تمسک به سنت نبوي براي مخالفت با حکمت الهي

آيا تمسک به حديث رسول (ص) با «حکمت» به معناي جريان عقلي در تاريخ اسلام، سازگار است يا خير؟ به نظر مي رسد دو مکتب در اين ارتباط وجود دارد. نخست مکتبي که تحت عنوان مذهب اهل حديث شناخته شده و بر اين باور است که پيروي از حديث و تمسک به کتاب و سنت، با رها کردن عقل براي انديشيدن سازگاري ندارد. در اين مکتب اصل چنين است که همه چيز را بايد از حديث گرفت و تنها در دايره ظواهر پيش رفت.
چهارشنبه، 16 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تمسک به سنت نبوي براي مخالفت با حکمت الهي
تمسک به سنت نبوي براي مخالفت با حکمت الهي
تمسک به سنت نبوي براي مخالفت با حکمت الهي

چکيده:

آيا تمسک به حديث رسول (ص) با «حکمت» به معناي جريان عقلي در تاريخ اسلام، سازگار است يا خير؟
به نظر مي رسد دو مکتب در اين ارتباط وجود دارد.
نخست مکتبي که تحت عنوان مذهب اهل حديث شناخته شده و بر اين باور است که پيروي از حديث و تمسک به کتاب و سنت، با رها کردن عقل براي انديشيدن سازگاري ندارد. در اين مکتب اصل چنين است که همه چيز را بايد از حديث گرفت و تنها در دايره ظواهر پيش رفت. اين جريان، مخالفان خود را اهل بدعت مي نامد و آن را مفهومي شامل تمامي مخالفان مذهب اهل حديث و حتي شامل سنياني مي داند که اهل کلام و رأي هستند. دايره اين نگاه بسيار وسيع بوده و از فقه تا عقايد را شامل مي شود.
دوم مخالفان آن نظريه که بايد نامشان را طرفداران مکتب حکمت ناميد. اين جماعت تمسک به حديث نبوي را مخالف با حکمت نمي دانند و راه کلام و عقل را در دين مفتوح مي بينند.
اين دو جريان از زمان صحابه وجود داشته و حتي به نوعي بايد گفت مباني آن توسط برخي از صحابه طراحي شده است.
در دوره نخست يعني چند دهه اول، حتي کساني که در آن روزگار حديث را نمي پذيرفتند نوع تلقي شان از قرآن چنان بود که بايد به ظواهر آن بسنده کرد و چيزي ضميمه آن نساخت. بعدها که حديث مقبولشان واقع شد باز هم حرکت ظاهربيني را ادامه دادند و اين بار به صورت افراط به حديث تمسک کردند.
سمبل مکتب حکمت در ميان صحابه امام علي (ع) است. امام علي (ع) دفاع از سنت و حکمت به صورت همراه و همزمان است. وي به رغم آن که به شدت طرفدار سيره نبوي و پيروي از آن است، اما بخش عمده چيزي که از آن به عنوان «حکمت» ياد مي شود ريشه در آموزه هاي وي دارد.
اين مقاله عهده دار شرح اين مطلب است که جرياني که جريان غالب در جهان اسلام در بخش اسلام سني شده است، از ديرباز سنت را بهانه اي براي نفي حکمت قرار داده است، در حالي که جرياني ديگر، دقيقا روي اين نکته پافشاري دارد که تمسک به سنت وقتي محقق مي شود که جايي براي حکمت و تأمل در دين نماند.
اين بحث را عمدتا بر پايه کتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة از ابوالقاسم هبة الله بن حسن بن منصور طبري لالکائي (م 18) دنبال مي کنيم.توصيه هاي اهل حديث براي پرهيز از بکارگيري عقل
سنت در اصطلاح شناخته شده آن، بر حديث به معناي عام، شامل گفتار و رفتار رسول (ص) و از نظر شيعه همان گفتار و رفتار تمام معصومين است. البته اهل سنت، رفتار و اقوال صحابه را هم تالي تلو سخن رسول (ص) قرار مي دهند و در عمل آن را جزو سنت مي شمرند.
از چه زماني تعبير «سنت» شهرت يافت؟ بر اساس تحقيقات انجام شده بايد گفت، اين تعبير در زماني شيوع يافت که برابر آن بدعت نهاده شد و بدين ترتيب سنت و بدعت در اين تعريف چنان تعريف شدند که کاملا بر ضد هم هستند. بنابرين تا پيش از برآمدن نحله هاي مخالف سنت، از کلمه «سني» براي نشان دادن يک گرايش استفاده نمي شد. سنت گرايي در اين تعبير خاص بر «اهل حديث» اطلاق شد و اصولا اهل سنت و اهل حديث به يک معنا بکار رفت.
استفاده از اين تعبير يعني سنت گرا، براي معرفي يک گروه مذهبي بر اين اساس بود که گروه ياد شده صرفا به سنت ها يعني احاديث پايبند هستند و از هر آنچه در مقابل يا در کنار آنهاست، پرهيز مي کنند. به جاي بدعت، گاه از اهل رأي و يا حتي اهل کلام استفاده مي شد. در اين تفسير اهل رأي و متکلمان اهل بدعت شناخته مي شوند. البته در معناي وسيع تر همه گروه هاي غير اهل حديث، به عنوان اهل بدعت شناخته شدند. معتزله و جهميه و شيعه و خوارج و از اين قبيل همه اهل بدعت بودند.
يک نکته مهم در باره مجموعه «احاديثي» است که به عنوان حديث رسول خدا (ص) شناخته مي شود. در اين باره ابهام هاي جدي وجود دارد. بسياري از اين احاديث مجعول و در شرايطي درست در ميانه نزاع هاي مذهبي ساخته شده است. در بسياري از آنها علائم جعل چندان آشکار است که گويي مي توان زمان جعل آنها را هم در فلان دهه خاص از قرن دوم يا سوم دريافت.
بنابرين چشم داشتن به اين که در اين احاديث چه آمده و بر پايه آنها مي توان حدود معرفت مجاز عقلي و فلسفي در اسلام را دريافت، چشمداشت بيهوده اي است. عمده حديث را «اهل حديث» جمع کردند که از اساس با آن گرايش ميانه اي نداشتند. عجالتا اين بحث را بيش از اين دنبال نمي کنيم.
در تفسير از سنت، آنچنان که دلخواه «اهل حديث» بود، روي سه ويژگي تکيه مي شود:
اول: تکيه بر حديث به معناي آنچه به اعتبار حديث نقل شده و نه تنها شامل رسول بلکه صحابه و تابعين و گزينشي که به عنوان سلف صالح صورت گرفته مي شود.
دوم: دوري از تعقل و تفکر و پذيرش ظاهر قرآن و حديث.
سوم جلوگيري از طرح نکات تازه و يافته هاي جديد و موضوعات نو. در اين بخش، بدعت به هرچيز نوع اطلاق مي شود. مفهوم مقابل آن، صرفا پيروي ظاهري از قرآن و حديث است. آنچه مهم است «الحث علي الاتباع» و دوري از «التکلف و الاختراع» است. (شرح اصول: 1/23).لالکائي در مقدمه کتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنه در باره شکل گيري جريان منازعه ميان اهل حديث و اهل حکمت شرح جالبي را از ديد خود که يک عالم اهل حديث است، آورده است. وي در اين مقدمه، اصحاب مکتب عقل و حکمت را متهم مي کنند که ايمان به آيات قرآن ندارند و تفسير آن آيات را بر پايه درک سلف قبول ندارند و «آراء الحديثه» خود را مبناي فهم قرآن قرار داده و اين افکار قبول دارند و آراءشان را «حکمة و علما و حُجَجا و براهين» مي دانند (شرح اعتقاد: 1/11).
در مقابل، اصحاب حکمت، اهل حديث را حشوي مذهب و مقلد تلقي مي کنند و متقابلا اهل حديث، افکار و انديشه آنها را سردرگمي و افکار مخالف با شريعت قلمداد مي کنند.
از نظر اهل حديثي مانند لالکائي دين اصحاب حکمت عبارت است از: انما دينه الصجاج و ا لبقباق و الصياح و اللقلاق است (همان: 13).
