نویسنده: محمد غفارنیا
زنی از انصار از طایفه خزرج به نام خوله در ماجرایی مورد خشم شوهرش اوس بن صامت قرار گرفت. او كه مرد تند خو و دمدمی مزاجی بود، تصمیم بر جدایی از زنش گرفت و گفت: انت علی كظهر اٌمی: تو نسبت به من همچو مادرم هستی. گفتن این جمله در زمان جاهلیت طلاقی بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد میشد كه بتواند همسری برای خود انتخاب كند.
چیزی نگذشت كه اوس پشیمان شد. به همسرش گفت فكر میكنم برای همیشه بر من حرام شدهای ! زن گفت: نه، چنین مگو. تو خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برو و حكم این مساله را از او بپرس. اوس گفت: من خجالت میكشم. خوله گفت: پس بگذار من بروم. گفت: مانعی ندارد.
خوله خدمت پیامبر آمد و ماجرا را چنین نقل كرد: ای رسول خدا، همسرم اوس بن صامت زمانی مرا به زوجیت برگزید كه جوان و صاحب جمال و مال و ثروت و فامیل بودم. او اموالم را مصرف كرد و جوانیم را گرفت و اینك فامیل هایم پراكنده شدند و سنم زیاد شده، ظهار كرده و پشیمان شده است. آیا راهی هست كه ما به زندگی سابق باز گردیم؟!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
تو بر او حرام شدهای ! عرض كرد: یا رسول الله، او صیغه طلاق جاری نكرده و پدر فرزندان من است و از همه در نظر من محبوبتر.
حضرت فرمودند: فقط تو بر او حرام شدهای و من دستور دیگری در این باره ندارم.
خوله پی در پی اصرار میكرد؛ تا این كه سرانجام به درگاه خدا رو آورد و عرض كرد: اَشكوا اِلی اللهِ فاقَتی وَ حاجَتی، وَ شدةَ حالی، اللَّهم فَانزِل عَلی لِسانِ نَبیّكَ:
خداوندا، بیچارگی و نیاز و سختی حالم را به تو شكایت میكنم. خداوندا، فرمانی بر پیامبرت نازل كن و مشگل مرا بگشا.
در اینجا ناگاه حالت وحی بر پیامبر دست داد و این آیات نازل شد:
(قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُكَ فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَكِی إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ) (1)
خداوند سخن زنی را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود و به خداوند شكایت میكرد، را شنید، (و تقاضای او را اجابت فرمود. ) خداوند گفتگوی شما را با هم (و اصرار آن زن را درباره حل مشكلش) میشنودو خداوند شنوا و بیناست.
وقتی پیامبر از حالت وحی فارغ شد، به آن زن فرمود شوهرت را صدا كن. وقتی شوهرش حاضر شد، حضرت آیات نازل شده را بر او تلاوت كرد؛ سپس فرمود: آیا میتوانی یك برده به عنوان كفاره ظهار آزاد كنی؟ عرض كرد: اگر چنین كنم، دیگر چیزی برایم باقی نخواهد ماند. فرمود: میتوانی دو ماه پی در پی روزه بگیری؟ عرض كرد: اگر نوبت غذایم تاخیر شود چشمم از كار میافتد و میترسم نابینا شوم. فرمود: آیا میتوانی شصت مسكینی را طعام دهی. عرض كرد: نه، مگر این كه شما به من كمك كنید.
فرمود: من هم به تو كمك میكنم و حضرت پانزده صاع به او كمك كرد و سپس دعا فرمود خداوند بركت آن را افزایش دهد. اوس بن صامت نیز كفاره ظهار را داد و به زندگی سابق خود باز گشت. (2)
پینوشتها:
1-مجادله/1-4.
2-مجمع البیان: ج9، ص246.
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول