نویسنده: ا. و. دوفور
مترجم: اردشیر نیکپور
مترجم: اردشیر نیکپور
اسطورهای از تاهیتی
دنیای فراسوی دنیای مادی، دنیای پس از مرگ برای انسان ابتدایی نیز چون انسان متمدن مسئله و معمایی است اضطرابانگیز. هم انسان ابتدایی و هم انسان متمدن اغلب بر آن میکوشد که به کمک دانشهایی که کسب کرده است این راز را بگشاید.معتقدات بومیان پولینزی که عموماً با هم تفاوت بسیار دارند، در مورد روانها تشابه بسیار دارد و ما میتوانیم در این باره نظری کلی پیدا کنیم.
به عقیدهی بومیان این مجمعالجزایر، روانها پس از بیرون رفتن از کالبد مادی خود، چون موجودات زنده غذا میخورند، میخوابند و بازی میکنند، با این تفاوت که غذا و اشیائی که آنها به کار میبرند مادی نیست.
روان در سایهی دخالت یکی از روحانیان ممکن است دوباره به کالبد خود بازگردد.
در یکی از افسانههای هاوائی آمده است که کشیشی روانی را گرفت و آن را در میان دستهای خود فشرد و وادارش کرد به زیر ناخن پای جسدی که چندین روز پیش از آن بیرون آمده بود برود. روان زندانی به تقلا افتاد اما نتوانست از آنجا بگریزد، پس بالا رفت و به اندامهای زندگی رسید و آنها را دوباره به کار انداخت. خون جریان پیدا کرد و تن به جنبش و حرکت در آمد و دوباره زنده شد.
نظیر این افسانه در جزایر «کالدونی نو» نیز گفته شده است. «کوما» (1) مرد جوانی بود که به یکی از جزایر همسایهی جزیرهی خود رفته بود. در بازگشت خبر یافت که نامزدش در غیبت او مرده است.. به طرف خانهی وی رفت و چون وارد آن شد که چند روان، روان دختر جوان را در برگ موزی پیچیدهاند و آن را دست به دست میگردانند، یکی از روانها در تاریکی اشتباه کرد و بار گرانبها را به دست کوما داد و او روان نامزدش را ربود و شتابان به نزد جادوگر جزیره دوید و جادوگر روان دختر جوان را به تن او بازگردانید.
روان، پس از بیرون رفتن از تن، میتواند به شکلها و صورتهای گوناگون درآید. افسانه «او را و پنا» در این باره است. «اورا» (2) و «پنا» (3) دو دوست بودند که در جزیرهی کوچکی در پهنهی بورا بورا زندگی میکردند. قضا را در آن جزیره خشکسالی پدید آمد و دو دوست قرار گذاشتند که او را برای تهیهی آذوقه به جزیرهی بورا بورا برود.
مدت زیادی گذشت و او را بازنگشت. پنا مرد و روان، تن را به خاک سپرد و به صورت زنده در آمد.
پس از مدتی، او را به جزیره بازگشت و روان دوستش را در برابر خود یافت. او را فرستاد که از آبشار آب بیاورد و پس از رفتن او خود را به زورق رسانید و خواست از آن جزیره بگریزد. پنا در بازگشت دید که دوستش او را گذاشته است و در رفته است. خشمگین شد و سر در پی او نهاد و به زودی خود را به او رسانید و او را به ضرب منقار کشت.
در قصههای تاهیتی زندگی دوباره در کالبد و شکل جانوران یافتن بسیار است. در قصهها گفته میشود که هرگاه روان یکی از پیشینیان در جسم جانوری رفته باشد، آن جانور، اگر هم جانور بسیار خطرناکی چون کوسه باشد، به بازماندگان خود صدمه و آزاری نمیرساند و آنان نباید از او بترسند.
الیس (4) در کتاب تحقیقات پولینزی (5) خود میگوید که وقتی قتلی اتفاق میافتاد؛ کشیش وظیفه داشت که علت آن را پیدا کند و برای این کار در زورقی مینشست و «آرام آرام در امتداد کرانه پارو میزد تا گذر روان را ببیند. هر گاه مرده گناهکار بود و خدایان او را به لعنت خود گرفتار کرده بودند، در میان آتش ظاهر میشد و هرگاه با جنگافزار یا زهر کشته شده بود، با پر سرخی پدیدار میگشت.»
همهی این روانها، چه بار دیگر در کالبدی وارد شده باشند و چه نشده باشند، مدتی بیهدف و مقصدی معین سرگردان میشوند تا سرانجام به «پو»(6)، یعنی جایگاه روانها که سرزمین لذات و خوشیها و فضایش آکنده از آوازها و خندههاست، بروند. اما در معتقدات پولینزیان نامی از «جهنم» و یا تقسیم مردمان به «نیکان» و «بدان» یا نیکوکاران و بدکاران برده نشده است.
دوران برزخ دوران مهلت است و در این مهلت روانها میتوانند به جهان زندگان بازگردند. هرگاه روان درگذشتهای به روان دوست و آشنایی برخورد کند، به وسیلهی روان دوست خود به زندگی باز میگردد و چنین میپندارند که مرده از بیهوشی طولانی بیرون میآید.
سرانجام روانها به محل اجتماع میرسند. طبق بعضی از قولها آنجا در انتهای یکی از بخشهای تاهیتی است به نام «فانتائهآ» (7) و با دو سنگ «اوفائیاورا»(8)، یعنی سنگ زندگی و «اوفائیپوهه»(9)، یعنی سنگ مرگ نشانهگذاری شده است. از آنجا روانها به «رائی آتیا» (10) میروند. روانهای بزرگان بر کوه «پوئواواورواتیهآئو» (11) قرار میگیرند و روانهای دیگر بر کوه «پوئواواورواتیهپو»(12).
با این که اکنون نیز این دو کوه و این دو سنگ را میتوان دید، این عقیده پیروان بسیار ندارد.
عقیده دیگر این است که این روانها نخست در جزیرهی «موئهرئهآ» (13) به جایی که «وائیاره» (14) خوانده میشود میروند و در آنجا هم دو سنگ، نظیر سنگهایی که گفتیم وجود دارند. روان ناآشنا روی یکی از این سنگها قرار میگیرد. از روی نخستین سنگ، یعنی سنگ زندگی به سوی زندگی بازگردانیده میشود و خود دوباره کالبد گوشتی خود را میآفریند. اما هر گاه بر سنگ مرگ بنشیند، اجازه مییابد که سفر خود را به سوی پو ادامه بدهد.
روان جنگاورانی که در جنگ کشته میشوند از این قاعده پیروی نمیکنند. آنان این امتیاز را دارند که در رزمگاه بمانند و شکل کالبد پشین خود را پیدا کنند و نشان زخمهایی که برداشتهاند در تنشان باقی بماند. بدا به حال کسی که شب راه خود را گم کند و با این روانها روبهرو بشود.
روانهای دیگر به سوی غرب، به طرف پو که در اعماق دریا قرار دارد میروند. نخستین منزلگاه این روانها جزیره کوچک «توپائی» (15) است که در انتهای غربی مجمعالجزایر قرار دارد و در افسانهها آمده است که این جزیره «تابو» است و از این روی، حتی پس از جایگزین شدن کیش مسیحی در این جزایر، کسی جرئت پیاده شدن در آن را پیدا نمیکند.
سرانجام روانهای مهاجر برای رسیدن به پو باید از رودی ژرف عبور کنند. آنان در ساحل دیگر این رود به نعمت و آسایش میرسند.
این فراخوانده شدن به غرب، جایی که خورشید غروب میکند و جایگاه بهشتی است، موجب پدید آمدن سنتی شده بود که اگر چه وحشیانه به نظر میرسد، خالی از زیبایی نیست و آن این است که بومی تاهیتی چون احساس میکرد که زندگیاش به پایان خود نزدیک شده است از خانوادهی خود میخواست که فارهی (خانه) کوچکی با خیزران در ساحل دریا برای او بسازند و او را با مقداری آذوقه و زورقی به آنجا ببرند و تنها بگذارند. پس از چند روز، فاره خالی میگشت و از زورق نشانی بر جای نمیماند. پیرمرد در زورق کوچک مینشست و به سوی مغرب میرفت تا در آنجا بمیرد.
پینوشتها:
1. Kooma.
2. Ura.
3. Pena.
4. Ellis.
5. Polynesian Researches.
6. Po.
7.Fantaea.
8. Ofai ora.
9. Ofai pohe.
10. Raiatia.
11. Puuôoro ite ao.
12. Puuôoro ite po.
13. Moorea.
14. Vaiare.
15. Tupai.
دوفور، ا. و.؛ (1386)، داستانهای تاهیتی و دریاهای جنوب، ترجمهی اردشیر نیکپور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم