برگردان: مسعود اوحدی
شکلگیری روابط صمیمانهی نامتقابلِ با دیگرانِ دور، تنها وجه تجربهای نیست که افراد از طریق رسانهها اتخاذ میکنند. به عبارت کلیتر، رسانهها دامنهای از تجربیات را که افراد معمولاً در بافتهای عملی زندگی روزمره به دست نمیآورند، فراهم میسازد. اگر این پدیده را از یک دورنمای وسیع تاریخی بنگریم، میتوانیم به اهمیت آن پی ببریم. تحول جوامع مدرن متضمن بازترتیب پیچیدهی حوزههای تجربه بوده است. با ظهور دانشهای تخصصی مثل پزشکی و روانکاوی، و نهادهای تخصصی همچون بیمارستانها، مهمانپذیرها و انواع مختلف آسایشگاهها، اشکال خاص تجربه بتدریج از محلهای زندگی روزمره جدا شده و به طور فزایندهای در محیطهای نهادی خاص متمرکز شده است، مثلاً تجربهی بیماری مزمن (جسمی و روانی) یا مرگ یک عزیز تجربههایی است که برای بیشتر مردم بیش از پیش از طریق گسترهای از نهادها که در مراقبت از بیماران و مشرفین به مرگ تخصص دارند، شکل گرفته است. اینها و دیگر اشکال تجربه از بافتهای زندگی روزمره جدا گشته و در نهادهای ویژستهای تقوم مجدد یافتهاند که دسترسی به آنها ممکن است به شیوههای خاصی محدود یا کنترل شده باشد.
شاید برجستهترین مثالهای این «جدایی» تجربه را بتوان در تحول زندانها و تیمارستانها از اوایل قرن نوزدهم به بعد یافت. این نهادها برخی از گروههای خاص افراد را به زور از بقیه جدا، و آنها را در میان دیوارهای بلند و درهای امن محبوس کردند. (1) در قرون گذشته افرادی که به جرایم جنایی محکوم میشدند، اغلب با اشکال تحقیر و تنبیه از سوی عموم، مثل شلاق زدن، داغ زدن، در قید گذاشتن و دار زدن مواجه میشدند؛ اندام محکومان علامتگذاری میشد و در معرض دید همه قرار میگرفتند، اما از اوایل قرن نوزدهم، محکومان جنایی به طور فزایندهای در نهادهایی که عمدتاً مجزا از دید عموم بود، محبوس میشدند. امروزه مجازات مجرمان جنایی، همچون رفتار با بیماران روانی، دیگر پدیدهای نیست که مردم برحسب عادت در جریان زندگی روزمره با آن مواجه شوند. این پدیدهای است که به تیول متخصصان پیوسته و بیشتر افراد با آن به عنوان چیزی خارقالعاده برخورد میکنند (البته اگر با آن برخورد کنند).
اما جدایی نهادی تجربه دست در دست تحول دیگری داشته که به شیوههایی با آن تضاد دارد و آن توسعهی انبوه اَشکال تجربه است که خصوصیتی رسانهای دارند. درست هنگامی که بسیاری از اشکال تجربه از بافتهای زندگی روزمره جدا میشوند، افراد با انفجار اشکال رسانهای تجربه مواجهند. و برخی از اشکال تجربه که از جریان عادی زندگی روزمره جدا گشته، دیگر بار- حتی با تأکید و شدت بیشتر- از طریق رسانهها وارد زندگی روزمره شده است. با آنکه شاید بندرت با بعضی انواع بیماری و مرگ در بافتهای عملی زندگی روزمرهمان مواجه شویم، میتوانیم از طریق رسانهها، تجربه و یا معرفتی دربارهی آن به دست آوریم.
جداییزدایی تجربه از طریق رسانهها تحولی بسیار مهم است، ولی فقط قسمتی از داستان را نقل میکند، چرا که رسانهها اشکالی از تجربه را فراهم میآورند که به طور کلی، صرفنظر از اینکه ممکن است بتدریج از جریان عادی زندگی روزمره جدا شده باشند، اشکالی نو محسوب میشوند. همهی کسانی که امروزه به طور نسبتاً مرتب به تماشای تلویزیون میپردازند، شاهد موارد بیشماری از مرگ و جنایت (هم واقعی و هم ساختگی) بوده و دیدهاند که چگونه کودکان بر اثر بیماری و گرسنگی میمیرند. جنگها و درگیریها و سرکوب خشونتبار تظاهرات را که در نقاط مختلف جهان رخ داده، مشاهده کرده و ناظر ترورها و سوءقصدها، کودتاه و کودتاهای شکست خورده، انقلابها و ضدانقلابها بودهاند؛ آنها این رویدادها و بسیاری از وقایع دیگر را که بر صفحهی تلویزیون در برابرشان رخ میدهد، دیدهاند؛ رویدادهایی که بیشتر مردم پیش از ظهور تلویزیون احتمالاً هرگز شاهدش نبودهاند. رسانهها سازندهی آمیزهی مداومی از اشکال مختلف تجربهاند؛ آمیزهای که زندگی روزمرهی بیشتر افراد امروزی را با زندگی نسلهای گذشته کاملاً متفاوت میسازد.
این آمیزه متمایز اشکال مختلف تجربه را چگونه باید تعبیر کنیم؟ ویژگیهای قوامبخش آن و پیامدهایش را چه طور تحلیل کنیم؟ من با قایل شدن تمایزی وسیع بین دو نوع تجربه به پاسخ این پرسشها خواهم پرداخت. به پیروی از دیلدی (2) و دیگر نویسندگان در محدودهی سنتهای هرمنوتیک و پدیدهشناختی، من از اصطلاح «تجربهی زنده» (3) (به قول دیلدی) برای اشاره به تجربهای که در جریان هستی روزمرهمان از سر میگذرانیم، استفاده میکنم. (4) این تجربهای است که ما در جریان زمانی زندگی روزمرهمان به دست میآوریم؛ تجربهای بدون واسطه، مداوم، و تا حدودی بازتابی، از این لحاظ که به طور کلی مقدم بر کنش آشکار تفکر و تعمق است. تجربهی زنده، آنچنان که من در اینجا تعبیر و تفهیمش میکنم، مقیم و وابسته به محل و موقعیت است، یعنی تجربهای است که ما آن را در زمینههای عملی زندگی روزمرهمان کسب میکنیم. این همان فعالیتهای عملی زندگی روزمرهی ما و مواجههی ما با دیگران در بافتهای تعامل رودرروست؛ چیزی که محتوای تجربهی زندهی ما را فراهم میسازد.
میتوانیم تجربهی زنده در این معنی را از آنچه من تجربهی رسانهای مینامم، تمیز دهیم. تجربهی رسانهای از نوع تجربهای است که ما از طریق تعامل یا شبه تعامل رسانهای کسب میکنیم، و این با تجربهی زنده به انحای مختلف تفاوت دارد. در اینجا من بر تجربهی به دست آمده از طریق شبه تعامل رسانهای تمرکز دارم و چهار جنبهی تفاوت آن را با تجربهی زنده مورد بررسی قرار میدهم.
نخست آنکه، تجربهی رویدادها از طریق رسانهها در واقع تجربهی رویدادهایی است که اکثراً، از نظر مکانی (و شاید هم از نظر زمانی) از بافتهای عملی زندگی روزمره دورند. اینها رویدادهایی هستند که بعید مینماید شخص در جریان فعالیت زندگی هر روزیاش به طور مستقیم با آن مواجه شود. از این رو، رویدادهای مذکور، برای افرادی که آن را از طریق رسانهها تجربه میکنند، خصوصیت سخت پا و غیرقابل کنترل خاصی دارند؛ یعنی رویدادهاییاند که احتمال تأثیرپذیریشان از کنشهای آن افراد بسیار بعید است. این رویدادها «دم دست» یا «در دسترس» نیستند، و از همین رو براحتی پاسخگو و مسئول اعمال گیرندگان نیستند. اینها، همچنین رویدادهاییاند که به لطف دوری مکانی (و شاید هم زمانی) خود، امکان مداخلهی مستقیم و محسوس در زندگی افرادی که آن (رویدادها) را از طریق رسانهها تجربه میکنند، ندارند. ممکن است ارتباط و بستگیهایی اتفاقی بین رویدادهای تجربه شده از طریق رسانهها و زمینههای عملی زندگی روزمره باشد، ولی این ارتباطها احتمالاً واسطههای بسیاری در خود دارند و آنقدر گستردهاند که محسوس نیستند.
جنبهی دوم تجربهی رسانهای این است که تجربهی مذکور در زمینه یا مضمونی صورت میپذیرد که با زمینهی وقوع رویداد در عمل، تفاوت دارد. تجربهی رسانهای همواره تجربهای مجدداً زمینهمند یا بازتابع مقتضا شده است؛ تجربهی رویدادهایی است که در محلهای دور رخ داده، و از راه دریافت و تملک محصولات رسانهای در بافتهای عملی زندگی روزمره از نو ریشه گرفته است. خصوصیت بازتابع مقتضاشدهی تجربهی رسانهای منبعی، هم از نظر جاذبه و هم از نظر توانایی، برای ایجاد تکان و تشویش است. از نظر جاذبه، رسانهها به افراد امکان میدهند که به نسبت با سهولت و راحتی و بدون تغییر بافت مکانی- زمان زندگیشان، به قلمروهای کاملاً متفاوت تجربه پا گذارند. قلمروهای تجربه با بافتهای مکانی- زمانی محدود نشده، بلکه با آن (بافتها) هم حضوری پیدا میکنند، به طوری که شخص میتواند بدون تغییر بافت عملی زندگی روزانه بین آنها حرکت کند، اما خصوصیت بازتابع مقتضا شدهی تجربهی رسانهای منبع ظرفیت آن در ایجاد تکان و تشویش است، چرا که این تجربه در بافتی صورت میگیرد که- چه از نظر مکان، و چه احتمالاً از نظر زمان، ولی ضمناً علاوه بر اینها از لحاظ شرایط مادی و اجتماعی زندگی- از بافت وقوع خود رویداد بسیار دور و پرت است. خصوصیت تکان دهنده و تشویشآمیز تصاویر تلویزیونی از سودان، بوسنی، سومالی، رواندا و جاهای دیگر، نه تنها از شرایط یأسآور زندگی مردم نمایان در این تصاویر نشئت گرفته، بلکه از این حقیقت نیز ناشی میشود که شرایط زندگی آنها بشدت از بافتهایی که این تصاویر در آن از نو ریشه گرفته، متباین و دور است. این برخورد بافتها است، برخورد جهانهایی متباین و متباعد که ناگهان در تجربهای رسانهای کنار هم میآیند، تجربهای تکان دهنده و تشویشآمیز. کیست که این نیاز را احساس نکرده باشد که گهگاه، از تصاویری که بر صفحهی تلویزیون نمایان میشود، روی برگرداند و موقتاً قلمرو تجربهای را که به واسطهی این رسانه گشوده شده، بر خود ببندد و به واقعیتهای مطمئن و آشنای زندگی روزمرهی خود بازگردد؟
جنبهی سوم تجربه رسانهای با چیزی سروکار دارد که میتوانیم آن را به عنوان جنبهی «ساخت مناسبتی» آن توصیف کنیم. (5) اگر خویشتن را به مثابه طرحی نمادین که فرد آن را در جریان زندگی شکل و بازشکل میدهد، دیده و درک کنیم، آن وقت این را نیز باید ببینیم که طرح مذکور متضمن مجموعهی همواره تعدیلپذیری از اولویتهاست که ربط و مناسبت، و یا تجربیات و تجربیات بالقوه را معین میدارد. این مجموعهی اولویتها جزو جداییناپذیر آن طرح زندگی است که ما برای خود بنا میکنیم. ما به طور یکسان به تجربیات یا تجربیات بالقوه مرتبط نمیشویم، بلکه خود را از لحاظ اولویتهایی که جزئی از طرح خویشتناند، به سمت این تجربیات توجیه میکنیم. از دیدگاه فرد، البته تجربیات و تجربیات بالقوه از لحاظ ربط و مناسبتشان با خویشتن ساخت میگیرند.هم تجربهی زنده و هم تجربهی رسانهای بدین شیوه ساخته میشود، اما خصوصیات تجربهی رسانهای آن را از ساختار مناسبتی متفاوتی برخوردار میکند. ابتدا بیاییم تجربهی زنده را مورد ملاحظه قرار دهیم. همچنان که شخص در طول مسیرهای زمانی- مکانی حرکت میکند، همواره در تجربهی زنده غوطهور است. این تجربه پیوسته، بیواسطه، و دست کم تاحدودی غیرقابل اجتناب است. تجربهی زنده، شکل دهندهی محیطی برای خویشتن است؛ تجربهی رویدادها (یا تجربهی دیگرانِ مقیم) است که در همان محل مکانی- زمانی خویشتن روی میدهد، و تجربهی رویدادهایی است که خویشتن میتواند بالقوه از طریق کنشهایش بر آن تأثیر گذارد (یا بالقوه با آن تعامل داشته باشد). ربط و مناسبت تجربهی زنده با خویشتن مستقیم است و عمدتاً بحثی در آن نیست، چرا که از طریق این تجربه است که طرح خویشتن شکل گرفته و در طول زمان مجدداً شکل پذیرفته، اصلاح میشود.
در وضعیت تجربهی رسانهای، ساختار ربط و مناسبت قدری متفاوت است. از آنجا که تجربهی رسانهای معمولاً شامل رویدادهایی است که از نظر مکانی (و شاید هم از نظر زمانی) دور بوده و برای افرادی که آن (رویدادها) را تجربه میکنند، سخت پا و غیرقابل کنترل است، بیشتر محتمل است که رابطهای ضعیف، متناوب و انتخابی با خویشتن داشته باشد. تجربهی رسانهای نه یک جریان مداوم، بلکه تسلسل ناپیوستهی تجربیاتی است که درجات مختلفی از ربط و مناسبت یا خویشتن دارد. برای بسیاری از افراد که طرحهای زندگیشان در بافتهای عملی زندگی روزمرهی آنها ریشه دارد، بسیاری از اشکال تجربهی رسانهای حامل رابطهی ضعیفی با زندگی آنهاست. این اشکال تجربه ممکن است به تناوب جالب توجه، و گهگاه سرگرم کننده باشد، ولی اینها مسائلی نیست که بیشترین دلمشغولی را از آن افراد بگیرد. افراد به طور انتخابی نیز به تجربهی رسانهای روی آورده، آن را با تجربهی زنده که به بافت ارتباطی زندگی روزمرهشان شکل میدهد، درون پیوند میکنند و تا زمانی که تجربهی رسانهای به طور بازتابی در طرح خویشتن همساز و ادغا میشود، میتواند ربط و مناسبت عمیق و ماندگاری کسب کند.
از جنبه اصولی میتوانیم برای هر فرد خاصی یک نقشهی ساختار ربطی اشکال گوناگون تجربه را با توجه به گذر او از مسیرهای زمانی- مکانی زندگی روزمره، ترسیم کنیم. در یک سر طیف، فردی قرار دارد که فقط تجربهی زنده را ارج مینهد و تماس به نسبت اندکی با اشکال رسانهای دارد. برای این شخص، طرح خویشتن بشدت از تجربهی زنده شکل گرفته، و با آنکه تجربیات رسانهای در نقاط مختلف مسیر زمانی- مکانی رخ میدهد، این تجربیات ربط اندکی با خویشتن دارند؛ ممکن است متوجه این تجربیات شوند، شاید هم به منظور ادای تکالیف محوله به خاطر سپرده شوند، اما از نظر علاقه و دلمشغولی حقیقی خویشتن حاشیهای باقی میمانند. در سر دیگر طیف، فردی است که تجربهی رسانهای برایش به صورت محور طرح خویشتن درآمده است. این شخص هم همچون آن طرفدار سینهچاک، زندگیاش را به شیوهای سامان میدهد که تجربهی رسانهای وجه عادی و جدانشدنی آن است. در نهایت امر، تجربهی رسانهای میتواند حتی جایگزین تجربهی زنده شود یا آن چنان با آن اشتباه گرفته شود که افراد تمایز بین آنها را، چنانکه دیدیم، دشوار بیابند.
برای بیشتر افراد، ساختار ربطی اشکال متفاوت تجربه در جایی بین این دو قرار میگیرد. همچنان که افراد از مسیرهای زمانی- مکانی زندگی روزمرهشان میگذرند، هم تجربهی زنده و هم تجربهی رسانهای را کسب کرده و در طرح زندگی پیوسته در حال تکامل خود همساز و ادغام میکنند. آنها مسیرهای زمانی- مکانی خود را به شیوهای سازمان میدهند که تجربیات رسانهای خاص، مثل بولتن خبری عصر، یا بخشهای یک مجموعهی تلویزیونی یا درامهای احساساتی (تلویزیون) یا پخش زندهی یک رویداد ورزشی از مختصات پیشبینی شدهی مورد نظر آنها میشود. پیشبینی و برنامهریزی تجربیات رسانهای شاخص ربط و مناسبت آن (تجربیات) با خویشتن است؛ هرچه تناسب و ربط آنها بیشتر احساس شود، احتمال اینکه فرد آن تجربیات را با برنامههای روزانهی خود همساز و یکپارچه کند، بیشتر است. تجربیات مذکور از طریق عادیسازی و رویهای کردن به صورت مشخصههای پایدار زندگی روزمره درمیآیند، اما حتی هنگامی که تجربیات رسانهای بدین نحو عادی و روزمره میشوند، اغلب رابطهای به نسبت ضعیف با خویشتن دارند، و آن بدین علت است که رویدادهای تجربه شده از طریق رسانهها در محلهایی به وقوع میپیوندد که از بافتهای عملی زندگی روزمره دورند. اکنون بیاییم چهارمین و آخرین جنبهی رسانهای را در نظر بگیریم؛ چیزی که من آن را به عنوان «عمومیت مکانزدایی شده» توصیف میکنم. در حالت تجربهی زنده، عمومیت مکانزدایی شده با سهیمشدن در مکانی مشترک و نیز با تداخل مسیرهای زندگی در شرایط مشترک زندگی روزمره مرتبط است. از آنجا که افراد مختلف، از لحاظ تجربهی زنده، تجربیات مشترکی دارند، این عمومیت (مشخصه عمومی) اغلب ریشه در این حقیقت دارد که زمینههای عملی زندگی این افراد یکی، یا بسیار شبیه به هم است؛ عمومیت تجربهی زنده ریشه در مجاورت مکانی دارد. همین عمومیت تجربهی زنده است که به اساس اتحادیهها و احزاب سیاسی مبتنی بر طبقه شکل داده است. البته، این انواع سنتی سازمان سیاسی اغلب از ارتباط رسانهای، در شکل روزنامهها، شبنامهها و نشریات جناحی استفاده وسیعی به عمل میآورند، اما در نهایت آنها در یک عمومیت خاص تجربهی زنده، در تجربیات مشترک مبتنی بر شرایط مشترک زندگی ریشه داشته، و رابطهی رسانهای برای فراخواندن توجه به این مبنای مشترک مورد استفاده قرار گرفته است.
به هر حال، تحول ارتباط رسانهای آفرینندهی نوع جدیدی از تجربه است که تاحدودی این انواع سنتی سازمان سیاسی را تضعیف میکند، چرا که این نوعی تجربه است که در آن عمومیت دیگر با سهیم شدن در یک مکان مشترک ربطی ندارد. افراد میتوانند تجربیات مشترکی را از طریق رسانهها کسب کنند، بیآنکه در زمینههای زندگی مشابهی سهیم باشند. با طرح این نکته نمیخواهم بگویم که زمینههای زندگی افراد به ماهیت و دلالت تجربهی رسانهای مربوط نیست، بلکه برعکس، چنانکه بارها تأکید کردهام، زمینهها یا بافتهای زندگی افراد نقشی حساس در شکل بخشیدن به شیوههایی که طی آن افراد به تملک محصولات رسانهای و یکیسازی آن (محصولات) در زندگیشان میپردازند، ایفا میکند، اما برخلاف تجربهی زنده عمومیت تجربه رسانهای ریشه در مجاورت مکانی ندارد، سهیم بودن افراد در تجربیات یکسان یا مشابه، از لحاظ تجربه رسانهای، رابطهی کمتری با مجاورت مکانی و تداخل مسیرهای زندگی آنها دارد تا دسترسی مشترکشان به اشکال رسانهای ارتباط.
پینوشتها:
1. این تحول به شیوهای بسیار مؤثر توسط فوکو و دیگران مورد تحلیل قرار گرفته است. ر. ک:
Especially Michel Foucault, Discipline and Punish: The Birth of the Prison, trans. Alan Sheridan (Harmondsworth: Penguin, 1977); David Rothman, The Discovery of the Asylum: Social order and Disorder in the New Republic (Boston: Little, Brown, 1971); Michael Ignatieff, A Just Measure of Pain: The Peintentiary in the Industrial Revolution, 1750- 1850 (London: Macmillan, 1978); Stanley Cohen and Andrew Scull (eds), Socail Control and the state: Historical and Comparative Essays (Oxford: Blackwell, 1983).
2. Dilthey
3. Erlebins
4. Wilhelm Dilthey, Selected Writings, ed. and trans, H. P. Rickman (Cambridge: Cambridge University Press, 1976), pp. 184ff., 210ff. See also Hans- Georg Gadamer, Truth and Method (London: Sheed and Ward, 1975), pp. 55-63; Richard E. Palmer, Hermenutics: Interpretation Theory in Schleiermacher, Dilthey, Hediegger, and Gadamer (Evanston, (III: Northwestern University press, 1969), pp. 107-11.
5. تحلیل تجربه از لحاظ ساختارهای ربط و تناسب توسط هاسرل (Husserl)، شوتز (Schutz) و دیگران به ظهور رسیده است. ر. ک:
Alfred Schutz, Reflections on the Problem of Relevance, ed. Richard M. zaner (New Haven, Conn: Yale University Press, 1970); and Alfred Schutz and Thomas Luckmann, The Structures of the Life world, trans. Richard M. Zaner and H. Tristram Engelhardt Jr (London: Heinemann, 1974), pp. 182-229.
تامپسون، جان ب؛ (1391)، رسانهها و مدرنیتهها، ترجمهی مسعود اوحدی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم