واژه‌ی سیما در قرآن

علامه طباطبایی در باب سحر می‌گوید: «حکیمان گذشته به اسرار بعیدی در حکمت و فلسفه دست یافتند و توانایی زیادی در کشف کنه امور پیچیده داشتند، ولی به ‌اندازه‌ی عقل مردم و توانایی و ظرفیت آنها در میان آنها منتشر ساختند. از
شنبه، 14 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی سیما در قرآن
 واژه‌ی سیما در قرآن

 

نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
علامه طباطبایی در باب سحر می‌گوید: «حکیمان گذشته به اسرار بعیدی در حکمت و فلسفه دست یافتند و توانایی زیادی در کشف کنه امور پیچیده داشتند، ولی به ‌اندازه‌ی عقل مردم و توانایی و ظرفیت آنها در میان آنها منتشر ساختند. از اسراری که آن را حفظ کردند و در آن افراط نکردند و نزدشان به علوم پنجگانه مخفی نامیده می‌شود، از جمله علم سیمیاست؛ یعنی «دانشی که از تلفیق قوای ارادی با قوای ویژه‌ی مادی برای دستیابی به تصرف شگفت در امور طبیعی بحث می‌کند و از آن جمله، تصرف در خیال که چشم بندی نام دارد و این از بهترین مصادیق جادوست.»
سیمیا بنا به قول راغب همان سیماست و به سخن شاعری استشهاد می‌کند که گفت: «چهره‌ای دارد که چشم را به زحمت نمی‌افکند.» بعید نیست که معنای آن در مفهوم فلسفه‌ی طبیعی‌ای که علامه طباطبایی ذکر کرده، دور باشد؛ امّا قصد ما بررسی دقیق و ژرفکاوی در آن نیست. این نوع علم قبل و بعد از وحی برای عرب مجهول نبوده است، بلکه آن را می‌شناختند و به شیوه‌ی دیگری که آن را فراست می‌نامیدند، تجربه کرده بودند؛ یعنی «به واسطه‌ی هیأت و شکل و سخنان انسان، به صفات و سرشت او استدلال کردن.» در جای خودش به طور مفصل در باب فراست سخن خواهیم گفت و جایگاه آن در قرآن و معنای گسترده و عمیق آن را که به آن راه می‌برد، بیان خواهیم کرد.
کشف و شناخت باطن انسان از راه شکل و هیأت ظاهری و چهره و رنگی که دارد، همان چیزی است که معنای واژه‌ی سیما بر آن دلالت دارد؛ گویی گونه یا شاخه‌ای از شاخه‌های آن می‌باشد. اصل آن در لغت از وسم، یعنی نشانه و اثر داغی است. در حدیث آمده است: شتر صدقه وسام می‌کردند؛ یعنی به وسیله‌ی داغی شناخته میشد. اتسم الرجال؛ یعنی هرگاه برای خود نشانه‌ای قرار دهد تا به آن شناخته شود. از نشانه‌ها یکی آن است شتر را به انواع شکلها نشانه گذاری می‌کردند. «موسوم» هم یعنی نشانه‌ای که به آن شناخته شود یا به وسیله‌ی داغ زدن یا پارگی در گوش و یا پارگی پوست بینی شتر به عنوان نشانه. در قرآن آمده است: سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (1).
ابن تیمیة در الاستقامة می‌گوید: «سیما همان نشانه است و اصل آن از وسم که بیشتر در زیبایی به کار می‌رود؛ چنان که در صفت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است: وسیمٌ قسیمٌ (زیباچهره و صاحب جمال)، شاعر گفته است:

غُلامٌ رَماهُ اللهُ بِالحُسنِ یافعاً *** لَهُ سیمیاءُ لا تَشقَ عَلی البَصَرِ (2)

خداوند در توصیف منافقان فرموده است: وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَینَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمَاهُمْ (3) برای منافقان هم سیما را آورده است. و فرمود: وَإِذَا تُتْلَى عَلَیهِمْ آیاتُنَا بَینَاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ (4). این سیما و این منکر در گونه‌ای از صورتهای آفریده شده‌ی او زیباست. چنان که مثل آن در مردان و زنان و فرزندان یافت می‌شود، امّا به واسطه‌ی نفاق چهره‌ی او زشت می‌گردد و در آن، جمالی که خداوند دوستش بدارد وجود ندارد و اساس آن نفاق و دروغ است.»

ما در این موضوع چندان به ژرفکاوی و زیاده‌گویی و ضرب المثل نیاز نداریم، چون انسانی نیست که در هر لحظه مجموعه‌ای از حالتها و اطوار مختلف است؛ خشنود می‌گردد و خشمگین، شاد و غمگین، ترسان و مطمئن است و در بیشتر این حالتها نمی‌تواند آنچه را که در درون پنهان دارد، پنهان نماید، چون در صورتش حالتهایی پیدا می‌شود که معنای پنهان درونی او را منعکس می‌کند و آنچه را که در اعماق ضمیرش پنهان ساخته بر زبانش آشکار می‌گردد و در حرکات و سکنات او آنچه را که در باطن دارد و نمی‌خواهد شناخته شود، هویدا می‌شود. هر معنایی در نفس صورت خاصی دارد که آن را ظاهر می‌سازد و شایسته نیست که غیر آن ظاهر گردد؛ پس نفس شاد و سرحال، خطوط پیشانی بر آن دلالت دارد و زیبایی در چهره پیداست و نفس اندوهگین را چهره‌ای غمگین و گرفته ظاهر می‌سازد. همچنین بقیه حالتها و اسرار و عادتها.

ادب عربی در شعر و نثر، سرشار مثالها و شواهدی است که تقریباً قابل تعیین نیستند و زیباترین تصویر آن را در بیان گونه‌ها و نشانه‌های آن به تصویر کشیده است. و به رمزهای پنهان در اقسام چهره‌ها توجه نموده و به حل آن مشغول شده و به معانیی که الهام می‌کنند، توجه می‌نماید. خوب است اشاره کنیم که این مسأله در اندیشه‌ی یونانی از جایگاهی مهم برخوردار بوده است. ارسطو برای شاگردانش بیان می‌کرد که بینی دراز دلالت بر این دارد که شخص ستمگر و زورگوست و چشمانی که از حدقه برآمده بر حماقت و کودنی دلالت دارد و چشمان تنگ به مکر و حیله؛ و لب کلفت بر شهوت و حرص و دیگر معانی اعضای چهره و دیگر اعضای بدن. پس هر عضو معنایی دارد که شکل و رنگ و صورت و امثال آن الهام گر آن معناست.
در تفسیری که به ابن عربی منسوب است، در هنگام پرداختن به تفسیر سوره‌ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، از جستجوی علت یا سبب این پدیده‌ی آشکار، یعنی خارج شدن باطن نفس به ظاهر جسم به ویژه در چهره، غفلت نشده است. می‌گوید: «از آن جایی که هیأت نفس به بدن سرایت می‌کند، چون دربردارنده‌ی ملکوتی است که کارش تأثیرگذاری است و بدن از جهانی است که کارش انفعال است، پنهان ساختن احوال نفسانی ممکن نیست. چنان که از ظهور حالتهای خشم و غم و شادی بر چهره‌ی ‌اشخاص آن را می‌بینیم؛ اما جهل که سخت‌ترین بیماری قلب است، صاحبش را می‌فریبد و کور می‌سازد و کینه و حقد را در قلبش پنهان می‌سازد؛ خداوند آن را در چهره و زبانش ظاهر می‌سازد.
چنان که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هیچ کس چیزی را پنهان نمی‌کند، مگر این که خداوند آن را در زبان و چهره‌اش آشکار می‌سازد.» و این معنای فَلَعَرَفتَهُم بّسیماهُم می‌باشد. و گفته شده است: «اگر کسی بر گناه یا طاعتی باشد و آن را در ورای هفتاد در بسته پنهان سازد، باز مردم در چهره، حرکات، سکنات و شهادت ملکات آن، درباره‌ی آن سخن می‌گویند... .»
از ویژگیهای خاصِ پیر و شیخ مربی در عرف تصوف آن است که، صاحب قدرت تشخیص آنهایی است که شایسته درآمدن به طریقت‌اند از آنهایی که شایستگی ندارند که این به خاطر مشاهده‌ی صفات چهره‌ی آنها و نمودهایی که در برابر او از حرکتها و سخنان خودنمایی می‌کنند و خودشان به آن آگاهی ندارند. ابن عطای اسکندری که به این مطلب و مطالب دیگر به طور کلی اشاره دارد، می‌گوید: «آنچه که در باطن به ودیعت گذاشته شود، در ظاهر آشکار می‌گردد.» ابن عباد نفزی در شرح آن می‌گوید: ظاهر آیینه‌ی باطن است، چنان که گفته شد خطوط پیشانی بر باطن دلالت دارد و آنچه را که دلها پنهان می‌کنند، در صورتها اثر آن آشکار می‌گردد. و معارف و انواری که خداوند در قلب و باطن به ودیعت نهاد، ناچار آثار آن در جوارح نمایان می‌گردد و به حضور بنده بر غیبتش دلالت می‌کند تا هر کس می‌خواهد به مصاحبت و ارتباط با او برود و اعراض و مقاصدی از این قبیل. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: «اگر قلب کسی خاشع گردد، جوارح او نیز خاشع و فروتن می‌گردد.» ابوحفص می‌گوید: «زیبایی ادب ظاهر، نشانه زیبایی ادب باطن است... هر کس به قلبش ادعای شناخت و محبت خداوند را بنماید و ثمرات و آثار آن بر ظاهرش هویدا نباشد و زبان به بیان آن نگشاید و به پیروی فرمانش شتاب نکند و به وجودش شادمان نگردد و هنگام یقین شهودش مژده نگیرد و از آنچه که وی را از او باز می‌دارد، نگریزد و از وسایلی که او را دور می‌نماید، روی نگرداند، در ادعایش دروغگوست و هوای نفسش را به عنوان معبود برگزیده است. و اگر به خلاف این ویژگیها موصوف باشد و به ظاهر از جاده‌ی اعتدال خارج گردد، در ادعایش دروغگوست و حال او به نفاق و شرک نزدیکتر است.»
در همین کتاب سخن زیبایی است که در بیان آنچه که ما در پی آن هستیم، اشتراک زیبایی دارد. می‌گوید: «دروغگو به سیاهی چهره توصیف می‌شود و راستگو به سپیدی روی؛ چنان که خداوند از این مطلب خبر داده است. لذا از عمر بن خطاب روایت شده است که وی به تعزیر شاهدی دروغگو فرمان داده است، به این شکل که چهره‌اش را سیاه کنند و واژگون بر مرکبی سوار شود؛ چون عذاب از جنس گناه است و وقتی که چهره‌اش به واسطه‌ی دروغ سیاه گردد و سخن واژگون می‌شود، چهره‌اش سیاه می‌گردد و واژگون سوار می‌شود. این امر محسوس برای کسی است که قلب دارد؛ چون در قلب نور و تاریکی، خیر و شر وجود دارد که بسیار به چهره و چشم سرایت می‌کند و اینها بیش از هر چیز به قلب ارتباط دارد. لذا از عثمان- یا غیر از او- روایت می‌شود که: «احدی باطش را پنهان نساخت، مگر آن که خداوند آن را بر چهره و زبانش آشکار ساخته است.» خداوند هم در قرآن خبر داده است که در چهره ظاهر می‌شود. فرموده است: وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَینَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمَاهُمْ (5) ؛ و این تحت مشیت است. و سپس فرمود: وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ (6)؛ و این خلق و خوی اوست و محقق، که شرطی ندارد. چون ظهور آنچه که در قلب آدمی است بر زبانش، بیشتر از ظهور آن در چهره‌اش می‌باشد. اما در چهره، ظریف نمایان می‌گردد و تنها خداوند آن را می‌داند و اگر به صورت اخلاق درآید، برای بسیاری از مردم ظاهر می‌شود و سیاهی و خلق و خوی تقویت می‌شود تا برای همه‌ی مردم ظاهر گردد. و چه بسا به میمون یا خوکی مسخ گردد، چنان که در امتهای پیشین و این امّت اتفاق افتاده است.»
بعد از بیان مطالبی می‌گوید: «زیبایی و جمالی که از اعمال نیک در قلب است به چهره سرایت می‌کند و زشتی ناشی از اعمال فاسد در قلب نیز به چهره سرایت می‌کند. آن گاه به واسطه‌ی قدرت اعمال نیک و زشت تقویت می‌یابد و هر چه نیکی و تقوا زیاد گردد، زیبایی و جمال هم فزونی می‌یابد و هر چه گناه و دشمنی زیاد گردد، زشتی افزون می‌گردد؛ تا جایی که زیبایی و جمال چهره مسخ می‌گردد. و چه بسا کسانی که صورت زیبا نداشته باشند، امّا اعمال نیک چهره‌اش را زیبا می‌سازند؛ تا جایی که بر چهره‌اش ظاهر می‌گردد.»
جای شگفتی نیست که بر چهره‌ی کسانی که به گناه می‌پردازند و به آن خو گرفته‌اند، زشتی و زیبایی ظاهر گردد و چهره به معنایی غیر از معنای انسانی زیبا بدل گردد که ناشی از تبدیل نفس از اطاعت به سرکشی و تمرد و از اعتقاد درست به نادرست و فاسد است. «علت آن به طبیعت جسم باز نمی‌گردد، بلکه عادت متناسب با آن است و حتی علت آن غلبه‌ی زشتی و ستم بر آنان است و یا از تقوا و عدالت.» «کسی که تجاوز در او تقویت شود و رشد کند، خداوند وی را به میمون و خوکهایی از امتهای پیشین مسخ می‌کند و به عنوان یک امر درست آمده است که در این امت هم کسانی هستند که به میمون و خوک مسخ شوند، چون عذاب و پاداش از جنس گناهان و نیکیهاست؛ چنان که در جای خود بیان شد.»

پی‌نوشت‌ها:

1- قلم (68)، آیه‌ی 16: زودا، که بر بینی‌اش داغ نهیم [و رسوایش کنیم.]
2- جوانی است بالغ که خداوند زیبایش گرداند، و چهره‌ای دارد که چشم را به زحمت نمی‌افکند.
3- محمد (47)، آیه‌ی 30: و اگر بخواهیم، قطعاً آنان را به تو می‌نمایانیم، در نتیجه ایشان را به سیمای [حقیقی ] شان می‌شناسی.
4- حج (22)، آیه‌ی 72: و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده می‌شود، در چهره‌ی کسانی که کفر ورزیده‌اند [اثر] انکار را تشخیص می‌دهی.
5- محمد (47)، آیه‌ی 30: و اگر بخواهیم، قطعاً آنان را به تو می‌نمایانیم، در نتیجه ایشان را به سیمای [حقیقی] شان می‌شناسی.
6- همان، آیه‌ی 30: و از آهنگ سخن به [حال] آنان پی خواهی برد.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط