توسعه‌یافتگی و نابرابری مشارکتی

نظریه‌پردازان مدرنیزاسیون، بر تفاوت‌های سیستمی بین جوامع سنتی و مدرن، تأکید و دو مدل متباین از جامعه را مطرح می‌کنند: سنتی و مدرن (آیزنشتاد، 1974، ص 232). بالطبع، جامعه‌شناسان سیاسی پیرو این مکتب، تفاوت‌های
جمعه، 7 خرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
توسعه‌یافتگی و نابرابری مشارکتی
 توسعه‌یافتگی و نابرابری مشارکتی

 

نویسنده: رحمت‌الله معمار




 

نظریه‌پردازان مدرنیزاسیون، بر تفاوت‌های سیستمی بین جوامع سنتی و مدرن، تأکید و دو مدل متباین از جامعه را مطرح می‌کنند: سنتی و مدرن (آیزنشتاد، 1974، ص 232). بالطبع، جامعه‌شناسان سیاسی پیرو این مکتب، تفاوت‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میان دو نوع جامعه‌ی سنتی و مدرن را برای حیات سیاسی، و به ویژه کم و کیف مشارکت اعضای این جوامع در تعیین سرنوشت جمعی خویش، واجد موضوعیت و بلکه اهمیت می‌دانند. از این منظر، هر قدر جوامع از وضعیت سنتی، دور و به وضعیت مدرن، نزدیک‌تر می‌شوند؛ مشارکت‌جوتر نیز می‌شوند. اغلب مدافعان مدرنیزاسیون مدعی‌اند که حرکت انطباقی رو به جلو از شیوه‌های «سنتی» زندگی به سوی «مدرنیته»، حداقل به وسیله‌ی سه فرایند اساسی و مکمل، مشخص شده‌اند که عبارتند از: صنعتی شدن، شهری شدن و باسواد شدن. بر این اساس، مدعای اصلی پیروان نظریه‌ی مدرنیزاسیون آن است که هر قدر جوامع، شهری‌تر، صنعتی‌تر و باسوادتر- یعنی به طور کلی، توسعه‌یافته‌تر- باشند؛ میزان مشارکت سیاسی آن‌ها نیز بالاتر خواهد بود. عطف به مسئله‌ی تحقیق حاضر، بر اساس نظریه‌ی مدرنیزاسیون، تفاوت پذیری بین شهرستانی در میزان رأی دهی، برحسب تفاوت پذیری در میزان توسعه‌یافتگی‌شان تبیین می‌شود. بنابراین، اولین و مهم‌ترین فرضیه‌ی مستخرج از نظریه‌ی مدرنیزاسیون در پژوهش حاضر این بود که: میزان توسعه‌یافتگی شهرستان‌ها، با میزان رأی دهی آن‌ها، ارتباطی مستقیم دارد.
در مقام آزمون تجربی، ضریب همبستگی دو متغیره‌ی توسعه‌یافتگی- رأی دهی در سطح شهرستان‌های ایران، ارتباطی مثبت، اما ضعیف و فاقد معناداری آماری را برای این دو متغیر، نشان داد (0/088=r). در تحلیل مسیر مدل تلفیقی هم، با کنار گذاشته شدن اثرات مزاحم، ضریب مسیر مربوطه، به لحاظ شدت، ضعیف و از نظر آماری، فاقد معناداری بود (ضریب مسیر= 0/115). لذا باید گفت که داده‌های ما در این تحقیق، نتوانستند فرضیه‌ی مذکور را تأیید نمایند. بنابراین، یکی از نتایج مهم و قابل توجه در پژوهش حاضر، این بود که برخلاف مدعای عام نظریه‌ی مدرنیزاسیون و یافته‌های اغلب مطالعات تجربی بین کشوری و درون کشوری در جهان، میزان توسعه‌یافتگی در ایران، تأثیر معناداری در میزان مشارکت انتخاباتی ندارد.
اما به منظور نیل به تحلیلی درست‌تر و شناختی دقیق‌تر از این یافته‌، شاید بهتر باشد سازه‌ی توسعه‌یافتگی را به اجزایش تجزیه و بدین‌طریق، چگونگی ارتباط میان مؤلفه‌های این سازه با میزان رأی دهی را وارسی نماییم. بدین‌منظور، ابتدا ضریب همبستگی مرتبه‌ی صفر تک‌تک مؤلفه‌های توسعه‌یافتگی با میزان رأی دهی را محاسبه نمودیم. سپس در رگرسیون چندمتغیری از مدل تلفیقی تحقیق، به جای سازه‌ی توسعه‌یافتگی، مؤلفه‌های مورد استفاده برای سنجش آن در این تحقیق، یعنی شهرنشینی، صنعتی شدن و باسوادی را وارد معادله‌ی رگرسیونی نمودیم. در جدول زیر، ماحصل این وارسی را منعکس کرده‌ایم. در این جدول، مشاهده می‌کنیم که همانند سازه‌ی توسعه‌یافتگی، ضرایب همبستگی مرتبه‌ی صفر شهرنشینی و صنعتی شدن با رأی دهی، ناچیز و فاقد معناداری آماری می‌باشند؛ اما ضریب همبستگی متغیر باسوادی با رأی دهی- که به مراتب بیش از ضرایب دیگر است- مثبت و در عین حال به لحاظ آماری، معنادار می‌باشد (0/246=r). در ستون ضرایب رگرسیونی، مشاهده می‌کنیم که تنها ضریب رگرسیونی صنعتی شدن، ناچیز و فاقد معناداری آماری است؛ اما ضرایب استاندارد شهری شدن و باسوادی، در خور اعتنا و تحلیل می‌باشند.

جدول 1: ضرایب همبستگی و رگرسیونی توسعه‌یافتگی- رأی دهی به صورت سازه‌ای و تفکیکی

ارتباط توسعه‌یافتگی با رأی دهی به صورت سازه‌ای و تفکیکی

ضرایب همبستگی مرتبه صفر

ضرایب رگرسیونی در مدل تلفیقی

توسعه‌یافتگی- رأی دهی

088/0

115/0

میزان شهرنشینی- میزان رأی دهی

083/0-

300/0-

میزان صنعتی شدن- میزان رأی دهی

055/0

039/0

میزان باسوادی- میزان رأی دهی

246/0

424/0


البته تأثیر ضعیف و فاقد معناداری آماری صنعتی شدن بر میزان رأی دهی، در دو تحقیق پیشین از ایران (سراج‌زاده، ص 1368 و رضی، 1374) نیز نشان داده شده بود. این بدان معنی است که محیط‌های کار صنعتی، و صنعتی شدن جوامع در ایران، منابع عینی و ذهنی مساعدی برای شهروندان جهت مشارکت بیشتر در سرنوشت سیاسی‌شان، فراهم نمی‌کنند.
ضرایب رگرسیونی محاسبه شده نشان می‌دهند که شهرنشینی، به عنوان یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین مؤلفه‌های فرایند مدرنیزاسیون، برکنار از تأثیرات سایر متغیرهای تبیینی، تأثیر معکوس و در عین حال، معناداری در میزان رأی دهی دارد (ضریب مسیر= 300/0-). این بدان معناست که به موازات افزایش میزان شهرنشینی، و به عبارتی، فزونی گرفتن نسبت شهرنشینان در کل جمعیت شهرستان، از میزان مشارکت انتخاباتی آن، کاسته می‌شود و حال آنکه مطابق پیش‌بینی نظریه‌ی مدرنیزاسیون، بایستی بر میزان مشارکت انتخاباتی شهرستان افزوده شود. این پژوهش، همسو با دو تحقیق مشابه پیشین در ایران (سراج‌زاده، 1368 و رضی، 1374) نشان داد که برخلاف مدعای نظریه‌ی مدرنیزاسیون، شهری‌تر شدن در ایران، نه تنها به مشارکت انتخاباتی بیشتر منجر نمی‌شود؛ بلکه تأثیر کاهنده و معناداری در آن دارد.
در عین حال، یافته‌های این تحقیق، نشان می‌دهند که وفق مدعای نظریه‌ی مدرنیزاسیون، در ایران نیز، ارتباط مثبتی میان میزان باسوادی و میزان رأی دهی وجود دارد؛ بدین معنی که در ایران، به موازات افزایش میزان باسوادی در جامعه (اینجا: شهرستان)، بر میزان مشارکت انتخاباتی‌اش نیز افزوده می‌شود (ضریب مسیر= 424/0). این یافته نیز، با یافته‌های دو تحقیق پیشین در ایران (سراج‌زاده، 1368 و رضی، 1374) همخوانی دارد. در آن تحقیقات نیز معلوم شده بود که بین میزان باسوادی سطح شهرستانی (در تحقیق سراج‌زاده) و سطح استانی (در تحقیق رضی) و میزان رأی دهی آن‌ها، ارتباط مستقیم، نسبتاً قوی و معناداری وجود دارد.
حال می‌توانیم با علم و آگاهی بیشتری در مورد چرایی ارتباط مثبت، اما ضعیف و فاقد معناداری آماری توسعه‌یافتگی و رأی دهی، اظهارنظر کنیم. اگر در تحلیلمان، تبیین کنندگی ناچیز و بی‌معنای صنعتی شدن در میزان رأی دهی (ضریب مسیر= 039/0) را کنار بگذاریم؛ ملاحظه می‌کنیم که دو شاخصه‌ی دیگر توسعه‌یافتگی، یعنی شهری شدن و باسوادی، نسبت‌های متعارضی با رأی دهی برقرار کرده‌اند؛ با این تذکره که ضریب تأثیر باسوادی در رأی دهی، به میزان قابل توجهی، بییشتر از شهرنشینی می‌باشد. حاصل آنکه در برایند، تأثیرات این دو عامل در رأی دهی مردم، تاحدود زیادی یکدیگر را خنثی می‌کنند و از آنجا که تعیین کنندگی باسوادی در رأی دهی، کمی بیشتر از شهرنشینی است؛ ماحصل اثر ترکیبی بی‌سوادی و شهرنشینی در رأی دهی، اثری مثبت، اما ضعیف و فاقد معناداری آماری می‌گردد.
همسویی ارتباط میزان باسوادی و میزان رأی دهی در ایران با مدعای نظریه‌ی مدرنیزاسیون- که مستظهر به تأییدات تجربی نسبتاً یکدستی نیز می‌باشد- مستلزم احتجاجات زیادی، فراتر از آنچه در ادبیات تحقیق گفته شد، نیست. در جامعه‌ی ایران نیز، همان مکانیسم‌ها در کارند. نظام آموزشی ما نیز به سان سایر نظام‌ها، در فرایند سوادآموزی جمعیت- که تا رسیدن به مرحله‌ی تحصیلات آکادمیک، به صورت کانالیزه شدن و با استفاده از متون رسمی، صورت می‌پذیرند- در فرایند جامعه‌پذیرسازی سیاسی، به بازتولید دانش‌ها و ارزش‌های مؤید سیستم حاکم می‌پردازند؛ به گونه‌ای که خروجی این فرایند، عموماً افرادی واجد انگیزش‌ها و نگرش‌های سیاسی مساعد و مستعد برای شریک شدن در تحقق فرایندهای سیاسی رسمی، از جمله برگزاری انتخابات باشند. البته نوع و ماهیت ارزش‌های انتقالی و انگیزش‌های اکتسابی در جوامع مختلف، می‌تواند متفاوت باشد، و این‌گونه نیز هست. طبعاً در نظام آموزشی ایران، که در همه‌ی مؤلفه‌هایش- اعم از ساختار، کارگزار و منابع- ماهیتاً آمیخته با صبغه‌های مذهبی می‌باشد؛ انگیزش‌های مذهبی به عنوان یک منبع مهم، به مدد سوادآموزان می‌آیند تا در انتخابات- که آن هم صبغه‌ای مذهبی یافته است- به نحو مضاعف مشارکت جویند.
اما عطف به ارتباط معکوس و معنادار شهری شدن و مشارکت انتخاباتی، که در تحقیق حاضر، بدان واقف شدیم، برخی احتجاجات نظری و شواهد تجربی درخور اعتنا از سایر جوامع وجود دارد. چنان که در گفتار تأملات نظری تحقیق، اشاره کردیم، ادبیات موجود درباره‌ی رابطه‌ی میان شهری شدن و مشارکت انتخاباتی، که در تحقیق حاضر، بدان واقف شدیم، برخی احتجاجات نظری و شواهد تجربی درخور اعتنا از سایر جوامع وجود دارد. چنان که در گفتار تأملات نظری تحقیق، اشاره کردیم، ادبیات موجود درباره‌ی رابطه‌ی میان شهری شدن و مشارکت انتخاباتی، ادبیاتی مناقشه‌آمیز و تأمل‌برانگیز است. سه دیدگاه متفاوت در این زمینه عبارتند از ارتباط مثبت، ارتباط منفی، و عدم تأثیر (ریچاردسون، 1973، ص 434). اما درباره‌ی دلایل احتمالی ارتباط معکوس میان شهری شدن و مشارکت سیاسی، برخی از نظریه‌پردازان استدلال می‌کنند که هضم اجتماعات کوچک در داخل شهرهای بزرگ، باعث کاهش میزان مشارکت در شهرها می‌شود (نلسون، 1379، ص 163). دیگران اشاره کرده‌اند که در شهرهای بزرگ، فقدان به هم پیوستگی در میان شهروندان، آن‌ها را از درگیرشدن در فعالیت‌ها و تلاش‌های جمعی، از جمله مشارکت کردن در سیاست، دلسرد می‌کند (اشر و ریچاردسون، 1984، ص 42-43). در این دیدگاه با نمایندگی دال، پژوهشگران با استفاده از داده‌های پیمایشی، نشان داده‌اند که فرایند شهری شدن، علقه‌ها و پیوندهای بین فرد و اجتماع را تضعیف می‌کند. قاعدتاً یکی از پیامدهای این امر، کاستن از مشارکت شهروند در فرایندهای سیاسی خواهد بود (نای و همکاران، 1969a، ص 366-367). در تبیین عدم تقارن شهری- روستایی در جمعیت رأی دهنده به نفع روستاییان، یک گروه از اندیشمندان بر پتانسیل بسیج‌شوندگی بالاتر در میان روستاییان، و در نتیجه نرخ حضور بالاتر در میان رأی دهندگان روستایی نسبت به شهرنشینان تأکید می‌کنند. رأی دهی، بسیج شده، یعنی تصمیم به رأی، تحت فشارهای خارجی نظیر اجبار (1) یا واگن‌های انگیزشی (2)، که متضاد رأی دهی «علاقه‌مندانه»، «منفعت‌طلبانه» (3) و «داوطلبانه» بر اساس قضاوت‌ها و انگیزش‌های مستقل است. همین‌طور رأی دهندگان بسیج شده (4) را به عنوان کسانی تعریف کرده‌اند که، نه به این علت رأی می‌دهند که سهمی در انتخابات برای خود قائلند، بلکه به علت اینکه از جانب صاحبان نفوذ به آن‌ها گفته شده که رأی دهند (مو، برادی و رو، 1991، ص 22). بر اساس این استدلال، چون میزان بسیج در حوزه‌های روستایی از طریق سفارش یا فشار اشخاص دیگر مانند اعضای خانواده، بزرگان روستا یا مقامات محلی، بیشتر از حوزه‌های شهری است، این امر میزان رأی دهی بالاتر در مناطق روستایی نسبت به مناطق شهری را توجیه می‌کند. اما چرا روستانشینان، مستعدتر به تأثیرپذیری از طریق بسیج هستند؟ پاسخ‌های ممکن باشد در این واقعیت نهفته باشد که افراد در اجتماعات روستایی، محکم‌تر به یکدیگر پیوند خورده‌اند؛ و ساختار «سلسله‌مراتبی»تری دارند، چنان که ساکنان روستایی، مقاومت کردن در مقابل فشارهای بیرونی را دشوار می‌یابند.
توجیه سوم برای تبیین تأثیر منفی شهری شدن در میزان رأی دهی، به فرضیه‌ی بیگانگی ارجاع دارد. ایده آن است که مردم در حوزه‌های شهری بدان علت کمتر از روستانشینان رأی می‌دهند ککه از فرایند سیاسی بیگانه‌تر هستند. کسانی که با این تز استدلال می‌کنند، یا می‌پندارند که شهرنشینان، تحصیلات بهتری دارند، و رأی دهندگان تحصیل کرده از اقتدارگرایی، بیزارترند؛ و یا اینکه شهرنشینان، تأثیرات اقتدارگرایی را به نحو مستقیم‌تری تجربه می‌کنند. البته اثبات این فرضیه، مستلزم نشان دادن این است که احساس بیگانگی، تصمیم یک شخص به رأی دادن را متأثر می‌کند. ثانیاً ما باید نشان دهیم که شهرنشینان در مقایسه با روستانشینان، احساس بیگانگی بیشتری نسبت به فرایند سیاسی می‌کنند (نک. مو، برادی و رو، ص 22-23).
عطف به جامعه‌ی ایران، توجه به این واقعیت ضرورت دارد که شهری شدن در ایران، نوعاً محصول توسعه‌ی تصنعی و شتابان بوده، و هرگز در یک فرایند طبیعی و به مقتضای ضرورت‌های موجود، محقق نشده است. شهرهای ما، نوعاً در اثر مهاجرت بیمارگونه‌ی روستاییان به سکونتگاه‌های شهری، جهت تمتع از امکانات و مظاهر مدرن زندگی شهری، یا یافتن شغلی بهتر از کشاورزی، رشد و نمو یافته‌اند. پیامد اجتماعی چنین پدیده‌ای، بیگانگی اجتماعی، ضعف همبستگی و انسجام اجتماعی، تنک‌مایگی شبکه‌های اجتماعی، ضعف علقه‌های زادبومی و در نتیجه بی‌علاقگی به سرنوشت جمعی و ... می‌باشد؛ که همگی تضعیف کننده‌ی مشارکت سیاسی می‌باشند. به علاوه، همان‌گونه که نای و همکارانش (1969b، ص 826) نشان داده‌اند، تا زمانی که فرایندهای توسعه‌ای فراگیر- از جمله شهری شدن- ساختار پایگاهی جامعه را تغییر، و بدان وسیله سطح کلی اطلاعات، التفات، اثربخشی سیاسی، و نظایر آن را افزایش ندهند، میزان مشارکت سیاسی شهروندان نیز به نحو بارزی تغییر نخواهد کرد.
در تحلیل ماهیت شهر و شهرنشینی، زیمل در مقاله‌ی «کلان شهر و حیات ذهنی» جمله‌ی مشهوری دارد که می‌تواند در تفسیر این یافته‌ی تحقیق ما، روشنگر باشد. وی می‌گوید: شهر غربی، یک موجودیت فضایی نیست که پیامدهای جامعه‌شناختی داشته باشد؛ بلکه بالعکس، شهر یک موجودیت و هویت جامعه‌شناختی است که تجسم فضایی پیدا کرده است. تردیدی نیست که شهرها با فضاها و اشکال فیزیکی خود، پیامدهای جامعه‌شناختی- مثل گمنامی- دارند. اما به اعتقاد زیمل، مدرنیته، ابتدا برخی از ارزش‌ها و هویت‌های جامعه‌شناختی را آفریده است. مثل فردیت، ارزش گمنام بودن، ارزش آزادی از قید و بند هنجارهای سنتی و نظایر آن. زمانی که این ارزش‌ها، تبدیل به نیاز شدند، انسان مدرن، فضایی را آفرید تا محل تجسم و تحقق آن ارزش‌ها و هویت‌ها باشد. این شهر، تجسم فضایی آن هویت‌ها و ارزش‌هاست. به عبارت دیگر، پس از اینکه مدرنیته این ارزش‌ها را آفرید؛ انسان‌های مدرن، شهر را به گونه‌ای می‌سازند که این ارزش‌ها بتواند در آن‌ها، محقق شود. وقتی گمنامی، ارزش می‌شود؛ شهرها را هم به گونه‌ای می‌سازند که بتواند گمنامی را ایجاد کند. شهری که لیپست و لرنر می‌گفتند، همان شهر زیملی است؛ یعنی شهر به عنوان جایی که در آن، انگاره‌های مدرن، بازتاب و تجسم فضایی یافته است. این شهر با این ویژگی‌هایش، نهادهای مدرن را جایگزین نهادهای سنتی می‌کند. شهر مدرن، جایی است که در آن، نهادهایی که بازتاب ارزش‌های انسان‌های مدرن و شهرنشین باشند و آن‌ها را محقق کنند، پرورش پیدا کرده است. یکی از این نهادها، جامعه‌ی مدنی است. شهر مدرن، فقط جایی نیست که در آن، ماشین‌های مدرن وجود دارد و خیابان‌هایش، آسفالت و شیک هستند.
شهر مدرن، از جمله محل فعالیت نهادهای بازار (مثل انجمن‌های صنفی، اتاق‌های بازرگانی و به طور کلی گروه‌های ذی‌نفع اقتصادی) است. همچنین جایی است که در آن، چگالی رسانه‌ای بالاست. مطبوعات گسترده، تلویزیون خصوصی و نظایر آن، که جایگزین روابط گرم سنتی و روستایی شده‌اند. همچنین نهادهای آموزشی و سیاسی (مثل احزاب) در شهرهای مدرن، گسترش یافته‌اند. به طور کلی، شهرها در جوامع غربی، جایی برای بازتاب و ظهور ارزش‌های مدرن هستند. اما شهر جهان سوم، بیشتر ناظر به بعد فیزیکال شهر است. در مقابل، شهر مدرن و به معنای زیملی‌اش شهری است که در آن، «توسعه‌ی نهادی» صورت می‌گیرد. اما شهرهای ما، به جز در چند شهر اصلی، معکوس شهر زیملی هستند؛ یعنی شهرهای ما، موجودیت‌های فضایی هستند که هویت‌های غیرمدرن در آن‌ها بازتاب پیدا کرده است. بارزترین شکل تجلی یک ایده در قالب فضا، نهادها هستند. شهرهای ما بیش از هر چیز، بازتاب نهادهای حاکمیتی‌اند و بیش از آنکه شهر باشند، مرکز اداری- حاکمیتی هستند. شهرها در ایران، یا فقط عرصه‌ی زندگی زیستی و محل کسب و کار و تأمین معاش هستند؛ یا تمرکز نهادها و اداره‌های دولتی، به طور خلاصه در شهرهای ما، چگالی نهادهای غیرحاکمیتی، پایین است. اتفاقاً هرچه شهر، بزرگ‌تر، میزان تمرکز نهادهای حاکمیتی، بیشتر.
از طرفی، بر اساس تحقیقات انجام شده در شهرهای ایران، مصرف فرهنگی، پایین است؛ احزاب، انجمن‌ها و سازمان‌های مدنی داوطلبانه هم فعال نیستند. در مقابل، مصرف رسانه‌های غیررسمی از جمله ماهواره و اینترنت در شهرهای بزرگ‌تر، بیشتر است. این رسانه‌ها با کاستن از مصرف رسانه‌های رسمی، خنثی کردن اثرات آن‌ها و القا کردن ارزش‌های مغایر با ارزش‌های مطلوب حکومت از یک طرف، و القا ارزش‌ها، نیازها و گرایش‌های جدید از طرف دیگر، نوعی احساس محرومیت را در شهروندان ایجاد می‌کنند، به عنوان مثال، زمانی که مصرف‌کنندگان چنین رسانه‌هایی، با استانداردهای زیستی بالا در جوامع غربی، آشنا می‌شوند و وضعیت خویش را با آن مقایسه می‌کنند، محتمل است که دچار احساس محرومیت نسبی و در نتیجه بیگانگی سیاسی شوند.
از طرفی، با تکیه بر یافته‌های تحقیق حاضر، ارتباط معکوس میزان شهرنشینی با مشارکت سیاسی را می‌توان بر حسب ارتباط میزان شهرنشینی با ترکیب طبقاتی آن توجیه کرد. اگر میزان شهرنشینی، با حجم نسبی طبقه‌ی متوسط، ارتباط مثبت داشته باشد؛ بر اساس این یافته‌ که مشارکت انتخاباتی در شهرستان‌هایی که نسبت طبقات متوسط در آن‌ها بالاست؛ پایین است؛ می‌توان پایین بودن مشارکت در شهرستان‌های دارای میزان شهرنشینی بالاتر را توجیه کرد.
جدول زیر، همبستگی مرتبه صفر این دو متغیر را نشان می‌دهد:

جدول 2: ضریب همبستگی مرتبه صفر میان میزان شهرنشینی و نسبت طبقات متوسط

ارتباط شهرنشینی و حجم نسبی طبقه‌ی متوسط

ضریب همبستگی مرتبه صفر

معناداری
اماری

میزان شهرنشینی- نسبت طبقه‌ی متوسط

**755/0

000/0


** معنادار در سطح 0/01 (آزمون یک دامنه)
چنان که جدول فوق نشان می‌دهد، میزان شهرنشینی با نسبت طبقات متوسط در جمعیت شهرستان‌ها، ارتباط مثبت و نسبتاً قدرتمندی دارد. لذا در تأیید آنچه پیش‌تر در مورد نسبت میان شهرنشینی و مشارکت انتخاباتی اشاره شد؛ می‎توان گفت که، این نه خود شهر، به عنوان یک مکان، بلکه شهر بر حسب ماهیت جامعه‌شناختی ساکنان آن‌هاست که نسبت خاصی را با مشارکت انتخاباتی برقرار می‌کند. این یافته نشان می‌دهد که شهرنشینی، بیشتر به واسطه‌ی ارتباط مثبتش با حجم طبقه‌ی متوسط در شهرستان- که خود، ارتباط معکوسی با میزان مشارکت انتخاباتی دارد- تأثیر منفی در میزان مشارکت سیاسی بر جای می‌گذارد.
همچنین باید به نقش نوع رژیم سیاسی در ایران و صبغه‌ی مذهبی اغلب فرایندهای سیاسی و از جمله انتخابات اشاره کرد. در چنین شرایطی، متغیر دین و دین‌داری می‌تواند به عنوان یک متغیر مداخله‌گر و یا تعدیل کننده، برجهت و شدت روابط مورد انتظار میان شهری شدن و رأی دهی، تأثیر تعیین کننده‌ای داشته باشد؛ به ویژه اینکه در نظریه‌ی مدرنیزاسیون، شهری شدن بیشتر، مرادف با تضعیف علقه‌ها و انگیزه‌های دینی کنش، آشنایی هرچه بیشتر با ارزش‌ها و گرایش‌های عرفی و مدرن، و عمل کردن بر اساس عقلانیت ابزاری تلقی می‌شود.
ما این احتمال را با تکیه بر یافته‌های پژوهشی حاضر، بررسی کردیم. جدول تقاطعی دو شقی زیر، تعاملات دینی بودن و شهرنشینی را برحسب میانگین رأی دهی نشان می‌دهد:
جدول3: تقاطع میان شهرنشینی و دینی بودن برحسب میزان رأی دهی

شهرنشینی و دینی بودن برحسب میزان رأی دهی

میزان دینی بودن

 

پایین میانگین

بالای میانگین

میزان شهرنشینی

پایین میانگین

67/69

84/70

بالای میانگین

06/66

27/75

 

جدول فوق حاکی از آن است که بیشینه‌ی رأی دهی، زمانی حاصل می‌شود که میزان دینی بودن شهرستان‌ها بالاست؛ چه اینکه میزان شهرنشینی آن‌ها بالا باشد یا پایین. از حیث کمینه نیز، هنگامی کمترین میزان رأی دهی اتفاق می‌افتد که میزان دینی بودن، پایین باشد؛ گو اینکه حداقل میزان رأی دهی (06/66 درصد)، مربوط به زمانی است که میزان دینی بودن، پایین و میزان شهرنشینی، بالا باشد.
آزمون آماری ارتباط متغیر تعاملی «شهرنشینی دینی بودن» با میزان رأی دهی شهرستان‌ها نیز این رابطه را مثبت و معنادار نشان داد (sig= 0/000 و 329/0=Beta). بنابراین، مطالعه‌ی ما بیانگر این واقعیت است که در جامعه‌ی ایرانی، شهرنشینی- ولو پایین- اگر با دین‌دارتر شدن جامعه همراه باشد؛ میزان مشارکت انتخاباتی شهروندان، افزایش خواهد یافت؛ اما اگر دینی بودن جامعه، پایین باشد؛ شهرنشینی بالاتر، حتی به رأی دهی پایین‌تر منجر خواهد شد. این یافته، نشان می‌دهد که ارتباط میان میزان شهرنشینی و میزان رأی دهی در شهرستان‌های کشور، به طور معناداری، متأثر از میزان دینی بودن آن‌ها می‌باشد؛ و دینی بودن در ایران، به عنوان یک متغیر تعدیل‌گر، بر جهت ارتباط میان شهرنشینی و رأی دهی، تأثیر تعیین کننده‌ای بر جای می‌گذارد.
به طور کلی و در تفسیر بی‌معناشدن ارتباط میان توسعه‌یافتگی و مشارکت انتخاباتی در ایران، می‌توان ماهیت مدرنیزاسیون و مدعای نظریه‌ی مدرنیزاسیون در این باره را مورد تحلیل قرار داد. واقعیت این است که نوع مدرنیزاسیونی که در غرب محقق شد، و توسط کسانی چون لیپست و لرنر نظریه‌پردازی شد، توسعه‌ای همه‌جانبه بود؛ به نحوی که در آن، همزمان با توسعه‌ی اجتماعی- اقتصادی، توسعه‌ی سیاسی و به طور کلی‌تر، توسعه‌ی نهادی هم، محقق گردید. در این فرایند، کلیه‌ی نهادهای منسوب به مدرنیته، به طور همزمان و هماهنگ، حضور پیدا می‌کنند. از طرفی، مفهوم مشارکت در نظریه‌ی مدرنیزاسیون، مفهومی جامع است؛ و نه تنها به کلیه‌ی سطوح مشارکت سیاسی، بلکه به انواع دیگری از مشارکت، شامل مشارکت اقتصادی (اقتصاد بازار و غیردولتی) و اجتماعی (جامعه‌ی مدنی) نیز دلالت دارد. همان‌گونه که راش گفته است، مشارکت در یک سطح، بستگی به امکان مشارکت در یک سطح، بستگی به امکان مشارکت در سطوح عمیق‌تر دارد. بین انواع مشارکت به طور عرضی نیز همبستگی وجود دارد. کسانی در عرصه‌ی سیاست، مشارکت می‌کنند که امکان مشارکت در عرصه‌های دیگر، از جمله سرنوشت اقتصادی و اجتماعی خویش را نیز داشته باشد. به عبارتی، میان انواع مشارکت در عرض هم، و سطوح مشارکت در طول هم، نوعی همبستگی و تا حدود زیادی تلازم وجود دارد. وانگهی، مقصودشان از مشارکت، نه مشارکت گسسته و هرجند سال یک‌بار، بلکه «مشارکت پیوسته» (5) می‌باشد. در کشورهای دموکراتیک، مردم پس از انتخاب دولت‌مردان، از طریق نهادهای مختلف سیاسی (مانند احزاب) و غیرسیاسی (مانند رسانه‌ی آزاد، نظام آموزشی و خصوصاً آموزش عالی) بر عملکرد دولت‌ها نظارت می‌کنند، و در آن تأثیر می‌گذارند. بدین طریق، آنان در خلال آمد و شد دولت‌ها نیز، دائم درگیر کنش مشارکتی‌اند. مجموعه‌ی این شرایط است که نوعی تلازم و هم تغییری مثبت میان توسعه‌یافتگی و مشارکت انتخاباتی، ایجاد می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. coercion
2. emotional bandwagons
3. interest voting
4. mobilized
5. ongoing participation

منبع مقاله :
معمار، رحمت‌الله؛ ( 1391 )، جامعه‌شناسی مشارکت سیاسی: تحلیل تطبیقی درون کشوری از مشارکت انتخاباتی در ایران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط