تحجر و تجدداز منظر استاد شهيد مطهري(قسمت دوم)
نويسنده:على محمدى تود شکى
به تعبير دردمندانه و درست استاد، اسلام ناب هم با “جمود” و هم با “جهالت” مخالف است و خطر هر دو را متوجه خود مىداند. به همين دليل استاد، مسئله عقب ماندگى مسلمين و سير قهقرايى جامعه اسلامى را چنين طرح مىنمايد:
“امروز مسلمانان در مقايسه با بسيارى از ملل جهان و در مقايسه با گذشته پر افتخار خودشان، در حال انحطاط و تاخير رقت بارى به سر مىبرند.”
و در تحليل آن، به سه بخش اشاره مىکند: -1 اسلام -2 مسلمانان -3 بيگانگان در بخش اول به خطر “تحريف” در انديشه اسلامى و عدم معرفت خالص و فراگير آموزههاى اسلامى اشاره کرده و به “تحريفزدايي” از چهره ناب مفاهيم بينشى و ارزشى مىپردازد، که از جمله آنها پرداختن به مقوله جبر و اختيار يا سرنوشت انسان است. کتاب “انسان و سرنوشت” استاد در همين زمينه نگارش يافت و آنگاه مقولههايى چون امر به معروف و نهى از منکر، تقوا، جهاد، توکل، صبر و ... را بازشناسى و بازسازى مىنمايد و مىفرمايد:
“اسلام در مقررات خود، به يک سلسله عبادات و اذکار و يک رشته اندرزهاى اخلاقى اکتفا نکرده است، همان طورى که روابط بندگان با خدا را بيان کرده است، خطوط اصلى روابط انسانها و حقوق و وظايف افراد را نسبت به يکديگر در شکلهاى گوناگون، بيان کرده است.” و در يک مقياس کلان و کلي، تفريط تحجر وافراط تجدد هر دو برادران دوقلوى جهلاند “الجاهل اما مفرط او مفرط”
پس “متحجر” دگمانديش و جمود باور است و حاضر نيست به انديشهها و ايدههاى غير از خود يا “جز من” کمترين توجهى داشته باشد و “متجدد” با قرار گرفتن در چرخش زمانزدگى و پيشرفت تکنولوژى و صنعت، از اصول و ارزشهاى انسانى واعتقادى گريزان و خود به نوعى با بيمارى “تحجر” مواجه است و در عمليات فردى و اجتماعي، به نوعى در چالش هميشگى با نقطه نظرات و سرمايههاى فکري، اجتماعى و علمى ديگران است. تجددگرايى در ميان برخى نوگرايان و روشنفکران اسلامي، به “التقاط” و “نفاق ورزي” انديشهاى و اجتماعى مىانجامد که استاد شهيد آن را در آثارى چون “علل گرايش به ماترياليسم” و “اسلام و تجدد” و “اسلام و مقتضيات زمان” و ... مطرح کردهاند. پس در افق انديشه استاد، تحجر و تجدد با صبغه تفريط و افراط، هر دو عامل بازدارنده جامعه اسلامى و بشرى هستند که فرد و جامعه را از مسير اعتدال و خط انسانيت بيرون رانده و از شکوفايى او به سوى “تعالي” جلوگيرى مىکند.
“يکسرى جريانهاى فکرى در دنياى اسلام پيش آمده است که بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت جريانهايى که يک نوع افراط کارى و دخل و تصرفهاى بيجا در امور دينى بوده است. متقابلا جريانهاى فکرى ديگرى در دنياى اسلام پيش آمده است که تفريط و کندروى و جمود بوده است- ولى همه مربوط به گذشته بود- مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و جريان “معتدلي” را طيکند.” استاد با نگرش به گذشته و حال انديشه اسلامي، مقوله آسيبشناسى و آفتزدايى در حوزه فرهنگ و معرفت دينى را بسيار مهم و ضرورى دانسته و از آفات نظرى و عملى معرفت ديني، تلويح و تصريح به جريانهاى انحرافى مىکند. مجموع و برآيند کلى انديشههاى استاد، گوياى جريانهاى ذيل است:
1 - جريانى که تئورى “حسبنا کتاب الله” را در رسيدن به مقاصد حکومتى و سياسىاش مطرح و نقطه عطفى در انحراف فکرى شد و به مهجوريت عترت و انزواى سنت و سيره نبوى انجاميده، دست جامعه اسلامى را از دامان پيامبر (ص) و عترت پاکش کوتاه کرد.
2 - جريانى که در برابر آن “حسبنا احاديثنا و اخبارنا” را طرح و به مهجوريت قرآن کريم اهتمام ورزيد و جامعه را از معارف و آموزههاى اصيل وحيانى باز داشت.
-3 جريانى که در قالب تقدس، مسئله معرفت ناپذيرى و دست نيافتنى بودن آموزههاى قرآنى را مطرح کرد و با شعار “اين التراب و رب الارباب” به “تعطيل تفکر” انجاميد که آنان را معطله ناميدهاند. اين سه جريان به شدت گرفتار “تحجرگرايى و جمود انديشي” شدند، که ريشههاى فکرى و روانى داشت. براى اثبات اين ادعا کافى است تحقيقى در تاريخ تطور و تحول انديشه اسلامى و ماجراهاى فکرى و فرهنگى درون جامعه اسلامى انجام پذيرد. جريان “اخبارىگرى و ظاهرگرايي” در برابر جريان “باطنىگرايى و تاويلگرايي” يعنى دو نظام فکرى معيوب و آسيب ديده اسماعيليان و حنبليان از يک طرف، و جريان بسيار تلخ و ناميمون اخبارىگرى در حوزه انديشه شيعى در قرن دهم هجرى قمرى از طرف ديگر، ضربات سخت و سهمگينى بر پيکر فرهنگ اسلامى وارد نمود که به تعبير بسيار تلخ، عميق و دردمندانه استاد: “ضربهاى که اسلام از دست اخبارىگرى شيعى خورد، از هيچ گروه و جريانى نخورد. البته در برابر اين قشرىگرايىها، انديشه و انديشمندان زنده و پويايي، قد علم کردند و راست قامتانه ايستادگى نمودند...”
جريان نفوذى و پرورش يافته امويان، يعنى “مرجئه” که با عملگرايى در کنار ايمانگرايي، ضديت داشت نيز، ضربهاى جبران ناپذير زد که هنوز سايههاى شوم آن بر آسمان زندگى مسلمين حضور نامبارک دارد.
به هر حال تفکر اسلامى و بينش و گرايش دينى با دو خطر کلى و کلان بسيار جدى مواجه بوده و هست:
الف- خطر جمودگرايى و تحجر، يا جمادت و جهالت.
ب- خطر التقاطپذيرى و خود کمبينى فرهنگى و ايدئولوژيک.
پس از يک نگاه، معرفت نابردارى دين (جريان سوم) و از نگاه ديگر، معرفت بردارى محدود، تک ساحتى و تک منبعى از قرآن (جريان اول) يا سنت و احاديث به صورت مطلق (جريان دوم) و يا معرفتهاى بشرى صرف خالى از معرفت دينى را مطرح مىکند و به تفکيک دين و معرفت دينى در آغاز و آنگاه ترتيب احکام حاکم بر علوم بشرى (همچون ناکامل، ناثابت و نامقدس بودن) بر خود دين، اهتمام ورزيدهاند و سپس نظريه اول (تفکيک دين و ...) را “در قبض و بسط تئوريک شريعت” و نظريه دوم (ترتيب احکام...) را در “بسط تجربه نبوي” ساختارمند و روشمند کردهاند و از تفکيکگرايى دين و ايدئولوژي، دانش و ارزش، دين و معرفت ديني، دين و حکومت، دين و کمال، به “تعميم نبوت” و “انقطاع امامت و ولايت” رسيدهاند که در واقع همانا دين منهاى دين و اسلام منهاى اسلام است و اين انديشه نيز محصول عصرى کردن دين و انطباق شريعت و طبيعت و عرفىسازى انديشه و تفکر دينى است که به سکولاريسم نظرى و عملى مىانجامد و ليبراليسم معرفتى و رفتارى را ترويج مىنمايد. البته ليبراليسم نقابدار امروز، سرگذشت ليبراليسم و پراگماتيسم عريان گذشته در تفسير دين، و تعميم نبوت جديد، تعميم امامت قديم را يادآور است.
استاد شهيد مطهري، تهديدهاى گذشته تاريخ تفکر اسلامى در حوزه “دين شناسي” را، در جمود و قشرىگرى اشعريان و حنبليان که به تفسيرهاى ظاهر بينانه، قياسهاى نابجا و حتى تاويلهاى مادى گرايانه منتهى مىشد، مىبيند. آنها براى عقل آدمى در فهم و معرفت ديني، نقش و منزلتى قائل نبودند و مايه رکود و قرار گرفتن کلام اصيل در تزويرهاى سياسى و فرقه سازىهاى کلامى شدند.
استاد، جريان خوارج و مارقيگرى را اولين جريان جمودآميز در ضربه زدن به اسلام معرفى کرد که در بسترى سياسي، بر اثر خلاهاى فکرى و معرفتى و فقدان عمق انديشه و درک مفاهيم قرآنى شکل گرفت. استاد، مولفههايى چون: نگرش محدود به اسلام، عدم شناخت نيازهاى زمان، عدم پاسخگويى عميق و فراگير به سوالها و شبهات و حتى توقف در آنها و در جا زدن و شبيهسازى فرهنگ اسلام به فرهنگ کليسايى قرون وسطا را از مولفههاى ساختارى و بنيادين جهل، جمود، تحجر و زمينهساز خطر تجدد افراطى برمىشمارد. او همچنان که “ زهد مآبى جاهلانه” و “جمود فکري، فرهنگي، علمى و سياسي” را عامل گرايش مردم به مادىگرى مىداند، “زمانزدگى و عدم بصيرت به اصول بنيادين اسلام ناب در تفسير نيازهاى زمان” و “عدم معرفت به نيازهاى ثابت و متغير و اصول ثابت و فروع متغير” و “عدم اجتهاد پويا و کارآمد با مکانيسم جامع خويش” را، عالم تجددزدگى و تجددگرايى افراطى و به عبارتى تحجرگرايى مدرنيسمي، عصرى کردن دين و در نهايت به محاق کشاندن آن مىداند.
منبع: رسالت
“امروز مسلمانان در مقايسه با بسيارى از ملل جهان و در مقايسه با گذشته پر افتخار خودشان، در حال انحطاط و تاخير رقت بارى به سر مىبرند.”
و در تحليل آن، به سه بخش اشاره مىکند: -1 اسلام -2 مسلمانان -3 بيگانگان در بخش اول به خطر “تحريف” در انديشه اسلامى و عدم معرفت خالص و فراگير آموزههاى اسلامى اشاره کرده و به “تحريفزدايي” از چهره ناب مفاهيم بينشى و ارزشى مىپردازد، که از جمله آنها پرداختن به مقوله جبر و اختيار يا سرنوشت انسان است. کتاب “انسان و سرنوشت” استاد در همين زمينه نگارش يافت و آنگاه مقولههايى چون امر به معروف و نهى از منکر، تقوا، جهاد، توکل، صبر و ... را بازشناسى و بازسازى مىنمايد و مىفرمايد:
“اسلام در مقررات خود، به يک سلسله عبادات و اذکار و يک رشته اندرزهاى اخلاقى اکتفا نکرده است، همان طورى که روابط بندگان با خدا را بيان کرده است، خطوط اصلى روابط انسانها و حقوق و وظايف افراد را نسبت به يکديگر در شکلهاى گوناگون، بيان کرده است.” و در يک مقياس کلان و کلي، تفريط تحجر وافراط تجدد هر دو برادران دوقلوى جهلاند “الجاهل اما مفرط او مفرط”
پس “متحجر” دگمانديش و جمود باور است و حاضر نيست به انديشهها و ايدههاى غير از خود يا “جز من” کمترين توجهى داشته باشد و “متجدد” با قرار گرفتن در چرخش زمانزدگى و پيشرفت تکنولوژى و صنعت، از اصول و ارزشهاى انسانى واعتقادى گريزان و خود به نوعى با بيمارى “تحجر” مواجه است و در عمليات فردى و اجتماعي، به نوعى در چالش هميشگى با نقطه نظرات و سرمايههاى فکري، اجتماعى و علمى ديگران است. تجددگرايى در ميان برخى نوگرايان و روشنفکران اسلامي، به “التقاط” و “نفاق ورزي” انديشهاى و اجتماعى مىانجامد که استاد شهيد آن را در آثارى چون “علل گرايش به ماترياليسم” و “اسلام و تجدد” و “اسلام و مقتضيات زمان” و ... مطرح کردهاند. پس در افق انديشه استاد، تحجر و تجدد با صبغه تفريط و افراط، هر دو عامل بازدارنده جامعه اسلامى و بشرى هستند که فرد و جامعه را از مسير اعتدال و خط انسانيت بيرون رانده و از شکوفايى او به سوى “تعالي” جلوگيرى مىکند.
پيشينه تاريخى و مولفههاى تحجرگرايى
“يکسرى جريانهاى فکرى در دنياى اسلام پيش آمده است که بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت جريانهايى که يک نوع افراط کارى و دخل و تصرفهاى بيجا در امور دينى بوده است. متقابلا جريانهاى فکرى ديگرى در دنياى اسلام پيش آمده است که تفريط و کندروى و جمود بوده است- ولى همه مربوط به گذشته بود- مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و جريان “معتدلي” را طيکند.” استاد با نگرش به گذشته و حال انديشه اسلامي، مقوله آسيبشناسى و آفتزدايى در حوزه فرهنگ و معرفت دينى را بسيار مهم و ضرورى دانسته و از آفات نظرى و عملى معرفت ديني، تلويح و تصريح به جريانهاى انحرافى مىکند. مجموع و برآيند کلى انديشههاى استاد، گوياى جريانهاى ذيل است:
1 - جريانى که تئورى “حسبنا کتاب الله” را در رسيدن به مقاصد حکومتى و سياسىاش مطرح و نقطه عطفى در انحراف فکرى شد و به مهجوريت عترت و انزواى سنت و سيره نبوى انجاميده، دست جامعه اسلامى را از دامان پيامبر (ص) و عترت پاکش کوتاه کرد.
2 - جريانى که در برابر آن “حسبنا احاديثنا و اخبارنا” را طرح و به مهجوريت قرآن کريم اهتمام ورزيد و جامعه را از معارف و آموزههاى اصيل وحيانى باز داشت.
-3 جريانى که در قالب تقدس، مسئله معرفت ناپذيرى و دست نيافتنى بودن آموزههاى قرآنى را مطرح کرد و با شعار “اين التراب و رب الارباب” به “تعطيل تفکر” انجاميد که آنان را معطله ناميدهاند. اين سه جريان به شدت گرفتار “تحجرگرايى و جمود انديشي” شدند، که ريشههاى فکرى و روانى داشت. براى اثبات اين ادعا کافى است تحقيقى در تاريخ تطور و تحول انديشه اسلامى و ماجراهاى فکرى و فرهنگى درون جامعه اسلامى انجام پذيرد. جريان “اخبارىگرى و ظاهرگرايي” در برابر جريان “باطنىگرايى و تاويلگرايي” يعنى دو نظام فکرى معيوب و آسيب ديده اسماعيليان و حنبليان از يک طرف، و جريان بسيار تلخ و ناميمون اخبارىگرى در حوزه انديشه شيعى در قرن دهم هجرى قمرى از طرف ديگر، ضربات سخت و سهمگينى بر پيکر فرهنگ اسلامى وارد نمود که به تعبير بسيار تلخ، عميق و دردمندانه استاد: “ضربهاى که اسلام از دست اخبارىگرى شيعى خورد، از هيچ گروه و جريانى نخورد. البته در برابر اين قشرىگرايىها، انديشه و انديشمندان زنده و پويايي، قد علم کردند و راست قامتانه ايستادگى نمودند...”
جريان نفوذى و پرورش يافته امويان، يعنى “مرجئه” که با عملگرايى در کنار ايمانگرايي، ضديت داشت نيز، ضربهاى جبران ناپذير زد که هنوز سايههاى شوم آن بر آسمان زندگى مسلمين حضور نامبارک دارد.
به هر حال تفکر اسلامى و بينش و گرايش دينى با دو خطر کلى و کلان بسيار جدى مواجه بوده و هست:
الف- خطر جمودگرايى و تحجر، يا جمادت و جهالت.
ب- خطر التقاطپذيرى و خود کمبينى فرهنگى و ايدئولوژيک.
پس از يک نگاه، معرفت نابردارى دين (جريان سوم) و از نگاه ديگر، معرفت بردارى محدود، تک ساحتى و تک منبعى از قرآن (جريان اول) يا سنت و احاديث به صورت مطلق (جريان دوم) و يا معرفتهاى بشرى صرف خالى از معرفت دينى را مطرح مىکند و به تفکيک دين و معرفت دينى در آغاز و آنگاه ترتيب احکام حاکم بر علوم بشرى (همچون ناکامل، ناثابت و نامقدس بودن) بر خود دين، اهتمام ورزيدهاند و سپس نظريه اول (تفکيک دين و ...) را “در قبض و بسط تئوريک شريعت” و نظريه دوم (ترتيب احکام...) را در “بسط تجربه نبوي” ساختارمند و روشمند کردهاند و از تفکيکگرايى دين و ايدئولوژي، دانش و ارزش، دين و معرفت ديني، دين و حکومت، دين و کمال، به “تعميم نبوت” و “انقطاع امامت و ولايت” رسيدهاند که در واقع همانا دين منهاى دين و اسلام منهاى اسلام است و اين انديشه نيز محصول عصرى کردن دين و انطباق شريعت و طبيعت و عرفىسازى انديشه و تفکر دينى است که به سکولاريسم نظرى و عملى مىانجامد و ليبراليسم معرفتى و رفتارى را ترويج مىنمايد. البته ليبراليسم نقابدار امروز، سرگذشت ليبراليسم و پراگماتيسم عريان گذشته در تفسير دين، و تعميم نبوت جديد، تعميم امامت قديم را يادآور است.
استاد شهيد مطهري، تهديدهاى گذشته تاريخ تفکر اسلامى در حوزه “دين شناسي” را، در جمود و قشرىگرى اشعريان و حنبليان که به تفسيرهاى ظاهر بينانه، قياسهاى نابجا و حتى تاويلهاى مادى گرايانه منتهى مىشد، مىبيند. آنها براى عقل آدمى در فهم و معرفت ديني، نقش و منزلتى قائل نبودند و مايه رکود و قرار گرفتن کلام اصيل در تزويرهاى سياسى و فرقه سازىهاى کلامى شدند.
استاد، جريان خوارج و مارقيگرى را اولين جريان جمودآميز در ضربه زدن به اسلام معرفى کرد که در بسترى سياسي، بر اثر خلاهاى فکرى و معرفتى و فقدان عمق انديشه و درک مفاهيم قرآنى شکل گرفت. استاد، مولفههايى چون: نگرش محدود به اسلام، عدم شناخت نيازهاى زمان، عدم پاسخگويى عميق و فراگير به سوالها و شبهات و حتى توقف در آنها و در جا زدن و شبيهسازى فرهنگ اسلام به فرهنگ کليسايى قرون وسطا را از مولفههاى ساختارى و بنيادين جهل، جمود، تحجر و زمينهساز خطر تجدد افراطى برمىشمارد. او همچنان که “ زهد مآبى جاهلانه” و “جمود فکري، فرهنگي، علمى و سياسي” را عامل گرايش مردم به مادىگرى مىداند، “زمانزدگى و عدم بصيرت به اصول بنيادين اسلام ناب در تفسير نيازهاى زمان” و “عدم معرفت به نيازهاى ثابت و متغير و اصول ثابت و فروع متغير” و “عدم اجتهاد پويا و کارآمد با مکانيسم جامع خويش” را، عالم تجددزدگى و تجددگرايى افراطى و به عبارتى تحجرگرايى مدرنيسمي، عصرى کردن دين و در نهايت به محاق کشاندن آن مىداند.
منبع: رسالت