زلال قلم
دل نوشته هایی در میلاد حضرت امام سجاد(علیه السلام)
تلاوت حدیث بیداری
صدا، صدایِ عارفانههای شب است که حدیث بیداری تلاوت میکند.
قافلهِ نافلهها را بنگر که از ثانیههای معصوم او میگویند.
مبارک است این نام و تکثیر غزلهای پاک، بر صفحات روح بکر!
مبارک است این نام و نزول قطرههای باران، بر کویرستان بشریت!
چه بار گرانی بودند روزها برای انسان؛ اگر حدیثی از طراوت لبهایش، دلها را بهاری نمیکرد و «صحیفه سجادیه»اش نبود!
چه تلخْمنزلی بود دنیا؛ اگر یاد او فضا را چنین درخشان نمیکرد!
سحری در پیش است
کودکی از سلاله پاک رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، که وارث رسالتی بزرگ، یعنی امامت و ولایت خواهد شد. او فرزند حسینبن علیبنابیطالب علیهالسلام ، «سجاد» و «زین العابدین» است.
بیشک، سال 38 هجری در مدینه، سال خرم و مبارکی بوده است؛ سالیکه امام سجاد علیهالسلام به دنیا پلک گشود.
نگینِ سبز نیایش، شکوهِ حلقه توست
در خفقان مسموم حکومت اموی، زبان «دعا»، بهترین شاهراه استعانت از ایزد متعال، برای هدایت گمراهان و دینفروشان دوران بود.
آقا! از آن دریای مواج نورانیت و ایمان، نَمی ما را بس.
امام سجاد علیهالسلام : «مؤمن از دعای خود یکی از سه نتیجه را میگیرد: یا برایش ذخیره میشود؛ یا در دنیا برایش برآورده میشود؛ یا بلایی از او بازگردانده میشود».
اگر آن دوران وحشتزا، دعاهای دلکش تو در دل شبهای سیاه، همچون همای سعادت بر سر تکتک مردم مینشست و موجبات آمرزش و عافیت آنان میشد، امروز نیز شیعیان شما از آن صحیفه نور، همان «زبور آل محمد صلیاللهعلیهوآله »، بهرهها دارند.
هنوز نغمه خوش دعای «ابوحمزه ثمالی»، دل ما شیعیان را جلا میدهد و گوهر اخلاص و بندگی را در صدف وجودِ جان، میپروراند.
شکوه قامت سروَت به آسمان برسید
امام صادق علیهالسلام : «امام سجاد علیهالسلام هرگاه به نماز میایستاد، چونان تنه درختی بود که چیزی از آن نمیجنبید، مگر آنچه را که باد میجنباند».
مشتاقانه سلامت میکنیم، و عود و عنبر، به یمن قدوم مبارکت میفشانیم.
تولد، طلوع یک صبح تازه
تو را میجویم از قلههای رفیع نیایش،
تو را میجویم از هوای مطبوع مدینه، از زلالی طلوع یک صبح تازه.
متولد میشوم از حس تازه سرودن.
پلک میزنی و کربلا در ذهن جهان تکثیر میشود. پلک میزنی و سفارت عشق، بر شانههایت سنگینی میکند.
پلک میزنی و اخبارگوی تاریخ سرخی میشوی که تا الی الابد این خط سرخ ادامه دارد.
به دف و چنگ عرشیان پلک میگشایی تا ادامه کارنامه برهوت کربلا باشی.
از خطبههایت آتشفشان جاری میشود و از دعاهایت، زلالی یک رود به دنیا میآید.
تو میآیی و ذایقه واژهها، از عطر دعا آکنده میشود.
تو میآیی و بر صبح لبانت، معنویت عارفانه نقش میبندد.
تو میآیی و روح ناآرام سجادهها را به آرامشی خواستنی میسپاری.
میآیی و شولای باران بر دوش، باب الحوائج میشوی. دست بالا میبری و برای درختهای بهشت، باران تلاوت میکنی.
صحیفه سینه را میگشایی و صحیفه سجادیهای مینویسی که زبور آل محمد میشود.
راز ماندگارترین دعاها
تمام کلمات، به دنیا میآیند تا بیبهانه بر لبهای تو جاری شوند. حتی این همه کلمه در مقابل لبهای همیشه ستایشگر تو کم میآورند.
تو آمدهای تا امام ماندگارترین دعاهای جاودانگی باشی. آمدهای تا همیشه با دعاهای تو به خداوند نزدیک شویم.
انگار دعای همه پیامبران را از آدم تا خاتم صلیاللهعلیهوآله ، ذکر گفتهای و اشک ریختهای! امروز آمدهای تا راز شگفت کلمات را به کائنات بیاموزی.
آمدهای تا رسول کلمات شگفتی باشی که همه نشانههای خداوندند؛ کلماتی که واژه به واژه، بوی صبر و عشق و مهربانی میدهند، کلماتی از جنس مهربانی خداوند در اولین روزهای آغاز آفرینش، کلماتی از جنس رستگاری، کلماتی که بوی خالصانه تو را میدهند. لب که میگشایی، کاینات، با تو به تسبیح میایستند و کلمات، آغاز رسیدن میشوند. زیباترین راه رسیدن به خداوند را آموختهای. میدانی که کلمات کلید رسیدن به ابدیتند. باغهای ازل در کلمات مهربان تو جریان دارند.
زیباتر از آوازهای بیبهانه داوود، کلماتیاند که برای حرف زدن با خداوند استفاده میکنی. زیباتر از پرواز، قطرههای اشک تواند که بر گونههای مقدست جریان میگیرند.
تو آمدهای تا بوسههای ما، پیشانی گرامی تو را برای آرام گرفتن داشته باشد.
«هزار جان گرامی فدای هر قدمت».
خاک امروز لبریز خوشبختی است؛ چرا که قدمهای تو بیدریغ بر پیشانی خاک فرود خواهد آمد، چون بارانی که مهربانیاش را از هیچکس دریغ نمیکند.
آمدی چون نسیم. آمدی؛ چون بادهایی که مهربانی نرمشان را از تن جوانههای آرام، دریغ نمیکنند.
آمدی تا خواب آرام درختان، تا ابدیت جریان بگیرد و روزها همیشه در روشنایی جریان بگیرند و آفتاب، پشت ابرها پنهان نماند و راه توبه، با دعاهای گرامی تو برای همیشه باز بماند.
نجوای عاشقانه
فرزند حسین علیهالسلام ، وارث سرمایه آسمانی پدر، میراث نامیرای کربلا، چشم میگشاید.
نواده علی علیهالسلام ، زاده پاکیها، زایر خاطرات سرخ نینوا، شاهد شهامت و شیدایی، چشم میگشاید.
سرچشمه زهد و تقوا، منبع اخلاص و ایمان، مرجع حکمت و معرفت، چشم میگشاید.
قافلهسالار کاروان زخمهای عاشورایی، پیامآور نهضت نینوا میآید؛ او که خاک از سجدهگاه بندگی خالصانهاش، شکوفهباران میشود و چشمههای معرفت از محراب عبادتش میجوشد.
او که نخل قامتش به نماز و نیایش بارور میشود و استوانههای وجودش از ایستادنهای طولانی در آستانه حضرت دوست و اقامه مکرر برای نماز و مناجات، خسته و لرزان نمیشود.
او که نجوای نیایشهای عاشقانهاش، دایرة المعارف عرفان و آگاهی است و صحیفه سجادیه را برای همیشه تاریخ ذخیره ساخته است.
او که از درخشش نگاهش، هزار فانوس، هدیه زمینیان میشود و از بهار کلامش، دروازههای بهشت، بر اهل خاک گشوده میشود.
او که آبی نیایش را در دریایی بیکرانه جانش به بشریت هدیه داده و از خنکای نسیم روضه رضوان زهد و تقوایش، دلها را طراوت بخشید. مسافر عاشورایی، شاهد شهادت و شاعر شعر نینوا، چشم میگشاید تا چشم دنیا را به دروازههای نامکشوف گذشت و ایثار، نیایش و ایمان و اخلاص بگشاید، تا با صحیفههای معرفتش، الفبای سعادت را برای نوآموزان بندگی حضرت حق، هجی کند، تا دریچه نادیدنیهای دیدنی و ناشنیدنیهای شنیدنی را به ذهن بسته بشر بگشاید و تا از کوچههای سرخ حضورش، اعجاز شهامت و شهادت در مسیر الهی را به همه نشان دهد.
آینه عبادت
گویی نماز، دلتنگ عبادت اوست و خاک، دلواپسِ سجدههایش!
گویی دعا منتظر ترنّم اوست و صحیفه، در انتظار تبسّم دستهایش!
گویی جهاد، آیینه ایمان اوست و واژهها در انتظار جلوه خطبههایش!
گویی شام غریبان، دلواپس نالههای عاشورایی اوست و «زینب علیهاالسلام »، دل نگران زخم دلش!
گویی عاشورا منتظر حضور اوست و کربلا منتظر ادامه نگاهش؛
نگاهی که نورانی دیدن و نورانی اندیشیدن را به نسلهای خاموش بیاموزد!
سروش آسمانی، بشارتی را به «شهربانو» میدهد؛ بانویی که آسمان، مقابل عظمت نامش تواضع میکند و خورشید، به جمال معنویاش رشک میبرد.
بانویی که نام مبارکش همچون «صحیفه»، مقدس و همچون «کربلا» معطّر است.
بشارت میدهد طلوع نوری را که از مشرق عرفانی ولایت طلوع میکند و رنگین کمان هدایت خویش را ارزانی آسمان «ایران» میکند!
نوری که فصلی جدید از ایمان و اعتقاد در دل «پارسیان» پدید خواهد آورد تا شاهد ظهور عظمتی بینظیر در تاریخ باشند؛ ظهور مشرقیترین حکومت الهی.
مولای صحیفههای عاشقانه عبادت میآید تا آسمان به وجود فرزندان «نبوت» ببالد؛ به وجودی ببالد که عبادتش پیامبروار و حلمش علی وار است.
کرامتش حسنی علیهالسلام و شهامتش حسینی علیهالسلام است.
خطبههایش، آیینه سخنان زهرا علیهاالسلام و کلمات آتشین بیانش، بتشکن است.
وقارش وقار خلیل علیهالسلام و کلامش کلام کلیم علیهالسلام است.
از انفاس قدسیاش، مسیحا علیهالسلام در شگفت و از شکیبایی وجودش، ایوب علیهالسلام درسآموز است.
حضورش، ترکیببند حماسه کربلا و صحیفه کلامش، آیینه بشکوه عاشوراست.
درویشترین امیر کشور دل که عارفانهترین غزلها از تبسّم نگاهش میتراود و عاشقانهترین دوبیتیها از ترنّم دعایش.
میآید تا آسمان را درس تابندگی بیاموزد.
میآید تا زمین را از آسیب جهالت حفظ کند.
میآید تا دلهای مؤمن، بینیایش نمانند.
میآید تا کربلا بهانهای برای ادامه زندگی داشته باشد.
میآید تا شام به وسعت تیرگی خویشتن بنالد.
میآید از مشرقیترین لحظات شیرینِ خلقت، تا فرصتی تازه برای شادمانی ما باشد.
مولا!
سیر عابدانِ حقیقت افروز!
ای چلچراغ ایمان در فصلی از احاطه جهل! حضورت مبارک و ظهورت روشنیبخش سایهزار زمین است.
حضورت مغتنم و سایه لطفت بر سرمان مستدام باد!
منبع:برگزیده از ماهنامه های ادبی