مروری بر تاریخنگاری جدید با تأکید بر سنت انتقادی
گفت و گو با دکتر علیرضا ملائی توانی (1)
روایت تاریخ از آن حیث که روایتی از تاریخ است، خود نقد تاریخ است و کسی که تاریخ را مینگارد، بخواهد و نخواهد، بداند یا نداند خود به نقد تاریخ دست برده است. از این نظر تاریخ تاریخ نگاری ما تاریخ نقد نیز میتواند باشد. اما در تاریخ جدید تاریخ نقد مسمای دیگری یافته است و با ورود تاریخنگاری جدید که نقادانه بودن حیث ذاتی آن است عنوان نقادانه بودن بیشتر بر آن بار شده است. با این حال محتاج کاوشیم که ویژگی نقادانه بودن را در تاریخنگاریهای خود بیشتر بیابیم، آیا تاریخ جدید ما تاریخ انتقادی است؟نقد و نقد تاریخی چیست؟ آیا ما نقد تاریخی داشتهایم؟
واژهی نقد در ادبیات ما به معانی مختلفی به کار رفته است، اما آنچه مدنظر ما است عبارت است از تلاشی آگاهانه، منصفانه و عالمانه برای بررسی فرآوردههای علمی تولیدشده، به منظور نشان دادن کاستیها، نارساییها، ضعفها و البته نشان دادن نقاط قوت، در جهت برانگیختن تأمل و تفکر و پژوهش بیشتر برای رفع کاستیهای موجود در یک حوزه، و تلاش برای ارتقا و بهبود یافتهها و دانستههای علمی که در یک حوزه ایجاد میشود. بنابراین اگر این تلقی را از نقد بپذیریم، به نظر میآید که نقد میتواند در علوم و دانشهای مختلف کاربرد داشته باشد. در اینجا مراد ما پژوهشهایی است که در حوزهی مطالعات تاریخی هستند. کاربست مفهوم نقد و بررسی انتقادی در پژوهشهای تاریخی دارای لایههای مختلفی است. گاه ما میتوانیم این نقد را در استفاده از منابع و دادههای تاریخی و گاهی در استفاده از روش تحقیق استفاده کنیم؛ یعنی روشهای بررسی پدیدههای تاریخی را مورد بررسی انتقادی قرار دهیم. در برخی موارد فراورده و اثر علمی تولیدشده را میتوانیم بررسی انتقادی کنیم و در مواردی دیدگاه و بینشی را که بر یک اثر تاریخی حاکم است از زاویهی استقلال فکر، وابستگی فکری، نوآوریها و قوت علمی مورد بررسی انتقادی قرار میدهیم. این را میتوانیم در سطوح کلانتر و دربارهی نقدهای گفتمانی نیز به کار ببریم و گفتمانهای غالب و موجود در میان پدیدههای تاریخی یا دربارهی پژوهشهای تاریخی را مورد بررسی قرار دهیم. گاهی نیز ممکن است نقد را در یک سطح گستردهتری و دربارهی نقد مکاتب تاریخی، جریانهای تاریخنگارانه و مانند اینها به کار بریم. بنابراین نقد دامنهی بسیار گستردهای در همهی علوم از جمله پژوهشهای تاریخی دارد.چه زمانی ما نسبت به سنت و تاریخ خودمان منتقد شدیم؟
بررسی تاریخی میتواند دو سطح مختلف داشته باشد که یک بررسی انتقادی سنتی و دیگری بررسی انتقادی مدرن است. آنچه در اینجا مدنظر ماست نگاه انتقادی مدرن است که تحت تأثیر پیشرفتهای علمی و تغییر نگاههای بینشی و روشی در غرب رخ میدهد و بسیاری از پژوهشگران سعی میکنند آن را به داخل جامعهی ما منتقل کنند. به طور کلی این نوع بررسی انتقادی که ناظر بر کیفیت تولید دادههای تاریخی، دانش تاریخنگارانه و تولید مرزهای تاریخی باشد، تقریباً از دورهی قاجار به بعد و با ظهور آخوندزاده در تاریخ ایران رخ میدهد و نقدهایی که او شروع میکند و بحث کریتیک که در آثار او آمده و رسالهی انتقادی که نوشت، نخستین پدیدهی آشکار بررسی انتقادی است که وارد جریان تاریخنگاری ما میشود و بعد توسط شخصیتهایی مثل میرزاآقاخان کرمانی، جلالالدین میرزا و دیگران پیگیری میشود. از سوی دیگر و همسو با این جریان، بخشی از جریانهای روشنفکری ایرانی مثل میرزاصالح شیرازی که به اروپا سفر میکردند و در آنجا به نگارش تاریخ آن کشورها اقدام میکردند نیز نگاه کاملاً متفاوتی را از جریان تاریخنگاری سنتی ایران ارائه میکردند. تاریخنگاری سنتی ایران اولاً یک نگاه کاملاً توصیفی داشت و از شرح و بسط و توصیف رخدادها فراتر نمیرفت، یعنی تلاش درخوری برای تحلیل تاریخی، کاربست تعقل تاریخی و نقد تاریخی چه در برخورد با رخدادها و چه در پردازش آنها و چه در برقرارکردن رابطهی علت و معلولی در میان رخدادها در آنها دیده نمیشد. از جهت دیگر نوع رخدادهای گزینششده توسط این مورخان عمدتاً بر خاندانهای حکومتی و شخص فرمانروا و عناصر وابسته به او متناظر بود و آنها را در کانون مطالعهی تاریخی قرار میداد و سایر جنبههای حیات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و علمی جامعه را نادیده میگرفت. و البته بسیاری از این تاریخنگاران در تاریخ سنتی ما به گونهای جزو منشیان، دیوانسالاران و عناصر حکومتی و اجزاء و کارگزاران دولت محسوب میشدند. به همین خاطر آنها مجبور بودند که بسیاری از ملاحظات دستگاه سیاسی را در نگارش تاریخ دخالت بدهند. این موارد شرایطی را فراهم میکرد که فرآورده و محصول کار آنها در قیاس با آنچه در غرب تولید میشد، از وجاهت علمی و عقلی لازم برخوردار نباشد، به همین خاطر مورد نقد بسیاری از روشنفکران ایرانی در آن سالها قرار گرفت و آنها به این شیوه از تفکر و تعقل حمله کردند و زمینههای بازنگری و تجدیدنظر در این حوزه را به تدریج باز کردند. اعتقاد بنده این است که آن روشی که شروع شد و آن خط مشیای که آخوندزاده با نوشتن رسالهی نقد شروع کرد و بعد میرزاآقاخان کرمانی و دیگران دنبال کردند، به انباشت معرفت انتقادی منتهی نشد و مجموعهای از تلاشها و دستاوردهای آنها به صورت یک سنت ریشهدار انتقاد تاریخی تبدیل نشد که در پردازش مطالعات تاریخی ما مورد استفاده قرار بگیرد. یعنی از سویی نه خودش آنچنان انباشته شد که به یک معرفت گستردهی تاریخی منتهی شود که بعدها بتواند مورد استفادهی دیگران قرار بگیرد و قهرمانی پیدا بکند که این سنت و دانش انباشته را توسعه و گسترش بدهد و یک پایگاه و مکتب فکری شود که بر فرایندهای تاریخی جریانساز اثرگذار باشد. و از سوی دیگر نیز آنچنان انباشته نشد که حتی با تأسیس دانشگاه تهران و گروه تاریخ و توسعهی علوم انسانی در داخل این دانشگاه، به صورت جریانی در نهاد آموزشی و دانشگاهی ما تدریس شود. یعنی هنوز در درون نهاد آموزشی ما تفکر انتقادی دربارهی تاریخ را به عنوان یک درس نداریم و درسی به عنوان نقد تاریخ نیست که بخواهد اصول و روش بررسی انتقادی را در لایهها و سطوح مختلف به دانشجویان آموزش بدهد. لذا این انباشت معرفت منتهی به ظهور جریانهای مختلف در بررسی انتقادی نمیشود.فرآیند نقد تاریخ گویا بر فرآیند تاریخنگاری ما هم منطبق است، این امر چگونه ادامه پیدا کرد و دورهبندیهای آن چیست؟ چه ویژگیهایی دارد؟
دورهی اول از آخوندزاده شروع میشود و تا انقلاب مشروطه ادامه پیدا میکند. ما در این دورهی نسبتاً طولانی فاقد یک جریان تاریخنگاری مستقل از دولت هستیم. تقریباً تمام ابزارها و روشهای تاریخنگاری در اختیار احزاب قدرت و دستگاههای سیاست است و مورخان و تاریخنگاران کسانی هستند که جزء کارگزاران حکومت محسوب میشوند و شغل و وظیفهی تاریخنگاری دارند. در این فضا آنچه مستقل رخ میدهد یا در حال رخ دادن است، مدارس نوینی است که در ایران در حال شکلگیری است و در این مدارس نوین که اولین آنها مدرسهی دارالفنون است، تلاش میشود که درسهای تاریخ آموزش داده شود و این درس تاریخ با آن روشی که تاریخنگاران ایرانی مینوشتند متفاوت بود. به همین خاطر نخستین پیامد بررسی انتقادی تاریخی خودش را در قالب نگارش متنهای جدید نشان میدهد. اما در حوزهی نقد، مهمترین متفکرانی که در ایران ظهور کردند آخوندزاده با نگارش رسالهی نقد است و بعد میرزاآقاخان کرمانی، جلالالدین میرزا و دیگرانی که این سنت را دنبال میکنند و سعی میکنند در مواجهه با تاریخنگاری سنتی موجود، روشهای دیگری را مطرح کنند و حتی متنهای دیگری را بنویسند. اما این جریان بر بدنهی جامعهی ایران رخنه نکرد و جامعهی ایران به دلیل مشکلات ساختاری که در آموزش افراد و توسعهی دانشهای نوین دارد نتوانست این جریان را بپذیرد. البته این سنت تأثیرش را روی جریانهای تاریخنگاری رسمی نیز به جای گذاشت و باعث شد که آنها آرامآرام تحولی را دنبال کنند و در این تحول حداقل به بخشهای برجستهی انتقادی که متفکران مطرح میکردند عنایت داشته باشند.وقتی که وارد دورهی مشروطه میشویم، مرحلهی دیگری از روند تاریخنگاری ما آغاز میشود. این امر تقریباً از یک دورهی بیست ساله و از 1284 تا سال 1304 ادامه پیدا میکند. در این دوره مقطع دیگری در حیات تاریخنگاری ما رخ میدهد که مهمترین علامت، نشانه و شاخصهی آن افول و فروکش کردن سنت تاریخنگاری رسمی است. در این زمان ما نه یک دولت مستقری داریم که بخواهد روایت خودش را از تاریخ نقل کند و نه آن منشیان و تاریخنگاران سنتی هستند که بتوانند از دولت حقوق بگیرند و آن سنت خودشان را دنبال کنند و آن روشها را ادامه دهند. وقتی به سالهای انقلاب مشروطه نزدیک میشویم، شاهدیم که بسیاری از متنهای تاریخنگارانه ناگهان قطع میشوند و از این به بعد دیگر تداوم این سنت را نداریم. اما وقتی انقلاب مشروطه رخ میدهد نوع دیگری از تاریخنگاری مستقل ایرانی که البته هنوز در آغاز راه است شکل میگیرد، که نه هنوز روش علمی خود را پیدا کرده و نه قابلیت رقابت با تاریخنگاری سنتی را دارد. مهمترین شاخصه و نمایندهی این جریان ناظمالاسلام کرمانی است که «تاریخ بیداری ایرانیان» را مینویسند و بعد احمد کسروی «تاریخ هجده سالهی آذربایجان» و «تاریخ مشروطه» را مینویسد و این سنت را دنبال میکند. اما این سنت متأسفانه به دلیل تغییراتی که در ساختار سیاسی ایران رخ داد باز به حاشیه رفت و در محاق قرار گرفت و علت آن هم سیطرهی یک قدرت سیاسی متمرکز یعنی دولت رضاشاه بود که بار دیگر سنت تاریخنگاری رسمی ایرانی را در شکل و شمایل متفاوتتر و با ساختار و قالب دیگری احیا کرد. در دورهی رضاشاه مسائل دیگری هم رخ داد و از جملهی آنها تأسیس دانشگاه تهران و رشتهی تاریخ بود. از آنجا که رشتهی تاریخ سنت ریشهدارتر دیگری داشت و در سال 1298 در دارالمعلمین مرکزی تأسیس شده بود، تقریباً همان مبانی و دروس در اینجا هم تحت عنوان رشتهی تاریخ و جغرافی تدریس شد و این روش تا سال 1342 ادامه داشت. سنت دانشگاهی ما هنوز به آن بلوغ دست پیدا نکرده بود که بتواند محققان و پژوهشگران کاملاً مستقلی را بپروراند که آنها بتوانند با سنت پیشین رقابت کنند. در همین دورهی رضاشاه به دلیل نیازهایی که دستگاه حکومت برای مشروعیت بخشی پیدا میکند، یک نوع مطالعات باستانگرایانه در ایران رشد پیدا میکند و توجه به ایران باستان و تاریخ باستان مورد نظر است و انبوهی از آثار تاریخی در این دوره تولید میشوند. در کنار آن، تاریخنگاری رسمی حکومتی نیز شروع میشود.
با سقوط رضاشاه و اشغال ایران توسط متفقین، دورهی دیگری در تفکر تاریخی ما آغاز میشود و تا کودتای 28 مرداد ادامه دارد. در اینجا مواجههی چندین جریان انتقادی و بررسی تاریخی را در کنار هم شاهدیم که یکی از آنها همان سنت تاریخنگاری رسمی است که این بار باید از دستگاه رضاشاهی به دستگاه پادشاه جوان محمدرضاشاه منتقل میشدند و آن اختیار وسیع و گستردهای که رضاخان در اختیار آنها گذاشته بود را دیگر در اختیار نداشتند. این یک جریان تقریباً ضعیف اما رو به رشدی است که در سالهای بعد به حیات خودش ادامه میدهد. در کنار آن نیز، فلسفههای جدیدی مطرح میشود و از جمله نگاههای چپ و تاریخنگاری مارکسیستی وارد صحنهی سیاست و تاریخ و فرهنگ ایران میشود. بسیاری از متفکران و اندیشمندان و روشنفکرانی را داریم که به این جریان میپیوندند و نگاههای تاریخنگارانه دارند و بحثهای جدید فلسفهی تاریخی را مطرح میکنند. در کنار این دو جریان، آن جریان تاریخنگاری مستقل ایرانی که در دورهی مشروطه شکل گرفت، باز تلاش میکند که وضعیت خود را در این فضا بهبود ببخشد و روایت متفاوت دیگری از انقلاب مشروطه و حکومت رضاشاه و همهی آنچه دستگاه تاریخنگاری رسمی ایجاد کرده بود، ارائه کند. در کنار اینها سنت دانشگاهی ما هم به میدان میآید و کارهای مهمی انجام میدهد و با انتشار مجلههای تاریخی تخصصی سعی میکند به عنوان یک جریان خودش را حفظ کند که مرحوم عباس اقبال شاخصترین نمایندهی این جریان است.
بعد از 28 مرداد دورهی دیگری در تاریخنگاری ما آغاز میشود که تا انقلاب اسلامی ادامه دارد. در این دوره آن سنتهای مارکسیستی به صورت حاشیهای به حیات خود ادامه میدهد، اما آن جریان مستقل تقریباً به حاشیه میرود و ما دیگر آثار و نام و نشانی از آنها نداریم، مگر در قالب یک رشته خاطراتی که فعالان سیاسی دههی بیست بعدها مینویسند. در کنار آن، جریان تاریخنگاری رسمی این بار بسیار نیرومندتر از دورهی رضاشاه احیا میشود و انبوهی از متنهای تاریخنگارانه در حوزههای مختلف و به مناسبتهای مختلف تولید میکند. سنت دانشگاهی ما هم متأسفانه در اینجا در سیطرهی تاریخنگاری رسمی قرار میگیرد و نمیتواند کارهای مستقلی انجام دهد. البته در این سالها تلاشهای دیگری از سوی نهاد دانشگاهی صورت میگیرد و سعی میشود بحث انتقاد تاریخی از راه علمی به تاریخ را مطرح کنند. مرحوم مجبتی مینوی تلاشهایی را در سالهای دههی بیست انجام میدهد و رسالهی کوچکی دربارهی روش تحقیق تاریخی مینویسد و بعدها جهانگیر قائم مقامی آن را به یک کتاب مستقل دربارهی روش پژوهش در تاریخ تبدیل کرد.
به نظر بنده مقطع مهمتر پس از انقلاب آغاز میشود. پس از انقلاب هم جهانبینی فکری و سیاسی در سطح کلان تغییری پیدا کرد و هم تعریف و تلقی ما از تاریخ دستخوش دگرگونی شد و هم نظام آموزشی و نظام فکری معرفتی و نظام اعتقادی جامعهی ایران دستخوش دگرگونیهایی شد و این باعث شد که آثار و تبعات آن را در تاریخنگاری و در برخی انتقادهای تاریخی ببینیم. نظام آموزشی ما در سطح دانشگاه با انقلاب فرهنگی دستخوش تغییرات مهمی شد و بعدها درسهای تاریخی ما به تاریخ معاصر گرایش بیشتری پیدا کرد و پیوند عمیقی بین مطالعات تاریخی و مطالعات سیاسی ایجاد شد. بحث پدیدهی انقلاب به عنوان یک پدیدهی معاصر وارد نظام آموزشی و دانشگاهی ما شد و تغییرات و جهتگیریهایی به سمت کنشهای مذهبی و کنشهای آزادیبخش و ... در برنامههای آموزشی این رشته، تغییراتی را در این زمینه پدید آورد. اما آنچه که به نظر میآید در این سالها اتفاق افتاده این است که مطالعات دانشگاهی ما فاصلهی معناداری از تاریخنگاری رسمی پیدا کرده و سعی کرده چهره و هویت مستقل علمی از خودش نشان دهد. البته حاصل آن گسترش مطالعات میان رشتهای و تغییرات معرفتی است که در میان دانشپژوهان رخ میدهد و همچنین تعاملات گستردهتر با دستاوردهای نوین دانشی است که در حوزهی تاریخ در خارج از ایران اتفاق افتاده که برآیند اینها را در انبوه آثاری میبینیم که پیرامون روش تحقیق در تاریخ نوشته میشود و در درون آنها هم نقد تاریخی و سنت انتقادی تاریخی گفته میشود و امیدواریم که این حرکت بتواند به یک سنت فکری ریشهدار و بادوام منتهی بشود که بتواند مجموعه معرفتهای گسیخته و گسستهی گذشته را انباشت کرده و نظم و ساماندهی مجددی به آنها بدهد و آن را به یک جریان فعال تبدیل کند.
آیا میتوان این دورههای تاریخنگاری جدید ایران را تحت عنوان دورهی تاریخنگاری انتقادی نام گذاشت؟
تاریخنگاری انتقادی به معنای دقیق آن نیست. در لابه لای این همه جریانهایی که به وجود داشت و بسیاری از آنها تابع و زیرنظر حکومت بودند و از سوی نهاد قدرت حمایت میشدند، جریانهای انتقادی و تاریخنگاری نوینی در حال شکلگیری بود که هرچند خیلی قوی نبودند، اما سعی میکردند راهشان را از میان این مجموعهی پیچیده و مسیر ناهموار باز کننند و جلو بروند. در عصر حاضر نیز ابزار ترجمه و پژوهشهایی که در بیرون از ایران پیرامون ایران صورت میگیرد، امکان رشد این نوع معرفت را بیش از پیش فراهم میکند.پینوشتها:
1- دکتری تاریخ گرایش ایران اسلامی از دانشگاه شهید بهشتی.
منبع مقاله :ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394