گزارش آتش سوزى مسجد نبوى در سال 886 هجرى توسط يک ايراني
زمانى که در مسجد نبوى آتشسوزى شد، فضلاللَّه در مصر بود. او خود مىگويد: در آن زمان سلطان «الملک الأشرف ابو نصر قايتباى» بر ديار مصر حکومت مىکرد. من نيز در شهر قاهره در محله بابالنصر، در نزديکى مسجدى که به نام «امير بردى بيک» شهرت داشت، در خانه «مولانا ملک التجار بالبلاد المصرية و الديارالشامية و الحجازية الخواجا شمسالدين محمد بن الزمن الشامى، صاحب الخيرات الکثيرة» زندگى مىکردم.
مردم مدينه پس از وقوع حريق، از امير مصر، الملک الاشرف درخواست کمک کردند و او نيز همين خواجه شمسالدين را براى بازسازى مسجد و حرم نبوى به مدينه فرستاد. خواجه، فضلاللَّه را به همراه خود برد و آنها در ربيعالآخر سال 87؛ يعنى شش ماه پس از وقوع آتشسوزى به مدينه رسيدند.
در اينجا بود که فضلاللَّه توانست مجموع رخدادهاى مربوط به وقوع آتش سوزى را از زبان عالمان مدينه گردآورى و تحرير کرده و به علاوه، وقايعى را که از زمان حرکتش از مصر آغاز شده تا زمان پايان يافتن بناى مسجد را بر آن بيفزايد.
فضل الله در مقدمه و مؤخره رساله خود نيز مباحثى در توجيه جنبههاى دينى اين واقعه ارائه کرده است. وى نام رساله خود را «هداية التصديق الى حکاية الحريق» گذاشته است. رساله مزبور در چهار فصل تنظيم شده است:
فصل اول: در معناى اين سخن رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله - که فرمود: «حجابه النور، لو کشف لاحرقت سبحات وجهه ما انتهى اليه بصره».
فصل دوم: در بيان شفقت رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله - بر امتش.
فصل سوم: در تفصيل حکايت آتشسوزى تا بناى آن.
فصل چهارم: در نشانهها و آيات غريب که در حين آتشسوزى و پس از آن، در عمارت رخ داده است.
آنچه که ما در اينجا ترجمه کردهايم، فصل سوم رساله اوست که به عنوان نقل سخن شاهدان عينى در اصل آتشسوزى و نيز بناى عمارت از زبان خود او که شاهد ماجرا و دخيل در کارها بوده، ارزش دارد.
فضلاللَّه اين رساله را به عربى در همان زمان تحرير کرده و بعداً در شب جمعه بيستم ماه شوال سال 907 در شهرستان جى اصفهان نسخهاى از آن را نوشته است. نسخه مزبور عيناً به خط فضلاللَّه، به کوشش آقاى ايرج افشار در « يادنامه ايرانى مينورسکى» چاپ شده و در همان يادنامه، متن حروفى آن را آقاى دانشپژوه چاپ کردهاند. متن حاضر ترجمه فصل سوم رساله است.
فضلاللَّه در آغاز نام عالمانى را که گزارش آتشسوزى را براى وى نقل کردهاند، ذکر نموده و پس از آن، به بيان ماوقع مىپردازد. افراد مزبور عبارتند از:
شيخ شمسالدين محمد بن ابىالفرج بن الشيخ زينالدين مراغى عثمانى مدنى که فضلاللَّه کتاب صحيح مسلم را بر وى خوانده است. قاضى صلاح الدين محمد مدنى که امام جماعت مسجدالنبى - صلى اللَّه عليه و آله - بوده است. قاضىالقضاة حنفيان در مدينه شيخ سخاوى فقيه و اديب و قاضىالقضاة مالکيان در مدينه. عبدالقادر حسينى حنبلى قاضىالقضاة حنابله در مدينه. شمسالدين محمد بجاوى. شيخ مسعود مغربى. شيخ عثمان طرابلسى. جلالالدين محمد بخارى معروف به ابن حلال. شيخ محمد بن تقى. سيد شريف عبدالرحمن بن ابىالسعادات رئيس مؤذنان حرم؛ ابن علبک مؤذن، که واقعه مزبور در آغاز از پدر او شيخ شمسالدين محمد رئيس وقت مؤذنان حرم رخ داده است.
«هر کدام از اين مشايخ بخشى از ماجرا را برايم حکايت کردند. آنان - که خداى رحمتشان کناد - گفتند: در يکى از شبهاى دهه دوم ماه رمضان سال 886، مردم مدينه از نماز تراويح - که آن را در پايان شب مىخوانند - فارغ گشتند، مؤذنان بر حسب عادت، به تسبيح پرداختند. عادت مؤذّنان در مدينه اين بود که با گذشت دو سوم شب، به کار تسبيح و تهليل مىپرداختند. اولين کسى که چنين مىکرد رئيس مؤذنان بود که در «مناره بيضا» که بر فراز قبه حرم نبوى - صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم -اذان مىگفت. آنگاه که او تسبيح و تهليل مىگفت، مؤذنى که در برابر او در مأذنه طرف راست باب جبرئيل بود، به تسبيح و تهليل مىپرداخت. پس از آن مؤذنى که در مأذنه بابالرّحمه بود چنين مىکرد و آنگاه مؤذن ناحيه بابالسلام و آنگاه رئيس مؤذنان در «مأذنةالبيضاء» بار ديگر تهليل مىگفت و مؤذنان ديگر تا طلوع فجر در پى او چنين مىکردند. اين عادت تهليل، در مدينه منوّره بود».
