آیاتی را که بر جاودانگی نفس دلالت دارند، در دو دستهی کلی میتوان جای داد: دستهای دربارهی بهشتیان، و دستهی دیگر دربارهی جهنمیان. در همهی این آیات از مصدر «خلود» و مادهی «خ ل د» استفاده شده و حتی در برخی از آنها قید «ابداً» به کار رفته است.
دستهی اول: جاودانگی بهشتیان
قرآن کریم دربارهی مؤمنان، (1) صالحان، (2) نیکوکاران، (3) مخبتان، (4) راست گویان، (5) مهاجران، (6) مجاهدان، (7) سابقان در اسلام، (8) تابعان، (9) ترسندگان از خدا، (10) پرهیزکاران، (11) سفیدرویان در قیامت (12) و ... آیاتی دارد که در آنها به جاودانگی بهشتیان اشاره شده است. این آیات و دهها آیهی دیگر بر این معنا دلالت دارند که بهشتیان را نفادی نیست و آنان در بهشت، درحالی که از نعمتهای همیشگی برخوردارند، جاودان خواهند بود. در اینجا تنها به ذکر برخی از این آیات بسنده میکنیم:وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً لَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِیلاً؛ (13) و آن کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، به زودی ایشان را داخل آن باغهای بهشتی میکنیم که جویهایی از زیر آنها جاری است، [و] همیشه در آن باغها خواهند بود. آنان همسرانی پاکیزه خواهند داشت و در سایههای پیوسته و خنک جایشان میدهیم.
قَالَ اللَّهُ هذَا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ (14) خداوند گفت: این روزی است که راست گویان را راستی گفتارشان سود دهد. از آن آنهاست بهشتهایی که در آن نهرها جاریاند. همواره در آن جاودان خواهند بود. خدا از آنان خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند، و این کامیابی بزرگی است.
وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ (15) از آن گروه نخستین از مهاجران و انصار که پیش گام شدند، و آنان که به نیکی از پی شان رفتند، خدا خشنود است، و ایشان نیز از خداوند خشنودند. برایشان بهشتهایی که در آنها نهرها جاریاند و همیشه در آنجا خواهند بود، آماده کرده است. این است کامیابی بزرگ.
یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صَالِحاً یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ (16) روزی که [خداوند] همهی شما را در محشر گرد آورد، آن روزِ تغابن است، و هر که به خدا ایمان بیاورد و کار شایسته کند، [خداوند] گناهانش را میریزد و به بهشتهایی که در آنها نهرها جاریاند، داخل میکند. آنجا جاودانه خواهند بود. این کامیابی بزرگی است.
قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ کَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَ مَصِیراً؛ (17) بگو: آیا این بهتر است یا آن بهشت جاودان که به پرهیزکاران وعده داده شده است، که پاداش و سرانجام آنان خواهد بود.
جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ؛ (18) پاداششان نزد پروردگارشان بهشتهایی است جاوید که در آنها نهرها جاری است. تا ابد در آنجایند. خدا از آنان خشنود است و ایشان از خداوند خشنودند، و این ویژهی کسی است که از پروردگارش پروا کند.
این آیات و دهها آیهی دیگر بر این معنا دلالت دارند که بهشتیان را نفادی نیست و آنان در بهشت، در حالی که از نعمتهای همیشگی برخوردارند، جاودان خواهند بود.
دستهی دوم: جاودانگی جهنمیان
همسو با دستهی نخست، آیاتی دیگر از جاودانگی دوزخیان خبر میدهند؛ آیاتی که بر خلود کفار، (19) کسانی که ولایت کافران را برمیگزینند، (20) مشرکان، (21) دشمنان خدا، (22) تکذیب کنندگان، (23) مستکبران، (24) منافقان، (25) ستمکاران، (26) گنهکاران، (27) رباخواران (28) و ... دلالت دارند. در این مقام، تنها به برخی از آیات اشاره میکنیم:إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاَ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً * إِلاَّ طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً وَ کَانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً؛ (29) کسانی را که کافر شده و ستم کردهاند خداوند نمیآمرزد و به هیچ راهی هدایت نمیکند، مگر به راه جهنم، که همواره در آن باشند، و این کار برای خداوند آسان است.
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً؛ (30) و هر که خدا و پیامبرش را نافرمانی کند، نصیب او آتش جهنم است که همواره در آن خواهد بود.
ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِمَا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ؛ (31) آن گاه به ستمکاران گویند: عذاب جاوید را بچشید. آیا نه چنین است که در برابر اعمالتان کیفر میبینید؟
ذلِکَ جَزَاءُ أَعْدَاءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِیهَا دَارُ الْخُلْدِ جَزَاءً بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ؛ (32) این است کیفر دشمنان خدا: آتش! در درون آن خانهای همیشگی دارند. کیفری است برای آنها زیرا آیات ما را انکار میکردند.
***
دهها آیه از قرآن کریم بر جاودانگی انسانها و زندگی همیشگی ایشان دلالت دارند؛ به گونهای که جایی برای هیچ گونه تردید باقی نمیماند.
***
شبهاتی دربارهی آیات خلود
با اینکه دلالت آیات مزبور بر جاودانگی نفس بسیار روشن است، ظاهر برخی دیگر از آیات با این معنا توافق ندارد. در این مقام، برخی از شبهات را بررسی میکنیم: (33)شبههی یکم: مفاد آیات سورهی هود (34)
جاودانگی مؤمنان در بهشت و خلود کفار و فساق در جهنم که مفاد آیات پیش روست، خلودی مقید است و به صورت مطلق نیامده، و همین نکته اعتقاد به جاودانگی نفس را کانون تردید قرار میدهد:یَوْمَ یَأْتِ لاَ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ* فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ * خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ * وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاءَ رَبُّکَ عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ؛ (35) روزی که چون بیاید، هیچ کس جز به فرمان او سخن نگوید، و مردمان بعضی بدبخت باشند و بعضی نیک بخت؛ اما بدبختان در آتشاند و مردمان را در آنجا نالهای زار و خروشی سخت بوَد، و تا آسمانها و زمین باقیاند، در آنجا جاودانه بمانند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ زیرا پروردگار تو هر چه خواهد همان کند؛ اما نیک بختان تا آسمانها و زمین باقی باشند، در بهشت جاویدان بمانند؛ مگر آنچه پروردگارت بخواهد. عطای او هیچ منقطع نمیشود.
البته تبیین چنین شبههای به چند صورت امکان پذیر است:
بیان نخست: در آیات بسیاری (36) برای آسمانها و زمین اجلی معین مطرح شده که از جاودان نبودن آنها حکایت دارد، و وقتی خود آسمانها و زمین تا زمانی معین وجود دارند، بی شک انسانها نیز بر اساس آیات سورهی هود جاودانه نبوده، تا همان زمان در نعمت یا در عذاب خواهند ماند: مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ؛ (37) «ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان آن دو است، جز به حق و تا مدتی معین نیافریدهایم، و کافران از آنچه بیمشان میدهند روی میگردانند».
بیان دوم: آسمانها و زمین بر اساس این سه آیه، (38) پیش از قیامت نابود میشوند. پس چگونه میتوان بقای انسانها را تا زمان بقای آسمانها و زمین دانست؟ بنابراین به نظر میرسد بین آیات سورهی هود و این آیات تناقض هست.
در بیان نخست، بر اصل خلود اشکال وارد میشود؛ ولی در بیان دوم به تناقض بین دو دستهی آیات اشاره میشود؛ زیرا مراد از نعمتها و عذابها، پاداش و کیفرهای دنیوی نیست، بلکه مراد پس از قیامت است. بنابراین چگونه ممکن است بقای نعمت و عذاب اخروی به پایان زمان دنیا و آغاز قیامت مقید شود؟
بیان سوم: جاودانگی اهل بهشت و جهنم به مشیت الهی مقید شده، و این خود دلیلی بر جاودانه نبودن است؛ زیرا اگر جاودانگی آنها امری ضرور و مسلّم میبود، خداوند آن را به اراده و مشیت خود مقید نمیساخت.
بررسی و نقد
هرچند آیات مزبور مسئلهی فنای آسمانها و زمین را مطرح کردهاند، در آیات دیگری به اعاده و ایجاد دوبارهی آنها اشاره شده است، که بر این اساس به بیان اول و دوم پاسخ داده میشود؛ زیرا خلود و بقای انسان در بهشت و جهنم مقید به بقای آسمانها و زمین است و آنها نیز پس از ایجاد دوباره، زوال ندارند. خدای سبحان میفرماید: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ؛ (39) «آن روز که زمین به زمینی جز این بدل شود و آسمانها به آسمانهایی دیگر، و همه در پیشگاه خدای واحد قهار حاضر آیند». همچنین در قرآن آمده است: وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ؛ (40) «میگویند: سپاس خدایی را که به هر وعدهای که به ما داد عمل کرد و زمین را به میراث به ما داد، که در هر جای بهشت که بخواهیم مکان میگیریم. عمل کنندگان را چه مزد نیکویی است».آیهی نخست از تبدیل زمین و آسمانها به زمین و آسمانهای دیگر خبر میدهد و آیهی دوم نیز دربارهی بهشتیان سخن گفته، از گفتارشان حکایت میکند که میگویند: زمین را به میراث به ما داد و ما وارثان زمینیم. واژهی «نعیده» که در ادامهی آیهی 104 سورهی انبیاء آمده نیز شاهد گویایی بر نکتهی مورد نظر ماست؛ زیرا از اعادهی آسمانها و زمین سخن گفته است.
در نقد بیان سوم میتوان گفت: قید مشیت خدا تنها به قدرت مطلق خداوند اشاره دارد، که حتی میتواند مانع خلود انسانها نیز بشود؛ ولی بر این دلالت ندارد که چنین کاری حتماً از او سر میزند. شاهد مطلب ادامهی آیه است: عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ؛ (41) «[خلود در بهشت] عطایی است قطع ناشدنی».
***
آیاتی که برای آسمان و زمین نفادی معین کردهاند، با آیات جاودانگی نفس تناقض ندارند؛ زیرا در همان آیات به اعادهی آنها نیز اشاره شده است.
***
شبههی دوم: هلاکت ماسوی الله
خدای سبحان در سورهی قصص میفرماید: وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛ (42) «با خدای یکتا خدای دیگری را مخوان. هیچ خدایی جز او نیست. هر چیزی نابودشدنی است، مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانیده میشوید».مقصود از «هلاکت» انعدام، و مراد از «وجه» ذات خداوند کریم است. بر این اساس آیه به نابود شدن همهی موجودات جز ذات حق دلالت دارد. حتی بهشت و جهنم و عرش و هر چیز جز ذات خدای سبحان، در آینده نابود میشوند. بنابراین خلود بهشت، جهنم و عرش و در پی آنها جاودانگی انسانها نیز بی معنا خواهد بود. (43) البته دلیل اینکه آیه را به معنای استقبالی میگیرند آن است که اسم فاعل، ظهور در استقبال دارد؛ افزون بر اینکه هیچ چیزی در حال وجود نمیتواند پذیرندهی عدم باشد. بنابراین چارهای نیست مگر اینکه آیه بر معنای استقبال حمل شود.
بررسی و نقد
مفسران در نقد این شبهه پاسخهای گوناگونی دادهاند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:نقد 1. هلاکت به معنای سقوط، و وجه الله، مؤمنِ مطیع خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است: هلاکت به معنای انعدام و زوال و نابودی نیست؛ بلکه به تصریح اهل لغت، (44) به معنای سقوط و فساد است که موارد کاربرد آن نیز همین معنا را تأیید میکند. بنابراین هلاکتِ در زمان حال مراد است، نه آینده. در نتیجه هر چیزی از منفعتِ مورد توقع عاری باشد، هالک است؛ مگر وجه خداوند سبحان. حال اینکه وجه الله چیست، در روایت به هر مؤمنی که مطیع خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (45) باشد تفسیر شده است. بنابراین اهل جهنم هر چند خالدند، در هلاکت و سقوطاند؛ در حالی که اهل بهشت و دیگران چنین نیستند.
از آیات دیگر و روایات نیز شواهدی برای این مدعا هست که هلاکت تنها به معنای انعدام و نابودی نیست، و به معنای سقوط نیز به کار میرود؛ برای نمونه:
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ لَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَ لکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کَانَ مَفْعُولاً لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ (46) شما در کرانهی نزدیکتر بیابان بودید و آنها در کرانهی دورتر بودند، و آن قافله در مکانی فروتر از شما بود، و اگر شما با یکدیگر زمان جنگ را تعیین میکردید باز هم از آن تخلف میورزیدید تا کاری که خدا مقرر کرده است واقع شود، تا هر که هلاک میشود، به دلیلی هلاک شود و هر که زنده میماند به دلیلی زنده ماند. هر آیه خداوند شنوا و داناست.
وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لاَ یُحِبُّ الْفَسَادَ؛ (47) چون از نزد تو بازگردد، در زمین فساد کند و کشتزارها و دامها را به تباهی کشد؛ و خدا فساد را دوست ندارد.
با اندکی تأمل در معنای دو آیه به خوبی میتوان دریافت که هلاکت به معنای انعدام و نابودی نیست؛ بلکه تنها به معنای سقوط است. از روایات نیز میتوان مؤیداتی برای این معنا یافت. در این باره به ذکر یک روایت بسنده میکنیم. پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
سَتَفترقُ أُمَّتِی عَلَی ثَلاَثٍ وَ سَبعینَ فِرقَةً: فِرقَةٌ مِنهَا نَاجِیَةٌ و البَاقُونَ هَالِکُونَ. وَ النَّاجُونَ الَّذینَ یَتَمَسَّکُونَ بِوَلایتِکُم و یَقتَبِسُونَ مِن عِلمِکُم و لاَ یَعمَلُونَ بِرَأیِهِم فَأُولئِکَ مَا عَلَیهِم مِن سَبیلٍ؛ (48) امتم 73 گروه خواهند شد: گروهی از آنها اهل نجاتاند، و بقیه هلاک میشوند. نجات یافتگان کسانی هستند که به ولایت شما تمسک کرده، از رفتار شما الگو گیرند و به رأی خویش عمل نکنند. کسی را بر این گروه سلطهای نیست.
در این روایت نیز هلاک به معنای زوال و نابودی نیست. در نتیجه تعبیر هلاکت در آیهی مورد بحث با جاودانگی نفس تضادی ندارد؛
نقد 2. هلاکت به معنای تبدیل نشئه و مراد از وجه، نشئهی غیب است: منظور از هلاکت تبدیل نشئهی دنیا به آخرت است و آیه، زندگی اخروی و آنچه را در آن است دربر نمیگیرد، و بنابراین با جاودانگی انسانها تنافی ندارد. منظور از وجه نیز هر موجودی است که از ذات خدا یا از ناحیهی او و از جهان غیب باشد. بنابراین معنای آیه این است که دربارهی هر موجودی، مرحلهای که در آن زندگی میکند عوض میشود، جز نشئهی غیب. در نتیجه آنچه در عالم ظاهر و شهادت است تعویض، و به جهانی دیگر منتقل میشود.
***
به نظر شما آیا نقد مزبور میتواند مشکل تنافی آیات را برطرف سازد؟
***
اشکال وجه دوم این است که با روایات صحیح (49) سازگار نیست؛ زیرا در این روایت مراد از وجه الله، مؤمن مطیع خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته شده است؛ در حالی که به روشنی پیداست که تبدیل نشئه دربارهی مؤمنان مخلص نیز تحقق دارد و منظور از هلاکت، تبدیل نشئهی دنیا در آینده است، نه در زمان حال؛
نقد 3. هلاکت به معنای هلاکت ذاتی، و وجه الله وجود فایض از ذات خداوند سبحان است: مقصود از هلاکت، عدم ذاتی است؛ زیرا هر چیزی جز ذات اقدس الهی در حد ذات خود معدوم است. در نتیجه هر موجودی جز خدا، در همان حالی که موجود است، معدوم است، نه اینکه در آینده معدوم شود. مراد از وجه الله نیز وجودی است که از جانب حق تعالی بر اشیا افاضه میشود. (50)
این بیان نیز از چند جهت ناتمام است؛ زیرا:
اولاً، با روایات صحیحی که در تفسیر کلمهی «وجه» آمدهاند، سازگاری ندارد. در این روایات (51) وجه خدا به مؤمن مطیع رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و به ویژه اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تفسیر شده است؛
ثانیاً، با ذیل آیه هماهنگی ندارد؛ زیرا در پایان آیه آمده است: لهُ الحُکمُ وَ إِلَیهِ تُرجَعُونَ، که این قطعه با تفسیر سوم سازگار نیست؛ زیرا حکومت بر معدومات و بازگشت معدومِ ذاتی به خداوند بیمعنا خواهد بود؛
نقد 4. مقصود از هلاکت در آیه، قابلیت هلاکت است، و مراد از وجه الله، ذات خداوند است. (52) بنابراین به مقتضای آیه، هر چیزی امکان عدم دارد، مگر ذات لایزال الهی؛ زیرا ماسوای ذات او ممکناتاند، و ممکن جایز العدم است، در حالی که واجب چنین نیست. بنابراین به مقتضای آیه، هر چیزی جز ذات حق، در حالی که وجود دارد به هلاکت متصف است؛ زیرا قابلیت آن در همان حال در وجودش تحقق دارد.
این پاسخ نیز ناتمام است؛ زیرا با روایت صحیحی که پیش از این دربارهی تفسیر وجه خدا به مؤمن و اهل بیت (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح کردیم، ناسازگار است؛
نقد 5. هلاک غیر خدا به معنای در معرض نابودی بودن است: (53) مقصود از هالک در این آیه، آن چیزی است که شبیه هالک و معدوم است؛ زیرا وجود غیر خدا به دلیل قائم به ذات نبودن و استناد لحظه به لحظهاش به واجب تعالی، قابلیت نابودی و انعدام دارد. بنابراین وجودش همانند لاوجود است.
این دیدگاه را گروه پرشماری از بزرگان برگزیدهاند و آیهی مزبور را از باب تشبیه بلیغ و رسا دانستهاند. بر این اساس وجه به معنای ذات لایزال حق تعالی است. (54)
***
آیهی کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجهَهُ نافی جاودانگی انسانها نیست؛ زیرا هلاک به معنای نابودی و انعدام نیست.
***
پینوشتها:
1. مؤمنون (23)، 11؛ بقره (2)، 25، 28 و 257؛ نساء (4)، 57 و 122؛ اعراف (7)، 42؛ هود (11، 23؛ انبیاء (21)، 102؛ تغابن (94)، 9؛ طلاق (65)، 11 و ... .
2. بقره (2)، 25، 28 و 257؛ اعراف (7)، 42؛ هود (11)، 23؛ انبیا (21)، 102؛ تغابن (94)، 9؛ طلاق (65)، 11 و ... .
3. یونس (10)، 26 و ... .
4. هود (11)، 23.
5. مائده (5)، 119.
6. توبه (9)، 21-22 و 100.
7. توبه (9)، 21-22 و 100.
8. توبه (9)، 100.
9. توبه (9)، 100.
10. بینه (98)، 8.
11. فرقان (25)، 15.
12. آل عمران (3)، 107.
13. نساء (4)، 57 و 122.
14. مائده (5)، 119.
15. توبه (9)، 100.
16. تغابن (64)، 9.
17. فرقان (25)، 15.
18. بینه (98)، 8.
19. بقره (2)، 39 و 217؛ آل عمران (3)، 116؛ توبه (9)، 17؛ رعد (13)، 5؛ انبیاء (21)، 99.
20. مائده (5)، 80.
21. توبه (9)، 17؛ فرقان (25)، 68-69.
22. فصلت (41)، 28؛ توبه (9)، 63.
23. بقره (2)، 39؛ اعراف (7)، 36.
24. اعراف (6)، 36.
25. توبه (9)، 68.
26. یونس (10)، 52.
27. بقره (2)، 81؛ یونس (10)، 27.
28. بقره (2)، 257.
29. نساء (4)، 168-169.
30. جن (72)، 23.
31. یونس (10)، 52.
32. فصلت (41)، 28.
33. برای مطالعهی همهی شبهات و پاسخ آنها، ر.ک: غلام رضا فیاضی، علم النفس فلسفی، تحقیق و تدوین محمدتقی یوسفی، ص 568-582.
34. ر.ک : سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج11، ص 23.
35. هود (11)، 105-108.
36. احقاف (46)، 3؛ انبیاء (21)، 104؛ زمر (39)، 74.
37. احقاف (46)، 3، همچنین ر.ک: انبیا (21)، 104: زمر (39)، 67.
38. احقاف (46)، 3؛ انبیاء (21)، 104؛ زمر (39)، 74.
39. ابراهیم (14)، 48.
40. زمر (39)، 74.
41. هود (11)، 105-108.
42. قصص (28)، 88.
43. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص 95، ذیل آیهی 88 سورهی قصص.
44. قال فی مقاییس اللغة: هلک یدلّ علی کسر و سقوط، منه الهلاک: السقوط. و الهلک: المهویّ بین الجبلین. و فی التهذیب و اللسان: تهالک فلان علی المتاع و الفراش: اذا سقط علیه و منه تهالک المرأة و فی معجم الفروغ اللغوّیة، ص 84، الرقم 334: الاهلاک اعمّ من الاعدام لانّه قد یکون بنقض البیّنه و ابطال احاسّة و ما یجوز أن یحصل معه اللّذة و المنفعة و الاعدام نقیض الایجاد فهو أخصّ فکلّ اعدام اهلاک و لیس کلّ اهلاک اعداماً و فی لسان العرب: استهلک المال: انفقه و انفده و اهلک المال: باعه و الهلک: الشی الذی یهوی و یسقط و فی أقرب الموارد: هلک: مات و لا یکون الاّ فی میتة سوء و لهذا لا یستعمل للانبیاء العظام. و فی تفسیر الرازی، ج25، ص 23: من الناس من فسّر الهلاک بالعدم... و منهم من فسّره بالخروج عن کونه منتفعاً به امّا بالموت أو بتفرّق الاجزاء و إن کانت أجزاؤه باقیة. و مثله فی غرائب القرآن، ج5، ص 365.
45. ر.ک: محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی، الاصول من الکافی، تعلیق علی اکبر غفاری، ج1، ص 143، ح2؛ احمدبن محمدبن خالد برقی، المحاسن، ص 219، ح118؛ ابوجعفر محمدبن علی بن حسین بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص 149، ح3.
46. انفال (8)، 42.
47. بقره (2)، 205.
48. محمدبن حسین حر عاملی، وسائل الشیعه، ج27، ص 49، ح33180؛ علی بن محمدخزاز قمی، کفایة الاثر، ص 155.
49. محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی، الاصول من الکافی، تعلیق علی اکبر غفاری، ج1، ص 143، ح2؛ احمدبن محمدبن خالد برقی، المحاسن، ص 219، ح118؛ ابوجعفر محمدبن علی بن حسین بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص 149، ح3.
50. ابوالفضل شهاب الدین محمد آلوسی بغدادی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ضبط و تصحیح علی عبدالباری عطیة، ج10، ص 335؛ میرمحمدباقر داماد، جذوات و مواقیت، تصحیح و تعلیق علی اوجبی، ص 30؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج16، ص 93.
51. ر.ک: پاورقیهای پیشین.
52. ر.ک: فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج25، ص 23.
53. ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی بغدادی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ضبط و تصحیح علی عبدالباری عطیة، ج10، ص 335.
54. ر.ک: همان.
یوسفی، محمدتقی؛ (1392)، درس نامهی علم النفس فلسفی، قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، چاپ اول