میوه یا ریشهی گیاه، به صورت میمون ظهور مجدد میکنند؛ برای ربودن یک زن، خرس میشوند و برای دزدیدن گاوی، تبدیل به بزمجه میگردند. (5)
بنابراین زندگی یک روح به عنوان یک فرد فقط یک جا و در یک بدن نیست، بلکه هر فرد حیاتی تکرار شونده دارد. هر فرد هزاران بار پیش از زندگی کنونی وجود داشته است و پس از این زندگی هم حیاتهای متعدد و مکرری خواهد داشت. اما در هر مرحله به صورت کالبدی نمودار میشود. پس روح در یک «سرگردانی» مداوم است و این معنای لغوی سَمساره میباشد. (6)
از سوی دیگر تنها عامل تعیین کننده برای انتقال روح، عمل و کردار است. کردار در یک زندگی، علت زندگی دیگر است. تا زمانی که کوچکترین اثری از کردار در زندگی فرد باقی باشد، سلسلهی سمساره پابرجاست. هیچ عامل دیگری جز عمل و رفتار پیشین فرد در انتقال روح تأثیرگذار نیست. بنابراین توبه، انابه، شفاعت، عفو و غفران نه تأثیر گذارند و نه معنا و مفهومی خواهند داشت. این نظام عمل و عکسالعکل همان قانون کرمه است که بر تناسخ حاکم است.
تناسخ نخستین مبنا و همترین اصل آیینهای عرفانی هند است. اساساً فرهنگ هند با تناسخ گره خورده است و هرجا سخن از کیشهای هندی است، تناسخ به ذهن تداعی میشود. با توجه به اهمیت مسأله تناسخ لازم است به آن توجه لازم را مبذول داشت.
تقریباً در تمام کتب فلسفه و الهیات در اسلام از زمانهای قدیم خصوصاً از زمان ابن سینا مسألهی تناسخ در مبحث معاد مطرح بوده است و تقریباً تمامی فیلسوفان و حتی بعضی از متکلمان به نقد و بررسی آن پرداختهاند. شاید علت این حساسیت، نزدیکی هند به ایران و ورود اندیشههای هندی به ایران باشد. در این میان، ابن سینا و سپس ملاصدرا بیش از دیگران موضوع تناسخ را مورد بحث قرار داده، ابعاد آن را واشکافی کردهاند. در این باره بیان چند نکته سودمند است:
نسخٌ و مسخ و رسخ و فسخ قسّما ... انسا و حیوانا جمادا و نما (7)
للکل انس باب الابواب وذا ... نزول الصعود عکس ذا خذا (8)
از آنجا که نفس انسانی، نفسی اشرف است، فیض باید نخست از پایین به سمت بالا باشد. یعنی اول روح به جماد، سپس از جماد به گیاه، از گیاه به حیوان و از حیوان به انسان منتقل میشود که به این، تناسخ صعودی گفته میشود؛ در صورتی که فرمول سابق معکوس شود، تناسخ نزولی محقق میشود. مرحوم سبزواری در ادامه با ضرب این دو قسم در اقسام دیگر، در نهایت شانزده قسم نشان میدهد. از نظر فیلسوفان مسلمان، تمامی اقسام شانزدهگانه مردود و باطل است. اما این تفکیکها در عرفان هندی وجود ندارد.
یکی از معارف عمیق قرآنی و اسلامی این است که انسان در دنیا ظاهری دارد و باطنی. با مرگ انسان، باطن او ظهور مییابد و تمامی ملکات و صفات باطنی که در دنیا با اختیار و اراده خود کسب کرده است، در آخرت متجلی خواهد شد. براساس تعریفی که از تناسخ به دست آمد، میتوان گفت که ظهور ملکات باطنی و نفسانی در قیامت هیچ ارتباطی به تناسخ ندارد؛ زیرا از یک سو هیچ انتقالی صورت نگرفته است، چه رسد به اینکه انتقال از کالبدی به کالبد دیگر باشد و از سوی دیگر، ظهور ملکات باطنی و نفسانیات درونی در ظرف قیامت و آخرت تحقق مییابد، در حالی که در تناسخ، انتقال در دنیا محقق میشد. ظهور ملکات در آخرت با صراحت در آیات متعددی مطرح شده است؛ از جمله اینکه قرآن معتقد است ممکن است باطن انسان به صورت میمون یا سگ باشد، اما انسان در دنیا از آن غفلت کرده و در قیامت همین باطن جلوه کند، مانند آیهی 65 سورهی بقره: «فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ» یا آیهی 108 سورهی مؤمنون: «قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ» (مؤمنون / 108).
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
انسان گمان میکند خواهد مرد اما مرگ یک سفسطه است. هیچ کس تاکنون نمرده و هیچ کس تاکنون متولد نشده است. تولد و مرگ فقط دو قسمت ماجرای زندگی جاودان هستند. نه تولد آغاز این ماجراست و نه مرگ پایان آن. تو پیش از تولد وجود داشتی و پس از مرگ وجود خواهی داشت. (1)
او در موردی دیگر چنین اظهار میدارد:
در مرگ شخص فقط بدنش را ترک میکند و بلافاصله بدن دیگری را میگیرد. (2)
اشو در اظهاری عجیب بیان میدارد که هندوها نخستین مردمانی هستند که اندیشهی مذهب به ذهنشان خطور مرد و به عنوان آگاهترین مردم روی زمین ابداع کننده اولین مذهب بودهاند. آنان به عنوان یک اصل دینی، مسألهی چرخهی حیات یا مرگ و زایشهای متوالی را مطرح کردهاند. مترادف کلمهی «جهان» به زبان هندی «سانسارا» میباشد که به معنای چرخ است. زیرا که جهان چرخهی مرگ و حیات مکرر و متوالی دارد.
هندوها قدیمیترین مردم آگاه هستند. آگاهترین مردم باستانی روی زمین. آنها اولین کسانی بودند که مذهب در ذهنشان خطور کرد و آنها فقط یک آرزو دارند، تنها یک تپش بزرگ در قلبشان، چگونه رها شوند، چگونه از این چرخهی تولد و مرگ رها شوند. چطور از این دایره به بیرون بجهند، چگونه آگاهی کسب کنند تا از چرخه حیات (Sansara) به بیرون قدم بردارند. هندوها میگویند: «ما این سفر را بارها و بارها طی کردهایم، ما بذر شدهایم، درخت شدهایم، دوباره بذر شدهایم و دوباره درخت شدهایم، بارها و بارها، همهی آن بیهوده و بیفایده بوده است.» (3)
ریشههای عقیدهی تناسخ، نخستین بار به صورت مکتوب در اوپنیشادها به چشم میخورد. ولی احتمالاً این ایده، برآمده از اندیشه آریاییها نیست و آنها این فکر را از دراویدیها یعنی بومیان قدیم و ساکنان اصلی هندوستان برگرفتهاند و نزد آریاییها تحول و تکامل یافته است. (4)
به اعتقاد هندوان، روح آدمی یک سلسله توالد و تجدید حیات را طی میکند و پیاپی از کالبدی به کالبد دیگر درمیآید. روح پس از مرگ به پیکری دیگر منتقل میشود و جامهی نوین میپوشد. این ادوار توالد پیدرپی در یک سلسلهی بیانتها به صورت دائمی ادامه خواهد داشت. انتقال ارواح از پیکری به پیکر دیگر همیشه در سطح واحدی وجود ندارد بلکه ممکن است در عوالم بالا یا پایین نمودار گردد. مثلاً گاهی روح از کالبد آدمی خارج شده، در کالبد درختی درآید یا از کالبد حیوانی بیرون رود و در کالبد انسانی برهمن، پوشیده شود. آدمی در نتیجهی ارتکاب گناه بسیار، در مرحلهی بازگشت، تبدیل به موجودی بیجان میشود و در نتیجهی گناهان ناشی از گفتار، در کالبد پرندهای ظهور جدید مییابد و در نتیجهی ارتکاب معاصی ناشی از مغز و اندیشه، در طول سالیان دراز، در طبقهای پستتر، تجدید حیات میکند. مرتکب قتل یک برهمن، هزار مرتبه در پیکر عنکبوتها و افعیها و سوسمارها و جانوران موذی ظهور میکند. کسانی که از آزار دادن دیگران لذت میبرند، تبدیل به درندگان گوشتخوار میشوند. کسانی که لقمهی حرام و غذای ممنوع خورده باشند، تبدیل به کرمها میشوند. اما دزدان و اشرار که موجب اتلاف نوع هستند، برای دزدیدن یک دانه، تبدیل به موش صحرایی میشوند؛ برای دزدیدن یک اسب، تبدیل به ببری میشوند؛ برای دزدیدن یک میوه یا ریشهی گیاه، به صورت میمون ظهور مجدد میکنند؛ برای ربودن یک زن، خرس میشوند و برای دزدیدن گاوی، تبدیل به بزمجه میگردند. (5)
بنابراین زندگی یک روح به عنوان یک فرد فقط یک جا و در یک بدن نیست، بلکه هر فرد حیاتی تکرار شونده دارد. هر فرد هزاران بار پیش از زندگی کنونی وجود داشته است و پس از این زندگی هم حیاتهای متعدد و مکرری خواهد داشت. اما در هر مرحله به صورت کالبدی نمودار میشود. پس روح در یک «سرگردانی» مداوم است و این معنای لغوی سَمساره میباشد. (6)
از سوی دیگر تنها عامل تعیین کننده برای انتقال روح، عمل و کردار است. کردار در یک زندگی، علت زندگی دیگر است. تا زمانی که کوچکترین اثری از کردار در زندگی فرد باقی باشد، سلسلهی سمساره پابرجاست. هیچ عامل دیگری جز عمل و رفتار پیشین فرد در انتقال روح تأثیرگذار نیست. بنابراین توبه، انابه، شفاعت، عفو و غفران نه تأثیر گذارند و نه معنا و مفهومی خواهند داشت. این نظام عمل و عکسالعکل همان قانون کرمه است که بر تناسخ حاکم است.
تناسخ نخستین مبنا و همترین اصل آیینهای عرفانی هند است. اساساً فرهنگ هند با تناسخ گره خورده است و هرجا سخن از کیشهای هندی است، تناسخ به ذهن تداعی میشود. با توجه به اهمیت مسأله تناسخ لازم است به آن توجه لازم را مبذول داشت.
تقریباً در تمام کتب فلسفه و الهیات در اسلام از زمانهای قدیم خصوصاً از زمان ابن سینا مسألهی تناسخ در مبحث معاد مطرح بوده است و تقریباً تمامی فیلسوفان و حتی بعضی از متکلمان به نقد و بررسی آن پرداختهاند. شاید علت این حساسیت، نزدیکی هند به ایران و ورود اندیشههای هندی به ایران باشد. در این میان، ابن سینا و سپس ملاصدرا بیش از دیگران موضوع تناسخ را مورد بحث قرار داده، ابعاد آن را واشکافی کردهاند. در این باره بیان چند نکته سودمند است:
یک) تبیین مسأله
در آثار فلسفهی اسلامی صورت مسأله این گونه است که انتقال روح یا به انسان است که به آن «نسخ» گفته میشود، یا به حیوان است که آن را «مسخ» مینامند، یا به گیاه است که به آن «فسخ» میگویند، یا به جماد است که «رسخ» نامیده میشود. بنابراین براساس اصطلاح مزبور، تناسخ تنها به معنای انتقال روح از کالبدی به کالبد انسان است. اما در آیینهای عرفانی هندی با بیدقتی، تناسخ به معنای عام به کار رفته و شامل تمامی چهار قسم پیشین میشود. ملاهادی سبزواری در شعری به چهار قسم مذکور چنین اشاره میکند:نسخٌ و مسخ و رسخ و فسخ قسّما ... انسا و حیوانا جمادا و نما (7)
دو) انواع
همچنین در حکمت اسلامی تناسخ به نگاهی دیگر دو قسم دارد: نزولی و صعودی. مرحوم سبزواری میگوید:للکل انس باب الابواب وذا ... نزول الصعود عکس ذا خذا (8)
از آنجا که نفس انسانی، نفسی اشرف است، فیض باید نخست از پایین به سمت بالا باشد. یعنی اول روح به جماد، سپس از جماد به گیاه، از گیاه به حیوان و از حیوان به انسان منتقل میشود که به این، تناسخ صعودی گفته میشود؛ در صورتی که فرمول سابق معکوس شود، تناسخ نزولی محقق میشود. مرحوم سبزواری در ادامه با ضرب این دو قسم در اقسام دیگر، در نهایت شانزده قسم نشان میدهد. از نظر فیلسوفان مسلمان، تمامی اقسام شانزدهگانه مردود و باطل است. اما این تفکیکها در عرفان هندی وجود ندارد.
سه) معناشناسی
از نظر معناشناسی، تناسخ یعنی انتقال نفس یا روح از بدنی به بدن متباین و منفصل در دنیا؛ از اخس به اشرف یا از اشرف به اخس. در این تعریف عناصری وجود دارد: اولاً، باید روح از کالبدی به کالبد دیگر منتقل شود؛ ثانیاً، کالبد دوم باید کالبدی دیگر و منفصل باشد؛ ثالثاً، این انتقال باید در دنیا محقق گردد. بر این اساس میتوان گفت که اگر انتقالی صورت نگیرد یا انتقال به کالبد منفصل نباشد یا اینکه انتقال در دنیا صورت نگیرد، تناسخ نخواهد بود و طبعاً هیچ یک از این موارد محال و باطل هم نیست.یکی از معارف عمیق قرآنی و اسلامی این است که انسان در دنیا ظاهری دارد و باطنی. با مرگ انسان، باطن او ظهور مییابد و تمامی ملکات و صفات باطنی که در دنیا با اختیار و اراده خود کسب کرده است، در آخرت متجلی خواهد شد. براساس تعریفی که از تناسخ به دست آمد، میتوان گفت که ظهور ملکات باطنی و نفسانی در قیامت هیچ ارتباطی به تناسخ ندارد؛ زیرا از یک سو هیچ انتقالی صورت نگرفته است، چه رسد به اینکه انتقال از کالبدی به کالبد دیگر باشد و از سوی دیگر، ظهور ملکات باطنی و نفسانیات درونی در ظرف قیامت و آخرت تحقق مییابد، در حالی که در تناسخ، انتقال در دنیا محقق میشد. ظهور ملکات در آخرت با صراحت در آیات متعددی مطرح شده است؛ از جمله اینکه قرآن معتقد است ممکن است باطن انسان به صورت میمون یا سگ باشد، اما انسان در دنیا از آن غفلت کرده و در قیامت همین باطن جلوه کند، مانند آیهی 65 سورهی بقره: «فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ» یا آیهی 108 سورهی مؤمنون: «قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ» (مؤمنون / 108).
چهار) ابطال تناسخ
استدلالهای متعددی در جهت ابطال تناسخ بیان شده است که بعضی از آنها از این قرار است:دلیل اول:
نفس در زمانی از بدنی مفارقت میکند و در زمان دیگر به بدن دیگر میپیوندد، این دو زمان در دو آن صورت میپذیرند که قطعاً متبایناند. حال پرسش این است که در فاصلهی میان این دو زمان، گرچه بسیار کوتاه باشد، نفس بدون بدن است و این امر محال است. (9)دلیل دوم:
بر اساس حرکت جوهری در نفس، میتوان گفت که نفس نخست بالقوه است و به تدریج به سمت فعلیت پیش میرود. حال اگر تناسخ درست باشد، باید نفس از فعلیت به قوه بازگردد و خروج از فعلیت به قوه، محال است؛ زیرا فعلیت، وجدان و قوه، فقدان است و هرگز وجدان به فقدان تبدیل نمیشود. (10)دلیل سوم:
نفس موجودی حادث است که در بدن حدوث مییابد. بنابراین در بدن باید تهیأ و آمادگی خاصی باشد. هرگاه تهیاً پدید آمد، نفس از علل مفارق به بدن اضافه میشود از این روی بدن خاص مقتضی نفسی خاص است. حال اگر تناسخ درست باشد، باید بدن واحد واجد دو نفس باشد؛ یکی نفسی که برای آن تهیأ دارد و دیگری نفسی که از بدنی دیگر میآید. بنابراین لازمهی یک نفس در دو بدن، یک بدن دارای دو نفس است و این محال است. (11)پینوشتها:
1. اشو، بیگانه در زمین، ترجمه مجید پزشکی، ص 22.
2. اشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 112.
3. همان، ص 82.
4. جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، ص 154.
5. همان، ص 156.
6. ع. پاشایی، بودا، ص 67.
7. حاج ملاهادی سبزواری، شرح منطومه، ص 312.
8. همان، ص 313.
9. صدرالدین شیرازی، الاسفار الاربعه، ج 9، ص 12.
10. همان، ص 2.
11. عبدالله ابن سینا، النجاة، ص 386؛ حاج ملاهادی سبزواری شرح منظومه، ص 311.
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
/ج