مشايخ گفتند:
زمانى که در آن سحرگاه، رئيس مؤذنان فرياد تهليل سرداد، آسمان در غرّش (رعد و برق) بود و مردمان بعداز فراغ از نماز تراويح مشغول خوردن سحرى بودند، ناگهان مردم صداى مهيب و دلخراشى شنيدند، گويى ستونى عظيم فرو افتاد. از آنجا که آنان برق و صاعقهاى نديده و تنها آن صداى مهيب را شنيدند، به حيرت درافتادند و گمان کردند که در درون عمارت مسجد حادثهاى روى داده است. صداى تهليل رئيس مؤذنان خاموش شد و سکوت ادامه يافت در حالى که مؤذنان ديگر در انتظار بودند.
زمانى که اين وضعيت به درازا کشيد، يکى از خدام به مأذنه رفت و او خود براى من چنين حکايت کرد:
«وقتى به مأذنه درآمدم رئيس را که خداى رحمتش کند ديدم در حالى که شباک مأذنه را گرفته، چشم به آسمان دوخته و در همان حالت ايستاده، مرده بود، هيچ گونه اثرى از سوختگى و يا ضربه در وى مشاهده نشد. رئيس از اکابر صلحا و علما و محدثان بود، او حلقه درسى در حرم داشت و عالمى فرزانه از بزرگان اهل حرم بود. خادم مزبور افزود: وقتى او را در اين حالت ديدم، از ديدن آن منظره وحشت کرده به تحيّر افتادم، به پيرامون نگريستم اما چيزى نديدم، آنگاه به سقف مسجد نگاه کردم، ديدم در نزديکى مأذنهاى که در ناحيه بابالسلام بود، از سقف مسجد شعلهاى به قد يک انسان در چوبهاى سقف مسجد زبانه مىکشد. پس فرياد آتش! آتش! سردادم. خدام و همسايگان همه جمع شده به کار انتقال قرآنها، کتابها، فرشها و قفسهها و اثاث حرم پرداخته با فرياد درخواست آب کردند. هرچه آب روى آتش مىريختند، شعله آن زيادتر شده و آتش بيشتر مىشد، گويى روغن در چراغ ريخته مىشود! آتش همه سقف مسجد را دربرگرفت. هرچوبى که در مسجد بود و همه عودها در آتش سوخت، آنگاه به ستونهاى سُربى مسجد سرايت کرده و آنها را ذوب نمود. بيشتر ستونها در آتش سوخته و تنها قبه شريف که محفوف به انوار قدسى و برکات قدوسى بود و ملائکه از هر طرف آن را پاس مىداشتند، به امر خداوند از آتش در امان ماند.
کم کم آتش به روضه سرايت کرده، منبر، قرآنها، فرشها و قفسههايى که براى نگهدارى قرآنها و کتابها بود، در ميانه آتش قرار گرفت. گروهى از خادمان و طواشى کوشيدند تا قسمتى از وسايل را خارج کنند و اين سبب شد تا با رئيس ده نفر در آتش بسوزند. کسانى در حالى که آتش گرفته و شعله آتش از آنان بلند بود، از مسجد خارج مىشدند. آثار سوختگى تا مدتها بر جسم آنان بود. گروهى مردند و کسانى زنده ماندند. همه اين حوادث در کمتر از سه ساعت نجومى اتفاق افتاد. اين خود امرى شگفتآور است؛ چرا که عمارات مسجد بسيار زياد بود. و اگر آتش به آنها مىرسيد، تا چند روز آتش قابل کنترل نبود و آتش در ميان ستونها پراکنده مىگرديد. استوانهها از سنگهاى سخت سياهى ساخته شده و همچون سنگهاى آسيا بصورت فلکى و مدوّر بود؛ آنها را بر يکديگر قرارداده و با سرب مذاب به يکديگر پيوند داده بودند. به علاوه در ميان هر استوانه يک ميله آهنى قوى وجود داشت. همه استوانههاى مزبور که اين چنين مستحکم و پايدار بود، در برابر آتش چونان چوب خشکى بود که در کمتر از سه ساعت آتش گرفت و از آنها جز مشتى سنگ متفرق دودزده چيزى نماند.
منزه است خداوند آفريننده توانايى که آنچه را در کتابش بدان تهديد مىکرد، به آنان نماياند: « واتقوا النّار التى و قودها الناس و الحجارة.». (بقره 24)
و اين رخداد از نشانههاى قيامت بود که خداوند به مردم نماياند تا از قدرت و عذاب او آگاه باشند و از عقوبت و تعذيبش بهراسند.
اين آن چيزى بود که موثقين از اخبار آتشسوزى براى من حکايت کردند. و باللَّه التوفيق.
زمانى که آتشسوزى رخ داد، مردم متحيّر شده و درباره آن به تفکر فرو رفتند؛ چرا که از عمارت مسجد هيچ اثر و بنايى برجاى نمانده بود. آنان نمايندهاى را به سوى سلطان «الملک الأشرف» - اناراللَّه برهانه - فرستادند؛ ناظر حرمين شريفين و قاضيان، حکايت آتش سوزى را براى او نوشتند. وقتى خبر به مصر رسيد، دلهاى مردم آتش گرفت، همه به گريه افتادند و فرياد نالهشان از هر سو برخاست. آتش اندوه در درونشان شعلهور شده، غم آن حريق دلشان را کباب کرد. سلطان نيز به شدّت متأثر شد. ناله عاشقان از درد آتشسوزى به آسمان برخاست و آشفتگى دل مشتاقان در مصيبتها مضاعف گرديد.
در آن زمان خواجه شمسالدين محمدالزمن بعداز نماز عشاء در مسجد جامع بردى بيک، در کنار خانهاش در حره باب النصر - پايينتر از قلعه - خبر آتش سوزى را براى من نقل کرد. او از بهترين دوستان من بود و در حالى که قصه حريق را تعريف مىکرد، اشک بر گونههايش روان بود و مىگفت: »و ما أدريک ماهية، نار حامية«. ما تمام آن شب به نقل حکايت حريق و آنچه درباره آن گفته شده گذرانديم. من خواجه را با نصايح و مواعظ خود آرامش دادم و گفتم: اين از تقديرات الهى بوده و در آن اسرار و آياتى است که بر هيچ کس مخفى نخواهد ماند؛ خدا! خدا! گمان مبر که اين يک مصيبت بوده، بلکه براى آنان که رأيشان صائب است يک نشان غيبى است.
خواجه آرام شد و فرداى آن روز نزد سلطان رفت. او آنچه را من در تعزيت و تسليت وى گفته بودم، براى سلطان بازگو کرده بود. پس از آن، شاعران مصر شروع به انشاى مراثى و قصايد کردند.
پس از آن، سلطان به کار تهيه اسباب عمارت پرداخت. آن روزها تابستان و فصل رسيدن خرما و جمعآورى محصول بود، در چنين فصلى فرستادن قافلهها کار دشوارى بود، چنانکه سرپرستى چنين کارى، موقعيّت ويژهاى را مىطلبيد. اين اقدام نيازمند آن بود تا شخصى بلندمرتبه، صاحب برهانى قاطع، داراى ابهت و مال و غلامان و مردان، آن را عهدهدار شود و در عين حال مهابت عربى داشته باشد تا باديهنشينان از وى اطاعت کنند و چنانکه مىبايست آگاه به کار عمارت باشد تا تجّار و حکام حجاز از وى پيروى نمايند. بعد از مشورتهاى زياد، خواجه ابنالزمن دوست و سيد من انتخاب شد. او به عذرهايى که مىدانست، از پذيرفتن آن خوددارى مىکرد، اما سلطان نيز اصرار ورزيده بر او تکليف مىکرد اما وى به هر روى، راضى نمىشد. اين وضعيت ادامه يافت، خواجه اصرار بر عدم پذيرش داشت. در استنکاف از پذيرفتن، به استبداد گراييد. روزى در اين باره با من به مشاوره پرداخت. من از او خواستم تا دلايل خود را بازگويد و او چندى را گفت. مهمترين آنها تغيير مزاج سلطان و بىاعتمادى به او بود؛ چرا که انديشه او مرتب دگرگونى يافته و به عهد و پيمان خود پايبند نيست. خواجه افزود: اين کار بزرگى است، چنانکه تمام کردن اين بنا نياز به پول فراوانى دارد، اما سلطان از اين امر آگاهى ندارد، او بر اين گمان است که با انفاق مختصرى مىتوان آن را به انجام رساند. اما زمانى که بنا باشد پول زيادى بپردازد، کار بر او دشوار شده، حوصلهاش تمام گشته و بخل او گل مىکند؛ سخنچينان مفسد نيز برايش «حبّ مال» را زينت داده فتنهانگيزى مىکنند و همه اين کينهها عليه من خواهد بود. در آن صورت جان و مالم هلاک خواهد شد.
خواجه فردى پرتجربه و در شمار زيرکان عرب و دقيق در امور بود. وقتى دلايل خود را برايم گفت، از من درخواست استخاره و اداى حق مشاورت کرد. من پس از استخاره به او گفتم: مطلب همان است که تو مىگويى، تو بر انديشه سلطان آگاهى و آنچه درباره او مىگويى از وى متوقع است بلکه مسلّم واقع خواهد شد، اما من تو را ميان دو چيز مخيّر مىکنم؛ يکى آن که براى حفظ مال و جان، اقدام به اين عمارت و خدمت را ترک کنى، در آن صورت در شمار کسانى هستى که دنيا را انتخاب کرده و خدمت مولاى خويش را وانهادهاند و در شمار کسانى قرار مىگيرى که چنين منفعت آمادهاى را، که کسب شرافت با چنين خدمتى است، به دليل ضرر از دست دادن دنيا، رها کردهاى، در حالى که قبول آن سبب شرف و سرافرازى تو در دنيا و بلندى رتبت و نجات تو در آخرت خواهد بود. راه ديگر آن که اين خدمت را بپذيرى و توکّل بر خداوند کنى، خداوند ضامن نجات و افزودن رتبت کسى است که در راهش قدم مىنهد. اگر عمارت مسجد تمام شد و تو از شرّ آنچه در انتظارش بودى، در امان ماندى، چه خوب! در غير آن صورت تو از مجاهدان راه خدايى و رفتن جان و مال تو در راه حق چيزى نخواهد بود.
با اين سخن من، خواجه به گريه افتاد و گفت: من آخرت را برگزيدم اما مايلم تا مرا در اين سفر همراهى کرده، در کار عمارت با همت و رأى خود ياريم کنى. من پذيرفتم و اشتياق خود را براى عزيمت، همراه وى به سوى آن حرم امن - که سبب خلاصى من از فراق و درد بود - بيان کردم.
سخن من که تمام شد، خواجه نزد سلطان رفت و کار عمارت را پذيرفت و براى همراهى من با او در سفر حجاز، از وى رخصت گرفت. آنگاه خواجه به تهيه مقدمات و اسباب پرداخته، قافلهاى عظيم از صنعتکاران، بنّايان، سنگکاران...، نقاشان، نجاران و ديگر مايحتاج کار عمارت، ترتيب داده ساج و مرمر و غلات و خوراکى، از راه دريا به ينبع ارسال کرد. ما در تاريخ بيست و هشتم ربيعالأول از مصر خارج شده، بعد از پشت سرگذاشتن عقبه، به ينبع رسيديم و در بيست و هشتم ربيعالثانى وارد مدينه شريف شديم. اولين روزى که به مدينه درآمديم و به شرف زيارت حرم نبوى نائل گشتيم، مشاهده کرديم که سقف مسجد و برخى از ستونها سوخته و شمارى هنوز سرپاست؛ طورى که در هيچ جاى مسجد به جز قبّه مرقد مقدّس، حتى به اندازه سايبان يک نفر، سقفى وجود ندارد. در قسمت روضه، ستونهايى از نخل نصب کرده با شاخههاى درخت خرما آنجا را مسقف کرده بودند. درست همانند زمان رسول خدا - صلّى اللَّه عليه و آله و سلم - ما با چنين وضعى به روضه مشرف شديم و اين بهترين سعادت ما بود که آن را همانند وضعيتى که زمان رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم - داشت مشاهده کرديم نه وضعى که سلاطين آن را ساختند و با طلا و ساج آذين بستند. اين وضعيت تا پايان کار سقف زنى روضه، سرپا بود و ما در مدتى قريب به شش ماه، در روضه با همان وضعيت نماز مىگزارديم.
زمانى که خواجه در مدينه استقرار يافت، کار عمارت را آغاز کرد. در آنجا بود که درباره چگونگى آن ميان مهندسان، اختلاف افتاد. آنها مىگفتند: اگر مثل بناى قبلى بسازيم و سقفهاى چوبى را بدون عمل طاق زنى ]قوسى[ روى ستونها قراردهيم، آتش به سرعت آنها را فرا مىگيرد، چنانکه پيش از اين، دوبار چنين شده است. بنابراين تصميم گرفتند تا طاقها را بر روى ستونها بگذارند و سقفهاى چوبى را در بين طاقها قراردهند تا آتش بدان نرسد. در اين صورت - العياذباللَّه - حتّى اگر سقفهاى چوبى آتش بگيرد، مسجد به تمامه خراب نخواهد شد بلکه طاقها همچنان سرپا مانده، تنها سقفهاى چوبى که بر روى طاقها قرار گرفت خواهد سوخت، در اين صورت کار تعويض آنها آسان خواهد بود.
پس از آن، در اين که قبّه مقدسه را با سقفهاى چوبى بپوشانند، اختلاف نظر پديدار شد. سرانجام تصميم بر آن شد تا بر روى قبه مرقد، قبه بزرگترى بسازند که نقش غلاف آن را داشته باشد. پيش از آن تنها يک قبه بوده و قبه ديگرى روى آن وجود نداشت، اين عمل کار دشوارى بود؛ زيرا اگر بنا شود قبه بالايى، قبه زيرين را دربرگيرد، بايد بسيار بزرگ باشد در اين صورت خطر تَرَک و انهدام در آن وجود دارد. براى اين کار چهار حفره بزرگ در چهار زاويه قبه ايجاد کردند، آنگاه ستونهايى به بلندى مأذنههاى برافراشته ساخته، آنها را با سنگ و گچ مستحکم کردند، سپس قبه را بر اين پايههاى چهارگانه قراردادند و بدين ترتيب قبه بزرگ و برافراشتهاى بنا نمودند. پس از آن طاقها را بنا کردند، سقفهاى تزيين شده را بر روى آنها قرار دادند، کتيبهها را نگاشتند و در ديوارها از سنگ مرمر و سماق استفاده کردند. درباره منبر نيز از اين که با چوب باشد يا سنگ اختلاف شد، عاقبت از سنگ مرمر ساخته شد. پيش از آن، از چوب بوده که برخى از شاهان يمن آن را ساخته بودند. و پيش از اين، سطح محراب مسجد از سطح قسمتهاى ديگر متفاوت بود؛ چرا که مردم بر آن بودند تا زمين محراب را به همان صورت زمان رسول خدا - صلّى اللَّه عليه و آله و سلم - حفظ کرده با بالاتر بودن ساير قسمتهاى مسجد و پايينتر بودن آن از يکديگر متمايز سازند. بنابراين، محراب از ديگر قسمتهاى روضه و مسجد پايينتر بود، و اين سبب انگيزش بحث فقهاى مدينه درباره آن شده بود، آنها بر آن بودند که بالا بودن مأمومين بر امام کراهت دارد، بطورى که امام ابن فرحون مدنى رسالهاى در اين باره نوشته و کراهت آن را بيان کرد.
ما اين مطلب را به خواجه يادآورى کرده و او را به تسطيح زمين مسجد واداشتيم. پيش از اين براى زيارت قبر پيغمبر - صلّى اللَّه عليه و آله - روبروى ميخ فضّهاى که زير چراغ - قنديل - بود مىايستادند چنانکه براى زيارت ابوبکر روبروى ميخ دوم و براى زيارت عمر روبروى ميخ سوم مىايستادند، اما اکنون محل زيارت رسول خدا - عليه الصلاة و السلام - بر اساس آنچه ما مشخص کرديم. روبروى سنگ، سماقى است که در قبه مرقد قراردارد. براى زيارت شيخين نيز دو ذرع پايينتر، براى هر يک، يک ذرع. مأذنهها نيز تغييرى نيافت مگر «مأذنة البيضاء» که در آغاز آتش در آنجا شعلهور شده بود، بنابراين آن را تعمير کرده و مزين نمودند. کار ساختن عمارت مزبور هفتماه به طول انجاميد، ما شاهد اين بنا بوديم و خداوند به دفعات، توفيق حمل خاک و خشت و کارگرى در مسجد را نصيب ما کرد و ما را در زمره
» من يعمر مساجداللَّه« قرار داد و نيز در زمره آنان که مىگفتند: اللّهم لا عيش الاّ عيش الآخرة فاغفر للأنصار و المهاجرة.
در زمان بناى عمارت، بود که، الشريف الهمام السلطان الاجل المقدام شريف حرم مکه السيد جمال السيادة و السلطنه محمد بن ابى البرکات الشريف الحسنى - اناراللَّه برهانه - به دارالهجره وارد شد. سلطان او را به «شريفى مدينه»، همانند «شريفى مکه» مشرف ساخته و او را شريف تمامى حجاز کرده است. وى به مدينه درآمده، روضه مقدسه و قبه منوره را زيارت کرده و چون از زيارت فراغت يافت، به کار حمل خاک و سنگ پرداخت. او سطل را برسر نهاده و مردم نيز در نقل خاک و کار عمارت وى را همراهى مىکردند. وى هر روز در مسجد کار مىکرد و مردم نيز تلاش زيادى کردند تا کار عمارت تمام شد.
سپاس خداى را که کار عمارت مسجدى را که اسس علي التقوي من اول يوم « بود تمام کرده، حسنات مضاعف براى قيام کنندگان به اين اقدام و بناکنندگان اين اساس قرار داد و الحمدللَّه رب العالمين
منبع: www.historylib.com
مردم مدينه پس از وقوع حريق، از امير مصر، الملک الاشرف درخواست کمک کردند و او نيز همين خواجه شمسالدين را براى بازسازى مسجد و حرم نبوى به مدينه فرستاد. خواجه، فضلاللَّه را به همراه خود برد و آنها در ربيعالآخر سال 87؛ يعنى شش ماه پس از وقوع آتشسوزى به مدينه رسيدند.
در اينجا بود که فضلاللَّه توانست مجموع رخدادهاى مربوط به وقوع آتش سوزى را از زبان عالمان مدينه گردآورى و تحرير کرده و به علاوه، وقايعى را که از زمان حرکتش از مصر آغاز شده تا زمان پايان يافتن بناى مسجد را بر آن بيفزايد.
فضل الله در مقدمه و مؤخره رساله خود نيز مباحثى در توجيه جنبههاى دينى اين واقعه ارائه کرده است. وى نام رساله خود را «هداية التصديق الى حکاية الحريق» گذاشته است. رساله مزبور در چهار فصل تنظيم شده است:
فصل اول: در معناى اين سخن رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله - که فرمود: «حجابه النور، لو کشف لاحرقت سبحات وجهه ما انتهى اليه بصره».
فصل دوم: در بيان شفقت رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله - بر امتش.
فصل سوم: در تفصيل حکايت آتشسوزى تا بناى آن.
فصل چهارم: در نشانهها و آيات غريب که در حين آتشسوزى و پس از آن، در عمارت رخ داده است.
آنچه که ما در اينجا ترجمه کردهايم، فصل سوم رساله اوست که به عنوان نقل سخن شاهدان عينى در اصل آتشسوزى و نيز بناى عمارت از زبان خود او که شاهد ماجرا و دخيل در کارها بوده، ارزش دارد.
فضلاللَّه اين رساله را به عربى در همان زمان تحرير کرده و بعداً در شب جمعه بيستم ماه شوال سال 907 در شهرستان جى اصفهان نسخهاى از آن را نوشته است. نسخه مزبور عيناً به خط فضلاللَّه، به کوشش آقاى ايرج افشار در « يادنامه ايرانى مينورسکى» چاپ شده و در همان يادنامه، متن حروفى آن را آقاى دانشپژوه چاپ کردهاند. متن حاضر ترجمه فصل سوم رساله است.
فضلاللَّه در آغاز نام عالمانى را که گزارش آتشسوزى را براى وى نقل کردهاند، ذکر نموده و پس از آن، به بيان ماوقع مىپردازد. افراد مزبور عبارتند از:
شيخ شمسالدين محمد بن ابىالفرج بن الشيخ زينالدين مراغى عثمانى مدنى که فضلاللَّه کتاب صحيح مسلم را بر وى خوانده است. قاضى صلاح الدين محمد مدنى که امام جماعت مسجدالنبى - صلى اللَّه عليه و آله - بوده است. قاضىالقضاة حنفيان در مدينه شيخ سخاوى فقيه و اديب و قاضىالقضاة مالکيان در مدينه. عبدالقادر حسينى حنبلى قاضىالقضاة حنابله در مدينه. شمسالدين محمد بجاوى. شيخ مسعود مغربى. شيخ عثمان طرابلسى. جلالالدين محمد بخارى معروف به ابن حلال. شيخ محمد بن تقى. سيد شريف عبدالرحمن بن ابىالسعادات رئيس مؤذنان حرم؛ ابن علبک مؤذن، که واقعه مزبور در آغاز از پدر او شيخ شمسالدين محمد رئيس وقت مؤذنان حرم رخ داده است.
«هر کدام از اين مشايخ بخشى از ماجرا را برايم حکايت کردند. آنان - که خداى رحمتشان کناد - گفتند: در يکى از شبهاى دهه دوم ماه رمضان سال 886، مردم مدينه از نماز تراويح - که آن را در پايان شب مىخوانند - فارغ گشتند، مؤذنان بر حسب عادت، به تسبيح پرداختند. عادت مؤذّنان در مدينه اين بود که با گذشت دو سوم شب، به کار تسبيح و تهليل مىپرداختند. اولين کسى که چنين مىکرد رئيس مؤذنان بود که در «مناره بيضا» که بر فراز قبه حرم نبوى - صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم -اذان مىگفت. آنگاه که او تسبيح و تهليل مىگفت، مؤذنى که در برابر او در مأذنه طرف راست باب جبرئيل بود، به تسبيح و تهليل مىپرداخت. پس از آن مؤذنى که در مأذنه بابالرّحمه بود چنين مىکرد و آنگاه مؤذن ناحيه بابالسلام و آنگاه رئيس مؤذنان در «مأذنةالبيضاء» بار ديگر تهليل مىگفت و مؤذنان ديگر تا طلوع فجر در پى او چنين مىکردند. اين عادت تهليل، در مدينه منوّره بود».
مشايخ گفتند:
زمانى که در آن سحرگاه، رئيس مؤذنان فرياد تهليل سرداد، آسمان در غرّش (رعد و برق) بود و مردمان بعداز فراغ از نماز تراويح مشغول خوردن سحرى بودند، ناگهان مردم صداى مهيب و دلخراشى شنيدند، گويى ستونى عظيم فرو افتاد. از آنجا که آنان برق و صاعقهاى نديده و تنها آن صداى مهيب را شنيدند، به حيرت درافتادند و گمان کردند که در درون عمارت مسجد حادثهاى روى داده است. صداى تهليل رئيس مؤذنان خاموش شد و سکوت ادامه يافت در حالى که مؤذنان ديگر در انتظار بودند.