لالکائي معتقد است که معتزله عقايدشان را با زور شمشير يا تبليغ مخفيانه پيش برده اند (همان: 14-15) در حالي که عقايد اهل حديث به صورت طبيعي نشر يافته است. اشاره لالکائي به رفتار مأمون است. به نظر نويسنده اين سطور تفاوتي ميان روش مأمون براي نشر زورانۀ افکار معتزلي با مشي متوکل باز با روشي بدتر در نشر افکار اهل حديث تفاوتي ندارد.
اهل حديث در شرح شکل گيري نظريه تاريخي اصحاب حديث و اصحاب حکمت، بنا را بر اين مي نهند جريان اهل حديث بر پايه عقايد صحابه و تابعين شکل گرفته و سپس در اثر ايجاد يک انحراف، جريان اصحاب حکمت درست شده است. عبارت لالکائي اين است که پس از جريان اصحاب حديث، نخستين بار بحث از قدر مطرح شد، اما جرأت بروز و ظهور نيافت و «مضت علي هذه القرون ماضون الاوّلون و الاخرون» تا اين که اين که جريان جديدي از آنچه رسول الله بر آن بود منحرف شد و پيروان آن نحله «ابتدعوا من الادلة خلاف الکتاب و السنة». بعد هم اين را دين و اعتقاد گرفتند.
در اين تصوير، هر نوع مناظره علمي که معمولا اصحاب حکمت پيشنهاد مي کردند، کاري ناهنجار و مفسده انگيز بود. «فما جني علي المسلمين جناية أعظم من مناظرة المبتدعة». (همان، ص 19). اهل حديث از مناظره و مجادله بر سر مباحث اعتقادي پرهيز داشته آن را مصداق «يجادل في الله بغير علم» تفسير مي کنند. حتي تفسير قرآن هم در اين تصور گاه معناي «ضرب قرآن بعضه ببعض» پيدا مي کند (همان، ص 129). به نظر مي رسد بايد در باره اين روايت دقت بيشتري صورت گيرد.
يکي از مسائل مهم، حديث گرايي افراطي و فراواني حديث در قرن دوم است که تلاش مي کند همه علوم اولين و آخرين را از اين احاديث که بسياري از آنها مجعول است اتخاذ کند. براي جبران کمبود روايت، اصحاب اين مکتب تلاش کردند از چيزي به نام «اثر» بهره ببرند و بدين ترتيب در کنار «احاديث» «آثار» يعني کلمات صحابه و تابعين هم گردآوري شد. طبعا مجموعه ها و موسوعه ها صخيم تر شد.مستندات نبوي:
مجموعه اي عظيم از حديث نبوي (با ارقام ميليوني) در قرن سوم در دسترس محدثان بود که ثلث آن هم در قرن دوم وجود نداشت و از اين ثلث، ربعي از آن که سهل است عُشر آن هم در قرن اول نبود. اين که چرا در قرن سوم چنين اتفاقي افتاد پرسش مهمي است. آنچه به اختصار گفتني است اين که اهل حديث درست در اواخر قرن دوم و قرن سوم برآمدند و بازار حديث را به شدت گرم کردند. اين داستاني شگفت است.
اما در ارتباط با بحث ما، احاديثي به عنوان مقابله با بدعت به معناي خاص آن يعني مخالفت با تأمل و تفکر در دين، نيز ساخته شد. صدها حديث عليه فرقه هاي مختلف با اسم و رسم آنها ساخته شد. آن هم اسم و رسم هايي که بعدها ايجاد شده بود و علي القاعده آنان مي بايست احاديث ياد شده را به پاي غيب گويي حضرت از آينده مي گذاشتند.
براي مثال از حديث ذيل مي توان ياد کرد که ناظر بر وضعيت قرن دوم و سوم است و دقيقا در شرايطي مطرح شده است تا جلوي مباحثات فرقه اي و مذهبي بر سر مفاهيم را بگيرد:
عن أبي هريره عن رسول الله (ص): ذروني ما ترکتکم فانما أهلک من کان قبلکم کثرة سؤالهم و اختلافهم علي أنبيائهم، فما نهيتکم عنه فاجتنبوا و ما أمرتکم به فأتوا منه مااستطعتم. (به روايت بخاري و مسلم و ترمذي و ابن ماجه و تمام مصادر اصلي حديثي اهل حديث).
انتخاب عنوان جدل براي اين قبيل مباحث بکار مي رفت:
عن أبي امامة قال: قال رسول الله (ص): ما ضلّ قوم بعد هدًي کانوا عليه الاّ اوتوا الجدل. در ادامه از آيه «ما ضربوه لک الاّ جدلاً بل هم قوم خَصِمُون» استفاده شده تا مفهوم جدل بد بر اين اين قبيل گفتگوها اطلاق شود. (شرح اصول اعتقاد اهل السنة: 1/ 128). در نقلهاي ديگر هم از مفهوم بد جدل مانند آنچه در آيه «و من الناس من يجادل في الله بغير علم» استفاده شده و مقصود از آن بدعت معرفي شده است . قتاده ذيل آيه ياد شده، گفته است که مقصود: صاحب بدعة يدعو الي بدعته مي باشد (شرح اصول : 1/129). شبيه اين تعبير «الخصومه» در دين است که البته مذموم بودنش پسنديده است اما تطبيقش بر مباحثات حکمي و فلسفي دشوار است. از «خوض در آيات الله» هم براي بحث هاي عقلي پيرامون آيات استفاده شده است در اين ترکيب حديث و آيه: لاتجادلوا اهل الخصومات فانهم يخوضون في آيات الله (شرح اصول: 1/146).
البته مي توان پذيرفت که از خصومت و دشمني در مباحثات علمي نهي شده باشد. از امام علي (ع) نقل شده است: اياکم و الخصومة فإنها تمحق الدين (شرح اصول اعتقاد: 1/143) روشن است که مقصود خصومت در مباحثه است. از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: اياکم و الخصومات في الدين فانها تشغل القلب و تورث النفاق (شرح اصول اعتقاد: 1/145). اين حديث ذيل که مي نمايد درست براي جدلهاي کلامي بعدي مطرح شده است:
عن أبي هريره قال: قال رسول الله (ص): لا يزال الناس يستاءلون حتي يقولوا هذا الله خالق کل شيء؛ فمن خلق الله؟ فاذا وجد أحدکم ذلک فليقل آمنت بالله. (بخاري و مسلم و ديگران). البته حديث مذکور في حد نفسه، مشکلي ندارد اما جهت گيري کلي آن مي توانسته عليه مباحثات فلسفي و عقلي باشد.
در اينجا بايد گفت کثرت سؤال و پرسشهاي بي جا در ادبيات تعليم و تعلم به حق و در حديث شيعه و سني مورد انکار قرار گرفته اما اين ربطي به طرح مباحث فلسفي و علمي ندارد. اين روايت در مصادر شيعه و سني نقل شده است که از «کثرت قيل و قال و سؤال» نهي شده است (مجمع الزوائد 1/158، کافي: 5/301).
احاديثي که به طور کلي در باره نفي بدعت در دين است، به رغم درستي اصل بدعت - که به معناي وارد کردن در دين چيزي را به عنوان دين است در بخش احکام – اگر هم اصل آنها درست بوده ، به گونه اي مطرح شده است تا عليه مباحث فکري و حکمي در دين مطرح شود:
عن عائشة قالت: قال رسول الله (ص): من أحدث في أمرنا ما ليس فيه فهو رد (بخاري و مسلم و ديگران).
عن أبي هريره عن عمر: قال رسول الله: لاتجالسوا اهل القدر و لا تفاتحوهم (مصحح سند آن را ضعيف دانسته است). (شرح اصول: 1/133)

مستندات اثري

در همين زمينه، آثاري هم به صحابه منسوب شده است، آثاري که در کنار احاديث در هر باب جاي مي گيرد و بر اساس اين که اقوال صحابه هم حجت است، تقريبا حکم حديث با آن مي شود.
