گزارش آتش سوزى مسجد نبوى در سال 886 هجرى توسط يک ايراني

زمانى که در مسجد نبوى آتش‏سوزى شد، فضل‏اللَّه در مصر بود. او خود مى‏گويد: در آن زمان سلطان «الملک الأشرف ابو نصر قايتباى» بر ديار مصر حکومت مى‏کرد. من نيز در شهر قاهره در محله باب‏النصر، در نزديکى مسجدى که به نام «امير بردى بيک» شهرت داشت، در خانه «مولانا ملک ‏التجار بالبلاد المصرية و الديارالشامية و الحجازية الخواجا شمس‏الدين محمد بن الزمن‏ الشامى، صاحب الخيرات الکثيرة» زندگى مى‏کردم.
چهارشنبه، 16 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گزارش آتش سوزى مسجد نبوى در سال 886 هجرى توسط يک ايراني
گزارش آتش سوزى مسجد نبوى در سال 886 هجرى توسط يک ايراني
گزارش آتش سوزى مسجد نبوى در سال 886 هجرى توسط يک ايراني

زمانى که در مسجد نبوى آتش‏سوزى شد، فضل‏اللَّه در مصر بود. او خود مى‏گويد: در آن زمان سلطان «الملک الأشرف ابو نصر قايتباى» بر ديار مصر حکومت مى‏کرد. من نيز در شهر قاهره در محله باب‏النصر، در نزديکى مسجدى که به نام «امير بردى بيک» شهرت داشت، در خانه «مولانا ملک ‏التجار بالبلاد المصرية و الديارالشامية و الحجازية الخواجا شمس‏الدين محمد بن الزمن‏ الشامى، صاحب الخيرات الکثيرة» زندگى مى‏کردم.
مردم مدينه پس از وقوع حريق، از امير مصر، الملک الاشرف درخواست کمک کردند و او نيز همين خواجه شمس‏الدين را براى بازسازى مسجد و حرم نبوى به مدينه فرستاد. خواجه، فضل‏اللَّه را به همراه خود برد و آنها در ربيع‏الآخر سال 87؛ يعنى شش ماه پس از وقوع آتش‏سوزى به مدينه رسيدند.
در اينجا بود که فضل‏اللَّه توانست مجموع رخدادهاى مربوط به وقوع آتش‏ سوزى را از زبان عالمان مدينه گردآورى و تحرير کرده و به علاوه، وقايعى را که از زمان حرکتش از مصر آغاز شده تا زمان پايان يافتن بناى مسجد را بر آن بيفزايد.
فضل الله در مقدمه و مؤخره رساله خود نيز مباحثى در توجيه جنبه‏هاى دينى اين واقعه ارائه کرده است. وى نام رساله خود را «هداية التصديق الى حکاية الحريق» گذاشته است. رساله مزبور در چهار فصل تنظيم شده است:
فصل اول: در معناى اين سخن رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله - که فرمود: «حجابه ‏النور، لو کشف لاحرقت سبحات وجهه ما انتهى اليه بصره».
فصل دوم: در بيان شفقت رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله - بر امتش.
فصل سوم: در تفصيل حکايت آتش‏سوزى تا بناى آن.
فصل چهارم: در نشانه‏ها و آيات غريب که در حين آتش‏سوزى و پس از آن، در عمارت رخ داده است.
آنچه که ما در اينجا ترجمه کرده‏ايم، فصل سوم رساله اوست که به عنوان نقل سخن شاهدان عينى در اصل آتش‏سوزى و نيز بناى عمارت از زبان خود او که شاهد ماجرا و دخيل در کارها بوده، ارزش دارد.
فضل‏اللَّه اين رساله را به عربى در همان زمان تحرير کرده و بعداً در شب جمعه بيستم ماه شوال سال 907 در شهرستان جى اصفهان نسخه‏اى از آن را نوشته است. نسخه مزبور عيناً به خط فضل‏اللَّه، به کوشش آقاى ايرج افشار در « يادنامه ايرانى مينورسکى» چاپ شده و در همان يادنامه، متن حروفى آن را آقاى دانش‏پژوه چاپ کرده‏اند. متن حاضر ترجمه فصل سوم رساله است.
فضل‏اللَّه در آغاز نام عالمانى را که گزارش آتش‏سوزى را براى وى نقل کرده‏اند، ذکر نموده و پس از آن، به بيان ماوقع مى‏پردازد. افراد مزبور عبارتند از:
شيخ شمس‏الدين محمد بن ابى‏الفرج بن الشيخ زين‏الدين مراغى عثمانى مدنى که فضل‏اللَّه کتاب صحيح مسلم را بر وى خوانده است. قاضى صلاح ‏الدين محمد مدنى که امام جماعت مسجدالنبى - صلى اللَّه عليه و آله - بوده است. قاضى‏القضاة حنفيان در مدينه شيخ سخاوى فقيه و اديب و قاضى‏القضاة مالکيان در مدينه. عبدالقادر حسينى حنبلى قاضى‏القضاة حنابله در مدينه. شمس‏الدين محمد بجاوى. شيخ مسعود مغربى. شيخ عثمان طرابلسى. جلال‏الدين محمد بخارى معروف به ابن حلال. شيخ محمد بن تقى. سيد شريف عبدالرحمن‏ بن ابى‏السعادات رئيس مؤذنان حرم؛ ابن علبک مؤذن، که واقعه مزبور در آغاز از پدر او شيخ شمس‏الدين محمد رئيس وقت مؤذنان حرم رخ داده است.
«هر کدام از اين مشايخ بخشى از ماجرا را برايم حکايت کردند. آنان - که خداى رحمتشان کناد - گفتند: در يکى از شبهاى دهه دوم ماه رمضان سال 886، مردم مدينه از نماز تراويح - که آن را در پايان شب مى‏خوانند - فارغ گشتند، مؤذنان بر حسب عادت، به تسبيح پرداختند. عادت مؤذّنان در مدينه اين بود که با گذشت دو سوم شب، به کار تسبيح و تهليل مى‏پرداختند. اولين کسى که چنين مى‏کرد رئيس مؤذنان بود که در «مناره بيضا» که بر فراز قبه حرم نبوى - صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم -اذان مى‏گفت. آنگاه که او تسبيح و تهليل مى‏گفت، مؤذنى که در برابر او در مأذنه طرف راست باب جبرئيل بود، به تسبيح و تهليل مى‏پرداخت. پس از آن مؤذنى که در مأذنه باب‏الرّحمه بود چنين مى‏کرد و آنگاه مؤذن ناحيه باب‏السلام و آنگاه رئيس مؤذنان در «مأذنةالبيضاء» بار ديگر تهليل مى‏گفت و مؤذنان ديگر تا طلوع فجر در پى او چنين مى‏کردند. اين عادت تهليل، در مدينه منوّره بود».
مشايخ گفتند:
زمانى که در آن سحرگاه، رئيس مؤذنان فرياد تهليل سرداد، آسمان در غرّش (رعد و برق) بود و مردمان بعداز فراغ از نماز تراويح مشغول خوردن سحرى بودند، ناگهان مردم صداى مهيب و دلخراشى شنيدند، گويى ستونى عظيم فرو افتاد. از آنجا که آنان برق و صاعقه‏اى نديده و تنها آن صداى مهيب را شنيدند، به حيرت درافتادند و گمان کردند که در درون عمارت مسجد حادثه‏اى روى داده است. صداى تهليل رئيس مؤذنان خاموش شد و سکوت ادامه يافت در حالى که مؤذنان ديگر در انتظار بودند.
زمانى که اين وضعيت به درازا کشيد، يکى از خدام به مأذنه رفت و او خود براى من چنين حکايت کرد:
«وقتى به مأذنه درآمدم رئيس را که خداى رحمتش کند ديدم در حالى که شباک مأذنه را گرفته، چشم به آسمان دوخته و در همان حالت ايستاده، مرده بود، هيچ ‏گونه اثرى از سوختگى و يا ضربه در وى مشاهده نشد. رئيس از اکابر صلحا و علما و محدثان بود، او حلقه درسى در حرم داشت و عالمى فرزانه از بزرگان اهل حرم بود. خادم مزبور افزود: وقتى او را در اين حالت ديدم، از ديدن آن منظره وحشت کرده به تحيّر افتادم، به پيرامون نگريستم اما چيزى نديدم، آنگاه به سقف مسجد نگاه کردم، ديدم در نزديکى مأذنه‏اى که در ناحيه باب‏السلام بود، از سقف مسجد شعله‏اى به قد يک انسان در چوبهاى سقف مسجد زبانه مى‏کشد. پس فرياد آتش! آتش! سردادم. خدام و همسايگان همه جمع شده به کار انتقال قرآنها، کتابها، فرشها و قفسه‏ها و اثاث حرم پرداخته با فرياد درخواست آب کردند. هرچه آب روى آتش مى‏ريختند، شعله آن زيادتر شده و آتش بيشتر مى‏شد، گويى روغن در چراغ ريخته مى‏شود! آتش همه سقف مسجد را دربرگرفت. هرچوبى که در مسجد بود و همه عودها در آتش سوخت، آنگاه به ستونهاى سُربى مسجد سرايت کرده و آنها را ذوب نمود. بيشتر ستونها در آتش سوخته و تنها قبه شريف که محفوف به انوار قدسى و برکات قدوسى بود و ملائکه از هر طرف آن را پاس مى‏داشتند، به امر خداوند از آتش در امان ماند.
کم کم آتش به روضه سرايت کرده، منبر، قرآنها، فرشها و قفسه‏هايى که براى نگهدارى قرآنها و کتابها بود، در ميانه آتش قرار گرفت. گروهى از خادمان و طواشى کوشيدند تا قسمتى از وسايل را خارج کنند و اين سبب شد تا با رئيس ده نفر در آتش بسوزند. کسانى در حالى که آتش گرفته و شعله آتش از آنان بلند بود، از مسجد خارج مى‏شدند. آثار سوختگى تا مدتها بر جسم آنان بود. گروهى مردند و کسانى زنده ماندند. همه اين حوادث در کمتر از سه ساعت نجومى اتفاق افتاد. اين خود امرى شگفت‏آور است؛ چرا که عمارات مسجد بسيار زياد بود. و اگر آتش به آنها مى‏رسيد، تا چند روز آتش قابل کنترل نبود و آتش در ميان ستونها پراکنده مى‏گرديد. استوانه‏ها از سنگهاى سخت سياهى ساخته شده و همچون سنگهاى آسيا بصورت فلکى و مدوّر بود؛ آنها را بر يکديگر قرارداده و با سرب مذاب به يکديگر پيوند داده بودند. به علاوه در ميان هر استوانه يک ميله آهنى قوى وجود داشت. همه استوانه‏هاى مزبور که اين چنين مستحکم و پايدار بود، در برابر آتش چونان چوب خشکى بود که در کمتر از سه ساعت آتش گرفت و از آنها جز مشتى سنگ متفرق دودزده چيزى نماند.
منزه است خداوند آفريننده توانايى که آنچه را در کتابش بدان تهديد مى‏کرد، به آنان نماياند: « واتقوا النّار التى و قودها الناس و الحجارة.». (بقره 24)
و اين رخداد از نشانه‏هاى قيامت بود که خداوند به مردم نماياند تا از قدرت و عذاب او آگاه باشند و از عقوبت و تعذيبش بهراسند.
اين آن چيزى بود که موثقين از اخبار آتش‏سوزى براى من حکايت کردند. و باللَّه التوفيق.
زمانى که آتش‏سوزى رخ داد، مردم متحيّر شده و درباره آن به تفکر فرو رفتند؛ چرا که از عمارت مسجد هيچ اثر و بنايى برجاى نمانده بود. آنان نماينده‏اى را به سوى سلطان «الملک الأشرف» - اناراللَّه برهانه - فرستادند؛ ناظر حرمين شريفين و قاضيان، حکايت آتش سوزى را براى او نوشتند. وقتى خبر به مصر رسيد، دلهاى مردم آتش گرفت، همه به گريه افتادند و فرياد ناله‏شان از هر سو برخاست. آتش اندوه در درونشان شعله‏ور شده، غم آن حريق دلشان را کباب کرد. سلطان نيز به شدّت متأثر شد. ناله عاشقان از درد آتش‏سوزى به آسمان برخاست و آشفتگى دل مشتاقان در مصيبتها مضاعف گرديد.
در آن زمان خواجه شمس‏الدين محمدالزمن بعداز نماز عشاء در مسجد جامع بردى بيک، در کنار خانه‏اش در حره باب النصر - پايين‏تر از قلعه - خبر آتش سوزى را براى من نقل کرد. او از بهترين دوستان من بود و در حالى که قصه حريق را تعريف مى‏کرد، اشک بر گونه‏هايش روان بود و مى‏گفت: »و ما أدريک ماهية، نار حامية«. ما تمام آن شب به نقل حکايت حريق و آنچه درباره آن گفته شده گذرانديم. من خواجه را با نصايح و مواعظ خود آرامش دادم و گفتم: اين از تقديرات الهى بوده و در آن اسرار و آياتى است که بر هيچ کس مخفى نخواهد ماند؛ خدا! خدا! گمان مبر که اين يک مصيبت بوده، بلکه براى آنان که رأيشان صائب است يک نشان غيبى است.
خواجه آرام شد و فرداى آن روز نزد سلطان رفت. او آنچه را من در تعزيت و تسليت وى گفته بودم، براى سلطان بازگو کرده بود. پس از آن، شاعران مصر شروع به انشاى مراثى و قصايد کردند.
پس از آن، سلطان به کار تهيه اسباب عمارت پرداخت. آن روزها تابستان و فصل‏ رسيدن خرما و جمع‏آورى محصول بود، در چنين فصلى فرستادن قافله‏ها کار دشوارى بود، چنانکه سرپرستى چنين کارى، موقعيّت ويژه‏اى را مى‏طلبيد. اين اقدام نيازمند آن بود تا شخصى بلندمرتبه، صاحب برهانى قاطع، داراى ابهت و مال و غلامان و مردان، آن را عهده‏دار شود و در عين حال مهابت عربى داشته باشد تا باديه‏نشينان از وى اطاعت کنند و چنانکه مى‏بايست آگاه به کار عمارت باشد تا تجّار و حکام حجاز از وى پيروى نمايند. بعد از مشورتهاى زياد، خواجه ابن‏الزمن دوست و سيد من انتخاب شد. او به عذرهايى که مى‏دانست، از پذيرفتن آن خوددارى مى‏کرد، اما سلطان نيز اصرار ورزيده بر او تکليف مى‏کرد اما وى به هر روى، راضى نمى‏شد. اين وضعيت ادامه يافت، خواجه اصرار بر عدم پذيرش داشت. در استنکاف از پذيرفتن، به استبداد گراييد. روزى در اين باره با من به مشاوره پرداخت. من از او خواستم تا دلايل خود را بازگويد و او چندى را گفت. مهمترين آنها تغيير مزاج سلطان و بى‏اعتمادى به او بود؛ چرا که انديشه او مرتب دگرگونى يافته و به عهد و پيمان خود پايبند نيست. خواجه افزود: اين کار بزرگى است، چنانکه تمام کردن اين بنا نياز به پول فراوانى دارد، اما سلطان از اين امر آگاهى ندارد، او بر اين گمان است که با انفاق مختصرى مى‏توان آن را به انجام رساند. اما زمانى که بنا باشد پول زيادى بپردازد، کار بر او دشوار شده، حوصله‏اش تمام گشته و بخل او گل مى‏کند؛ سخن‏چينان مفسد نيز برايش «حبّ مال» را زينت داده فتنه‏انگيزى مى‏کنند و همه اين کينه‏ها عليه من خواهد بود. در آن صورت جان و مالم هلاک خواهد شد.
خواجه فردى پرتجربه و در شمار زيرکان عرب و دقيق در امور بود. وقتى دلايل خود را برايم گفت، از من درخواست استخاره و اداى حق مشاورت کرد. من پس از استخاره به او گفتم: مطلب همان است که تو مى‏گويى، تو بر انديشه سلطان آگاهى و آنچه درباره او مى‏گويى از وى متوقع است بلکه مسلّم واقع خواهد شد، اما من تو را ميان دو چيز مخيّر مى‏کنم؛ يکى آن که براى حفظ مال و جان، اقدام به اين عمارت و خدمت را ترک کنى، در آن صورت در شمار کسانى هستى که دنيا را انتخاب کرده و خدمت مولاى خويش را وانهاده‏اند و در شمار کسانى قرار مى‏گيرى که چنين منفعت آماده‏اى را، که کسب شرافت با چنين خدمتى است، به دليل ضرر از دست دادن دنيا، رها کرده‏اى، در حالى که قبول آن سبب شرف و سرافرازى تو در دنيا و بلندى رتبت و نجات تو در آخرت خواهد بود. راه ديگر آن که اين خدمت را بپذيرى و توکّل بر خداوند کنى، خداوند ضامن نجات و افزودن رتبت کسى است که در راهش قدم مى‏نهد. اگر عمارت مسجد تمام شد و تو از شرّ آنچه در انتظارش بودى، در امان ماندى، چه خوب! در غير آن صورت تو از مجاهدان راه خدايى و رفتن جان و مال تو در راه حق چيزى نخواهد بود.
با اين سخن من، خواجه به گريه افتاد و گفت: من آخرت را برگزيدم اما مايلم تا مرا در اين سفر همراهى کرده، در کار عمارت با همت و رأى خود ياريم کنى. من پذيرفتم و اشتياق خود را براى عزيمت، همراه وى به سوى آن حرم امن - که سبب خلاصى من از فراق و درد بود - بيان کردم.
سخن من که تمام شد، خواجه نزد سلطان رفت و کار عمارت را پذيرفت و براى همراهى من با او در سفر حجاز، از وى رخصت گرفت. آنگاه خواجه به تهيه مقدمات و اسباب پرداخته، قافله‏اى عظيم از صنعتکاران، بنّايان، سنگکاران...، نقاشان، نجاران و ديگر مايحتاج کار عمارت، ترتيب داده ساج و مرمر و غلات و خوراکى، از راه دريا به ينبع ارسال کرد. ما در تاريخ بيست و هشتم ربيع‏الأول از مصر خارج شده، بعد از پشت سرگذاشتن عقبه، به ينبع رسيديم و در بيست و هشتم ربيع‏الثانى وارد مدينه شريف شديم. اولين روزى که به مدينه درآمديم و به شرف زيارت حرم نبوى نائل گشتيم، مشاهده کرديم که سقف مسجد و برخى از ستونها سوخته و شمارى هنوز سرپاست؛ طورى که در هيچ جاى مسجد به جز قبّه مرقد مقدّس، حتى به اندازه سايبان يک نفر، سقفى وجود ندارد. در قسمت روضه، ستونهايى از نخل نصب کرده با شاخه‏هاى درخت خرما آنجا را مسقف کرده بودند. درست همانند زمان رسول خدا - صلّى اللَّه عليه و آله و سلم - ما با چنين وضعى به روضه مشرف شديم و اين بهترين سعادت ما بود که آن را همانند وضعيتى که زمان رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم - داشت مشاهده کرديم نه وضعى که سلاطين آن را ساختند و با طلا و ساج آذين بستند. اين وضعيت تا پايان کار سقف زنى روضه، سرپا بود و ما در مدتى قريب به شش ماه، در روضه با همان وضعيت نماز مى‏گزارديم.
زمانى که خواجه در مدينه استقرار يافت، کار عمارت را آغاز کرد. در آنجا بود که درباره چگونگى آن ميان مهندسان، اختلاف افتاد. آنها مى‏گفتند: اگر مثل بناى قبلى بسازيم و سقفهاى چوبى را بدون عمل طاق زنى ]قوسى[ روى ستونها قراردهيم، آتش به سرعت آنها را فرا مى‏گيرد، چنانکه پيش از اين، دوبار چنين شده است. بنابراين تصميم گرفتند تا طاقها را بر روى ستونها بگذارند و سقفهاى چوبى را در بين طاقها قراردهند تا آتش بدان نرسد. در اين صورت - العياذباللَّه - حتّى اگر سقفهاى چوبى آتش بگيرد، مسجد به تمامه خراب نخواهد شد بلکه طاقها همچنان سرپا مانده، تنها سقفهاى چوبى که بر روى طاقها قرار گرفت خواهد سوخت، در اين صورت کار تعويض آنها آسان خواهد بود.
پس از آن، در اين که قبّه مقدسه را با سقفهاى چوبى بپوشانند، اختلاف نظر پديدار شد. سرانجام تصميم بر آن شد تا بر روى قبه مرقد، قبه بزرگترى بسازند که نقش غلاف آن را داشته باشد. پيش از آن تنها يک قبه بوده و قبه ديگرى روى آن وجود نداشت، اين عمل کار دشوارى بود؛ زيرا اگر بنا شود قبه بالايى، قبه زيرين را دربرگيرد، بايد بسيار بزرگ باشد در اين صورت خطر تَرَک و انهدام در آن وجود دارد. براى اين کار چهار حفره بزرگ در چهار زاويه قبه ايجاد کردند، آنگاه ستونهايى به بلندى مأذنه‏هاى برافراشته ساخته، آنها را با سنگ و گچ مستحکم کردند، سپس قبه را بر اين پايه‏هاى چهارگانه قراردادند و بدين ترتيب قبه بزرگ و برافراشته‏اى بنا نمودند. پس از آن طاقها را بنا کردند، سقفهاى تزيين شده را بر روى آنها قرار دادند، کتيبه‏ها را نگاشتند و در ديوارها از سنگ مرمر و سماق استفاده کردند. درباره منبر نيز از اين که با چوب باشد يا سنگ اختلاف شد، عاقبت از سنگ مرمر ساخته شد. پيش از آن، از چوب بوده که برخى از شاهان يمن آن را ساخته بودند. و پيش از اين، سطح محراب مسجد از سطح قسمتهاى ديگر متفاوت بود؛ چرا که مردم بر آن بودند تا زمين محراب را به همان صورت زمان رسول خدا - صلّى اللَّه عليه و آله و سلم - حفظ کرده با بالاتر بودن ساير قسمتهاى مسجد و پايين‏تر بودن آن از يکديگر متمايز سازند. بنابراين، محراب از ديگر قسمتهاى روضه و مسجد پايين‏تر بود، و اين سبب انگيزش بحث فقهاى مدينه درباره آن شده بود، آنها بر آن بودند که بالا بودن مأمومين بر امام کراهت دارد، بطورى که امام ابن فرحون مدنى رساله‏اى در اين باره نوشته و کراهت آن را بيان کرد.
ما اين مطلب را به خواجه يادآورى کرده و او را به تسطيح زمين مسجد واداشتيم. پيش از اين براى زيارت قبر پيغمبر - صلّى اللَّه عليه و آله - روبروى ميخ فضّه‏اى که زير چراغ - قنديل - بود مى‏ايستادند چنانکه براى زيارت ابوبکر روبروى ميخ دوم و براى‏ زيارت عمر روبروى ميخ سوم مى‏ايستادند، اما اکنون محل زيارت رسول خدا - عليه الصلاة و السلام - بر اساس آنچه ما مشخص کرديم. روبروى سنگ، سماقى است که در قبه مرقد قراردارد. براى زيارت شيخين نيز دو ذرع پايين‏تر، براى هر يک، يک ذرع. مأذنه‏ها نيز تغييرى نيافت مگر «مأذنة البيضاء» که در آغاز آتش در آنجا شعله‏ور شده بود، بنابراين آن را تعمير کرده و مزين نمودند. کار ساختن عمارت مزبور هفت‏ماه به طول انجاميد، ما شاهد اين بنا بوديم و خداوند به دفعات، توفيق حمل خاک و خشت و کارگرى در مسجد را نصيب ما کرد و ما را در زمره
» من يعمر مساجداللَّه« قرار داد و نيز در زمره آنان که مى‏گفتند: اللّهم لا عيش الاّ عيش الآخرة فاغفر للأنصار و المهاجرة.
در زمان بناى عمارت، بود که، الشريف الهمام السلطان الاجل المقدام شريف حرم مکه السيد جمال السيادة و السلطنه محمد بن ابى البرکات الشريف الحسنى - اناراللَّه برهانه - به دارالهجره وارد شد. سلطان او را به «شريفى مدينه»، همانند «شريفى مکه» مشرف ساخته و او را شريف تمامى حجاز کرده است. وى به مدينه درآمده، روضه مقدسه و قبه منوره را زيارت کرده و چون از زيارت فراغت يافت، به کار حمل خاک و سنگ پرداخت. او سطل را برسر نهاده و مردم نيز در نقل خاک و کار عمارت وى را همراهى مى‏کردند. وى هر روز در مسجد کار مى‏کرد و مردم نيز تلاش زيادى کردند تا کار عمارت تمام شد.
سپاس خداى را که کار عمارت مسجدى را که اسس علي التقوي من اول يوم « بود تمام کرده، حسنات مضاعف براى قيام کنندگان به اين اقدام و بناکنندگان اين اساس قرار داد و الحمدللَّه رب العالمين
منبع: www.historylib.com




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط