پيوند ديرين صهيونيسم با امريكا
سر آرتور هاردينگ (وزيرمختار انگليس در سالهاي نزديك به مشروطيت) در خاطراتش مينويسد: «مبلغان امريكايي مقيم ايران عقيده داشتند كه آتيه مذهبي اين كشور با بابيها است» و اين سخن، به زبان «ديپلماسي» ، مفهومي جز لزوم «برنامهريزي و سرمايهگذاري» براي روي كار آوردن اين فرقه مرموز در ايران و اجراي مقاصد شيطاني امريكا به دست آنان ندارد. اسناد و مدارك تاريخي، سابقه پيوند و همكاري بهائيان با امريكا را به بيش از يك قرن پيش ميرساند.
براي نمونه، زماني كه مستر شوستر، مستشار مشهور امريكايي، در اوايل مشروطه دوم به عنوان رئيس كل دارايي ايران به كشورمان آمد، جمعي از بهائيان تهران طبق دستور محفل بهائي در هنگام ورودش به تهران، به استقبال وي شتافتند1 و اساسا در انتخاب شوستر براي اين امر، كاردار «بهائي» سفارت ايران در امريكا، عليقليخان نبيل الدوله (عضو فراماسونري امريكا و مريد عباس افندي) نقش اساسي داشت. (ايام: راجع به نبيلالدوله در بخشي مستقل توضيح داده شده است).
دكتر ميلسپو ـ ديگر مستشار امريكايي ـ هم كه پس از شوستر به ايران آمد، بويژه در دوران دوم مأموريتش در ايران (اوايل سلطنت محمدرضا) برخي از مسئِولان دارايي را از ميان اين فرقه برگزيد، كه مورد اعتراض برخي از نمايندگان مجلس 14 (نظير آيتالله حاج شيخ حسين لنكراني) و مطبوعات وقت واقع شد.
از تلگراف رمزي مخبرالسلطنه هدايت، حاكم فارس در جنگ جهاني اول، به وزير داخله (مورخ 17 جمادي الثاني 1332ق) بر ميآيد كه كلنل مريل (افسر امريكايي ژاندارمري كه قبل از ورود افسران سوئدي به ايران در زمان احمد شاه، در ژاندارمري خزانه ايران فعاليت داشت) يكي از مبلغان بابي (بهائي) موسوم به روحاللهخان را مترجم خود قرار داده بود.
هدايت در اين تلگراف ميافزايد كه: اين عمل مريل، با اعتراض علما و ديگران روبهرو شده و او وعده كرده بود كه فرد بهائي ياد شده را با مادر زنش به امريكا بفرستد ولي تنها مادر زن وي را به امريكا گسيل داشت... 2
بهائيان معمولا از رابطه خود با امريكاييها جهت تحت فشار قرار دادن مقامات ايران استفاده ميكردند. براي نمونه ميتوان به تهديد سفير ايران در پاريس (نظر آقا يمينالسلطنه) توسط خانم لوئيس موره (از بهائيان فعال غرب) اشاره كرد، كه هنگام اقامت مظفرالدين شاه در فرانسه، تقاضاي ملاقات با شاه را كرد و وقتي ممانعت سفير ايران را ديد تهديد كرد:
«فورا خودم ميروم نزد وزير مختار امريكا مقيم پاريس و به اتفاق او به حضور صدراعظم ميروم. نظر آقا خان پرسيدند: آيا سفير امريكا بهائي است؟ من جواب گفتم:
براي شما فرق نميكند، خواه بهائي باشد يا نباشد. چه، ما مردمان فقير بيقدر نيستيم...» .3
آن گونه كه از اسناد و مدارك موجود تاريخي برميآيد، «سابقه حضور بهائيها در امريكا به اوايل قرن 14 هجري بازميگردد... نخستين بار در 30 رمضان 1318ق گزارشي [محرمانه] از فعاليتهاي اين گروه در شيكاگو براي اطلاع مقامات بالاتر به تهران ارسال شد. وزير مقيم ايران [در امريكا] گزارش ميدهد كه گروهي از روساي بابي [بهائي] كه به آن شهر آمدهاند با وي ملاقات كرده و درخصوص خود اطلاعاتي دادهاند» . آنان مدعي «حضور قريب به يكصد هزار نفر بابي [بهائي]» آمريكا شدهاند كه وزير مقيم آن را اغراقآميز خوانده و جمعيت بهائيان در امريكا را حدود 10 هزار تن بيشتر گمانه نميزند. وي «گزارش ميدهد كه اين گروه، افرادي پولدار، مطلب نويس و صاحب نفوذ هستند كه بعضا تا درجه دكتري تحصيلاتي داشتهاند و با تاسيس مراكزي به تربيت اطفال و ايتام و استعلاج مريضها ميپردازند» .
او خواستار تعيين دو مامور مخفي براي كسب اطلاع از حالات و رفتار آنها ميشود. در گزارش 12 جمادي الاول 1319، خاطرنشان گرديد كه افراد يادشده اخبار ايران را به دقت تعقيب كرده و حتي از تحت فشار قراردادن دولت ايران در محافل سياسي ـ فرهنگي امريكا به منظور اعطاي آزادي بيشتر به اقليت بهائي فروگذار نميكنند. اقدامات بهائيان مقيم امريكا سبب شد تا سفارت آن كشور در تهران، حمايت از اين اقليت را در دستور كار خود قرار دهد» .4
ارتباط «بودار» و «حسابشده»اي كه امريكاييها از سالها پيش از مشروطه، با بابيها و بهائيها برقرار كرده بودند و با طلوع مشروطه شدت يافت، نكته بسيار درخور تعمقي است. جان ويشارد، پزشك سفارت امريكا در زمان مظفرالدين شاه، از آمدن يك گروه امريكايي به تهران در پگاه مشروطه براي خطدهي به جريان بابيت و بهائيت خبر ميدهد. وي، ضمن اشاره به ماجراي بابيت و انشعاب بهائيت از آن، مينويسد: «سر و صداي اين قضايا در سرتاسر ايران پيچيد و حتي با تبليغاتي كه در واشنگتن انجام شد، دنياي جديد نيز از جريان امر مطلع گرديد. در سال 1906 [1324ق / 1285ش] يك دسته امريكايي كه گرايشي پيدا كرده بودند، در تهران جمع آمدند، سپس به اصفهان رفتند، تا هم از كم و كيف قضايا سردرآورند و هم حركت تازه را جهت بخشند» .5
سرآرتور هاردينگ (وزيرمختار انگليس در سالهاي نزديك به مشروطيت) در خاطراتش مينويسد:
«مبلغان امريكايي مقيم ايران عقيده داشتند كه آتيه مذهبي اين كشور با بابيها است» !6 (اي بسا آرزو كه خاك شده!) و اين سخن، به زبان «ديپلماسي» ، مفهومي جز لزوم «برنامهريزي و سرمايهگذاري» براي روي كارآوردن اين فرقه مرموز در ايران و اجراي مقاصد شيطاني امريكا به دست آنان ندارد؛ همان چيزي كه در عصر پهلوي، بويژه نيمه دوم سلطنت محمدرضا اجرا شد و صدمات زيادي به كيان اسلام و استقلال و آزادي كشورمان زد. سخن فوق، ضمنا گوياي طمع امريكا به بابيت و بهائيت، به عنوان آلترناتيو تشيع در ايران! است.
براي نمونه، زماني كه مستر شوستر، مستشار مشهور امريكايي، در اوايل مشروطه دوم به عنوان رئيس كل دارايي ايران به كشورمان آمد، جمعي از بهائيان تهران طبق دستور محفل بهائي در هنگام ورودش به تهران، به استقبال وي شتافتند1 و اساسا در انتخاب شوستر براي اين امر، كاردار «بهائي» سفارت ايران در امريكا، عليقليخان نبيل الدوله (عضو فراماسونري امريكا و مريد عباس افندي) نقش اساسي داشت. (ايام: راجع به نبيلالدوله در بخشي مستقل توضيح داده شده است).
دكتر ميلسپو ـ ديگر مستشار امريكايي ـ هم كه پس از شوستر به ايران آمد، بويژه در دوران دوم مأموريتش در ايران (اوايل سلطنت محمدرضا) برخي از مسئِولان دارايي را از ميان اين فرقه برگزيد، كه مورد اعتراض برخي از نمايندگان مجلس 14 (نظير آيتالله حاج شيخ حسين لنكراني) و مطبوعات وقت واقع شد.
از تلگراف رمزي مخبرالسلطنه هدايت، حاكم فارس در جنگ جهاني اول، به وزير داخله (مورخ 17 جمادي الثاني 1332ق) بر ميآيد كه كلنل مريل (افسر امريكايي ژاندارمري كه قبل از ورود افسران سوئدي به ايران در زمان احمد شاه، در ژاندارمري خزانه ايران فعاليت داشت) يكي از مبلغان بابي (بهائي) موسوم به روحاللهخان را مترجم خود قرار داده بود.
هدايت در اين تلگراف ميافزايد كه: اين عمل مريل، با اعتراض علما و ديگران روبهرو شده و او وعده كرده بود كه فرد بهائي ياد شده را با مادر زنش به امريكا بفرستد ولي تنها مادر زن وي را به امريكا گسيل داشت... 2
بهائيان معمولا از رابطه خود با امريكاييها جهت تحت فشار قرار دادن مقامات ايران استفاده ميكردند. براي نمونه ميتوان به تهديد سفير ايران در پاريس (نظر آقا يمينالسلطنه) توسط خانم لوئيس موره (از بهائيان فعال غرب) اشاره كرد، كه هنگام اقامت مظفرالدين شاه در فرانسه، تقاضاي ملاقات با شاه را كرد و وقتي ممانعت سفير ايران را ديد تهديد كرد:
«فورا خودم ميروم نزد وزير مختار امريكا مقيم پاريس و به اتفاق او به حضور صدراعظم ميروم. نظر آقا خان پرسيدند: آيا سفير امريكا بهائي است؟ من جواب گفتم:
براي شما فرق نميكند، خواه بهائي باشد يا نباشد. چه، ما مردمان فقير بيقدر نيستيم...» .3
آن گونه كه از اسناد و مدارك موجود تاريخي برميآيد، «سابقه حضور بهائيها در امريكا به اوايل قرن 14 هجري بازميگردد... نخستين بار در 30 رمضان 1318ق گزارشي [محرمانه] از فعاليتهاي اين گروه در شيكاگو براي اطلاع مقامات بالاتر به تهران ارسال شد. وزير مقيم ايران [در امريكا] گزارش ميدهد كه گروهي از روساي بابي [بهائي] كه به آن شهر آمدهاند با وي ملاقات كرده و درخصوص خود اطلاعاتي دادهاند» . آنان مدعي «حضور قريب به يكصد هزار نفر بابي [بهائي]» آمريكا شدهاند كه وزير مقيم آن را اغراقآميز خوانده و جمعيت بهائيان در امريكا را حدود 10 هزار تن بيشتر گمانه نميزند. وي «گزارش ميدهد كه اين گروه، افرادي پولدار، مطلب نويس و صاحب نفوذ هستند كه بعضا تا درجه دكتري تحصيلاتي داشتهاند و با تاسيس مراكزي به تربيت اطفال و ايتام و استعلاج مريضها ميپردازند» .
او خواستار تعيين دو مامور مخفي براي كسب اطلاع از حالات و رفتار آنها ميشود. در گزارش 12 جمادي الاول 1319، خاطرنشان گرديد كه افراد يادشده اخبار ايران را به دقت تعقيب كرده و حتي از تحت فشار قراردادن دولت ايران در محافل سياسي ـ فرهنگي امريكا به منظور اعطاي آزادي بيشتر به اقليت بهائي فروگذار نميكنند. اقدامات بهائيان مقيم امريكا سبب شد تا سفارت آن كشور در تهران، حمايت از اين اقليت را در دستور كار خود قرار دهد» .4
ارتباط «بودار» و «حسابشده»اي كه امريكاييها از سالها پيش از مشروطه، با بابيها و بهائيها برقرار كرده بودند و با طلوع مشروطه شدت يافت، نكته بسيار درخور تعمقي است. جان ويشارد، پزشك سفارت امريكا در زمان مظفرالدين شاه، از آمدن يك گروه امريكايي به تهران در پگاه مشروطه براي خطدهي به جريان بابيت و بهائيت خبر ميدهد. وي، ضمن اشاره به ماجراي بابيت و انشعاب بهائيت از آن، مينويسد: «سر و صداي اين قضايا در سرتاسر ايران پيچيد و حتي با تبليغاتي كه در واشنگتن انجام شد، دنياي جديد نيز از جريان امر مطلع گرديد. در سال 1906 [1324ق / 1285ش] يك دسته امريكايي كه گرايشي پيدا كرده بودند، در تهران جمع آمدند، سپس به اصفهان رفتند، تا هم از كم و كيف قضايا سردرآورند و هم حركت تازه را جهت بخشند» .5
سرآرتور هاردينگ (وزيرمختار انگليس در سالهاي نزديك به مشروطيت) در خاطراتش مينويسد:
«مبلغان امريكايي مقيم ايران عقيده داشتند كه آتيه مذهبي اين كشور با بابيها است» !6 (اي بسا آرزو كه خاك شده!) و اين سخن، به زبان «ديپلماسي» ، مفهومي جز لزوم «برنامهريزي و سرمايهگذاري» براي روي كارآوردن اين فرقه مرموز در ايران و اجراي مقاصد شيطاني امريكا به دست آنان ندارد؛ همان چيزي كه در عصر پهلوي، بويژه نيمه دوم سلطنت محمدرضا اجرا شد و صدمات زيادي به كيان اسلام و استقلال و آزادي كشورمان زد. سخن فوق، ضمنا گوياي طمع امريكا به بابيت و بهائيت، به عنوان آلترناتيو تشيع در ايران! است.
پينوشت:
1. ر.ك، مقدمه اسماعيل رائين بر «اختناق ايران» ، ترجمه ابوالحسن موسوي شوشتري، صص 11 ـ 10.
2. اسناد جنگ جهاني اول در ايران، ص 82
3. آهنگ بديع، سال 24 (1348)، ش 7 و 8، ص 187 و 190، مقاله «ست لواگستينگر» ، نوشته محمد علي فيضي
4. بررسي مناسبات ايران و امريكا (1851 تا 1925 ميلادي)، چ 2: مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1384، ص 137 ـ 136
5. بيست سال در ايران، ترجمه علي پيرنيا، انتشارات نوين، صص 171 ـ 170 6. خاطرات سر آرتور هاردينگ، ترجمه دكتر شيخ الاسلامي، انتشارات كيهان، ص 216.