گرچه سراسر قرآن کریم یک واحد و یک واقعیت است، زیرا قرآن نور است و در نور هیچگونه پراکندگی و تشتت راه ندارد، ولی مضامین بلند قرآن کریم را خدای متعال به صورت فصول گوناگون تنظیم نموده و نازل کرده، و هر سورهای دارای محتوای خاصی است و هر چند سوره در یک معنای جامع واحد سهیمند، و این تنظیم و دستهبندی نه برای آن است که جامع حقیقی بین سور قرآن نیست بلکه برای درک بهتر و شناخت بیشتر معانی آن است.
سوری که به نام حوامیم معروفند و در آغاز آنها کلمه «حم» است، مطرح شد و گفته شد که این حروف مقطعه رمزی به مضمون آن سورهها است و چون این هفت سوره مضمون مشترک و محتوای جامعی دارند حروف مقطعهای که در آغاز این هفت سوره ذکر شده یکسان است. این هفت سوره با «حم» شروع میشود و بعضیها اضافهای هم دارند که ناظر به خصیصهی زائد در آن سوره است. محتوای جامع و مشترک این هفت سوره تشریح اصول دین یعنی توحید، نبوت و معاد در پرتو تبیین اصل وحی است، یعنی قسمت مهم مضامین این سوره در تبیین وحی و اهمیت وحی و مبدأ وحی و رهآورد وحی است، لذا این سور هفتگانه با «تَنزِیلُ الْكِتَابِ» شروع میشود. «حم تَنزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ» یا «مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» یا تعبیرات دیگر.
یکی از این حوامیم هفتگانه سورهی مبارکهی جاثیه است که چون در این سوره کلمه جاثیه ذکر شده، این سوره به نام جاثیه معروف است «وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا» (1) یعنی هر امتی را که در قیامت برای حساب احضار میشوند در حالت تجافی و نیمخیز و آمادهباش میبینی که زانو میزنند، این حالت را میگویند جثو که در اثر شتاب و فشار قیامت همه اهل محشر در این حالتند، یعنی حالت آرامش و قراری برای آنها نیست جز گروه مخصوصی که از اندوه قیامت مصوناند «لاَ یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ» (2) دیگران در این حالتند. خلاصه چون کلمه جاثیه در این سوره آمده است این سوره به نام جاثیه مشهور شده.
و این سوره، توحید را، هم از راه آیات آفاقی تبیین میکند و هم از راه آیات انفسی روشن میسازد، و انسان را وادار مینماید که هم در جهان خارج بیاندیشد و موحد شود و هم در درون خود بیاندیشد و موحد شود، و او را تشویق میکند که با تدبیر در بیرون و تأمل در درون موحد کامل گردد، اگر در جهان بیرون اندیشید و از آیات آفاقی ره به توحید برد یک مقداری به سعادت رسیده است و اگر در جهان درون اندیشیده با سیر در آیات انفسی ره به توحید برد یک مقداری بیشتر از سعادت نصیب او شد و به مقصد نزدیکتر شده است و اگر با اندیشه و سیر در حقیقت هستی به ره مقصود برد و گفت:
خداوند بالا و پستی تویی *** ندانم چهای هرچه هستی تویی
و از حقیقت هستی به ضرورت ازل پی برد، به عبارت دیگر اگر از حقیقت هستی به همان هستی صرف پی برد راه کاملتری را طی کرده و بهره وافرتری را برد. کسی که از خدا، خدا را شناخت و با خدا، خدا را شناخت و کسی که با اندیشه در حقیقت هستی با خداوند آشنا شد دیگر از خدا چیزی نمیطلبد.
از خدا غیر خدا را خواستن *** ظن افزونی است کلی کاستن
آنکس که حقیقت هستی و اصل آفرینش را رها میکند، و فرع و شعاع او را میطلبد در گمان تکامل است. خیال میکند چیزی بر سعادتش میافزاید در حالی که آن سعادت اصیل را از کف میدهد. در آغاز این سوره فرمود: «إِنَّ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ» (3) در متن آسمانها و زمین نشانههای توحیدی برای اهل ایمان هست، اگر کسی مؤمن و معتقد باشد، اگر کسی تابع هوس و گرفتار هوی نباشد، یک سیر کوتاه در آفرینش جهان او را به توحید هدایت میکند. «إِنَّ فِی السَّماوَاتِ» یعنی تدبر در آفرینش آسمانها و زمین علامتهای توحید را برای مؤمنان روشن میسازد. خیلی نظر عمیق نمیخواهد، خیلی بحثهای پیچیده فلسفی لازم ندارد، و اینکار فطری و ساده میسور توده انسانها است، لذا فرمود: «لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ» راه دشواری نیست، استدلالش پیچیده نیست و برهانش سنگین نیست. همینکه انسان، هویزده و هوسباز نباشد با سیر در آفرینش آسمانها و زمین پی به وحدانیت خدا میبرد. «وَفِی خَلْقِكُمْ» (4) یعنی تدبر در آفرینش خودتان، و این تفکیک انسان از جهان نشانه آن است که هم انسان، آیت توحید حق است و تأمل در آن به عنوان آیات انفسی رهگشای اهل معرفت است و هم جهان علامت وحدت حق میباشد، و سر جدا نمودن انسان از جهان همانا اهمیت آفرینش انسان و ویژگی آیات انفسی است.
انسان با تأمل در ذات و صفت و فعل خویش، خود را محتاج میبیند و نمیتواند به خود تکیه کند، پس استقلال ندارد، علل و عواملی در او نیازهایی میآفرینند، و همچنین علل و عواملی هم موقتاً نیازهای او را برطرف میکنند. این مسئله همیشه بین دو جناح از علل و عوامل خارجی وجود دارد. یک سلسله علل و عوامل در او نیازهایی ایجاد میکنند و یک سلسله علل و عوامل به نیازهای او پاسخ میدهند و او هم تحت نفوذ علل و عوامل بیرونی است که در او نیاز میآفرینند. او را گرسنه، تشنه و خستهاش میکنند. نیازمند به غذا خوردن، آب نوشیدن و استراحت کردنش میکنند. یک سلسله علل و عوامل بیرونی دیگر مثل غذا و پوشاک و خوراک و مانند آن به این نیازهایش پاسخ میدهند. انسان نمیتواند نیاز نداشته باشد، نمیتواند اصل هستی خود را تضمین کند، و نمیتواند بقای آن را هم خود تأمین سازد، نمیتواند نیازهای خود را خودش برطرف کند، بلکه از هر جهت مقهور علل و عوامل بیرونی است، که آنها هم هر کدام محکوم علت دیگرند. هر یک از این علل و عوامل بیرون تحت نظم و نفوذ عامل دیگری اداره میشوند.
اگر انسان به خود بیاندیشد و نیاز خود را احساس کند، میبیند نیاز او بوسیله موجود بینیازی برطرف میشود، و تکیهگاه او موجود نیازمند دیگر نیست و اگر خود را محتاج به غیر خداوند پندارد گرفتار خیال کاذب شده است. امام سجاد (علیهالسلام) بیانی در صحیفه سجادیه دارد که «رأیت أن طلب المحتاج الی المحتاج سفه من رأیه و ضلة من عقله» (5) اگر محتاجی از محتاج دیگر طلب چیزی کند سفاهت و گمراهی است، زیرا موحد آن است که عاقل و خردمند باشد و حاجتش را از غنی بالذات بخواهد، نه از محتاج، و اگر انسان در آفرینش خویش بیندیشد یقیناً به توحید الله راه پیدا میکند. «وَفِی خَلْقِكُمْ وَمَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» (6) چون معرفت نفس با سیر در آیات انفسی و شناخت روح مجرد و شناخت ارادهها و اندیشهها که هر کدام میآیند و فسخ میشوند و تصمیمها که گرفته میشوند و نقض میشوند کار آسانی نیست خدا آن را به اهل یقین نسبت داد و فرمود: «لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» چون این هم راهش دشوار است، و هم نتیجهاش پربار. در آیه اول فرمود، تفکر در خلقت آسمانها و زمین برای مردم مؤمن ثمربخش است. در آیه دوم فرمود، تفکر در خویشتن خویش و در آیات انفسی برای اهل یقین سودمند است و امتیاز این دو راه به تعبیر بزرگان اهل حکمت این است که در سیر انفسی راه عین رونده است و در سیر آفاقی راه غیر از رونده است. انسانی که در خویشتنش میاندیشد و در خود حرکت میکند هم راه است و هم رونده و میبیند که یار او و محبوب او همراه اوست. لطف خدا، هم همراه انسان است و هم راه انسانی که اهل یقین و اهل سیر انفسی است. این سیر، مسیر و مسافتی دارد و همراهی، انسان در این سیر همراه با لطف حق و در جوار لطف حق است. اگر انسان در خویشتن سیر میکند حتماً همراهی دارد که او را راهنمائی مینماید، چون حرکت بدون تحریک نخواهد بود. پس همراهی دارد و راهی. همراهی که او را هدایت میکند لطف حق است، و عامل مستقیم ارشاد او همانا امداد غیبی است که او را در این راه همراهی میکند و آن لطف خاص حق است، و آشنائی با این معارف بدون یقین میسور نیست. پیمودن این راه کار آسانی نیست و نصیب هر کسی نمیباشد. عدهای در جهان بیرون میاندیشند و در آیات آفاقی فکر میکنند و در درون کمتر میاندیشند، که در نهاد چه دارند، و خویشتن آنها چیست؟
آن اندیشمندی که کوشش و تلاشش این است که مشکلات بیرون و کیفیت آفرینش آسمانها و زمین را حل کند و از امکان آسمانها به وجوب واجب پی ببرد، یا از حرکت نظام طبیعت به محرک بیحرکت پی ببرد و یا از حدوث آسمانها و زمین به مبدأ قدیم و ازلی پی ببرد پی بردنش سودمند و نافع است، اما نه آن طوری که انسان را به مرحله یقین برساند. ولی اگر کسی در خویشتنش بیندیشد که من کیم؟ از کجا آمدهام؟ کی در من اثر میگذارد؟ آنکه مرا اداره میکند کیست؟ در نهاد و اندرون من خسته دل کیست، که من خاموشم و او همواره در خروش است؟! اگر در خویشتنش بیندیشد و در آیات انفسی با حضور علم و آگاهی در لطف حق سیر کند، امداد الهی هم همسفر اوست. او سیر فی الخلق دارد اما بالحق و لطف خاص الهی همراه او است. او اهل یقین است. آنکس که در جهان بیرون میاندیشد و تلاش و کوشش میکند که عالم و آگاه شود، و درباره هستی خویش تأمل نمیکند، درون او خالی است، به تعبیر عارف نامور اسلام مولای رومی در مثنوی، کسی که در جانش چیزی ندارد مانند کسی است که کیسهای را با گرههای محکم و کور بسته است و با تلاش چنگ و دندان و ناخن او را باز میکند، اما درون آن کیسه خالی است، یعنی زحمت میکشد، رنج میبرد، گرهها را میگشاید، حلال عقود میشود، و مشکل را آسان میکند ولی درونش خالی است و چیزی ندارد. ولی اگر کسی بکوشد درونش را پربار کند یعنی درونش را چشمه کند که بجوشد، رنجش به ثمر سودمند مینشیند، لذا خداوند از این تأمل ویژه به یقین تعبیر کرده، فرمود: «وَفِی خَلْقِكُمْ وَمَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» یعنی در نهان شما و آفرینشتان و همچنین در خلقت جنبندهها نشانههای توحیدی برای اهل یقین است. انسان متدبر میفهمد که آنچه در درون او موج میزند و در خروش است چیست و کیست؟ میفهمد آنچه در بیرون به نام حیوانات درنده است مثالهایی از اوصاف درنده خویی اویند که در درون او میجنبند. یعنی سری به باغ وحش درونش میزند و آنها را مانند حیوانات درنده بیرون شناسائی میکند و کمکم آنها را میپروراند و آن اوصاف درندهخوئی را برای «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» شدن تربیت میکند و مانند کلب معلم تربیت مینماید. به عبارت دیگر نمیگذارد آنها درندهخویی را ادامه بدهند.
خلاصه باید درباره جنبندههای درون هم بیندیشد، چه اینکه درباره جنبندههای بیرون میاندیشد. لذا در مسائل ریاضی و مسائل نجومی که سطحش از قسم اول بالاتر است ولی به عمق قسم دوم نمیرسد، مسئله تعقل را مطرح کرده، فرمود: «وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آیَاتٌ لِقٌوْمٍ یَعْقِلُونَ» (7) اگر کسی در نظام ریاضی و نجومی شب و روز و هفته و ماه و سال بیندیشد و نظمی را که در هفته و ماه و فصل و سال است درست بررسی کند، میبیند که «لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِی فَلَكٍ یَسْبَحُونَ» (8) گرچه شمس بالاتر و بزرگتر از قمر است و به آن نور میبخشد، ولی حق ندارد نظم را رعایت نکند و اندک فاصلهای ایجاد کند. حق ندارد سبقت بگیرد.
نظام جهان نظام محبت است و هماهنگ است. آنها که حاملان عرشاند به فکر دیگرانند. آنها که نورهای معنوی دارند به فکر افراد ضعیفند. آنها که نورهای قومی دارند در سطح طبیعت و ماده با ضعیف همراهند، آفتاب ماه را رها نمیکند. ماهی که باید از آفتاب نور بگیرد، اینچنین نیست که آفتاب او را رها کند و از وی فاصله بگیرد و او را عقب بیندازد و به فکرش نباشد. آفتاب حق جلو رفتن و سبقت گرفتن ندارد. «لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ» نه شب میتواند پیشی بگیرد که خیلی از جاها را تاریک کند و نه آفتاب میتواند پیشی بگیرد و ماه را تنها بگذارد که تاریکی فراگیر بشود. نظام هستی آنچنان شمس و قمر را کنترل کرد، که هر کدام بکار معینی موظفند «كُلٌّ فِی فَلَكٍ یَسْبَحُونَ» این در نور ظاهری، در آفتاب ظاهری، در آسمان ظاهری. اما نور باطنی، آفتاب باطنی، آسمان باطنی فرمود: «الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ» (9) آنها که حاملان عرش الهیاند، آنها که در حرم و حریم عرش الهی بسر میبرند، آنها برای مؤمنین طلب مغفرت میکنند. «الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ» (10) حاملان عرش الهی، آنها که مسئول اجرای فرمان الهیاند، آنها که مقام شامخ فرمانروایی خدا را، که امر خدا بر او مستقر است دارند «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» (11)، آن فرشتگان ناموری که مقربند، آن فرشتگان که مأموران خاص الهیاند و به عنوان حملهی عرش نام دارند، آنها که امام سجاد (علیهالسلام) صلوات خاص برای آنها نثار میکند، آنها ضمن تسبیح و تحمید حق برای مؤمنین و برای بندگانی که توبه کردهاند طلب مغفرت میکنند. آنها هرگز مؤمنین و تائبین را رها نمیکنند. افرادی که لغزش داشتهاند و توبه کردهاند، فرشتگان و حاملان عرش برای آنها طلب آمرزش میکنند.
عرش جسم نیست، عرش تخت طبیعی و مادی نیست، عرش ماده نیست، بلکه مقام فرمانروایی خداست که خدا امرش بر او مستقر است «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» عرش علم فعلی و عرش فرمانروایی است. عرش تدبیر است، که بر فراز آن تدبیر الهی قرار گرفت و عالم را با آن خلق کرد. حاملان مقام فرمانروایی الله که فرشتگان مقربند، هم تسبیح حق و هم تحمید حق میکنند، و هم به حق مؤمنند، و هم برای مؤمنین استغفار میکنند «وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا».
