گردآوری: حبیب الله عباسی
-4-
مسلمانان گذشته، دربارهی فرزندی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) میخواست به راه خدا قربانی کند، اختلاف دارند. برخی از ایشان گفتهاند که او اسماعیل بود و برخی دیگر بر آنند که اسحاق بوده است از پیامبراکرم، (صلی الله علیه و سلم)، هر دو قول روایت شده و اگر بهنظر ما یکی از آن دو درست بود به دیگری اشاره نمیکردیم. اما حدیث دربارهی قربان شدن اسحاق چنین است که احنف، از عباس بن عبدالمطلب و عباس نیز از پیامبر خدا، (صلی الله علیه و سلم)، روایت کرده که در آیهی «وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» [الصافات: 107] منظور از «او»، اسحاق است. احنف حدیث فوق را از عباس روایت کرده ولی آن را صریحاً به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت نداده است. اما حدیث دیگر دربارهی قربان شدن اسماعیل را صنابحی روایت کرده که گفته است: «ما در نزد معاویهی بن ابوسفیان بودیم که از این قربانی یاد کردند. معاویه گفت: شما در این باره، به مرد آگاهی رسیدهاید. ما نزد پیامبر خدا، (صلی الله علیه و سلم) بودیم که شخصی پیش او آمد و گفت: «ای پیغمبر خدا، ای فرزند دو قربانی، از آن چه خدا تو را بخشیده، چیزی هم به من ببخش.» پیامبر خدا، (صلی الله علیه و سلم)، از شنیدن این سخن به خنده افتاد. از معاویه پرسیدند: «منظور از دو قربانی چیست؟» جواب داد: عبدالمطلب نذر کرد که اگر خدا کندن چاه زمزم را بر او آسان سازد یکی از فرزندان خویش را قربان کند. هنگامی که میخواست به عهد خویش وفا کند قرعه کشید و قرعه به نام عبدالله- پدر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)- افتاد. بعد برای عبدالله صد شتر فدیه داد. یعنی به جای او صد شتر قربان کرد. قربانی دوم نیز اسماعیل بود.»
عکرمه و عبدالله بن مسعود و ابن سابط و ابن ابی الهذیل و مسروق روایت کردهاند که عمربن خطاب و علی بن ابیطالب و عباس بن عبدالمطلب و پسر دیگرش عبدالله- که خدا از ایشان خرسند باد- عقیده داشتند که این قربانی، اسحاق علیهالسلام بوده است. عمروبن ابی سفیان بن اسید بن ابی جاریة الثقفی نقل کرده است که کعب از ابوهریره پرسید: «میخواهی دربارهی اسحاق بن ابراهیم به تو خبری بدهم؟» گفت: «آری.» گفت: وقتی حضرت ابراهیم (علیه السلام) در خواب دید که باید اسحاق را قربان کند، شیطان گفت: «به خدا سوگند که اگر من امروز فرزندان ابراهیم را فریب ندهم، بعد از این نیز هیچ یک از آنان را نخواهم توانست فریفتن.» برای این کار به صورت مردی درآمد که کسان ابراهیم او را میشناختند. با این شکل به راه افتاد و هنگامی که ابراهیم، فرزند خود اسحاق را برای قربانی از خانه بیرون برد، پیش ساره، همسر ابراهیم، رفت و پرسید: «امروز صبح، ابراهیم اسحاق را با خود به کجا برد؟» جواب داد: «برای انجام برخی کارها برد.» گفت: «به خدا چنین نیست. او امروز بامداد او را برد که سرش را ببرد!» ساره گفت: «ابراهیم کسی نبود که سر فرزند خود را ببرد.» شیطان گفت: «بله. به خدا سوگند که او گمان میکند خدا به او فرمان داده تا فرزندش را قربانی کند.» ساره گفت: «اگر خدا فرموده، پس این بهترین راه برای اطاعت از فرمان خداست.» شیطان که در خانهی ابراهیم کاری از پیش نبرد، بیرون رفت و خود را به اسحاق رساند که همراه پدرش بود. بدو گفت: «بی گمان ابراهیم میخواهد تو را قربانی کند.» اسحاق گفت: «پدر من کسی نیست که چنین کاری از وی سر بزند.» شیطان گفت: «بله. به خدا او گمان میکند که پروردگارش بدو چنین فرمان داده است.» اسحاق گفت: «پس به خدا اگر پروردگار او چنین فرمانی به او داده باشد، بیچون و چرا باید آن را به کار بندد.» شیطان که از اسحاق نیز ناامید شد، او را رها کرد و به ابراهیم پیوست. از او پرسید: «امروز بامداد پسر خود را برای چه با خود بیرون آوردی؟» ابراهیم پاسخ داد: «برای انجام برخی کارها.» شیطان گفت: «نه به خدا. بلکه تو میخواهی سر او را ببری!» ابراهیم پرسید: «برای چه میخواهم این کار را بکنم؟» شیطان جواب داد: «برای این که معتقدی خداوند فرموده او را قربان کنی.» ابراهیم (علیه السلام) گفت: «پس اگر پروردگار من چنین فرموده، به خدا که بیچون و چرا فرمانش را اطاعت خواهم کرد.» بعد، هنگامی که ابراهیم میخواست اسحاق را قربان کند، خداوند او را از انجام این کار معاف فرمود تا به جای اسحاق قربانی بزرگ بکند. آنگاه خداوند به اسحاق وحی فرستاد که: «از من چیزی بخواه تا نیاز تو را روا سازم.» اسحاق عرض کرد: «پروردگارا! از بندگان اولین و آخرین تو، هر بندهای که برای تو شریکی قرار نمیدهد، هنگامی که به دیدار تو میرسد، او را در بهشت جای ده.» عبید بن عمیر گفته است:
حضرت موسی (علیه السلام) هنگام راز و نیاز با خدا گفت: «پروردگارا، مردم میگویند: ای خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. این سه تن به چه سبب شایستهی تقرب به تو شدهاند؟» خداوند در پاسخ فرمود: «ابراهیم، هنگامی که در سختترین وضع قرار گرفته بود، تنها مرا برگزید و جز من از هیچ کس دیگر کمک نخواست. اسحاق حاضر شد در راه من از جان خویش بگذرد و این بالاترین درجهی گذشت است. یعقوب نیز به همان اندازه که من به بلاها و مصائبش افزودم، او به حسن ظن در حق من افزود.»
سعید به جبیر و یوسف بن مهران و شعبی و مجاهد و عطاء بن ابیریاح همه از ابن عباس روایت کردهاند که گفت:
«این قربانی، اسماعیل بوده است.» و گفت: «یهودیان گمان بردهاند که او اسحاق بوده ولی این درست نیست، و دروغ است.» ابوطفیل و مجاهد و حسن و محمدبن کعب قرطبی گفتهاند: «او اسماعیل بوده است.» شعبی گوید: «من شاخهای قوچی را که به جای اسماعیل قربانی شد در کعبه دیدم.» محمدبن کعب گفته است: از دو فرزند ابراهیم، آن که ابراهیم میخواست به فرمودهی خدا قربانی کند، اسماعیل بود. چون ما از کتاب خدا، ضمن داستان ابراهیم که فرمان یافت تا پسر خود را قربانی کند درمییابیم که این پسر، اسماعیل بوده است. دریافت ما از این روست که خدای بزرگ پس از پایان دادن به داستان قربانی یکی از دو فرزند ابراهیم، فرمود: «وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَقَ نَبِیًّا مِّنَ الصَّالِحِینَ» [الصافات: 112] خدا میفرماید: «ما مژده اسحاق را، که پیغمبر است، به او دادیم.» پس از اسحاق پسرش یعقوب و پس از او پسرش و هم چنین پسر پسرش پیغمبر بودهاند. از این رو فرمان قربان کردن اسحاق به ابراهیم داده نشده، چون امر نبوت که خدای عز وجل وعده فرموده بستگی به وجود او داشته است. بنابراین، کسی که خدا فرمان قربانی او را داده، جز اسماعیل نبوده است. این مطلب را محمدبن کعب در حضور عمربن عبدالعزیز ذکر کرد. عمربن عبدالعزیز، که در آن زمان خلیفه بود، گفت: «این چیزی است که من تاکنون بدان توجه نکرده بودم و اکنون میبینم همچنان است که تو میگویی.»
گفته شده است: خداوند به حضرت ابراهیم، (علیه السلام) فرمود تا پسر خویش را قربانی کند چون ابراهیم دعا کرده بود که چنان چه خدا پسر شایستهای بدو بخشد، او را در راه خدا قربان کند. از این رو گفته بود: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» [الصافات: 100] و وقتی فرشتگان بدو مژده دادند که دارای پسری بردبار خواهد شد، گفت: «در این صورت او باید به راه خدا قربانی شود.» هنگامی که این پسر زاده شد و به تکاپو افتاد، به ابراهیم گفته شد: «اکنون نذری که کرده بودی به جای آور و به عهدی که با خدا بستهای وفا کن.» این بنا بر قول کسانی است که گمان میکنند آن قربانی، اسحاق بوده است. همچنین، گویندهی این سخن گمان میبرد که آن قربانی در شام، محلی به فاصلهی دو میلی ایلیا، روی داده است. اما کسانی که اسماعیل را قربانی میدانند برآنند که: این قربانی در شهر مکه صورت گرفته است.
محمدبن اسحاق گفته است:
حضرت ابراهیم (علیه السلام) که به فرمان خدا مأمور قربان کردن فرزند خود شده بود، به پسر خویش گفت: «فرزندم، ریسمان و کارد بردار و همراه من به دامنهی کوه بیا تا برای خانوادهی خود هیزم گردآوری کنیم.» همین که به راه افتادند، ابلیس راه بر ابراهیم گرفت تا او را از انجام کار بازدارد. ابراهیم بدو گفت: ای «ای دشمن خدا، از پیش من دور شو. به خدا سوگند که من به فرمان خدا تن در دادهام و هر طور که باشد آن را انجام خواهم داد.» ابلیس بعد خود را به اسماعیل رساند و او را از کاری که ابراهیم میخواست با او بکند آگاه ساخت. اسماعیل گفت:
«من فرمان پروردگار خود را به جان میشنوم و از اطاعت میکنم.» ابلیس سپس پیش هاجر رفت و او را آگاه ساخت. هاجر نیز گفت: «اگر پروردگار ابراهیم به او فرمان چنین کاری را داده، پس من نیز تسلیم فرمان خدا هستم.» ابلیس بازگشت در حالی که خشمناک بود چون هیچ یک از آنان را نتوانست بفریبد. وقتی ابراهیم در آن کوه- که ثبیر نام داشت- خود را با اسحاق تنها یافت، بدو گفت: «أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» [الصافات: 102] گفت: پدر جان! هرچه را که خدا به تو فرمان داده به انجام رسان. ان شاء الله مرا از بندگان شکیبا خواهی یافت.) بعد گفت: «پدرجان! وقتی که خواستی مرا قربان کنی، دست و پایم را با ریسمان، محکم ببند تا (زیاد دست و پا نزنم) و چیزی از خون من تو را آلوده نکند و اجر من به هدر نرود چون این مرگ بسیار سخت است. کارد خود را هم خوب تیز کن که سر مرا به آسانی ببری. هم چنین، هنگامی که خواستی مرا بخوابانی، به روی بخوابان چون میترسم که در حین انجام کار چشمت به صورت من بیفتد و دلت به رحم آید و این رحم و شفقت میان تو و اجرای فرمان خدا حائل گردد. پس از کشتن من نیز، اگر دیدی که چنان چه پیراهن مرا به هاجر، مادرم، بدهی برای او تسلی بیشتری خواهد بود، این کار را بکن.» ابراهیم به او گفت: «تو، ای فرزند! بهترین یاور من در انجام فرمان خدا هستی.» بعد، چنان که اسماعیل گفته بود، او را با ریسمان بست. سپس کارد خود را تیز کرد. «وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ» [الصافات: 103] آنگاه کارد را به گلوی او زد. ولی خداوند لبهی تیز کارد را برگرداند. ابراهیم دوباره لبهی تیز کارد را به گلوی فرزند گذاشت تا کارش را تمام کند که خداوند فرمود: «یَا إِبْرَاهِیمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا» [الصافات: 104-105]. اکنون این (قوچ) سربهایی برای پسر توست. آن را قربانی کن. گفته شده است: خداوند به گلوی اسماعیل لوحهای مسین قرار داد (تا کارد بر گلوی او کارگر نشود). آن قوچ- که به جای اسماعیل قربانی شد- از بهشت برای ابراهیم فرستاده شده بود و چهل خزان در بهشت چریده بود. همچنین گفته شده است: این همان قوچی بود که هابیل قربانی کرد. و علی (علیه السلام) فرموده است: این قوچ، شاخدار و فراخ چشم و سپیدرنگ بود. و حسن بصری گفته است: فدیه برای اسماعیل فرستاده نشد مگر بز نری از بزهای کوهی که در کوه ثبیر فرود آمد و ابراهیم آن را به جای اسماعیل قربانی کرد. برخی گفتهاند در «مقام ابراهیم» و برخی دیگر بر آنند که در قربانگاه منا قربانی شد.
-5-
چنان که دیدیم خداوند بزرگ، حضرت ابراهیم علیهالسلام را نخست به آن چه نمرود بر سرش آورد، آزمود و بعد که او به سود و آسایشی امیدوار شد، وی را به قربان کردن فرزند، امتحان فرمود. سپس خداوند او را به کلماتی آزمود چنان که در قرآن کریم فرموده است: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» [البقره: 124] میان علمای گذشتهی پیشوایان اسلام دربارهی این کلمات اختلاف است. ابن عباس از روایت عکرمه دربارهی این فرمودهی خدای بزرگ: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» [البقره: 124] نقل کرده که گفت: هیچ کس به چنین کلماتی آزموده نشده مگر ابراهیم که همه را به انجام رساند و وفا کرد چنان که خداوند فرمود: «التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ» [التوبه: 112] یعنی: ابراهیم شامل صفات تمام کسانی گردید که در بالا ذکر شده است.هم چنین کلمات دهگانه در این آیه از سورهی الأحزاب: «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِینَ اللَّهَ كَثِیرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا» [الاحزاب: 35].
یا کلمات دهگانه در سورهی مؤمنون است از آغاز سوره تا آنجا که خداوند فرموده است: «وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ» [المؤمنون: 9]. برخی دیگر گفتهاند که منظور از آن کلمات، ده خصلت است. ابن عباس به استناد روایت طاووس و دیگران گفته است: از این کلمات دهگانه پنج کلمه دربارهی سر است که عبارتاند از: کوتاه کردن سبیل، شستن دهان با آب، شستن بینی با آب، مسواک کشیدن دندان و بازکردن فرق در میان سر. پنج کلمه نیز دربارهی تن است که عبارتند از:
چیدن ناخن، تراشیدن موی زهار، ختنه کردن، تراشیدن یا کندن موی زیر بغل و شست و شوی پلیدی پس از قضاء حاجت. برخی دیگر گفتهاند: منظور از «کلمات»، مناسک حج است چنان که خدای بزرگ فرماید: «إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» [البقره: 124] گفتهی بالا از ابوصالح و مجاهد است. گروهی دیگر میگویند: آن کلمات، شش است که عبارتاند از: کواکب، ماه، خورشید، آتش، هجرت و ختنه. حسن بصری در این باره به قربانی کردن فرزند نیز اشاره کرده و گفته است: خداوند، حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) را در معرض آزمایشهای گوناگون قرار داد و ابراهیم از نگریستن در شب به ماه و ستارگان و در روز به خورشید، پروردگار خود را شناخت که جاویدان و زوالپذیر است از این جهت به پرستش خدایی روی آورد که آسمانها و زمین را آفریده است. همچنین ابراهیم از وطن خود هجرت کرد و خواست پسر خود را در راه خدا قربانی کند و خویشتن را نیز ختنه کرد. جز اینها هم گفته شده که در این تاریخ مختصر، نیازی به ذکر همه نیست. این اندازه هم که گفتیم بدان سبب بود که میخواستیم فصول این کتاب از ذکر آن خالی نباشد.
-6-
اکنون بازمیگردیم به سرگذشت دشمن خدا نمرود و کار او که جاه و مقام جهانی او را از دستش ربود و پست و خوارش ساخت. و سرپیچی او از فرمان خدای بزرگ و سرنوشتی که پروردگار برای او معین فرمود. او نخستین فرمانروای نیرومند و گردنکش روی زمین بود. او بود که حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام را در آتش افکند به گونهای که ما پیش از این، ذکر کردیم. بعد، ابراهیم (علیه السلام) را از شهر خویش براند و سوگند یاد کرد که بر آسمان برود و خدای ابراهیم را بجوید. از این رو چهار جوجه کرکس را گرفت و آنها را با گوشت و شراب پرورش داد تا بزرگ و نیرومند شدند. آنگاه جعبهی بزرگی از چوب بساخت و چهار کرکسی را که پرورده بود بر آن ببست. سپس در درون جعبه نشست با مردی که برای خوراک کرکسها گوشت با خود داشت. کرکسها به پرواز درآمدند و نمرود را به هوا بردند تا جایی رسیدند که وقتی او به زمین مینگریست، کوهها را مانند مورچگان در حال خزیدن میدید. بعد گوشت را بالا گرفت، و پرندگان به شوق ربودن گوشت برتر پریدند و بالاتر رفتند تا جایی که نمرود چون بر زمین نگاه انداخت، دید دریا چنان از هر سو آن را فراگرفته که گویی زمین در آن میان مانند کشتی بر روی آب است. سپس گوشت را به جلو برد و کرکسها به پیش راندند تا به جای تاریکی رسیدند که نمرود نه بالا را توانست ببیند و نه پایین را. از این رو هراسان و بیتاب شد و گوشت از دستش افتاد. در این هنگام کرکسها برای ربودن گوشت در هوا، به گونهی آشفتهای رو به پایین نهادند. چنان که وقتی کوهها پرندگان را با آن جعبهی بزرگ در حال فرودآمدن دیدند و سروصدای آنها را شنیدند از وحشت به لرزه افتادند و چیزی نمانده بود که فرو ریزند و از میان بروند. ولی چنین نشد. از این جاست فرموده خدای بزرگ: «وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ» [ابراهیم: 46] پرواز این پرندگان از بیتالمقدس و افتادن آنها در جبل الدخان بود. نمرود همین که دید از آن راه توانایی انجام کاری را ندارد، به ساختن برج پرداخت. کسانی که برج را ساخته بودند، از ویرانی ناگهانی آن هراسان و سرآسیمه شدند و چنان از ترس زبانشان بند آمد و آشفته شدند که همهی زبان خود را فراموش کردند و در زبانها اختلاف افتاد.بدین جهت از آن پس به هفتاد و سه زبان گفت و گو میکردند در صورتی که تا پیش از آن واقعه همه به زبان سریانی سخن میگفتند. هم چنین روایت شده است که نمرود قضای حاجت نمیکرد و این به هیچ وجه درست نیست؛ زیرا دفع فضولات بدن جزء طبیعت بشر است که هیچ کس از آن رهایی ندارد و حتی پیامبران- که درود خدا بر ایشان باد- با این که با عالم بالا پیوند بیشتر دارند و از همهی مردم گرامیتر و والاترند، میخورند و میآشامند و قضای حاجت میکنند. اگر قرار بود کسی از این قیود رهایی یابد پیامبران به خاطر بزرگی و نزدیکی و قربی که به خدای بزرگ دارند برای احراز چنین امتیازی شایستهتر بودند. اگر هم بگوییم نمرود به سبب پهناوری قلمرو فرمانروایی خود ویژگی خارقالعادهای داشت، درست این است که او تنها فرمانروای روی زمین نبود و فرمانروایی بالاستقلال را اسکندر پیش از او داشت. با این همه، هرگز چنین سخنانی دربارهی او گفته نشده است. زید بن اسلم گفته است: «خدای بزرگ، پس از ابراهیم فرشتهای را به پیش نمرود فرستاد تا او را هدایت کند.» آن فرشته چهار بار نمرود را به خداپرستی خواند. ولی نمرود نپذیرفت و گفت: «آیا پروردگاری جز من وجود دارد؟» فرشته که چنین دید، بدو گفت: «در سه روز تمام کسان خود را گردآوری کن.» نمرود همهی لشکرهای خود را گرد آورد. در همین هنگام خداوند دری از پشهها به روی او گشود. انبوهی پشهها چنان بود که هوا را تیره و تار کرد به اندازهای که خورشید تابان در آسمان دیده نمیشد. خدا این پشهها را بر لشکر نمرود چیره ساخت چنان که همه را خوردند و بر جا نگذاشتند جز استخوانهای ایشان و آن فرشته را که هیچ آسیبی بدو نرسید. در این گیر و دار خدا پشهای فرستاد که در بینی نمرود جای گرفت و چنان سرش را به درد آورد که با چکش به سر خود کوفت تا شاید درد را سبک سازد. مهربانترین مردم با او، کسی بود که دو دست خود را به هم گره میکرد و بر سر او مشت میزد. بدین سان چهارصد سال فرمانروایی کرد تا خدای بزرگ او را از جهان برد. نمرود کسی است که برج بابل را ساخت.»
گروهی گفتهاند: نمرود بن کنعان بر سراسر روی زمین از خاور تا باختر فرمانروایی کرد. این گفتهای است که مورخان و کسانی که از اخبار پادشاهان آگاهی دارند آن را رد کردهاند. آنان منکر این نیستند که ابراهیم خلیل در روزگار ضحاک- که برخی از اخبار پادشاهی او را در گذشته ذکر کردیم- به جهان آمده و ضحاک بر سراسر روی زمین از خاور تا باختر فرمان رانده و پادشاهی کرده است. ولی سخن کسی که میگوید: «ضحاک که پادشاهی روی زمین را یافت، همان نمرود است»، درست نیست؛ زیرا دانشمندان و مورخان پیشین یادآوری میکنند که دودهی نمرود در نبط معروف و دودهی ضحاک در ایران مشهور است. ضحاک نمرود را به نمایندگی از سوی خود در سواد عراق و آن چه از چپ و راست بدان ناحیه میپیوست به کار گماشت. و او و فرزندان او را در آن سرزمین کارگزاران خود ساخت. ضحاک، خود به شهرها کوچ میکرد و میگشت. اما زادگاه او و نیاکان او دنباوند (دماوند) از کوههای طبرستان بود. در آن جا بود که فریدون بدو تاخت و بر او چیره شد.
هم چنین بختالنصر، که گفتهاند بر تمام روی زمین دست یافت و پادشاهی کرد، ولی چنین نیست، او اسپهبدی بود میان اهواز تا ارضالروم از کرانهی غربی دجله، که به نمایندگی از طرف لهراسب حکومت میکرد. زیرا لهراسب سرگرم جنگ با ترکان بود و در بلخ میزیست. او چون به خاطر جنگ با ترکان اقامتش در آن نواحی به درازا کشید، بلخ را ساخت. هیچ کس از مردم نبط حتی در یک وجب از روی زمین بالاستقلال فرمانروایی نکرد. چگونه ممکن است بر تمام روی زمین فرمانروایی کرده باشد؟ تنها روزگار نمرود در سواد چهارصد سال طول کشید. بعد، از نسل او گروهی پدید آمدند. از آن میان نبط بن قعود، پس از نمرود صد سال حکومت کرد. سپس کداوص بن نبط هشتاد سال، آنگاه بالش بن کداوص یکصد و بیست سال. بعد، نمرود بن بالش یک سال و یک ماه فرمان راند. و این مدت هفتصد و یک سال از روزگار فرمانروایی ضحاک بود. و گروهی- چنان که گفتیم- گمان میبردند که در روزگار نمرود بود. هنگامی که فریدون به فرمانروایی رسید و بر ضحاک چیرگی یافت نمرود بن بالش را کشت و قوم نبط را تار و مار ساخت و در میانشان کشتار عظیمی به راه انداخت. (1)
پینوشتها:
1. ابن اثیر، عزالدین علی، کامل، تاریخ بزرگان اسلام و ایران، ترجمهی ابوالقاسم حالت، تهران: مؤسسهی مطبوعاتی علیاکبر علمی، بیتا، 3/2- 65.
منبع مقاله :سعد، عبدالمطلب سعید؛ ( 1393 )، پدر پیامبران در قرآن، ترجمه: دکتر حبیب الله عباسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.