زمانى که اين وضعيت به درازا کشيد، يکى از خدام به مأذنه رفت و او خود براى من چنين حکايت کرد:
«وقتى به مأذنه درآمدم رئيس را که خداى رحمتش کند ديدم در حالى که شباک مأذنه را گرفته، چشم به آسمان دوخته و در همان حالت ايستاده، مرده بود، هيچ گونه اثرى از سوختگى و يا ضربه در وى مشاهده نشد. رئيس از اکابر صلحا و علما و محدثان بود، او حلقه درسى در حرم داشت و عالمى فرزانه از بزرگان اهل حرم بود. خادم مزبور افزود: وقتى او را در اين حالت ديدم، از ديدن آن منظره وحشت کرده به تحيّر افتادم، به پيرامون نگريستم اما چيزى نديدم، آنگاه به سقف مسجد نگاه کردم، ديدم در نزديکى مأذنهاى که در ناحيه بابالسلام بود، از سقف مسجد شعلهاى به قد يک انسان در چوبهاى سقف مسجد زبانه مىکشد. پس فرياد آتش! آتش! سردادم. خدام و همسايگان همه جمع شده به کار انتقال قرآنها، کتابها، فرشها و قفسهها و اثاث حرم پرداخته با فرياد درخواست آب کردند. هرچه آب روى آتش مىريختند، شعله آن زيادتر شده و آتش بيشتر مىشد، گويى روغن در چراغ ريخته مىشود! آتش همه سقف مسجد را دربرگرفت. هرچوبى که در مسجد بود و همه عودها در آتش سوخت، آنگاه به ستونهاى سُربى مسجد سرايت کرده و آنها را ذوب نمود. بيشتر ستونها در آتش سوخته و تنها قبه شريف که محفوف به انوار قدسى و برکات قدوسى بود و ملائکه از هر طرف آن را پاس مىداشتند، به امر خداوند از آتش در امان ماند.
کم کم آتش به روضه سرايت کرده، منبر، قرآنها، فرشها و قفسههايى که براى نگهدارى قرآنها و کتابها بود، در ميانه آتش قرار گرفت. گروهى از خادمان و طواشى کوشيدند تا قسمتى از وسايل را خارج کنند و اين سبب شد تا با رئيس ده نفر در آتش بسوزند. کسانى در حالى که آتش گرفته و شعله آتش از آنان بلند بود، از مسجد خارج مىشدند. آثار سوختگى تا مدتها بر جسم آنان بود. گروهى مردند و کسانى زنده ماندند. همه اين حوادث در کمتر از سه ساعت نجومى اتفاق افتاد. اين خود امرى شگفتآور است؛ چرا که عمارات مسجد بسيار زياد بود. و اگر آتش به آنها مىرسيد، تا چند روز آتش قابل کنترل نبود و آتش در ميان ستونها پراکنده مىگرديد. استوانهها از سنگهاى سخت سياهى ساخته شده و همچون سنگهاى آسيا بصورت فلکى و مدوّر بود؛ آنها را بر يکديگر قرارداده و با سرب مذاب به يکديگر پيوند داده بودند. به علاوه در ميان هر استوانه يک ميله آهنى قوى وجود داشت. همه استوانههاى مزبور که اين چنين مستحکم و پايدار بود، در برابر آتش چونان چوب خشکى بود که در کمتر از سه ساعت آتش گرفت و از آنها جز مشتى سنگ متفرق دودزده چيزى نماند.
منزه است خداوند آفريننده توانايى که آنچه را در کتابش بدان تهديد مىکرد، به آنان نماياند: « واتقوا النّار التى و قودها الناس و الحجارة.». (بقره 24)
و اين رخداد از نشانههاى قيامت بود که خداوند به مردم نماياند تا از قدرت و عذاب او آگاه باشند و از عقوبت و تعذيبش بهراسند.
اين آن چيزى بود که موثقين از اخبار آتشسوزى براى من حکايت کردند. و باللَّه التوفيق.
زمانى که آتشسوزى رخ داد، مردم متحيّر شده و درباره آن به تفکر فرو رفتند؛ چرا که از عمارت مسجد هيچ اثر و بنايى برجاى نمانده بود. آنان نمايندهاى را به سوى سلطان «الملک الأشرف» - اناراللَّه برهانه - فرستادند؛ ناظر حرمين شريفين و قاضيان، حکايت آتش سوزى را براى او نوشتند. وقتى خبر به مصر رسيد، دلهاى مردم آتش گرفت، همه به گريه افتادند و فرياد نالهشان از هر سو برخاست. آتش اندوه در درونشان شعلهور شده، غم آن حريق دلشان را کباب کرد. سلطان نيز به شدّت متأثر شد. ناله عاشقان از درد آتشسوزى به آسمان برخاست و آشفتگى دل مشتاقان در مصيبتها مضاعف گرديد.
در آن زمان خواجه شمسالدين محمدالزمن بعداز نماز عشاء در مسجد جامع بردى بيک، در کنار خانهاش در حره باب النصر - پايينتر از قلعه - خبر آتش سوزى را براى من نقل کرد. او از بهترين دوستان من بود و در حالى که قصه حريق را تعريف مىکرد، اشک بر گونههايش روان بود و مىگفت: »و ما أدريک ماهية، نار حامية«. ما تمام آن شب به نقل حکايت حريق و آنچه درباره آن گفته شده گذرانديم. من خواجه را با نصايح و مواعظ خود آرامش دادم و گفتم: اين از تقديرات الهى بوده و در آن اسرار و آياتى است که بر هيچ کس مخفى نخواهد ماند؛ خدا! خدا! گمان مبر که اين يک مصيبت بوده، بلکه براى آنان که رأيشان صائب است يک نشان غيبى است.
خواجه آرام شد و فرداى آن روز نزد سلطان رفت. او آنچه را من در تعزيت و تسليت وى گفته بودم، براى سلطان بازگو کرده بود. پس از آن، شاعران مصر شروع به انشاى مراثى و قصايد کردند.
پس از آن، سلطان به کار تهيه اسباب عمارت پرداخت. آن روزها تابستان و فصل رسيدن خرما و جمعآورى محصول بود، در چنين فصلى فرستادن قافلهها کار دشوارى بود، چنانکه سرپرستى چنين کارى، موقعيّت ويژهاى را مىطلبيد. اين اقدام نيازمند آن بود تا شخصى بلندمرتبه، صاحب برهانى قاطع، داراى ابهت و مال و غلامان و مردان، آن را عهدهدار شود و در عين حال مهابت عربى داشته باشد تا باديهنشينان از وى اطاعت کنند و چنانکه مىبايست آگاه به کار عمارت باشد تا تجّار و حکام حجاز از وى پيروى نمايند. بعد از مشورتهاى زياد، خواجه ابنالزمن دوست و سيد من انتخاب شد. او به عذرهايى که مىدانست، از پذيرفتن آن خوددارى مىکرد، اما سلطان نيز اصرار ورزيده بر او تکليف مىکرد اما وى به هر روى، راضى نمىشد. اين وضعيت ادامه يافت، خواجه اصرار بر عدم پذيرش داشت. در استنکاف از پذيرفتن، به استبداد گراييد. روزى در اين باره با من به مشاوره پرداخت. من از او خواستم تا دلايل خود را بازگويد و او چندى را گفت. مهمترين آنها تغيير مزاج سلطان و بىاعتمادى به او بود؛ چرا که انديشه او مرتب دگرگونى يافته و به عهد و پيمان خود پايبند نيست. خواجه افزود: اين کار بزرگى است، چنانکه تمام کردن اين بنا نياز به پول فراوانى دارد، اما سلطان از اين امر آگاهى ندارد، او بر اين گمان است که با انفاق مختصرى مىتوان آن را به انجام رساند. اما زمانى که بنا باشد پول زيادى بپردازد، کار بر او دشوار شده، حوصلهاش تمام گشته و بخل او گل مىکند؛ سخنچينان مفسد نيز برايش «حبّ مال» را زينت داده فتنهانگيزى مىکنند و همه اين کينهها عليه من خواهد بود. در آن صورت جان و مالم هلاک خواهد شد.
خواجه فردى پرتجربه و در شمار زيرکان عرب و دقيق در امور بود. وقتى دلايل خود را برايم گفت، از من درخواست استخاره و اداى حق مشاورت کرد. من پس از استخاره به او گفتم: مطلب همان است که تو مىگويى، تو بر انديشه سلطان آگاهى و آنچه درباره او مىگويى از وى متوقع است بلکه مسلّم واقع خواهد شد، اما من تو را ميان دو چيز مخيّر مىکنم؛ يکى آن که براى حفظ مال و جان، اقدام به اين عمارت و خدمت را ترک کنى، در آن صورت در شمار کسانى هستى که دنيا را انتخاب کرده و خدمت مولاى خويش را وانهادهاند و در شمار کسانى قرار مىگيرى که چنين منفعت آمادهاى را، که کسب شرافت با چنين خدمتى است، به دليل ضرر از دست دادن دنيا، رها کردهاى، در حالى که قبول آن سبب شرف و سرافرازى تو در دنيا و بلندى رتبت و نجات تو در آخرت خواهد بود. راه ديگر آن که اين خدمت را بپذيرى و توکّل بر خداوند کنى، خداوند ضامن نجات و افزودن رتبت کسى است که در راهش قدم مىنهد. اگر عمارت مسجد تمام شد و تو از شرّ آنچه در انتظارش بودى، در امان ماندى، چه خوب! در غير آن صورت تو از مجاهدان راه خدايى و رفتن جان و مال تو در راه حق چيزى نخواهد بود.
با اين سخن من، خواجه به گريه افتاد و گفت: من آخرت را برگزيدم اما مايلم تا مرا در اين سفر همراهى کرده، در کار عمارت با همت و رأى خود ياريم کنى. من پذيرفتم و اشتياق خود را براى عزيمت، همراه وى به سوى آن حرم امن - که سبب خلاصى من از فراق و درد بود - بيان کردم.
سخن من که تمام شد، خواجه نزد سلطان رفت و کار عمارت را پذيرفت و براى همراهى من با او در سفر حجاز، از وى رخصت گرفت. آنگاه خواجه به تهيه مقدمات و اسباب پرداخته، قافلهاى عظيم از صنعتکاران، بنّايان، سنگکاران...، نقاشان، نجاران و ديگر مايحتاج کار عمارت، ترتيب داده ساج و مرمر و غلات و خوراکى، از راه دريا به ينبع ارسال کرد. ما در تاريخ بيست و هشتم ربيعالأول از مصر خارج شده، بعد از پشت سرگذاشتن عقبه، به ينبع رسيديم و در بيست و هشتم ربيعالثانى وارد مدينه شريف شديم. اولين روزى که به مدينه درآمديم و به شرف زيارت حرم نبوى نائل گشتيم، مشاهده کرديم که سقف مسجد و برخى از ستونها سوخته و شمارى هنوز سرپاست؛ طورى که در هيچ جاى مسجد به جز قبّه مرقد مقدّس، حتى به اندازه سايبان يک نفر، سقفى وجود ندارد. در قسمت روضه، ستونهايى از نخل نصب کرده با شاخههاى درخت خرما آنجا را مسقف کرده بودند. درست همانند زمان رسول خدا - صلّى اللَّه عليه و آله و سلم - ما با چنين وضعى به روضه مشرف شديم و اين بهترين سعادت ما بود که آن را همانند وضعيتى که زمان رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم - داشت مشاهده کرديم نه وضعى که سلاطين آن را ساختند و با طلا و ساج آذين بستند. اين وضعيت تا پايان کار سقف زنى روضه، سرپا بود و ما در مدتى قريب به شش ماه، در روضه با همان وضعيت نماز مىگزارديم.
زمانى که خواجه در مدينه استقرار يافت، کار عمارت را آغاز کرد. در آنجا بود که درباره چگونگى آن ميان مهندسان، اختلاف افتاد. آنها مىگفتند: اگر مثل بناى قبلى بسازيم و سقفهاى چوبى را بدون عمل طاق زنى ]قوسى[ روى ستونها قراردهيم، آتش به سرعت آنها را فرا مىگيرد، چنانکه پيش از اين، دوبار چنين شده است. بنابراين تصميم گرفتند تا طاقها را بر روى ستونها بگذارند و سقفهاى چوبى را در بين طاقها قراردهند تا آتش بدان نرسد. در اين صورت - العياذباللَّه - حتّى اگر سقفهاى چوبى آتش بگيرد، مسجد به تمامه خراب نخواهد شد بلکه طاقها همچنان سرپا مانده، تنها سقفهاى چوبى که بر روى طاقها قرار گرفت خواهد سوخت، در اين صورت کار تعويض آنها آسان خواهد بود.
پس از آن، در اين که قبّه مقدسه را با سقفهاى چوبى بپوشانند، اختلاف نظر پديدار شد. سرانجام تصميم بر آن شد تا بر روى قبه مرقد، قبه بزرگترى بسازند که نقش غلاف آن را داشته باشد. پيش از آن تنها يک قبه بوده و قبه ديگرى روى آن وجود نداشت، اين عمل کار دشوارى بود؛ زيرا اگر بنا شود قبه بالايى، قبه زيرين را دربرگيرد، بايد بسيار بزرگ باشد در اين صورت خطر تَرَک و انهدام در آن وجود دارد. براى اين کار چهار حفره بزرگ در چهار زاويه قبه ايجاد کردند، آنگاه ستونهايى به بلندى مأذنههاى برافراشته ساخته، آنها را با سنگ و گچ مستحکم کردند، سپس قبه را بر اين پايههاى چهارگانه قراردادند و بدين ترتيب قبه بزرگ و برافراشتهاى بنا نمودند. پس از آن طاقها را بنا کردند، سقفهاى تزيين شده را بر روى آنها قرار دادند، کتيبهها را نگاشتند و در ديوارها از سنگ مرمر و سماق استفاده کردند. درباره منبر نيز از اين که با چوب باشد يا سنگ اختلاف شد، عاقبت از سنگ مرمر ساخته شد. پيش از آن، از چوب بوده که برخى از شاهان يمن آن را ساخته بودند. و پيش از اين، سطح محراب مسجد از سطح قسمتهاى ديگر متفاوت بود؛ چرا که مردم بر آن بودند تا زمين محراب را به همان صورت زمان رسول خدا - صلّى اللَّه عليه و آله و سلم - حفظ کرده با بالاتر بودن ساير قسمتهاى مسجد و پايينتر بودن آن از يکديگر متمايز سازند. بنابراين، محراب از ديگر قسمتهاى روضه و مسجد پايينتر بود، و اين سبب انگيزش بحث فقهاى مدينه درباره آن شده بود، آنها بر آن بودند که بالا بودن مأمومين بر امام کراهت دارد، بطورى که امام ابن فرحون مدنى رسالهاى در اين باره نوشته و کراهت آن را بيان کرد.
ما اين مطلب را به خواجه يادآورى کرده و او را به تسطيح زمين مسجد واداشتيم. پيش از اين براى زيارت قبر پيغمبر - صلّى اللَّه عليه و آله - روبروى ميخ فضّهاى که زير چراغ - قنديل - بود مىايستادند چنانکه براى زيارت ابوبکر روبروى ميخ دوم و براى زيارت عمر روبروى ميخ سوم مىايستادند، اما اکنون محل زيارت رسول خدا - عليه الصلاة و السلام - بر اساس آنچه ما مشخص کرديم. روبروى سنگ، سماقى است که در قبه مرقد قراردارد. براى زيارت شيخين نيز دو ذرع پايينتر، براى هر يک، يک ذرع. مأذنهها نيز تغييرى نيافت مگر «مأذنة البيضاء» که در آغاز آتش در آنجا شعلهور شده بود، بنابراين آن را تعمير کرده و مزين نمودند. کار ساختن عمارت مزبور هفتماه به طول انجاميد، ما شاهد اين بنا بوديم و خداوند به دفعات، توفيق حمل خاک و خشت و کارگرى در مسجد را نصيب ما کرد و ما را در زمره
» من يعمر مساجداللَّه« قرار داد و نيز در زمره آنان که مىگفتند: اللّهم لا عيش الاّ عيش الآخرة فاغفر للأنصار و المهاجرة.
در زمان بناى عمارت، بود که، الشريف الهمام السلطان الاجل المقدام شريف حرم مکه السيد جمال السيادة و السلطنه محمد بن ابى البرکات الشريف الحسنى - اناراللَّه برهانه - به دارالهجره وارد شد. سلطان او را به «شريفى مدينه»، همانند «شريفى مکه» مشرف ساخته و او را شريف تمامى حجاز کرده است. وى به مدينه درآمده، روضه مقدسه و قبه منوره را زيارت کرده و چون از زيارت فراغت يافت، به کار حمل خاک و سنگ پرداخت. او سطل را برسر نهاده و مردم نيز در نقل خاک و کار عمارت وى را همراهى مىکردند. وى هر روز در مسجد کار مىکرد و مردم نيز تلاش زيادى کردند تا کار عمارت تمام شد.
سپاس خداى را که کار عمارت مسجدى را که اسس علي التقوي من اول يوم « بود تمام کرده، حسنات مضاعف براى قيام کنندگان به اين اقدام و بناکنندگان اين اساس قرار داد و الحمدللَّه رب العالمين
منبع: www.historylib.com