عن عمر: اياکم و اصحاب الرأي فانهم أعداء السنن أعيتهم الاحاديث أن يحفظوها فقالوا بالرأي و أضلوا (شرح اصول اعتقاد: 1/ 139). اين در حالي است که عمر اساسا با نقل حديث مخالف بود اما در اين جمله اي که از قول او ساخته شده، همان ايده وجود دارد. اين که از قول عمر ساخته شده به آن دليل است که وي حديث را از بن و اساس نمي پذيرفت و ايده اش کفايت قرآن بود. در بخش احکام به رأي و حتي اجتهاد مقابل نص هم باور داشت.
و نيز از عمر: سيأتي أناس سيجادلونکم بشبهات القرآن خذهم بالسنن فان اصحاب السنن أعلم بکتاب الله. ( شرح اصول اعتقاد: 1/139). و اين نقل از عمر: اتهموا الرأي علي الدين (همان: 142). البته عمر منهاي قرآن که در درباره آن توصيه مي کرد تفکر و تأمل نباشد، از قضا در بخش احکام، قائل به رأي بود چون حديث را هم نمي پذيرفت. اين قبيل منقولات از وي را بايد ساخته دوره هاي بعد دانست.
شبيه جمله پيشين از خليفه دوم را به امام علي (ع) هم نسبت داده اند! : عن علي: سيأتي قوم يجادلونکم فخذوهم بالسنن فإن أصحاب السنن أعلم بکتاب الله (شرح اصول اعتقاد: 1/139).نوبت که به تابعين رسيد، اين قبيل کلمات قصار اثري در نهي از مجالست اصحاب قدر - که مقصود از ايشان از نگاه اهل حديث کساني است که به هر حال نوعي بحث هاي فلسفي را در باب عقايد مطرح مي کردند - بسيار فراوان شد. از افرادي مانند ابن سيرين، حسن بصري، ابوقلابه، ايوب سختياني، فضيل عياض و بسياري ديگر جملاتي در نهي از مجالست «اهل الاهواء» يا «اهل القدر» و «اهل الرأي» نقل مي شود. لالکائي شمار زيادي از اين جملات را از صفحه 145 به بعد آورده است. يکي از اينها از عمر بن عبدالعزيز است که وقتي از «اهواء» از او سؤال شد گفت: عليک بدين الصبي (شرح اصول: 1/153). ابن طاووس از تابعين، وقتي با يک معتزلي روبرو شد «فأدخل اصبعيه في أذنيه». به پسرش هم گفت چنين کند تا چيزي از کلام او نشود (شرح اصول اعتقاد: 1/152). ابوقلابه هم به شاگردش ايوب سختياني وصيت کرد که «لاتمکّن أصحاب الاهواء من سمعک». (همان، 152).
ماجرا تا شافعي ادامه يافت. از شافعي نقل شده است: ناظره رجل من أهل العراق فخرج الي شيء من الکلام، فقال: هذا من الکلام، فدعه (شرح اصول: 1/165). از مالک بن انس هم نقل شده است که گفت: الکلام في الدين کله أکرهه و لم يزل أهل بلدنا يکرهونه: القدر و رأي جهم و کلما اشبهه، و لا أحب الکلام الا فيما کان تحته عمل، فأمل الکلام في الله فالسکوت عنه، لأني رأي تأهل بلدنا ينهون عن الکلام في الدين الا ما کان تحته عمل (همان، 168).
اوزاعي هم از عدول از آنچه رسميت دارد و سنت شناخته مي شود پرهيز مي دهد: اصبر نفسک علي السنة و قف حيث وقف القوم و قبل ما قالوا و کف عما کفوا و اسلک سبيل سلفک الصالح فانه يسعک ما وسعهم (همان، 174).
در قرن سوم، اين باور که مسائل اعتقادي تنها و تنها در دايره سنن نقل شده بوده و آن، همان است که سلف بر آن بوده اند، و بايد از هر نوع فکري که از «اهل اهواء» است پرهيز شود، به صورت يک باور مسلم در ميان اهل حديث درآمده بود.
احمد بن حنبل مي گفت: اصول سنت نزد ما عبارت است از:
التمسک بما کان عليه أصحاب رسول الله (ص)
و الاقتداء بهم و ترک البدع و کل بدعة ضلالة و ترک الخصومات
و الجلوس مع اصحاب الاهواء و ترک المراء و الجدال و الخصومات في الدين. .. و ليس في السنة قياس و لا تضرب لها الامثال و لا تدرک بالعقول... وي به دنبال آن مي گويد حتي اگر کسي مفهوم حديث را درک نمي کند لازم است به آن ايمان بياورد. براي مثال احاديث رؤيت خدا در آخرت است که حتي اگر گوش شنوده از آن برآشوبد بر اوست که ايمان آورد و حتي يک حرف آن را رد نکند. همين طور احاديث ديگري که از ثقات نقل شده است. سپس مي افزايد: لايخاصم احدا و لا يناظره و لايتعلم الجدل فإن الکام في القدر و الرؤية و القرآن و غيرها من السنن مکروه منهي عنه و لايکون صاحبه من أهل السنة حتي يدع الجدل و يسلم. (شرح اصول اعتقاد: 1/176- 177). باز به عنوان معتقد اهل حديث آمده است: و ترک کلام المتکلمين و ترک مجالستهم و هجرانهم و ترک مجالسة من وضع الکتب بالرأي بلا آثار (شرح اصول: 1/203).
فرار از فکر کردن روي حديث، تنها مربوط به احاديث عقايدي در باب توحيد و امثال آن نيست، بلکه در باره حديثي مانند حديث غدير هم هست. به اين نقل توجه کنيد: احمد بن حميد مشکاني از احمد بن حنبل در باره «قول النبي لعلي: من کنت مولاه فعلي مولاه» پرسيد که : ما وجهه؟ احمد بن حنبل پاسخ داد: لا تکلم في هذا. دع الحديث کما جاء. در اين باره سخن مگوي و حديث را به همان صورت که نقل شده است بگذار. (السنة: ابوبکر خلال: 1/346). ابوبکر مروزي مي گويد: از احمد بن حنبل در باره اين سخن رسول پرسيدم که به علي گفت «أنت مني بمنزلة هارون من موسي» «أيش تفسيره؟» قال: اسکت عن هذا و لا تسأل عن ذا، الخبر کما جاء (السنة خلال: 1/347)

مکتب اهل بيت (ع) مکتب حکمت

به لحاظ تاريخي، دولت خلفا از عصر اول تا عصر امويان، و سپس در دوره عباسيان زماني هارون و بعدها زمان متوکل و نيز القادر، دوراني است که نگرش اهل حديثي حکومت دارد. اما نه لزوما به معناي تمسک به حديث. زيرا در عصر خلفاي اول، گرچه تمسک به حديث درکار نبود، اما ويژگي دوم که تأمل در قرآن بود، قابل قبول نبود.
در مقابل مکتب اهل بيت و به طور کلي مکتب معتزله که خود را وابسته به مکتب امام علي عليه السلام مي ديد، طرفدار مکتب کلامي و تفسير قرآن به شمار مي آمد. معاويه اصطلاح «ملة عثمان» و «ملة علي» را به کار برده از ابن عباس پرسيد که طرفدار ملت عثمان هستي يا ملت علي؟ گفت: ملت نبي. (شرح اعتقاد اهل السنه: 1/195) و اين البته پاسخ معقولي بود. به نظر مي رسد منهاي روش سياسي، اين دو مکتب، به لحاظ فکري هم شکل گرفته است. بروز گرايش به عقل در مکتب اهل را از چندين طريق مي توان نشان داد.
اولا شناخته شدن امام علي (ع) به کلمات حکيمانه و مجموعه آنچه در نهج البلاغه و غرر الحکم آمده، به راحتي مي تواند مکتب تعقل را در امام علي عليه السلام که در عين حال شديدا متسمک به سنت نبوي است نشان دهد. بدين ترتيب در مکتب علي تمسک به سنت مشروطه به مخالفت با حکمت نيست. امام بر اساس آنچه در نهج البلاغه آمده، فراوان روي سنت نبوي و پيروي از آن تکيه مي کند اما همزمان به اجتهاد معقول علاقه مند است.
ثانيا که کتاب العقل و الجهل به عنوان مدخل ورودي کتابهاي موسوعه حديثي ما شاهد مهمي است بر اين مطلب. اين نکته نياز به شرح و بسط ندارد و به راحتي با آنچه در مجموعه هاي حديثي اهل حديث آمده قابل مقايسه است.ثالثا در مقابل نقلهايي فراواني که در آثار اهل حديث در نهي از پرسشهاي فلسفي و حکمي وجود دارد و از همنشيني با حکيمان نهي مي کند، روايت امام علي (ع) اين است که «جالس أهلَ الورع و الحکمة و أکثر مناقشتهم، فأنک إن کنت جاهلا علّموک و إن کنت عالما ازددت علما». (غرر الحکم: ح 4783). و در روايت ديگر: سائلوا العلماء و خاطبوا الحکماء و جالسوا الفقراء (تحف العقول: 41) و در حديث ديگر: مناقشة العلماء تُنتج فوائدهم و تُکسب فضائلهم (غرر الحکم: ج 9804). و روايت ديگر: کونوا نقاد الکلام (محاسن: 1/395). و اين روايت: مجالسة الحکما حياة العقول و شفاء النفوس (غرر الحکم: ش 9875). و اين حديث: جالس الحکما يَکمُل عقلک (غرر الحکم: ش 4787).
روايات فراواني در منابع شيعه وجود دارد که گرفتن حکمت را حتي از اهل نفاق تأکيد مي کند. «الحکم ضالة المؤمن، فخذ الحکمة لو من أهل النفاق» (نهج البلاغه: حکمت 80) و روايت ديگر: «خذوا الحکمة و لو من المشرکين» (محاسن: 1/360) و روايت ديگر «الحکمة ضالة المؤمن، فاطلبوها و لو عند المشرک تکونوا أحق بها و أهلها» (امالي طوسي، ص 625). و مشابه اينها دهها روايت ديگر (بنگريد: دانش نامه عقايد اسلامي، 3/96 – 100).
در روايتي که در منابع شيعه آمده از رسول خدا (ص) مي پرسند: «مذاکرة العلم خير ام قراءة القرآن کلِّه». حضرت مي فرمايند: «يا اباذر الجلوس ساعةً عند مذاکرة العلم أحب الي الله من قراءة القرآن کلّه» (جامع الاخبار: ص 109)
در روايتي که صدوق نقل کرده است، يک اعرابي از رسول خدا (ص) از رأس العلم مي پرسد و حضرت به او «معرفة الله» را مي نماياند. او باز پرسش مي کند و حضرت توحيد را به او مي آموزد «تعرفه بلامثل و لا شبه و لا ندّ و أنّه واحدٌ أحدٌ ظاهرٌ باطنٌ أولٌ آخر، لا کفوَ له و لا نظير» (التوحيد صدوق: 284)
ابن عباس خود شاگرد امام علي (ع) و مفسر قرآن بود. چنين نگاهي ما به هيچ يک از خلفاي نخست و حتي صحابه نداريم. مفسر بودن ابن عباس، در گرو شاگردي او نسبت به امام علي عليه اسلام است. يک نمونه تفسير عقلي او از آيه «الله نور السموات و الارض» نقل کرده است (شرح اعتقاد اهل السنة: 2/225).
اين در حالي است که عمر رسما مي گفت: جرّدوا القران و لا تفسروه (ابن ابي الحديد به نقل از طبري – شرح نهج البلاغه: 12/93).
در بسياري از مآخذ، تعبير «ولاتفسروه» نيامده اما شواهدي وجود دارد که مقصود همين است. زيرا از ابن مسعود هم روايت شده است که گفت: جرّدوا القرآن و لا تکتبوا فيه شيئا الاّ کلام الله عزّ و جلّ (تاريخ الاسلام ذهبي: 18/134). اين اشاره به اين است که قرآن بدون تفسير مورد نظر باشد. چنان که اين تعبير به شکل ديگري هم از ابن مسعود روايت شده است که گفت: جردوا القرآن و لاتلبسوا به ما ليس منه (مجمع الزوايد: 7/158). (مصنف عبدالرزاق: 4/323)
مخالفت عمر با تأمل و تفکر در دين، نمونه روشن ديگري هم دارد که دارمي و ديگران آن را نقل کرده و روايت مشهوري است:
روى الدّارميّ من طريق سليمان بن يسار، قال: قدم المدينة رجل يقال له صَبيغ، فجعل يسأل عن متشابه القرآن، فأرسل إليه عمر فأعد له عراجين النخل، فقال: مَن أنت؟ قال: أنا عبد الله صبيغ، قال: و أنا عبد الله عمر، فضربه حتى [أدمى‏] رأسه، فقال: حسبک يا أمير المؤمنين، قد ذهب الّذي کنت أجده في رأسي (الاصابه: 3/370).حکمت صورت تشيع
يک نکته مهم آن است که حديث گراي افرطي از اوائل يک شاخه مهم بلکه شاخه اصلي تسنن توده اي بوده است و امروزه هم، به خصوص از قرن هفتم هجري به اين طرف، صورت اصلي آن شده است. بدون ترديد در طول تاريخ تسنن، فلاسفه و متکلمان برجسته اي برخاستند اما نتوانستند صورت تسنن را بر وفق مراد خويش شکل دهند. در حال حاضر تفکر جايگاهي در تسنن ندارد مگر آن ريشه در بيرون از تسنن داشته باشد.
در اين سوي در شيعه نيز دو نحله اخباري و اصولي در خصوص مباحث اعتقادي در صحنه حضور داشته اند. با اين حال، حکمت گرايي صورت اصلي شيعه بوده و تاکنون همين گرايش حفظ شده است.
در اينجا بايد يادآور شد، اين باور که در عصر نخست در شيعه «گرايش غالب مخالفت با بحث هاي کلامي بوده است» با اعتباري که کساني چون هشام بن حکم يا هشام بن سالم و ديگر متکلمان شيعه داشته اند، سازگار نيست.
مي توان و بايد پذيرفت که کساني باورشان اين بود که در مباحث کلامي هم تا وقتي امام معصوم سخني مي گويد بايد بدون تأمل قبول کرد. اما مبناي اين باور چنان بوده است که اين سخنان حکيمانه و در دايره عقل بوده و قابليت مناظره بر اساس و در چهارچوب آنها وجود دارد. بنابرين در حوالي آن کلمات که بسياري از آنها خود عقلي بوده، بازار استدلال و مناظره داخل بوده است. بنابرين نبايد پنداشت که در اماميه نخست، از زاويه مباحث معرفتي، اعتقادي به مباحث کلامي نداشتند، اين جريان غالب نيست. شاهد آن که روند کلي عقلي گري در تشيع پذيرفته شد و تا به امروز هم ادامه يافته است.
به هر روي تمسک به چند نقل که نهي از ورود در برخي از مباحث کلامي شده است (مانند کافي: 1/179، 92 – 94، 102 و 103، کشي: 147-148) در مقابل جريان کلي طرح مباحث کلامي در شيعه به مانند آنچه در کافي يا توحيد صدوق يا نهج البلاغه آمده، تنها بايد حمل بر اين شود که موارد ياد شده نهي موردي بوده است، و الا چگونه مي توان طرح آن هم مباحث کلامي را در احاديث پذيرفت؟
گسترش تشيع در عراق، منهاي آن که به ظرف تاريخي آن باز مي گشت، در اين هم ريشه داشت که عراق محل تأمل و تعقل و دنياي آراء و افکار تازه بود و اين به عکس شام بود که در دوره اموي مدافع سرسخت مکتب اهل حديث بود.
عراق، محل ظهورمکتب رأي و آن چيزي است که اهل حديث، آن را بدعت مي نامند. اوزاعي که در شام و فقيه آن ديار بود مي گفت: و قد کان أهل الشام في غفلة من هذه البدعة حتي قذفها اليهم بعض أهل العراق ممن دخل في تلک البدعة ... فأشربها قلوب طوائف من أهل الشام (شرح اصول اعتقاد: 1/174).
بدين ترتيب تشيع و عراق در اين زمينه هم تأثير و تأثر متقابلي روي يکديگر داشتند. تشيع در معتزله بغداد نفوذ کرد و انديشه هاي عقلي معتزلي با انديشه هاي کلامي شيعياني مانند هشام و ديگران داد و ستد داشت.
منبع: www.historylib.com




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط