ظهور سرمایه‌داری

در اروپای غربی، طیّ دویست و پنجاه سال فاصله از شروع سده‌ی شانزده تا آغاز انقلاب صنعتی در نیمه دوم سده‌ی هجدهم، دولت ملّی خصوصاً در انگلستان و فرانسه بسرعت تحکیم می‌شد. دولت ملّی نسب از همان اعمال قدرت معهود
چهارشنبه، 26 خرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ظهور سرمایه‌داری
 ظهور سرمایه‌داری

 

نویسنده: جان کنت گالبرایت
برگردان: محبوبه مهاجر





 

1

در اروپای غربی، طیّ دویست و پنجاه سال فاصله از شروع سده‌ی شانزده تا آغاز انقلاب صنعتی در نیمه دوم سده‌ی هجدهم، دولت ملّی خصوصاً در انگلستان و فرانسه بسرعت تحکیم می‌شد. دولت ملّی نسب از همان اعمال قدرت معهود فئودالی می‌برد که منبعش مالکیت ارضی و شخصیت بود و پشت به پشت قدرت کیفردهنده و نیز به منابع حاصل از مالکیت برای پاداش دادن و به واکنش شرطی نسبت به پادشاه داشت و اغلب هم داعیه‌ی حق الهی در سر، ولی همین سالها در عین حال شاهد ظهور طبقه‌ای ممتاز از تاجران کوچک و بزرگ بود که خاستگاه قبلی‌اش همان سرمایه‌داری تجاری معرّف حضورتان است (1).
این تحول را هم می‌شود تغییر منابع قدرت و ابزارهای اِعمال آن دانست و خوشبختانه هم همین‌طور تعبیر می‌شود. منبع اصلی قدرت سرمایه‌داری تجاری، مالکیت بود، گیرم نه به صورت زمین بلکه به شکل سرمایه، خصوصاً به صورت کالا برای فروش و نقره و طلا برای تهیه‌ی آنها. در ضمن از اهمیت شخصیت کاسته شد و بر اهمیت سازمان افزوده‌تر. قدرت پاداش دهنده سخت فزونی گرفت و اعمال زور کمتر شد، گرچه همچنان وجود داشت. و اعمال قدرت شرطی نیز به صورتی محدود ولی جالب و با عاقبت‌اندیشی انجام می‌گرفت. یک داعیه‌ی برحق و مشروع سرمایه‌داری این است که پاداش تشویقی متمدنانه‌تری را جانشین مجازات کیفری کرده است؛ این داعیه یقیناً در مورد سرمایه‌داری تجاری، دست کم در مقایسه با اعمال قدرت فئودالی، صدق می‌کرد.

2

نام ارباب فئودال، شاه و شاهزاده، در روزگار خود خیلی ابهت داشت؛ و بعضی از اینها هنوز هم دارند. تاریخ فرانسه و انگلستان چیزی نیست مگر تک‌نوازی این یا آن خصلتشان، عجایب و غرایب رفتار و قشون کشیهایشان که یا به خاطر بسط مالکیت ارضی که منبع قدرتشان بود می‌کردند یا برای دفاع از این مالکیت. برخلاف اینها، هیچ نام و نشانی از تاجر و بازرگان نبود؛ تاجران مجموعه‌ای از افراد نبودند بلکه یک طبقه را تشکیل می‌دادند. همینکه یکی از اینها شهرتی به هم می‌زد، مفتخر به عنوان امیرالتّجار می‌شد (2)؛ یعنی شخصیتش نوعی وجهه‌ی فئودالی پیدا می‌کرد. خصایص ویژه‌ی شخصی- چون تیزهوشی در امور مالی و تجاری، میل به خطرکردن و توانایی ارزیابی آن، استعداد و مهارت در موقع‌شناسی، شناخت جغرافیایی و تجارت از راههای آبی- نقش مهمّی در موفقیت داشتند. اما این ویژگیها منحصر به فرد و عارضی نبودند؛ می‌شد آنها را کسب کرد و همین طور هم بود. ولی آن‌قدرها دالّ بر قدرت رهبری و تحکّم نبودند.
مالکیت که منبع اصلی قدرت تاجر را تشکیل می‌داد عبارت بود از سرمایه‌ی جاری- کالاهایی قابل نقل و انتقال یا اجناسی که برای فروش نگه‌داری می‌شدند- همچنین کشتیهایی که کالاهای تاجران را به مراکز بازرگانی برای فروش حمل می‌کردند (3).
سرمایه تاجر، بیش از هر چیز، شامل پول مسکوک و بعدها سپرده‌های بانکی نیز می‌شد. همین سرمایه اسباب اعتبار تاجر برای داد و ستد کالا بود. جمع کل دارایی طبقه تاجران، همان منبع قدرت پاداش دهنده او را تشکیل می‌داد. این منبع قدرت، وسیله‌ی جلب اطاعت تهیه کننده کالا و خدم و حشم و گاه نیز جلب اطاعت اربابان فئودال بود که معمولاً محتاج پول نقد بودند (4). ملک و مال، تاجر را در جامعه صاحب منزلت هم می‌کرد که خود وسیله‌ای بود برای جلب اطاعت شرطی و منبع اطاعت شرطی هم ثروت.
اصل اعمال قدرت تاجر سرمایه‌دار متوجه کارگر، افزارمند و پیشه‌ور بود که اجناس و کالاها را تولید می‌کردند و نیز متوجه کیفیت و قیمت کالاهایی که می‌فروخت و مهمترینش هم پوشاک بود، و در نتیجه متوجه مصرف‌کننده‌ای بود که به این اجناس نیاز داشت و می‌خریدشان. این گونه اعمال قدرت، در نظر اول به نسبت نرم و ملایم بود چون هم به تهیه کننده و هم به مصرف کننده این اختیار را می‌داد که تولید نکنند یا نخرند یا به دنبال فروشنده و مشتری دیگر نروند. امّا احتیاج به بازار و به معیشت و نیاز به یک محصول ممکن است الزامی باشد، و یکی از ویژگی‌های اصلی سرمایه‌داری تجاری این بود که در مقابل تمسّک بی‌قاعده به این و آن خریدار یا تهیه کننده، محافظهایی امن گذاشت. اگر قرار بود فلان تاجر، فلان محصول را بیشتر از فلان کالا به بازار عرضه کند یا به پیشنهاد خودش فلان محصول را به قیمت کمتر بدهد که دیگر کارش زار بود. وجود رقابت، سخت به زیان تاجر بود. برای مصون ماندن از این خطر، سازمان به عنوان یک منبع قدرت قوّت گرفت.
در شهرها، تاجران بزرگ همبستگی نسبتاً زیادی داشتند. این همبستگی، گامی ساده و بدیهی برای تحکیم قدرت پاداش دهنده‌ی آنها بود که با تنظیم دقیق کیفیت و بهای کالاها- هم موقع خرید و هم موقع فروش آنها- صورت می‌گرفت. پیش از اینها، این طرز کار شیوه‌ی صنف تجّار بود که در روزگار مورد بحث ما اهمیت خود را در اروپای غربی قدری از دست داده بودند. صنف پیشه‌ور که قیمت و کیفیت کالای فروشنده و برای فروشنده را کنترل می‌کرد، اکنون قدرتی همپای حریفش- صنف تاجر- یافته بود. باز هم همان حکایت واکنش متوازن. امّا تاجران هم پشتوانه‌ای محکم و مدافعی قوی در برابر رقابت داشتند. این مدافع، دولت نوظهور بود و آنها را در مقابل رقابت- خصوصاً رقابت منابع خارجی- حفظ می‌کرد و تنظیم تجارت را به طور کلّی به دست داشت. به این ترتیب بود که سازمان یعنی تشکیلات دولت، تبدیل به یک منبع قدرت در جوار مالکیت شد؛ و خدمتی که ارزانی سرمایه‌داری تجاری می‌کرد عام‌المنفعه تلقی شد. این شرطی کردن اجتماعی کار فلاسفه‌ی پیروز مکتب سوداگری (مرکانتیلیستها) بود که السّاعه چند کلمه‌ای درباره‌اش عرض خواهم کرد. رقابت نامحدود هیچ وجهه‌ای به عنوان نفع بزرگ عموم کسب نکرد تا زمانی که صنف پیشه‌ور بر اثر اختلاف شرایطشان با تجّار به دنبال انقلاب صنعتی، آزادی از قید و بند صنف و حکومت را چاره‌ی بهتری دیدند.

3

در شهرهای بزرگ تجاری- به مقیاس وسیعی در ونیز، بروژ، آمستردام و جز اینها- نفع تاجر و هیئت حاکمه یکی بود. میان دولت و تاجر تنشی جدّی نبود؛ این دو در اصل یکی بودند. ولی از لحاظ دیگر، ارتباط تاجران با طبقات حاکمه‌ی فئودال اغلب پردردسر بود. یا به زبان دیگر، مالکیت تجاری به عنوان یک منبع قدرت با قدرت این طبقات که عمدتاً از مالکیت ارضی نشئت می‌گرفت رقابت می‌کرد. قدرت پاداش دهنده‌ی تاجر دایماً در حال رقابت با قدرت شرطی فئودال بود که حکومت را به عنوان امری مسلّم وابسته به مالکیت ارضی طبقه‌ی فئودال می‌دانست. این وجه اخیر قدرت شرطی خیلی دوام داشت. در انگلستان تا همین روزگار بالنسبه اخیر، به اشرافزادگان زمیندار خودبه خود می‌گفتند طبقه‌ی حاکمه؛ حق مشروط نسبت به قدرت هم از آنِ همانها بود. و برعکس، از تاجر به طعنه و گاه به مسخره با عنوان «کاسب» یاد می‌کردند. ارتباط بین تاجران و کلیسا هم چنگی به دل نمی‌زد. حتی در شهرهای کاتولیک‌نشین هم گاه تاجران شرطی کردن اجتماعی کلیسا را سرسری می‌گرفتند و در بعضی مسائل چون گرفتن بهره آشکارا با کلیسا مخالفت می‌کردند. همچنین شهرهای تجاری و شهرهایی همانند لندن و آمستردام- حوزه‌ی بسته‌ی تاجران بزرگ- گاه به سبب رویه‌ی مدارا با شرطی کردن دینی، مأمن پهناور یهودیان، پروتستانهای فرانسوی (5) و انواع مخالفان کلیسای رسمی انگلستان شد (6).
با وجود این، اواخر سده‌های شانزده و هفده و اوایل سده‌ی هجدهم، دوران افزایش مدام قدرت تاجران نسبت به مدعیان رقیبشان بود. سرمایه که خود شکلی از مالکیت بود، منبع قدرتی بود نه به اندازه‌ی زمین مرئی ولی پویاتر و سازوارتر از آن. و از همین منبع و تشکیلات وابسته به آن بود که یک قدرت شرطی تازه و کارساز به وجود آمد.
این قدرت شرطی، سهم همان فلاسفه‌ی پیرو مکتب سوداگری بود که قبلاً یاد کردیم. تامس مان که خود از تاجران لندن بود، در اثر معروفی که پس از مرگش انتشار یافت (7)، سرجیمز استوارت، آخرین مرکانتیلیست بزرگ انگلیسی، و در حدّی عملیتر ژان باتیست کلبر (8) (1619- 1683) در فرانسه، و دیگران همگی نفع تاجر را در این می‌دیدند که ذخیره‌ی فلزات قیمتی‌اش متناسب با ذخیره‌ی دولت ملی زیاد شود؛ هرچیز که به نفع تاجر بود به نفع ثروت و قدرت دولت هم بود. از این مهمتر چیزی وجود نداشت. حاصل این اعتقاد هم سیاست تشویق صادرات، مالیات‌بندی، تحدید یا به عکس تشویق واردات و در نتیجه رقابت خارجی (9) و (خصوصاً از نظر کلبر) تنظیم دقیق سایر رویه‌های تجاری بود. به این ترتیب بود که نیازهای تاجران از طریق شرطی کردن اجتماعی در سیاستهای رسمی دولت منعکس می‌شد. فکر نکنید که آن روزگار خیلی‌ها دکترین سوداگری را می‌خواندند یا می‌شناختند. و شکی نیست که دکترین سوداگری در مقایسه با شرطی کردن اجتماعی سالها بعد که برای حمایت از سرمایه‌داری صنعتی پدیدار شد ناچیز بود. ولی همین اندازه هم برای کسانی که اقداماتشان- تنظیم تجارت خارجی و خصوصاً واردات، واگذاری مناطق انحصاراً تجارتی، نگه‌داری بنادر کوچک و بزرگ- در خدمت قدرت و منافع تاجران قرار داشت، بسیار مؤثر بود.

4

تجارتخانه که کم و بیش تشکیلاتی داشت برای اداره‌ی امور تجاری در شهر یا در یک منطقه‌ی تجارتی محدود کفایت می‌کرد. اما برای عملیات آن سوی دریاها- تهیه و فروش کالاها در سرزمینهای بدوی یا سرزمینهایی که فرهنگ متفاوت داشتند، در مسافتهای بسیار دور- لازم بود سازمانی قویتر وجود داشته باشد. لذا در آغاز سده‌ی هفدهم، بزرگترین دستاورد سازمانی سرمایه‌داری تجاری، یعنی شرکتهای چارتر صورت وجود به خود گرفت. این شرکتها که در اصل عبارت بودند از گروهی موقت از تاجران که برای فلان سفر دریایی یا هیئت اعزامی به وجود می‌آمد، چندی نگذشت که ساختاری محکم و پیچیده به هم زدند. این شرکتها بر طبق دکترین پیروان مکتب سوداگری به هرجا پا می‌گذاشتند انحصار تجارت آن دیار را به دست می‌گرفتند. و تازه چیزی هم نظیر دایمی بودن به آنها اعطا می‌شد. کمپانی هند شرقی- فرمانروا و شرکت تجّار لندن که در جزایر هند شرقی دادوستد می‌کردند- در آخرین روز سال 1600 به موجب فرمان الیزابت اول تشکیل شد و تا 274 سال بعد دوام آورد؛ شرکت خلیج هودسن که سبک و سیاق بهتری به فرمانروا و شرکت ماجراجویان انگلیسی، متصدّی تجارت در خلیج هودسن داد، فرمان تشکیل خود را در سال 1670 از چارلز دوم گرفت و البته هنوز هم باقی است. یکی از نقاط ضعف شخصیت به عنوان منبع قدرت هم همین است که محدود به طول عمر آدمیزاد است. قبلاً کلیسا با ایجاد تشکیلات بر این ضعف غلبه کرده بود. حالا شرکتهای مجاز و بعدها هم شرکتهای بزرگ به همین تدبیر بر این مشکل عظیم چیره شدند. اگرچه در تاریخچه شرکتهای بزرگ چارتر فقط نام تنی چند نظیر جان اسمیت از شرکت لندن و مهاجرنشین ویرجینیا، رابرت کلایو و وارِن هستینگر از شرکت هند شرقی خودنمایی می‌کند ولی این جریان آغاز نهضتی بود که دیرزمانی زیر سایه‌ی سرمایه‌داری و بی‌نیاز از وجود شخصیت به عنوان منبع قدرت دوام آورد. آخرین تجلّی این نهضت همین شرکتهای بزرگ امروزی است که خلف بلافصل همان شرکتهای چارتر است.
شرکتهای چارتر به وجود آمدند چون برای تداوم قدرت تشکیلات قویتری لازم بودند. همچنین لازم بود که تاجران وسایل کیفری هم در اختیار داشته باشند تا از کشتیرانی حمایت و در مناطق تجاری محلّ ورود خود آرامش برقرار کنند یا آنجا را به تصرف خود درآورند (و البته هم از تجاوز و تعدی شرکتهای رقیب جلوگیری کنند.) به این ترتیب بود که شرکتهای چارتر با داشتن قدرت کیفردهنده از جمله حق اجیرکردن، آمادگی جنگی و استفاده از نیروی نظامی، همان خصایص اصلی یک دولت ملّی را پیدا کردند. و در هند، جزایر هند شرقی هلند و در متصرفات پهناورشان در مناطق شمالی امریکای شمالی، شرکتها به این صورت درآمدند.
امتیاز منحصر به فرد شرکتهای یادشده این بود که همه جا کم و بیش با چیزی روبه رو شدند که شاید اصطلاح خلأ قدرت اصطلاح بالنسبه دقیقی برایش باشد. این اصطلاح که اگر تعریفی به معنای امروزی‌اش هم از آن شده باشد خیلی به ندرت بوده است، وصف‌الحال خوبی برای اجتماع یا خطّه‌ای است که همه‌ی منابع قدرت- شخصیت نافذ، مالکیت و سازمان- یا در آن بسیار ضعیف است یا وجود ندارد، و در نتیجه، ابزارهای اعمال قدرت هم در آن همین وضع را دارند. این توصیف، درست همان وضع جزایر هند شرقی و نواحی مجاور قطب امریکای شمالی موقع هجوم شرکتهای تجاری است. در امریکای شمالی تقریباً چیزی به این تعبیر وجود نداشت؛ در هند شرقی شخصیتهایی تک و توک پیدا می‌شدند، مالکیت به نوعی وجود داشت و مختصری هم تشکیلات. ولی این منابع و خصوصاً سازمان، در مقایسه با منابعی که اروپاییان در اختیار داشتند ضعیف بود و در نتیجه ابزارهای اعمال قدرت هم همان طور.
درست بموقع و مشخصاً در سده‌ی پیش، شرکتهای تجاری، عملیات آن سوی دریاهای خود را به ملحقّات رسمی دولت نوظهور واگذار کردند. امور این شرکتها تبدیل به مستعمرات شد؛ قدرت اکنون از حکومت مستعمراتی و منابع عایداتی آن و گاه نظیر مثال سسیل رودز در افریقا، از یک شخصیت بسیار قوی مایه می‌گرفت. یا مورد مهم چین را ذکر کرده باشیم، استقلال اسمی تابع قدرت حاصل از مالکیت و تشکیلات تاجران بود که نظیر قضیه‌ی جنگ تریاک به قدرت کیفردهنده‌ی حاکم بر کشور موطن خود دسترسی داشتند. قدرت تاجران هم همراه با این تغییرات رقیقتر شد. دیگر قدرت توسعه‌ی خاک تا حدودی برای نفس قدرت تعقیب می‌شد. زمین را باید تصرف می‌کردند، خصوصاً در قاره‌ی امریکا، تا از تصاحب آن صاحب درآمد و قدرت پاداش دهنده هم بشوند. و ارواحی هم بودند که می‌باید رستگار شوند و به جمع کسانی بپیوندند که نقداً در حلقه دین سازمان یافته- اصطلاحی که بدرستی وضع شده- درآمده بودند. در بسیاری از سرزمینهای مستعمراتی، خصوصاً در امریکای لاتین، قدرت حاصل از مالکیت ارضی (از جمله قدرت کلیسای کاتولیک که یک زمیندار بزرگ بود) بمراتب بیشتر از قدرت تاجران بود. قیامتی که در مکزیک روی داد علیه تاجران نبود بلکه بر ضدّ زمینداران بزرگ و از جمله کلیسا بود.

5

سده‌ی هجدهم اروپا را می‌توانیم نقطه‌ی اوج سرمایه‌داری تجاری بدانیم. حوالی آغاز سده‌ی بعد، وجهه‌ی این سرمایه‌داری و ابهت قدرتش چنان بود که فرمانهای معروف به برلین و میلانِ ناپلئون و تصمیمات جوابیه‌ی هیئت وزیران انگلستان و محدودیتهایی را که متعاقب آن برای تجارت وضع شد، عملیات استراتژیکی مهمّی در جنگهای ناپلئون قلمداد کردند، و از آن روزگار تاکنون هم از شهرتی غیرحقّه برخوردار بوده است (10). با وجود این، تغییری بزرگ در شرف وقوع بود که تاخت و تازی عظیم به قدرت تاجران می‌برد. این تغییر همان انقلاب صنعتی و پیدایش سرمایه‌داری صنعتی بود.
مورخان، درباره‌ی کمتر موضوعی به قدر ماهیت و مبادی انقلاب صنعتی بحث کرده‌اند. آیا پیدایش این انقلاب در نیمه‌ی دوم سده‌ی هجدهم، حاصل ظهور کم و بیش اتفاقی گروهی کارآفرین (11) جدید خلاق و مبتکر- کارآفرینانی چون آبراهام داربی، جان کی، جیمز هارگریوز (12)، ریچارد آرکرایت، و جیمز وات- بود؟ یا اینکه محصول یک جریان عمدتاً مستقل پیشرفت تکنولوژیکی بود که ذوب چدن با زغال، نیروی بخار از همان سوخت و مهمتر از همه، کاربرد نیرو در ریسندگی و بافندگی منسوجات را به همراه داشت؟ آیا اگر آرکرایت، هارگریوز و بقیه نبودند، کسان دیگری بودند؟ آیا انقلاب صنعتی حامی مقدر در تاریخ در مسیر عمومی تکنولوژی- و در مسیر عمومی سرمایه‌داری- نبود؟
یک چیز مسلّم است و آن اینکه انقلاب صنعتی موجب تغییری بزرگ و بسا چشمگیر در منابع قدرت، و البته کمتر از آن، در ابزارهای اعمال قدرت شد. مالکیت همچنان به صورت منبع اصلی قدرت باقی ماند هرچند خصلتاً تغییری فاحش کرد. مالکیت دیگر عبارت از کالای آماده‌ی فروش و دیگر انواع سرمایه‌های جاری تاجران نبود بلکه عبارت بود از داراییهای ثابت- معدن، کارخانه و ماشین‌آلات- سرمایه‌دار صنعتی. همراه با تغییر ماهیت این مالکیت، تغییر دیگری هم در ماهیت سازمان روی داد. تاجران محصول را از پیشه‌وران، افزارمندان و سایر کارگرانی که وابسته به کسی نبودند یا کارگران مستقل بر مبنایی توأم با پاداش ولی نسبتاً سست و ضعیف به دست می‌آوردند. از این پس، کارگران مستقیماً به شهرکهای صنعتی و به کارخانه‌ها آورده می‌شدند که موجب می‌شد قدرت پاداش دهنده بسیار قویتر در مورد تولیدکنندگان محصول اعمال شود.
تاریخ نگاری متعارف، نقش شخصیت را هم خیلی قلنبه می‌کند. با انقلاب صنعتی کارآفرین- که کارفرمایی بود توانا، مستقل، نوآور، خلاق، کاردان و گاه بیرحم ولی همیشه هوشمند- چهره‌ای ممتاز در صحنه‌ی اقتصاد شد. شاید هم همین طور باشد ولی مثل همیشه باید توضیحی هم من باب احتیاط داد. شخصیت به عنوان منبع قدرت جذبه‌ای حیرت‌انگیز برای مورّخی دارد که حسّاس‌تر است همان طور که امروزه هم برای روزنامه‌نگار تأثیرپذیرتر دارد. حقیقت آن است که سرمایه‌داری صنعتی قوّت و استحکام خود را مدیون این بود که به هر سه ابزار قدرت- مالکیت به صورت کارخانه، ماشین‌آلات و سرمایه‌ی جاری، به تشکیلاتی بسیار پیشرفته که کارگران را وابسته‌ی بنگاههای صنعتی می‌کرد، و البته به شخصیت کارآفرین- دسترسی داشت.
و امّا در مورد ابزارهای اعمال قدرت. قدرت کیفردهنده همچنان رو به ضعف بود. این قدرت با دادن باج یا هدیه به دولت فراهم می‌شد و در صورت لزوم علیه اخلالگرانی که ممکن بود دست به تشکیل انجمنها یا اتحادیه‌های کارگری زنند یا بناحق ابراز نارضایتی کنند به کار گرفته می‌شد. با وجود این، بیشتر قدرت پاداش دهنده بود که افراد را به اطاعت وامی‌داشت. ولی روایتی هم از آن ایّام هست که حکایت می‌کند که کارگرانی که در آن روزگار از روستاها و از صنایع روستایی یعنی از ممرّ حیات خود و پدران و مادرانشان به شهرکها و کارخانه‌ها جلب شده بودند، به نوعی تحت سرکوب قدرت سرمایه‌داران صنعتی جدید بودند. زورِ این قدرت- یا فی‌الواقع سفت و سخت بودن اطاعتی که ایجاب می‌کرد- محل تردید نیست؛ باز به خاطر بیاوریم که قدرت پاداش دهنده در حداقل خود که گرسنگی دادن باشد فرق چندانی با قدرت کیفردهنده ندارد. ولی صنایع روستایی هم که سرنخش به دست تاجران بود- ریستن و بافتن از پگاه تا تنگ غروب و همیشه هم توأم با تهدید به محرومیت سخت- از نظر اصول بسیار خشن و سختگیر بود. کارفرمایان می‌توانستند کارگران را استثمار کنند ولی کارگران هم زیر فشار نیاز مبرم و توانفرسا می‌توانستند به دست خود استثمار شوند (13). وانگهی، از املاک فئودالی هم کارگر زن و مرد به کارخانه‌ها آمده بودند. در آنجا هم کارگر زندگی بخور و نمیری داشت و در مقابل پاداشی خرد و اندک تسلیم می‌شد؛ قدرت شرطی ارباب هم به همان صورت معهود یا دست کم تصوّر قدرت ارباب در ایراد مجازات کیفری وجود داشت. قدرت سرمایه‌داری صنعتی که در اوان خود بیشتر پاداش دهنده بود، برای کسانی که دستخوش این قدرت بودند چیزی خوشایند نبود؛ معلوم نیست که این قدرت سختگیرتر و پرتوقع‌تر از آنچه قبلاً وجود داشت، نبوده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. تحولی بسیار پردامنه هم از نظر انواع تاجران و هم از لحاظ کشورها و شهرهایی که این تحول در آنها روی داد. در این خصوص مطالعات عظیم مورخ فرانسوی فرنان برودل و خصوصاً کتاب زیر را توصیه می‌کنم:
Fernand Braudel, The wheels of commerce (New York: Harper and Row, 1983).
2. بانکدارانی نظیر جیکوب فاگر (1459- 1525) همان قدر و اعتباری را داشتند که یک امیر فئودال داشت.
3. در حومه‌ی ونیز، پاریس و سایر شهرها، تاجران صاحب املاک بسیار وسیعی هم شدند، و کاملاً بدیهی است که این املاک مکمل دستمایه‌ی کار و کسب آنان بود.
4. کشف قاره‌ی امریکا که موجب شد سیل فلزات قیمتی- عمدتاً نقره ولی نه به اعتقاد عموم طلا- به اروپا سرازیر شود، غالباً به عنوان یک منبع سرمایه‌ی جدید و تعیین کننده و عاملی برای ظهور سرمایه‌داری تجاری قلمداد شده است. این عامل خالی از اهمیت نبود ولی حاکی از شناخت غلط ماهیت سرمایه است. سرازیرشدن این فلزات به اروپا، موجب وفور امکانات مبادله شد و تورّمی دایمی به وجود آورد که شاید هم کاملاً مشوق تجارت بود. هر فرد تاجر نسبت به سرمایه دیگران هم ادعاهایی داشت. مع ذلک، این وفور فلزات موجب افزایش کل ذخیره‌ی کالاهایی که در دست تولید یا آماده‌ی فروش بودند یا ابزارها و تجهیزات ساخت و تولید یا تسهیلات حمل یا فروش کالاها نشد. پس این فلزات در آن روزگار هم مثل حالا سرمایه‌ی واقعی بودند.
5. Huguenots
6. در عین حال، دامنه‌ی اعمال قدرت دینی هم روزبه روز محدودتر می‌شد. تاونی (R. H. Tawney) اظهارنظر جالبی در این باب دارد: «... دوشادوش شکوفایی تجارت و فزونی قدرت سیاسی طبقات جدید ... قلمروی که عرصه‌ی اقتدار دین تصور می‌شد نیز جمع و جورتر شد. این نظر انتقادی که علاقه‌ی کلیسا به روابط اقتصادی و سازمان اجتماعی را به عنوان بدعتی نوظهور ردّ می‎‌کند که شاهد مدعای چندانی در تاریخ گذشته ندارد. مطلبی که نیازمند تبیین است این نیست که روابط اقتصادی و سازمان اجتماعی بخشی از قلمرو دین‌اند بلکه عکس این نظر است.»
Religion and the Rise of capitalism (Harmondsworth, Eng: penguin Books, 1972), p. 272.
7. Thomas Mun, Discourse on England's Treasure by Forraign Trade (1664).
8. Jean Baptiste colbert
9. دیگر پیروان مکتب سوداگری، بویژه سر ویلیام چتی (1623- 1687) و سر دادلی نورث (1641- 1691) از حمایت این نظر دست شستند و امکانات و امتیازهای بازرگانی بی قید و بند را به میان کشیدند.
10. این مثالها، نخستین نمونه‌های تعیین ضمانت اجرایی بودند. ضمانت اجرا فقط در عالم ذهن دولتمردان حکم یک وسیله‌ی بسیار قوی را دارد ولی بعد از اینکه به مرحله‌ی اجرا درآمد آن وقت معلوم می‌شود که حکم باد هوا را دارد و با تلنگری هیچ می‌شود. برای این ضمانت اجراها، تا بخواهی مابه ازا هست و منابع عرضه‌ی جانشین. بعد هم این درس بزودی فراموش می‌شود.
11. entrepreneur
12. James Hargreaves
13. «استثمار در صنعت به اصطلاح خانگی (اقتصادی که در آن کالاهای مورد نیاز داخلی را افراد خانواده، قوم و قبیله به عنوان واحدهای اقتصادی تولید می‌کنند- م.) شرم‌آورتر از کارخانه‌هاست و علّت آن است که قدرت مقاومت کارگران بر اثر پراکندگی آنها کمتر می‌شود، و نیز به این سبب که مجموعه‌ای انگل چپاولگر خود را بین کارفرما و کارگر جا می‌دهند ...»
karl Marx, capital (New York: International publishers, 1967), p. 462.

منبع مقاله :
گالبرایت، جان کنت؛ (1390)، آناتومی قدرت، ترجمه‌ی محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران)، چاپ چهارم.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.