سياحت نامه اوليا چلبي و گزارش سفر او به مدينه منوره در سال 1081 هجري
در باره سياحت نامه و اهميت آن
بخش کوتاهى از اين سفرنامه، که مربوط به تبريز و شهرهاى اطراف آن است و مربوط به سال 1050 مى باشد، توسط مرحوم حاج حسين نخجوانى ترجمه و به فارسى منتشر شده است (تبريز، 1338 ش، 41 صص.). و ما تا آنجا که مى دانيم، اطلاع و متن بيشترى از اين دايرة المعارف شگفت، که به نوعى مى توان آن را با «سفرنامه شاردن» مقايسه کرد، در فارسى ارائه نکرده اند. مطالعه همان بخش، که مربوط به شهرهاى مختلف آذربايجان; از جمله مراغه، تبريز و... است، نشان مى دهد که اين اثر تا چه اندازه اهميت دارد.
در اينجا ابتدا اشاره اى به زندگى وى کرده، سپس به پژوهش در باره او مى پردازيم و در آخر گزارشى فشرده از سفر وى به مدينه و مکه ارائه خواهيم کرد.
در مقدمه، از منابع گوناگون، بهويژه برخى از سايت هاى ترکى استفاده کرده ايم، اما گزارش سفرنامه، از ترجمه عربى بخش حجاز آن است که با عنوان «الرحلة الحجازيه» بهوسيله استاد دکتر الصفصافى احمد المرسى، از ترکى به عربى در آمده است; (چاپ دارالآفاق العربيه، قاهره، 1999).
وى حواشى سودمندى بر کتاب زده، اما به نظر مى رسد متن آن دقت لازم را ندارد.
اوليا چلبى (1020ـ 1094) در دهم محرم سال 1020 هجرى در اونقپانى در شهر استانبول به دنيا آمد. همانجا به مدرسه رفت و خط ، تذهيب و نقاشى را از پدرش درويش محمد ظلّى، فرا گرفت. پدر او جواهرچى قصر بود و از اين جهت فردى محترم به شمار مى آمد. نياى اعلاى ايشان به احمد يسوى، صوفىِ مشهور مى رسد. عنوان درويش براى پدر او هم نشان آن است که همچنان علايق تصوّف در آنان باقى مانده است. با اين حال، خاندان او، چهره هاى برجسته اى در دولت عثمانى بودند و طبعاً اين وضعيت روى سرنوشت اوليا چلبى هم مؤثر بوده است.
افندى علاوه بر دروس مدرسى، قرآن را حفظ کرد و به همين جهت لقب حافظ به دادند.
در سال 1045، در شب قدر، در مسجد اياصوفيه، در حضور سلطان مراد عثمانى قرآن خواند که مورد تشويق وى قرار گرفت. سلطان از او خواست تا مصاحبش باشد; يعنى در مجموعه دربار قرار گرفت.
چلبى، افزون بر دروس رسمى، مطالعاتى در موسيقى و شعر نيز داشت و پس از آن که مورد تشويق سلطان قرار گرفت، براى تحصيل به اندرون کاخ عثمانى رفت. در آنجا با عربى و فارسى آشنا شد. بخشى از گلستان سعدى و مثنوى ملاّى رومى را حفظ کرد که گاه به عبارات آنها هم در سياحتنامه خود استناد مى کند. زمانى که وى در اندرون بود، بيست سال داشت و مطالب زيادى فرا گرفته، اشعار و قصايد فراوانى در حفظ داشت. اين دوره چهار سال طول کشيد.
با حمايت دايى اش، ملک احمد پاشا، که از مقرّبان سلطان مراد بود، در درون دربار شغلى به دست آورد. در واقع خودِ وى خواست تا به سپاه بپيوندد و سلطان هم با او موافقت کرد.
به نظر مى رسد که اوليا از همان زمان سياحت را دوست مى داشت و به دليل آن که از پدر و دوستان پدرش مطالبى در باره بلاد مختلف شنيده بود، هوس سياحت در سر داشت. در واقع، پدر وى که به کارهاى هنرى در صفحات برنجى مشغول بود، خودش در جنگ زيگتوار شرکت کرده بود و اوليا، داستان زندگى دوستان پدرش را از زبان آنان، که با پدرش رفت و آمد داشتند، مى شنيد. شنيدن اين داستان ها، هوس سياحت را در او تقويت مى کرد. وى بيست ساله بود که سفرش را از استانبول آغاز کرد و هرآنچه را که در آنجا ديده بود، ثبت کرد.
او شبى پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در خواب ديد. وقتى خواست دست آن حضرت را ببوسد، رفت تا بگويد «شفاعت» يا رسول الله، از لرزش گفت: «سياحت» يا رسول الله. پس از آن که خوابش را براى برخى از معبران گفت، آنان تأکيد کردند که او اهل سياحت خواهد شد.
وى کارش را بااين داستان آغاز کرد. اين نکته اى است که خود او در سياحتنامه اش آورده، گرچه قدرى متفاوت با اين حکايت است.
اوليا در سال 1050/1640، پس از گردش و ديدار از استانبول و نگارش آنچه در اين گردش به دست آورده بود، به بورسا و طرابوزان رفت و در کريمه، نزد بهادرخان گراى رفت. سپس همراه برجستگانى از دولت، به نقاط مختلفى سفر کرد. در جريان جنگ ها، نامه رسان ميان پاشاهان بود و کار بريد و الاغ مى کرد. سفر او به ايران هم در همين چهارچوب بود که طى آن، آگاهى هاى دقيقى را از آذربايجان و شهرهاى مختلف آن ثبت کرد.
در سال 1645، در جريان جنگى که منجر به تصرف «يانيا» شد، در خدمت يوسف پاشا بود; چنان که در سال 1646 در ارزروم حسابدار دفتر محمدپاشا بود. از آنجا به آذربايجان و گرجستان رفت.
در سال 1648 از استانبول با مصطفى پاشا به شام رفت و سه سال در آنجا ماند و سپس بازگشت. بعد از سال 1651 سفر خود را به بخش اروپايىِ تحت سلطه عثمانى آغاز کرد و مدتها در صوفيه ماند.
ميان سال هاى 1667 ـ 1678 در اطريش، آلبانى، تسليا، کانديه، گومولجينه (از بلغارستان) و سلانيک بود.
اوليا چلبى تمامى آناتولى، خاورميانه، قفقاز، سودان، صحراى عرب تا شمال حبشه، روم اروپايى، آلبانى، رومانى، مجارستان، وين، آلمان، هلند، بوسنى و هرزگوين، دالماچيا، جنوب روسيه و تمامى مناطق عرب را گشت و آنچه را ديد، نوشت. وى در سال 1682 در استانبول درگذشت. امروزه کسى از محلّ دفن او آگاهى ندارد.
سياحتنامه وى، حاصل اين اسفار و بزرگترين مجموعه سفرنامه اى ترکى است که تاکنون همه يا بخش هايى از آن به ده زبان برگردان شده است.
مهم ترين نسخه خطىِ برجاى مانده از او، در چهار جلد، در موزه توپقاپى سراى، در قسمت «روان» به شماره 1457 نگهدارى مى شود. يک نسخه هم به خط مؤلف وجود دارد (و پذيرفته شده که از خودِ چلبى است) و آن در توپقاپى سراى به شماره 304، در قسمت «بغداد» نگهدارى مى شود. پايان نامه اى در سال 1994 در باره اين نسخه از سفرنامه، نوشته شده است.
پژوهش بسيارى در باره سياحتنامه اوليا چلبى در زبان هاى مختلف به ويژه توسط اروپايى ها نوشته شده است. سمينارى هم در هشتم نوامبر 2001 در دانشگاه مديترانه شرقى، در باره اين کتاب برگزار شد که نشانى اينترنتى آن سمينار چنين است(( www.emu.ed.tr عناوين مقالات ارائه شده در اين سمينار عبارت است از: بازارهاى آناتولى، ساختار سربازى در قرن هفدهم در کريمه، اوليا چلبى يک مورخ جنگ، منابع و محتواى سياحتنامه، جزيره رودوس; سياحتنامه به زبان گفتارى نه نوشتارى، يک کليساى يهودى استانبول از نگاه چلبى، نام هاى اماکن در باکو در سياحتنامه، جلاليان و اوباشان در آناتولى در سياحتنامه، بخش هاى منظوم سياحتنامه، سلطان حسين بايقرا در سياحتنامه، نان در مجلدات اول تا پنجم سياحتنامه در آناتولى، حمام نامه در سياحتنامه، راه هاى حج و حج گزارى در سياحتنامه، دفاتر سجلى در سياحتنامه از شهرهاى آناتولى، وصف قيافه هاى اروپايى در سياحتنامه، واژه اوغوز (ترکهاى اوليه) در سياحتنامه، چلبى يک استاد اسلوب و طرح، يک معجم ترکى در سياحتنامه و تصوير دربند آذربايجان در سياحتنامه.
اينها عناوين برگزيده اى بود از اين سمينار بين المللى، که مى تواند تصويرى از آن چه دراين کتاب مهم و مفصل وجود دارد، به ما ارائه کند. علاوه بر اين، کارهاى پژوهشىِ ديگرى نيز در باره اين سياحتنامه انجام شده است. براى نمونه، دکتر سامى بايبال، در دانشکده الهيات سلجوق، تحقيقى با عنوان «اوضاع اجانب (غير مسلمانان) ساکن آناتولى در سياحتنامه چلبى» نوشته است.
اکنون مهم ترين پرسش اين است که آيا آنچه را که وى نوشته، بر اساس واقعيت است يا خير. به سخن ديگر، آيا وى خيال پردازى کرده يا واقعيت ها را نوشته است؟
بايد توجه داشت که وى در اواخر دوره توقف عثمانى در فتوحات زندگى مى کرده است; زمانى که کوپريلى ها صدر اعظم بودند و سلطان چندان توان تصميم گيرى نداشت. اين زمان، دوران سلطان مراد بود که بيشتر سرگرم مسائل داخلى بود و جبهه اروپايى هم ساکت شده بود. در بخش آناتولى، عصيان جلالى ها وجود داشت و خود استانبول نيز گهگاه از سوى ينى چرى يا برجستگان دربار عثمانى (ساراى) تهديد مى شد. اين روزگارى است که چلبى گردش کرده و مى بايست نوشته هاى او را با توجه به اين اوضاع، مورد بررسى قرار داد. اگر چلبى در نقل برخى از مطالب، خيال پردازى و يا بزرگ نمايى کرده، بايد توجه داشت که همين دوره توقف، روى او تأثير گذاشته است.
علاقه شخصى چلبى چنان بود که در باره هر چيز، به دنبال دانش بى اندازه بود و تا آخر کار مى رفت و حتى به خيال بافى هم مى افتاد. وى مطيع فرهنگ خودى بود و در باره فرهنگش اعتماد به نفس کافى داشت و با همين اعتماد بود که نزد اجانب و خارجى ها مى رفت و کارهاى آنان را ثبت مى کرد و در ضمن موضع مسلّط خود را داشت. وى به کليساها مى رفت و متون مسيحيان را رونويسى مى کرد. حتى در خانه اش براى آن دسته افراد، شراب و مخدّرات آماده مى کرد و دوستى اش را با آنان دوام مى بخشيد. وى براى اين گونه برخوردها که با آن دسته از افراد داشت، بايد تحمّل زيادى مى کرد. اخبار غيبى، رؤياهاى شگفت، ستايش از خود يا نقل عجايب و غرايب را براى آن نوشته است تا خواننده را به خود جلب کند. طنز در اين کتاب جايگاه بالايى دارد و روح کتاب بر اين اساس است.
به هر حال، همين مسائل سبب شده است که در باره ارزش اين کتاب به عنوان يک منبع، فراوان بحث شود و نکته ديگرى که بايد بدان توجه داشت اين است که ادبيات آن کتاب، ادبيات نوشتارى نيست، بلکه حالت گفتارى دارد.
نخستين بار يک ربع قرن بعد از وى بود که هامرِ مورخ، او را کشف کرد و تا امروز نام وى در جهان باقى است; زيرا قلم او سرشار از زندگى و حيات بود و آنجا که توضيح بيشتر مى داد، از سر همين احساس او به زندگى بود و با نيت خوب انجام مى داد. در لابلاى مطالب، گاه به طنزگويى افتاده و گهگاه کلمات ترکى را با لهجه ترکى بيان کرده که خود زبان آن اثر را شيرين کرده است.
چلبى، مانند شعرا از زبان دشوار استفاده نکرده، بلکه مطالبش را به همان زبان عاميانه نوشته است. در اين سياحتنامه، معلومات فراوانى در تاريخ و جغرافيا مى توان به دست آورد، اما مهم ترين چيز، بيان ذهنيت آن روز عثمانى، به خصوص نسبت به کشورهاى خارجى است که به طور کامل براى ما تصوير کرده است. وى به درون مدارس رفته و به وصف آنها پرداخته است. از علما به گونه اى سخن مى گويد، که اکنون ما مى توانيم سطح علماى و مدارس آنان را دريابيم.
کتاب اوليا چلبى، در ميان ترکها، به جد جا افتاده و به آن استناد مى شود; مثلاً مردم شهر بدليس به استناد سخن اوليا چلبى که مى گويد «کتاب بوريان از بدليس است»، چنين ادعا مى کنند که بنا به گفته چلبى، اين کتاب متعلق به ما بوده است. همين طور اقوامى مانند علويان، بوسنيايى ها، کردها و... وجود و وضعيت و ويژگى هاى تاريخى شان را در آن دوره، با استناد به اين کتاب بيان مى کنند و نام بسيارى از مدارس را از روى اين کتاب مى شناسند.
حياتى دوله، دانشمند لغت شناس ترک، مقاله اى مفصل در باره سياحتنامه نگاشته است که به وسيله مؤسسه زبان ترکى در سال 1995 تحت عنوان «ترکى ميانه عثمانى (قرن هفدهم)، ترکى اوغوزى غربى از ديد سياحتنامه چلبى» چاپ شده است.
کارهاى جزئى ترى هم روى سياحتنامه شده است; «زندگى و استانبول در سياحتنامه اوليا چلبى»، «ترکهاى بلغارستان در سياحتنامه» و «تاريخ بوسنى و هرزگوين و سياحتنامه اوليا چلبى» از جمله آن تحقيقات است.
اطلاعاتى در سياحتنامه هست که در هيچ منبع ديگرى موجود نيست و همين امر، ضمن اين که ارزش منبعى به اين کتاب مى دهد، عاملى براى ترديد در برخى از مطالب آن نيز هست; مثلا آگاهى هايى در باره دده سلطان، از رهبران بکتاشيه آورده است که علويان ترکيه، تنها با استناد به اين کتاب از وجود او خبر دارند.
سياحتنامه اوليا چلبى به کارهاى داستانى براى بچه ها و حتى فيلم هاى کارتنى در تلويزيون نيز راه يافته است. شگفتى هاى موجود در اين سياحتنامه، مانند وصف او از سردى هوا در اين که گربه از ديوار پريد و در وسط هوا يخ زد، نشانگر وجود فضاى خيال پردازنه در اين اثر است.
به هر حال، اين اثر منبع آثار تاريخى فراوانى است و بر آن اعتماد زيادى شده است.
و آخرين نکته آن که، در ترکى، کسى را که زياد سفر مى کند، به اوليا چلبى تشبيه مى کنند.
اما فهرست کلّى کتاب سفرنامه:
مجلد نخست، در باره استانبول، تاريخچه و فتح و توسعه و اقدامات بايزيد دوم و چهره هاى برجسته دوران سلطان سليمان قانونى و وقايع روزگار سليم دوم و محمد سوم تا دوران محمد چهارم (1104 هجرى) مجلد دوم، شرح سفرِ وى به بورسا است که از سال 1050 آغاز کرده و وصف دقيقى از اماکن تاريخى آنجا به دست داده است. سپس بازگشت به استانبول و سفر به بلاد شرقى; از جمله برخى از شهرهاى ايران، آنگاه به گرجستان و تفليس و در نهايت منازل ميان استانبول تا شام، زمانى که به سال 1058 به شام رفته است.
مجلد سوم، سفر از شام به صيدا و وصف دقيق تمامى مناطق طول راه است; وصف شهرهاى فلسطين و بازگشت به شام. از آنجا به رها و سپس دياربکر و برخى ديگر از شهرهاى شرق ترکيه مى رود. او در جلد، او از وضعيت دولت عثمانى در روزگار سلطان محمد چهارم به تفصيل سخن گفته است. پس از آن، از سفرش به بالکان (در سال 1062) و وصف شهرهاى آن نواحى و سرانجام بازگشت به استانبول (در سال 1063) و رفتنش به وان (در سال 1065)، در شرق ترکيه مى نويسد.
مجلّد چهارم، گزارش سفرش به وان و از آنجا به ايران و کردستان است و آنگاه شهرهاى مختلف اين ناحيه و نيز وضعيت زندگى مردم را توصيف مى کند. از خوراک، پوشاک و... تا بازگشتش به استانبول نيز مى نويسد.
مجلد پنجم، در ادامه سفر به وان و بدليس، تا بازگشت به استانبول، در سال 1066 و سپس سفر به حدود روسيه و بيان مسائلى است که در اين سفر رخ داده است. پس از آن، سفر به بغدان يا جبل اسود، در سال 1070 و شرح چرايى شورش افلاق بر ضدّ عثمانى و نيز شرح وضعيت بوسنى و هرزگوين و قلعه هاى موجود در آن نواحى است. مجلد ششم، در باره سفرش به مجارستان و آلمان و سوئد و ديگر بلاد اروپايى (در سال 1070) است. وى شرح حال تفصيلى افرادى را که در اين سفر با او بوده اند آورده است. در اين بخش، وى وصف دقيقى از نواحى مختلف مجارستان دارد.
مجلد هفتم، ادامه سفر اروپايى اوست، که شرحى از جزيره بلاتين بر حسب اطلاعاتى که از منابع اروپايى گرفته، به دست داده است. پس از آن، شرحى از جنگ ميان سپاه عثمانى با سپاه کفر در نزديکى رودخانه رابه و ديگر نبردها آورده است. در اين بخش نيز گزارش مفصلى از وضعيت شهرهاى طول مسير ارائه کرده، آنگاه به بحث در مورد داغستان و بخارا و خراسان ايران پرداخته و شهرهايى را که در مسير بازگشت او به استانبول (در سال 1077) بوده، وصف کرده است.
مجلد هشتم، در شرح سفرش با خان کريمه است; سپس از رفتنش به ادرنه مى نويسد و آنگاه بحث از رومانى و در نهايت سفرش (در سال 1078) به آلبانى و ديگر بلاد اروپايى است. او در اين جا باز هم از بازگشتِ خود به استانبول سخن گفته و از آنجا عازم مناطق آناتولى شده است. در همين بخش است که او از سفر حجش در سال 1081 ياد کرده، هرچند تفصيل مطلب را در مجلّد نهم آورده است.
مجلد نهم و دهم، گزارش تفصيلى سفر وى به حجاز و سپس مصر و سودان است.
براى نسخه هاى خطى و چاپى اين کتاب ضمن مقاله اي که در مجله الداره، سال 27، ش 3، صص70 ـ 68 چاپ شده توضيحات کافي و وافي به دست داده شده است.
سفرنامه چلبى به مدينه منوره
وى سفرنامه حج خود را از شام و از بيستم شوال 1081 آغاز کرده و همان ابتدا اشاره مى کند که در همين روز دو هزار نفر از حجاج ايرانى به کاروان شام پيوستند و از هر حاج ايرانى پانزده سکّه طلا گرفتند که يک کمک بسيار زيادى در آن وقت بود.
«کاروان ما با يک جشن بسيار بزرگ از شام خارج شد، احتفالى که تاکنون مانند آن ديده نشده بود. پس از آن به مقدار يک ساعت ميان باغ ها و بستان ها گذر کرده، به قصر کوچوک احمد پاشا رسيد». اين آغاز سفر است.
به نظر مى رسد چلبى اين راه پر خطر را تنها براى انجام فريضه حج طى نکرده است. وى به وصف منازل حج نمى پردازد، بلکه در توصيف همه مسير مى نويسد. پس از انجام سفر حج، همراه کاروان مصر به قاهره مى رود و به اين ترتيب، سفرنامه مصرش، پس از سفر حجاز او قرار دارد که در جلد نهم سياحتنامه وى درج شده است. بعد از آن هم مدت زيادى در سودان و حبشه ماند و باقى مانده سياحتنامه خود را، که در مجلد دهم آمده، در آنجا نوشت. چلبى آنچه را که در پيش چشمانش بوده و مشاهده کرده و شنيده، با بى طرفى نوشته است. او حتى تصوّرات خويش را نيز به قلم مى آورد. بخش اول مطالب وى در باره حجاز، بيشتر حالت جغرافيايى دارد، اما بخش دوم آن بيشتر شبيه يک قصه و شرح حال نگارى است و خصوصيت سياحتنامه اىِ آن بيشتر است.
وى شرح حال تعداد زيادى از چهره هاى قرن هفدهم را در اختيار ما مى گذارد. به اعتقاد برخى، سفرنامه اوليا چلبى از مکه و مدينه، مفصل ترين نوشته اى است که در اين باره از قرن هفدهم ميلادى برجاى مانده است.(بنگريد مقدمه الرحلة الحجازيه، ص 67)
به نظر مى رسد او هم مانند ابن بطوطه و ابن جبير، تدوين نهايى سياحتنامه را پس از سفر انجام داده، گرچه برخى بخش ها را همان لحظه نوشته است. البته نوشته ها همه از خودِ اوست، نه کس ديگر و به همين دليل زبانى روان و مردمى دارد. در اين کتاب، از هنر تصويرگرى قصه اى استفاده شده است. وى در اين وصف ها گاه از منابعى استفاده کرده که از برخى نام برده و از برخى ديگر نام نمى برد. در اين باره تحقيقاتى هم صورت گرفته است. بسا در باره هر شهر، از بزرگان يا استادانى يا حتى منابع رسمى اطلاعاتى گرفته باشد. در سياحتنامه شاهديم که حاکمان شهر معمولاً از وى استقبال گرمى صورت گرفته و او را ميزبانى کرده اند.
وى در سياحتنامه خود از اشعار فارسى، ترکى و عربى استفاده کرده است. گفتنى است چلبى اديب نبود تا زندگى نامه شخصىِ خود را با اين ملاحظه بنويسد.
مهم ترين ويژگى اين کتاب، ثبت عقايد عاميانه است. وى هرآنچه را از مردم در باره جايى مى شنيده، ثبت مى کرده است. اين باور، بسا که در طول زمان به هر دليل از ميان رفته باشد. در باره سفر حج او هم، چنين است.
همان گونه که اشاره شد، متن حاضر يک گزارش منتخب مى باشد، بنابراين کوتاه شده است. بخش نخست آن در باره مدينه و بخش دومش در مورد مکه خواهد بود.
رسيدن به مدينه
تمام شخصيت هاى مدينه و برجستگان و مطوّفين ومرشدين به استقبال موکب آمده بودند، در حالى که همگى لباس سفيد به تن داشتند و صورتهايشان نورانى بود و به چشمهايشان سرمه کشيده بودند و در صدايشان رقت و شيرينى بود و نشانه هاى صحت در وجودشان آشکار. آنان هلهله مى کشيدند و خوشحال بودند و هدايايى با خود داشتند. در آنجا دو ساعت مانديم، آن هم در ميان جمعيتى که به استقبال آمده بودند. اکنون فقط يک روز به حلول ماه ذى حجه مانده است. براى اين که به عرفات برسيم که روز دهم ذى حجه است! (کذا در اصل) اصلاً نمى توانم از کاروان جدا شوم و بايد همراه با آن شب و روز حرکت کنم. محمل از منزل مزيرب تا اينجا هيچ توقفى که بارها را زمين بگذارند نداشته است.
مسافت ميان شام و مدينه، شامل 24 مرحله است که 350 ساعت وقت مى گيرد. اين وقتى است که حرکت با شتر باشد. اما اگر راه هموارتر و آب و غذا فراهم بود، ممکن بود که اين راه را با 100 ساعت آمد، آن هم با اسب و قاطر. اما چون راه غير از اين است، قافله ها بايد از شتر استفاده کنند. راه رفتن با شتر با راه رفتن پياده فرقى ندارد. بنابراين، اگر سلاطين همت کرده، راه هاى رييسى و سلطانى، از شام به مدينه درست مى کردند، شتران و چهارپايان به اين مصايب که اکنون دچار شده و هلاک مى شوند، گرفتار نمى آمدند و آمدن با اسب و قاطر سريعتر و در وقتى کمتر ممکن بود. خداوند متعال در شتر قوت و صبر و تحملى داده که اينچنين حرکت مى کند، حتى در وقتى که خواب است.
قافله به سرعت حرکت کرد و ما بعد ازيک ساعت، بر بالاى يک بلندى رسيديم، چشممان به باغ هاى مدينه و گنبد مسجد نبوى افتاد. وقتى جمعيت چشمشان به گنبد افتاد، در حالى که سوار بودند يا افسار شتر را داشتند، صورتشان را به طرف مدينه گردانده، مى گفتند: «الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَى رَسُولِ اللهِ». همان لحظه، همزمان، شترها و اسب ها و الاغ ها هم به صدا درآمدند و صيحه مى کشيدند. در اين هنگام، سرعت براى رسيدن به شهر بيشتر شد.
وقتى نزديک مدينه رسيديم، ديگر صحرا تمام شد و به زمين هاى سبز و نشان از آدمى رسيديم. مردم مدينه از مرد و زن و کوچک و بزرگ به استقبال آمدند و کودکان در حالى که کيسه هاى خرما به حجاج عرضه مى کردند، مى گفتند: «حَمْداً عَلَى السَّلامَة يا حاج زيارة مقبولة و حجّ مبرور». حجاج هم به آنان پاسخ مى دادند: «شُکراً للهِِ.. لَقَدْ قدمنا إلى أَعتاب سَيّدنا و نبيّنا، الَّذِي هُوَ رَحمةٌ لِلْعالَمين».
دختران کوچک هم سرودهاى دينى مى خواندند و حجاج را همراهى مى کردند تا به دروازه شهر مدينه وارد شدند. مرحله اخير در مدت پنج ساعت طى شد.
رييس محملِ شام، حسين پاشا بود که با عظمت و فخر وارد شهر شد; آن گونه که رؤساى محمل هاى پيشين; مانند سنان پاشا، رضوان پاشا (و) طاوشان سليمان پاشا اين چنين وارد شهر نشده بودند. در آن زمان بود که اهالى براى استقبال در اطراف خيابان ها ايستاده، قربانى مى کردند. زنان مدينه هم در لابلاى ديوارها، در حالى که لباس هاى حرير به تن داشتند، ايستاده بودند و هزمان با ديدن موکب پاشا، پاهاى خود را بر زمين مى کوبيدند; به طورى که صداى آن همه جا را پر کرده و زمين زير گام هايشان به لرزه درآمده بود.
حسين پاشا آخرين نفر بود که با عظمت تمام وارد شده، از ميان جمعيت عبور کرد; در حالى که بالاپوشى از سمور داشت و عمامه اى سليمى ـ منسوب به سلطان سليم ـ بر سر، و نيروهايى با لباس نظامى در اطرافش بودند. به دنبال آن دسته، موزيک و طبّال ها آمدند، در حالى که مى نواختند و بر طبل مى زدند. حرکت او تا محل استقرارش ادامه يافت. اينجا بود که هفتاد تا هشتاد توپ از توپخانه مدينه شليک شد و اين به معناى اجازه ورود به شهر بود.
وقتى قافله استقرار يافت، منِ بنده خدا آماده براى زيارت شدم.
جاى هاى زيارت در خارج مدينه
در جنوب اين مساجد، يک کوه کوچک هست که پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله) در آنجا نماز خوانده و جاى آن معين است. کوه عسير يا جهنم هم نزديک همان کوه است و در چهارطرفش باغ هايى هست، اما خود کوه خشک است. باغ هاى اينجا خيلى پر آب و پر ثمر است و ليمون و نارنج و ديگر ميوه ها در آن ها هست.
اينجا باغ هاى ديگرى هم در سر راه حجاج هست که در يکى از آن ها، وقت آمدن حجاج، معمولاً زنان به آنجا مى آيند تا موکب حجاج را ببينند. منِ فقير در آن ها گشتى زدم. من بعد از آن سفرِ طولانى، براى رفع خستگى، در يک حمام عمومى غسل کرده، لباس هاى سفر را عوض کردم و به سمت قلعه مدينه رفتم(1) در حالى که آيه کريمه: } ... رب ادخلني مدخل صدق و......{ را مى خواندم. از آن جا به سمت مسجد نبوى رفته، از باب السلام داخل شدم و اين قسمت را سينه خيز رفتم تا به ضريح نبوى رسيدم. آنگاه روى زانو ايستاده گفتم: السلام عليک يا رسول الله و سپس از خود بى خود شدم. وقتى به خود آمدم، با زحمت و به آرامى از وسط آن جمعيت برگشتم و به خيمه آمدم. در اين وقت اعلام شد که محمل دو روز در مدينه خواهد ماند.
اوصاف قلعه مدينه منوره
شهر مدينه، يک مولوية القضاء بود که حقوق آن به پانصد آقچه مى رسيد، اما به خاطر دورى مدينه (از استانبول) و عدم آبادى و سرسبزى، اين دستور مورد اهمال قرار گرفته بود تا آن که سلطان محمد رابع فرمانى صادر کرد که بدون قضاء مکه و مدينه، هيچ قاضى در استانبول نخواهد بود و همين سبب شد تا مولوية حرمين شريفين، به مولوية استانبول پيوند خورد.
مردم مدينه، به حلم و نرمى و تسالم شهرت دارند.
شيخ حرم با سپاهى که عددشان به پانصد نفر مى رسد، امنيت آنجا را تأمين مى کند. مدينه چند بخش دارد که زير نظر اين شهر است; ينبعِ دريا، ينبع برّ، حدديه، صفرا، دارالقرى و فدک و ديار خيبر. در قلعه مدينه، هشتاد توپ، يک زندان و تعدادى سپاه و مهتر ـ گروه موسيقى ـ وجود دارد.
اما حدود قلعه مدينه: در جنوب شهر يک دروازه است که دو طرفِ آن، دو برج دارد و بالاى در نوشته شده است: انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم الا تعلوا و اتوني مسلمين. سيصد قدم به سمت شمال، باب الحاج يا باب القبله است. دويست قدم بالاتر از آن، درى است که از آنجا تا وسط برج ميانى چهارصد گام است. در سمت ديگر باب الشام است و در سمت ديگر باب البقيع.
در جمع، محيط قلعه 3350 گام است و عرض ديوار شش ذراع و ارتفاع آن بيست ذراع است. در داخل قلعه، دو هزار خانه مسکونى وجود دارد. به جز آنها، خانات و مدارس و تکايا و دارالحديث و دار القرّاء و سبيل است. داخل قلعه مسجدى ـ به جز مسجد نبوى ـ نيست، اما در بيرون نزديک ديوار قلعه هست. تنها در هفت خانه، باغچه هست. به علاوه در داخل قلعه، چند انبار و جبه خانه و هفتاد ـ هشتاد خانه کوچک هست. يک مسجد کوچک هم سلطان سليمان ساخته که بسيار زيبا است. اما تنها در مسجد اعظم خطبه خوانده مى شود.
در مدينه، نماز جمعه تنها در مسجد بزرگ (نبوى) خوانده مى شود و به جز آن، در هيچ مسجدى نماز جمعه خوانده نمى شود. به همين خاطر، جمعيت زيادى در اينجا حاضر مى شود. حاکمان در زمان هاى مختلف به اين مسجد توجه کرده و از لحاظ معمارى و هنرى و تزيين آن، کارهاى زيادى انجام داده اند.
اينجا، جايى است که وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، شترش نزديک خانه ابو ايوب انصارى زانو زد و او خانه اش را به پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) داد. بعد پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور ساختن اين مسجد را داد. خانه اى هم در جنب آن براى خود ساخت و پس از آن که رحلت کرد، جسم آن حضرت را در همان خانه شريف دفن کردند. (چلبى در اين بخش ها، اخبار تاريخى آورده که دقيق نيست و اهميتى براى نقل آنها در اينجا وجود ندارد، لذا حذف شد.)
يک شبى هم صحابه همگى خواب پيغمبر (صلى الله عليه وآله) را ديدند که در خواب به آنها فرمود: اى امت من... اگر شفاعت مرا مى خواهيد... من نيازى به طلا و نقره و قبّه هاى مُطلا ندارم... اگر رضاى مرا مى خواهيد مسجد را توسعه دهيد و ديوار شهر را بسازيد که حافظ من باشد از منکرين و مشرکين. اين بود که صحابه نظرشان از مطلا کردن و تزيين آنجا منصرف شده، به توسعه مقام شريف پرداختند و عثمان مسجد را گسترش داد. بعد سيّدنا على و سپس وليد اموى و بعد قايتباى و غورى و از آل عثمان، سلطان سليمان و مراد سوم و احمد سوم و هر کدام اقدامات و اضافات تازه اى در آنجا انجام دادند.
]در اينجا اوليا چلبى به ارائه وصفى دقيق از داخل مسجد و حرم پرداخته از سنگفرش هاى بسيار زيبا، فواصل ميان درها، مخزن روغن چراغ، منبر و محراب هاى متعدد در مسجد، فرش هاى گرانبها، شمع دان هاى طلا ونقره، تعداد ستون هاى مسجد، که سيصد عدد بوده، مئذنه ها، شيشه هاى ملوّن، که هنگام طلوع خورشيد تصوير زيبايى از آن ها متصاعد مى شده و... سخن گفته است. وى همانجا برخى از کتيبه هاى ترکى و قرآنى موجود در اطراف حرم نبوى را نيز نوشته است[.
من هم در يک لوحه اى، با خط جلى نوشتم: «سيّاح عالَم، اَوليا رُوحِيچون فاتحه». و در برابر مقصوره، با خط خود نوشتم: «شفاعت يا رسول الله، اوليايه، 1082 )1081) در مسجد نبوى هفت هزار قنديل براى روشنايى وجود دارد.
روضه مطهّر و قبر شريف نبوى
آغاز کنيم در بيان سبب بناى مخزن سرّ الهى. وقتى آيت } ...إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً{ در سال چهارم هجرت در حق اهل بيت مصطفى; يعنى در حقّ سيدنا على و حسن و حسين و فاطمة الزهرا نازل شد.(2)
چون ممکن است که در آينده، دشمنان متحد شده و آزارى به جسم مبارک رسول(صلى الله عليه وآله)بزنند، اهل بيت کرام و صحابه و ديگران، به ضرورت محافظت بر قبر، بنايى در اطراف آن ساخته اند. بعدها هارون الرشيد بر اين بنا افزود. زمانى که نورالدين شهيد زنگى به حکومت رسيد، همان وقت پاپ، در اسپانيا گفت که ما هر مقدار که لازم باشد کشته مى دهيم و هزينه مى کنيم و فدايى آماده مى کنيم تا پنهانى به مدينه بروند و در آنجا، در انزوا زندگى کنند، اما نزديک قبر محمد رفته، در آنجا تونلى زير زمين حفر کنند تا جسد محمد (صلى الله عليه وآله) را سرقت کنيم و به روم بياوريم.
پاپاى معلون بسيارى از زبان ها را مى شناخت. در اين وقت، بيست نفر آماده شده، از آنجا به مصر رفتند و آنجا سوار بر الاغ شده، همراه با حجاج به مدينه آمدند. در اينجا به زىّ علما درآمده، ده نفر در نزديک حرم شريف و ده نفر بيرون از مدينه ساکن شدند. آنها سه سال تلاش مى کردند تا نفق بزنند. آنها خاک را در کيسه هايى کرده، از آنجا دور مى کردند. در وقتى که به شش مترى قبر رسيدند، نورالدين، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را به خواب ديد که به او مى فرمود: اى نورالدين، اين ملعون ها مى خواهند قبر مرا حفر کرده، جسدم را ببرند. نورالدين برخاست و شش هزار سرباز برداشت و سه روز و سه شب مثل برق راه را پيمود. وقتى به مدينه رسيد، از همه مردم دعوت کرد تا به آنها وليمه بدهد. بعد پرسيد: آيا از فقراى شهر کسى هست که در وليمه حاضر نشده باشد؟ گفتند: بلى ده نفر هستند که همه اش در حال روزه و عبادت اند و سه سال است که در حجره اى در مدرسه باب الشفا زندگى مى کنند و شغل شاغل آنان عبادت است. نورالدين گفت آنان را حاضر کنيد. بعد کسانى را به جستجوى منازل آنها فرستاد و وسايل زيادى براى حفارى پيدا کردند. آنان زير شکنجه زبان به اعتراف گشودند و ده نفر ديگر را هم گرفتند. آنها گفتند: ما از رهبانان اسپانيا هستيم. از زمانى که دين محمد آمده، آرامش از ما گرفته شده. اعراب، ديار ما را گرفتند و مقدس ترين بقاع ما را در تصرّف خود درآوردند. ما در فکر انتقام افتاده و اين راه را انتخاب کرديم تا جسد پيامبر شما را به روم ببريم و از اين راه اندلس و افريقيا و سوريا را بگيريم و عرب ها دوباره به صحراى خودشان برگردند.
آنها گفتند يک ماه پيش هم باز پاپ به ما پيغام فرستاد که اگر بتوانيد، جسد محمد را به روم بياوريد يا اسپانيا، که ما آن را کعبه کنيم و هر سال هزاران نفر از عرب و ترک براى زيارت آن بيايند و ما از هر کس يکصد قطعه طلا بگيريم. آن ها اظهار توبه و پشيمانى کرده و گفتند که مسلمان مى شويم. اما نورالدين فريب آنها را نخورد و دستور داد همگى را کشتند تا هيچ يهودى و نصرانى جرأت نکند پاى به زمين مکه و مدينه بگذارد.
نورالدين و بناى مجدد روضه مطهر
در اينجا عقايد ديگرى هم هست که مى گويد: آن هايى که قصدِ جسد مطهر را داشتند، از روافض بوده اند. اما اين رأى از نظر تاريخى غلط است و هيچ سند و برهانى ندارد و اين تدبير از سوى کفار اسپانيا بود.
قبّه حضرت پنجاه ذراع است و روى نوزده ستون قرار گرفته که اطراف آن ها را سُرب ريخته و نقش و نگار از گل ها کشيده اند. در آنجا بوى بسيار خوشى به مشام مى رسد و بالاى آن جا نوشته شده است لا اله الا الله محمد رسول الله و نام سلطان قايتباى به چشم مى خورد. مرقد سيده، فاطمه زهرا هم داخل همان مقصوره است.
وقتى بخواهى زيارت کنى، اول بايد غسل کنى، لباس هاى تميز بپوشى، خود را با بوى هاى خوش معطّر سازى، با توجهِ قلبى به توسل و دعا بپردازى، در حالى که تو در حضور حضرت مصطفى (صلى الله عليه وآله) هستى. در اين وقت بايد مطوّفى باشد که تو با راهنمايى او حرکت کنى. دست را بر سينه بگذار و نزديک مقصوره که رسيدى، اين آيت را بخوان که: } ...يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليماً{ و بعد بر محمد سلام بفرست: «السلام عليک يا رسول الله » و بعد استغفار و توبه کن. بعد هم ابوبکر و عمر را سلام بفرست ]اينجا مؤلف يک صفحه در فضايل و تاريخ زندگى دو خليفه مطلب نوشته است.[
اى زائر عزيز، در اينجا تو بايد فاتحه براى اهل علم و عرفان بخوانى و به طور مخفى، به فقرا و مساکين صدقه بدهى. مبادا که صدقه دادن را عيان سازى که در غير اين صورت، فقرا همه چيز حتى لباس هايت را مى برند و مزاحم تو مى شوند.
در آنجا هفتصد خادم از طواشيه هستند که در حرم کار مى کنند و سيصد کليد از طلا دارند. به جز اين ها هزار خادم ديگر در مسجد کار مى کنند. اگر اينان کسى را در حال دادن صدقه ببينند، ممکن است مشکلى برايش درست شود و کار به جاى باريک برسد و خطرناک شود. در مدينه، تمامى مردم، از فقير و غنى، منتظر آمدن حجاج هستند و هرچه به آن ها بتوان داد، محل دارد و ثواب، اما بهتر، بلکه واجب است مخفيانه باشد.
من توانستم با ولى نعمت خودم، حسين پاشا داخل روضه مطهّره شوم. ما لباس پاکيزه و حلال پوشيديم و با خشوع و بهجت، صلوات بر محمد مى فرستاديم. شيخ حرم آمد، در حالى که همراه او دوازده طواشيه بودند و بخور و عطريات همراه داشتند. ما هم هفت نفر بوديم. در را باز کردند و داخل شديم. در وقت ورود مى گفتند: دستور يَا بِنْتَ رَسُول اللَّهِ»; يعنى از فاطمه زهرا(عليها السلام) اجازه ورود مى خواستند، چون بايد از کنار او رد شده به سمت قبر شريف مى رفتند.
حسين پاشا و من، هر دو، زمين را به قصد شفاعت بوسيديم. بعد شروع به نظافت آنجا کرديم. بدين ترتيب پانزده نفر در داخل بودند. من خودم، گويى هوشيارى ام را از دست داده بودم و روحم از عشق در حال پرواز بود. هر لحظه به خودم مراجعه مى کردم، به اطرافم مى نگريستم، باز به قصد شفاعت رسول (صلى الله عليه وآله) متوسل مى شدم. سه قنديل روشن شد. در ميان قبه، قبرى شريف بود که در صندوقى قرار داشت و روى آن پارچه اى از کسوه سبز کعبه کشيده شده بود.
در اين مکان پاک، قطعات طلا و شمع دان هاى طلا و قناديل مرصّع و غيره چندان بود که چشم نديده و به عقل بشر خطور نمى کرد و قيمتش را نمى شد تعيين نمود.
مسؤولان و خدّام، هر سال يکبار به اينجا مى آيند تا آن را نظيف کرده، غبار را از روى اين چيزها پاک کنند. ابوبکر و عمر هم زير همين قبه هستند، اما فاطمه زهرا خارج از اين قبه قرار دارد.
زمين آنجا سنگ فرش است و از بهترين سنگ ها; مانند عقيق و فيروز و کريستال و غيره فرش شده است. اشيا و هدايا هم با زنجير آويزان شده است. برخى از شمع دان هاى طلا که آنجا هست، به قد يک انسان طول دارد.
من اکنون پنجاه سال دارم، اما وقتى جوان بودم، در خواب مشغول اذان بودم، ديدم که در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله) هستم و دو دست او را بوسيدم. حضرت به من بشارت داد: الشفاعة،... الزيارة... السياحة... فاتحة. حال خدا را شاکرم که بشارت حبيب در حق من محقّق گرديد.
از وقتى که ما از خيمه خودمان در قلعه مُزَيْرب شام خارج شده ايم تاکنون، هفده روز است و در خلال اين مدت من هفت بار قرآن را ختم کرده ام. در برخى از اين دفعات، سوره والضحى و ديگرى ياسين و سوم اخلاص را خواندم که آن ها را در اينجا تمام کردم. خداوند در محفل مؤذّنين، در وقت ظهر، توفيق اتمام آخرين ختم را داد.
ساختمان هاى موجود در قلعه مدينه
(در باره چوپان مترجم مي افزايد: در متن اصلى ترکى و عربى «خوبان». درستِ آن چوپان است. وى از امراى دمشق در دوره مماليک و سلطنت ملک ناصر بوده است. شرح حال وى را نکـ : الوافى بالوفيات، ج10، ص297. وى به احتمال در سال 730 درگذشته است. ابن کثير در البداية و النهايه، ج18، ص265 (چاپ دکتر عبدالله ترکى) ذيل حوادث سال 726، از وى با عنوان امير سيف الدين چوپان ياد کرده است(.
در کنار اين مدرسه، وچسبيده به آن، مدرسه سلطان قايتباى است. در بيرون باب جبرئيل، مدرسه صوقوللى محمد پاشا (از صدر اعظم هاى عثمانى که پانزده سال سر کار بود) قرار دارد. در نزديکى باب السلام، يک بناى وقف از سلطان محمد ثالث هست. وآن جا تمام و کمال، 118 مدرسه وجود دارد!
در داخل قلعه، چندين حمام و چندين خان ـ مسافرخانه ـ هست. راه هاى داخل قلعه بسيار نظيف است و دائماً روى آن ها آب پاشيده مى شود. يک مدرسه براى بچه ها، هفت مرکز براى قراء، هفت محل براى حديث، و هفتاد محل استقرار براى افراد غريب هست که برخى اوقاف هم دارد که با استفاده از آن ها عسل و شربت هاى محلى ديگر ميان حجاج توزيع مى شود. چند آب انبار هم هست که يکى از آنها بيست ـ سى پله دارد و آب آن از عين الزرقاء مى آيد و اين از خيرات سلطان سليمان است. روى اسبله ـ محل سبيل الله که آب در آنها هست ـ نوشته شده: } : و سقاهم ربهم شرابا طهورا و بر برخى ديگر نوشته شده: عينا فيها تسمي سلسبيلا: } اينجا، در مدينه، هيچ چيز عزيزتر از آب نيست و هر کسى بايستد و آب به مسجد رسول (صلى الله عليه وآله) برساند و حوضى براى آب بسازد، ثواب هزار حج خواهد داشت. چه بسيار سلاطينى که اينجا آمده اند اما نتوانسته اند در اين باره خدمتى بکنند. اينجا برخى از حجاج فقط براى اين که وضو بگيرند، بايد ظرف آبى را به قيمت دو سکه بخرند تا با آن وضو بگيرند. در اينجا تجار، اشيايى را که از بلاد دور آورده اند، عرضه مى کنند و اهالى هم کار تجارى مى کنند. دروازه هاى مدينه در طول رجب و شعبان و رمضان، در همه شبها باز است و در مدينه، هزاران قنديل شب را روشن مى کند، اما عيد حقيقى اين مردم وقتى است که حجاج مى آيند. وقتى محمل شام و مصر با صرّه و سکه مى رسد، اهالى بهترين لباس خود را مى پوشند و حجاج را به خانه هاى خود دعوت مى کنند و با آنان دوستى مى کنند و آنان را به زيارت مى برند و واضح است که از اين راه سود زيادى مى برند.
اما ضاحيه و اطراف مدينه هم مملو از باغ ها و قصرهاست. خانه هايى که در وسط باغ است فراوان. در مدينه، هفت محله وجود دارد که دو هزار خانه در آن هاست و دو طبقه. چوب هايى که در آنها به کار رفته از طريق سوئز از مصر به ينبع آورده شده و از آنجا با شتر به مدينه آورده مى شود. مردم مدينه از اين چوب ها براى خود خانه مى سازند. در اطراف مدينه، زمين هاى خشک سنگى هست که مثل يک خندق مدينه را محاصره کرده است.
...مسجدى هست که بالاى محراب آن نوشته شده: }: و کفلها زکريا کلما دخل .... يک ايوان خارجى دارد، اما داخل آن با سنگ ريزه فرش شده و دعا در آنجا مستجاب است; زيرا که مصطفى(صلى الله عليه وآله) در آنجا دعا کرده است. غرب اين مسجد، مسجد ابوبکر است و يک صد قدم با مسجد النبى(صلى الله عليه وآله) فاصله دارد... (اينجا هم در اصل عبارت افتادگى دارد)
برخى از مدارس که تعدادش به 46 مى رسد، به صورت منزل درآمده است. شش مدرسه براى قراء، يازده مدرسه دار الحديث، و بيست مدرسه براى اطفال هست. همه اين مدارس از صُره سَنَويه (سکه هاى اهدايى سالانه) استفاده مى کنند و سهم معيّن دارند. خيراتى که براى شهر مدينه است، با هيچ شهرى برابر نيست.
در ضاحيه مدينه يک حمام عمومى هم هست اما در طول روز کار نمى کند. نزديک آن يک مدرسه خاصگيه هست که حجاج در آن مى خوابند. چاه سيدنا على هم در همين جاست.
در آنجا چهار بناى بزرگ وجود دارد که يکى از آثار سلطان سليمان است و اين نزديک به حمام مراد سوم است. در آنجا از پول سلطان، شوربا و برنج و زرده و عاشورا ميان فقرا تقسيم مى شود. از اين غذا به کسانى هم که داخل قلعه هستند; از فقير و غنى و خادم و مخدوم داده مى شود.
(در باره غذاي عاشورا مترجم مي افزايد: نوعى غذا است که در گذشته روزهاى عاشورا (دهم محرم) پخته و توزيع مى شد و به همين نام مشهور گرديد. اين غذا از دوازده نوع حبوبات تهيه مى شد و ميان خانواده و نزديکان و همسايگان و فقيران تقسيم مى گرديد.)
در ضاحيه مدينه، چهل ميهمان سرا هست که عابرين سبيل از آن ها استفاده مى کنند. مهم ترين آن ها ميهمان سراى محمد پاشا است که در ايوان جامع اميرال قرار دارد. بالاى آن هم کتيبه اى بود که من نتوانستم بخوانم. در بيرون باب مصر، سبيل آغا هست که روى محل ورودى آن نوشته شده: و جعلنا من الماء کل شيء حي و زير آن «خاصگى سلطان». همچنين سبيل آغا در السعاده هم آنجا است. کنار هر خان و مدرسه يک سبيل هست که آبش را از عين زرقا مى آورند. هفت حوض هم هست. چاه هاى پراکنده ديگرى هم هست. در آنجا حوالى يک صد مغازه هست که بيشتر آنها قهوه خانه و دکان قصابى و مطعم و عطارى و صرافى است.
وقتى حجاج به مدينه مى آيند، مدينه مثل يک دريا مى شود و همه جا پوشيده از آدم. سکنه اصلى مدينه، پيش از آمدن حجاج حوالى چهارده هزار نفرند. خوردنى هاى آنها همه از مصر مى آيد که آن از اوقاف سليم در وقت فتح مصر است و از سليمان و مراد سوم و سلطان احمد که اوقاف زيادى براى مدينه در مصر درست کرده اند. وقف دشيشه (نوعي غذا) از اوقاف مراديه و محمديه و خاصگيه به اينجا مى آورند. از دشيشه چهارده هزار و از گندم صد هزار کيسه، از مصر به مدينه مى آورند و بر حسب فرمان سلطانى تقسيم مى شود.
وقتى امين صرّه با قافله شام به مدينه مى رسد، مبالغ اختصاص يافته که از مصر رسيده، که مقدار آن ها شصت و دو هزار سکّه طلا است، نزد او حاضر مى شود، به علاوه، آنچه از اوقاف ديگر مى رسد و از شهرهاى تازه فتح شده به مکه و مدينه اختصاص يافته، همه در حضور شيخ حرم و جمعيتى از مردم مدينه، ميان صاحبان آنها تقسيم مى شود. روز و شب زير نور چراغ ها و بر طبق دفاتر سلطانى. اينها همه در ميان شادى اهالى و هلهله و دعا و ثناى آنان براى سلطان، توزيع مى شود.
هواى مدينه، در غايت اعتدال و زيبايى است. زنان مدينه، غالباً لباس هاى حرير آبى مى پوشند و کفش به پا دارند و روى آنها سرتا پا ازار مشکى بر مى کنند و روى سرشان نقاب مى گذارند که رنگ هاى آن بين سبز، قرمز و زرد است. اما رجال روى سرشان طاقيه شاميه مى گذارند و بالاى آن شال کشميرى و عمامه سفيد و همه مردم مدينه از زن و مرد بر چشم خود سرمه مى کشند.
باغ صوقوللى محمد پاشا و باغ شيخ الاسلام و ديگر باغات، انواع ميوه هاى تازه دارد. در مدينه انواع مختلف خرما و نيز سيب و انگور و هلو و مشمش و ليمون و آلوچه، که گاه به اندازه سر انسان است، وجود دارد. انواع نارنج، ليمون ترش، درختان زيتون و انار و هندوانه و غيره هست. با اين حال، منطقه مدينه، صخره اى است و مزارعش کم و حبوبات غالباً از مصر و طائف و حجاز مى آيد. در مدينه، يک گل قرمز هست که مانند آن در هيچ کجا نيست. گل هاى ديگرى هم مانند سوسن و ميخک و ياسمن و نرجس و بنفشه در آنجا هست و خرماى مدينه، بهتر از انواع مشابه آن از ساير بلاد است.
زيارتگاه هاى بيرون قلعه مدينه
دويست قدم پايين تر، قبر عثمان است. بعد بيايد به زيارت قبر امّ سلمه. قبر حکم بن ابى العاص هم نزديک عثمان است. ابوسعيد خضرى (کذا. خدرى درست است) نزديک قبر عباس است. جابربن عبدالله نزديک قبر عايشه است. قبر عبدالله بن جعفر، بعد امام زين العابدين که امام چهارم است; زير قبه امام حسن است که امام حسن خود فرزند سيّدنا على است ـ رضى الله عنهم اجمعين ـ . کما اين که عباس، عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله) هم زير اين قبّه است. همين طور امام محمد باقر و امام جعفر صادق.
عباس و امام حسن و امام محمد باقر و امام جعفر صادق، همگى در بقيع زير يک قبه هشت ضلعى هستند و ما، سوره ياسين را براى همگى خوانديم.
در مقابل اين بقعه طاهره، مسجد سيّدنا على است، که مسجد کوچکى است، بدون مناره. داخل اين بقعه مرقد عقيل بن ابى طالب است، همين طور نافع. نزديک آن مرقد مادر سيّدنا على است. نزديک آنجا باز مرقد امام مالک است که نزديک آن قبر واثق عباسى است و نزديک آنجا امّ صفيه! آل بيت پيغمبر )صلى الله عليه وآله) همگى در بقيع و زير قبّه واحدى هستند، اما عايشه و امّ حبيبه و برخى از کنيزان آن حضرت، نزديک قبر عايشه هستند. نزديک قبر عايشه اين تاريخ هست: «امر بتجديد هذا المرقد المبارک لحضرة الصديقة عايشة السلطان سليمان شاه بن بايزيد خان بن محمد خان خلّد الله ملکه سنة 950».
زير همان قبه، قبر امّ کلثوم و رقيه دختران رسول(صلى الله عليه وآله) هم هست. همين طور زينب و امّ هانى. و نزديک آنها سه نفر از کنيزان آن حضرت. نزديک به آنجا قبر حليمه سعديه و خواهر رضاعى آن حضرت سيّده سلمه! و کنيز آن حضرت برکه هست که از پدرش به او رسيد و دوران کودکى آن حضرت، از ايشان پرستارى مى کرد و به او ام ايمن مى گفتند و نزديک قبر حليمه مدفون است. مادر حضرت مصطفى (صلى الله عليه وآله) در مسير مدينه به مکه وفات کرده، همانجا مدفون شد. برخى از کتاب هاى سيره موثق نوشته اند که حضرت در سال ششم، جنازه ايشان را به مدينه منوره منتقل کرده، زير همان قبه اى که مادر رضاعى او در آنجاست، دفن کرد! ما براى آن ها سوره نساء را تلاوت کرديم.
همچنين قبر ابراهيم پسر رسول(صلى الله عليه وآله) و مادرش در بقيع است.
اما از صحابه، شمار زيادى از آنان در بقيع مدفون هستند.
قبور برخى از علماى روم است که در اين ديار مرده اند; مانند مصلح الدين افندى و سيد ابراهيم مدنى هست که نزديک قبر سيدنا عباس دفن شده اند. همين طور محمد افندى، مولانا سنان نهجى و...
قبا
باغ صوقوللى يکى از باغ هاى بسيار زيباى قُبا است که قصرهايى در نهايت زيبايى و عظمت هم در آنجا هست.
زائر در اين وقت بايد براى ديدن دو نخلى که خود حضرت غرس کرده، برود و در آنجا دو رکعت نماز بخواند.
در باغ هاى مدينه، چاهى به نام چاه عروة بن زبير هست. در ميان باغى که دو نخل رسول(صلى الله عليه وآله) هست، آب عجيبى است که براى زنان خاصيت هايى دارد; مثلاً کسى که درد زايمان دارد و برايش خيلى سخت است، اگر از آن آب بخورد، زايمان بر او آسان مى شود. يا کسى که حيض مى شود، اگر از آن بخورد، حيض نشده و پاک مى شود. تمامى زن ها و دختران مدينه اين حوض را مى شناسند و آنجا غسل مى کنند. براى همين مردم مدينه، بستان دو نخل را بستان النساء مى نامند و کسى جز زنان داخل آن نمى شود.
مرقد حمزه
موقعيت سپاه رسول(صلى الله عليه وآله) در اين وادى بوده. در آنجا ايوان کوچکى هست و خيمه حضرت در بالاى آن ايوان بوده است. خواندن دو رکعت نماز درآنجا از سنن مستحبه است. در اين جايگاه، سپاه آن حضرت بوده. رسول(صلى الله عليه وآله) حمزه را فرمانده قسمت چپ و خالدبن وليد را در سمت راست گذاشت (کذا در اصل!) در شمال اينجا، به مقدار پانصد قدم ايوان عاشورا است. اينجا جايى است که شامى ها غذاى عاشورا درست کرده، به حجاج مى دهند. در کنار آن ايوان، امين صره است و ايوان ملا، و ايوان شيخ الحرم. رسول(صلى الله عليه وآله) هر سال بر اين مکان، براى زيارت سيّدنا حمزه و آماده کردن عاشورا اشراف دارد (کذا) مزار حمزه، يک ساعت راه تا مدينه است و به شکل قبه اى است. مدخل آن از بابى است که به سمت قبله باز مى شود. داخل آن با سنگ هاى سفيد فرش شده است. زير اين قبه قبر حمزه، داخلِ يک صندوق مربع شکل است و صندوق داخل يک مقصوره مرعب است. هر کسى شمشير دارد، بايد شمشير خود را داخل صندوق سيّدنا حمزه بگذارد و بعد از اندکى، در حالى که حارس مقبره تکبير مى گويد آن را درآورد و وسط تهليل گويان آنان بدان دست بکشد، در آن صورت ثواب جنگ احد را برده است. شريف صالح که از ذريّه حمزه است، کنار او دفن شده است. در عمق ضريح، چاه آبى است. و به حکمت خداوندى خاک اين منطقه در اطراف ضريح، سفيد است در حالى که خاک اين نواحى قرمز مى باشد. قرمزى آن هم به خاطر خون پاکى است که از دندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ريخته است. اگر کسى دندانش را با خاک اينجا مالش دهد، از دردهاى دندان در امان مى ماند. اين تجربه شده است.
پانصد قدم بالاتر، کوه احد است که کوه سخت و بلندى است و صخره هاى سرخ رنگ دارد و غارهاى چندى در آن است. در همين وادى، جايى هست که آن را وادى حمزه مى نامند که مکان ترسناکى است. کفار در اين غارات مخفى شده و به حمزه که شهيد شد يورش بردند، در حالى که با آنان نبرد مى کرد. ما به سرعت از اين منطقه بازگشتيم، در حالى که دو رکعت نماز خوانديم. بعد به مقدار دويست قدم به جنوب آمديم تا به مزار ميدان شهدا رسيديم.
اينجا بيش از يک هزار صحابى شهيد شده اند! و قبه اى ندارند اما براى برخى از مشاهير آنان، علائم قبر هست. به خاطر باران هاى سيل آسا، خاک و سنگريزه ها از روى حدود هفتاد يا هشتاد شهيد کنار رفت; به طورى که اجساد طاهر آنان آشکار شد. وقتى مردم مدينه شنيدند، همه آمدند و ديدند آنچه را که شادمانشان کرد و قلبشان را آرامش داد. آنها اجساد را تازه يافتند. گويى تازه شهيد شده بودند. از برخى هنوز خون تازه مى آمد. برخى سرهاشان جدا شده بود و... مردم اين را ديدند و عظمت شهادت در راه خدا را دريافتند. سپس براى پوشاندن اجساد اقدام کردند. شيخ حرم دستور داد ديوارى به طول چهارصد قدم ساختند تا جلوى شرط زيارت در آنجا اين است که وقت سحر باشد، زائر چيزى روى سر نيندازد. وقت ظهر اصلاً وقت خوبى براى زيارت نيست; زيرا زمين و رمل ها همه مثل آتشى ملتهب هستند. اگر زائر کفش به پا کند، بسا که توهين به اين مکان باشد. همه اين صحرا مزار شهداست و همه، از کوچک و بزرگ، از زيارت بدون وضو پرهيز مى کنند.
در خلال دو ماه محرّم و صفر، در هر سال، در اينجا و نزديک مقبره حمزه مولوديه برگزار مى شود. اين مکان مملو از جمعيت مؤمنين شده و ارواح مؤمنان، هر سال، در پى خواندن اشعار دينى و دعا و راز و نياز که صدايش همه جا مى پيچد، از آن به وجد مى آيد; به طورى که برخى در اين حال، جانشان از دست مى رود و همانجا دفن مى شوند.
زيارت اماکن بيرون مدينه تمام شد.
براى وداع بايد زائر لباس طاهر بپوشد و با ادبِ تمام از باب قلعه وارد شده، به سمت مسجد رفته، از باب جبرئيل داخل شود، فاتحه بخواند و «السَّلامُ عَلَيْکَ يَا رَسُولَ اللَّهِ» بگويد و سپس بگويد: «الْوَدَاعُ يَا رَسُولَ اللَّهِ».
(در باره مولوديه که مؤلف اشاره کرده مترجم مي افزايد: در ادبيات ترکى ـ مثل عربى ـ نوعى شعر دينى هست که به مولد شناخته شده و مدائح نبوى است. معروف ترين آن اشعار ترکى، «وسيلة النجاة» از سليمان چلبى (م 825 / 1422م) است که همزمان مقبول ميان افراد نخبه در کنار توده هاى مردم است. در دولت عثمانى، احتفال به طور رسمى از زمان سلطان مراد سوم (982 ـ 1003) آغاز شد و او در تشريفات سلطان، از سال 996 جايى را به احتفال اختصاص داد که تا روزگار ما برگزار مى شود. (در اين باره نکـ : د. نجلايپک اولجاى، اسلامى تورک آديبالتى، استانبول، 1966، صص 140 ـ 153). سليمان چلبى وقتى شصت ساله و امام جماعت مسجد بورسا بود، اين اشعار را سرود که بنابر مشهورترين نظر، 317 بيت است. محتواى آن توحيد بارى تعالى، دعا، روح محمد، ظهور محمد، معجزات و معراج، هجرت و نصيحت و ارشاد است.)
منبع: www.historylib.com