هرگز صحیح نیست که انسان تنها به فکر خود باشد و خود را دریابد. اینکه گفتهاند سحرها برخیزید و حداقل چهل مؤمن را دعا کنید، برای آن است که انسان به فکر دیگری باشد. اگر شخصی در سحر به فکر دیگران بود و آمرزش آنها را از خدا مسئلت کرد، در روز یقیناً به فکر انجام کار دیگران است. او که در خلال شب زندهداریش آمرزش دیگران را از الله مسئلت میکند، در روز حل مشکلات آنها را هم از خدا میخواهد. انسان شبزندهدار راه فرشتهها را طی کرده است. او به این فکر نیست که بیارمد و آسوده باشد. او به این فکر است که فرشتهخوی باشد، او که به مقام عرش رسیده به فکر فرشیان است. اصولاً عرش مدبر فرش است. فرشتهی عرش، مدبر و به فکر انسانهای فرش است، تا آنها را نیز همانند خود عرشی کند «وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا». انسان میتواند دارای روحی بلند و قلبی گشاده گردد، چه اینکه «قلب المؤمن عرش الرحمن». اگر کسی به آن مقام قلبی یا به عرش الرحمان رسید، یقیناً به فکر دیگران خواهد بود، رسول الله (صلی الله علیه و آله) به فکر امت بود، دیگر انبیاء (علیهمالسلام) هم به فکر امت بودند و آمرزش آنها را از خدا مسئلت میکردند. «وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» و سؤال و نیایش فرشتگان حامل عرش این است «رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً» پروردگارا! رحمت و علم تو فراگیر و جهانشمول است. جهان عین رحمت و عین علم فعلی تو است. «فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا» پروردگارا! کسانی را که از گناهان توبه کردند بیامرز، آنهایی را که از لغزشها بازگشتند بیامرز «فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَكَ» آنکس که توبه کرد و راه تو را تبعیت کرد، گذشتهاش را بیامرز، و از مغفرتت برخوردارش کن، و مشمول لطف و رحمت خاصت قرار بده «وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ» آنها را از عذاب دردناک جهنم دور دار و محفوظ کن.
این خاصیت نظام آفرینش است که هر موجود برتر و بالاتر مواظب موجود نازل و پایین است. نه به آن معنا که هدف اصلی موجود برتر افاضه به مادون باشد بلکه رسیدگی به نیازهای مادون وسیله ترقی مافوق میباشد، و هدف اصیل موجود برتر همانا نیل به مقام شامختر است. در نظام طبیعت هم، آنکه از نور ظاهری برخوردار است موظف است منطقههای وسیعی را روشن کند و جلو نیفتد و دیگران را تنها نگذارد. «لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ» و هم آنان که از نور باطنی و معنوی برخوردارند مثل فرشتگان رحمت و فرشتگان علم، به فکر زیردستان و تهیدستانند. ممکن نیست خدا به یک موجودی نعمت خاص بدهد و از او مسئولیت نخواهد. اگر فرشتگان حامل عرش به فکر بندگان تائبند وظیفه ما نسبت به دیگران چیست؟ اگر نظام هستی طوری تنظیم شده است که هر بالایی برای دستگیری پائینی میکوشد ما چه وظیفهای داریم؟ پی بردن به این نظام با تعقل صحیح حل میشود «وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آیَاتٌ لِقٌوْمٍ یَعْقِلُونَ» بررسی مسائل جوی باد و باران و پیدایش و پرورش اینها، کیفیت تنظیم شب و روز و هفته و ماه و فصل و سال، شناخت مسائل نجومی و ریاضی و مانند آن در حد یک تعقل است و نصیب هر انسان متوسط نخواهد بود.
سه دسته آیات را خدا در طلیعه این سوره بیان کرد: قسم اول آیات همگانی است، که هر انسان سادهاندیش هم از مطالعه او بهرهای دارد و آن مشاهدهی اصل خلقت آسمان و زمین است. در آنجا فرمود «لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ». قسم دوم که در آنجا راه عین رونده است تحلیل معرفت نفس و شناختن آیات انفسی است، راهش دشوار و نتیجهاش پربار است، زیرا طریق معرفت نفس از معرفت بیرون دقیقتر و سودمندتر است، و بعد از برهان صدیقین به تعبیر حکمای متأله، سودمندترین برهان، برهان معرفت نفس است. درباره این قسم فرموده «لِقٌوْمٍ یَوقِنُونَ». قسم سوم راه ریاضی و نجومی و راه آشنایی با مسائل علمی است، درباره این قسم فرمود «لِقٌوْمٍ یَعْقِلُونَ» این تعبیر که در آن گاهی ایمان و گاهی یقین و گاهی تعقل نقش دارد، در بسیاری از سور قرآن مطرح است.
در سوره مبارکه رعد فرمود «تِلْكَ آیَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ» (12) آنگاه ادله توحید را اقامه میکند «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ یَجْرِی لاَِجَلٍ مُسَمّىً یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ» (13) اینجا که مسئله رفع سموات بدون ستون و مسئله عرش و تسخیر شمس و قمر و تفصیل آیات برای همگان مطرح است «لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ» تعبیر کرد، و اما آنجا که مسائل فکری و علمی مطرح است فرمود «وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ» (14) و آنجا که مسائل ریاضی و همچنین دامداری و کشاورزی و دیگر فنون که مسائل دقیق دیگری لازم دارد مطرح است «لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» تعبیر کرد که «وَفِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ» تا اینکه فرمود: «إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (15). در این سوره کریمه بین یقین و تفکر و تعقل فرق گذاشته شده. در سوره جاثیه که محل بحث است، بعد از اینکه محتوای سه دسته از آیات را تبیین کرد، فرمود «تِلْكَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْكَ» اینها آیات الهی است که ما آنها را به صورت لفظ و کتابت درآوردیم و بر تو تلاوت مینمائیم «نَتْلُوهَا عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ» (16) اینها اگر به آیات الهی ایمان نیاورند، اگر به سخنان حق معتقد نباشند، اگر با این ادله و براهین سودمند روشن نشوند، با کدام سخن روشن خواهند شد؟ با چه آیاتی یقین پیدا خواهند کرد؟ تنها چیزی که نمیگذارد انسان با مشاهده آیات آفاقی یا با سیر در آیات انفسی خود را محتاج الله ببیند، و به این اصل پی ببرد که ذات خدای متعال نظام جهان و انسان را آفریده و میپروراند، و اینکه انسان باید تنها مطیع الله باشد و بس، همانا پرستش هوی و اطاعت از هوس است، که تیرگی شعور میآورد، جلو ایمان و یقین و تعقل را میگیرد، نمیگذارد انسان درست بیندیشد و درست سیر کند و به موقع به مقصود برسد، لذا فرمود: «وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِیمٍ» (17) وای بر آن دروغپرداز معصیت کار که «یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ» (18) این آیات مستدل الهی بر او تلاوت میشود و او میشنود، اما «ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَكْبِراً» با اصراری که دارد مستکبرانه برخورد میکند، این آیات را در نظر نمیگیرد، گویا اصلاً نشنیده و گویا این مسائل برای او تبیین نشده، و گویا اینها را وحی آسمانی نمیداند. با بیاعتنایی و استکبار با آنها برخورد میکند که «كَأَن لَمْ یَسْمَعْهَا» (19) گویا اصلاً نشنیده. فرمود «فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» (20) اینها را به عذاب دردناک بشارت بده، که آن تبشیر بنوبه خود یک نوع شکنجه روحی است. اگر کسی دانش آموز مردود شده را تبریک بگوید یک نوع عذاب روانی خواهد بود. اینها را به عذاب جهنم بشارت بده. این تعبیر بشارت دادن به عذاب از لحاظ صنعت ادبی، یک نوع تعذیب روحی است، و بدترین عذابی است که خدا مستکبر را به آن عذاب گرفتار میکند، و غیر از عذاب جسمی و غیر از شعلههای بدنی است که جسم و پوست را میسوزاند «كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا» (21). آتش دیگری است که روح را افسرده میکند و میسوزاند و ذلت و خواری را بر او مسلط خواهد کرد. لذا در همین سوره، وقتی عذاب مستکبران را مطرح میکند، میفرماید، اینها به عذاب رسوایی و خواری محکوم میشوند. بدترین عذابی که انسان مستکبر میکشد همان عذاب روحی و خفت و خواری است، لذا به دنبالش فرمود «وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئاً اتَّخَذَهَا هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» (22) انسان مستکبر وقتی آیات الهی را میشنود با استهزا برخورد میکند. آنها که در برابر آیات الهی با استهزا و با استکبار برخورد میکنند خدا درباره آنها فرمود، ما اینها را ذلیل خواهیم کرد، همانا آنها به عذاب ذلت و خواری به کیفر استکبارشان، مبتلا میشوند «أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ». عذاب اهانتآمیز انسان مستکبر مایه ذلت و خزی اوست. انسان مستکبر هم اکنون ذلیل است، در حالیکه به ذلت خود آگاهی ندارد، درست مثل انسان ظالم و متجاوز که هم اکنون حیوان درنده است ولی نمیداند. وقتی که درنده خوییش در جهان دیگر ظهور کند، و به صورت یک حیوان درنده محشور شود آنگاه برای همگان روشن میشود. تکبر انسان مستکبر در حقیقت ذلت است، در حالیکه او نمیداند که خوار و ذلیل است. در پیشگاه حقیقت عالم، انسان مستکبر به صورت ذلیل محشور میشود. آن کبریای باطلش که در حقیقت ذلت و خواری است در قیامت به صورت ذلت و خواری ظهور میکند. منطق قرآن این است که مستکبر به عذاب مهین و عذاب ذلت معذب میشود. نه تنها عذاب جهنم که جسم او را میسوزاند، بلکه عذاب ذلت و خواری که در حقیقت ظهور همان استکبار است به او داده میشود، که روح وی را متألم میکند. «أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ». مستکبر باید بداند که واقعاً ذلیل است، استکبار، کبریائی کاذب است. کبریایی کاذب، ذلت صادق است و انسان مستکبر که دین خدا را استهزا میکند کبیر باطل است و ذلیل صادق. انسانی که مستکبرانه با دین الهی برخورد میکند. او عزت و بزرگیش، عزت بزرگی کاذب است. قهراً ذلت و کوچکیش ذلت و کوچکی صادق. اگر بزرگیش کاذب است حتماً مقابل او صادق است. ممکن نیست، بزرگیش بیجا باشد و این بزرگی بیجا و کاذب یک کوچکی بجا و صادق نداشته باشد. ممکن نیست استکبارش بیجا باشد و ذلت بجا نداشته باشد. اگر تکبرش بیجا است، پس تذللش بجا است. اگر بالا رفتنش بیجا است، پائین آمدنش بجاست. بیانی را ثقةالاسلام کلینی - رضوان الله علیه - در کتاب قیم کافی از امام کاظم (علیهالسلام) نقل کرده فرمود: «اتق المر تقی السهل اذا کان منحدره و عراً» (23) آن بالا رفتنی که رفتنش آسان است ولی پائین آمدنش دشوار است نروید. آن دنیاطلبی و فخرفروشی بیجایی که ارتکاب آن آسان است ولی پایانش با سر سقوط کردن است نروید. آن بالا رفتن بیجائی که رفتنش آسان است و لذت کاذب دارد و پائین آمدنش دشوار و همراه با ذلت صادق است نروید.
استکبار در برابر آیات حق از هر انسانی ساخته است، کدام انسان است که نمیتواند لب به استهزا بگشاید و در برابر دین مستکبرانه برخورد نکند؟ اینکار از هر کسی ساخته است. زیرا با طبیعت مادی انسان سازگار است و شیطان هم مدد میکند. کار آسانی است اما تحمل آن ذلت سنگین توانفرسا و دشوار است. امیدواریم خدای متعال به حق انبیاء و اولیاء (علیهمالسلام) پایان امور همه ما را به خیر ختم کند، ما را در برابر حق متواضع کند تا در قیامت سرافراز باشیم. الهی کفی بی عزاً أن اکون لک عبداً و کفی بی فخراً ان تکون لی رباً، أنت کما احب فاجعلنی کما تحب (24). غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی جاثیه، آیهی 28.
2. سورهی انبیا، آیهی 103.
3. سورهی جاثیه، آیهی 3.
4. سورهی جاثیه، آیهی 4.
5. صحیفهی سجادیه، دعای 28.
6. سورهی جاثیه، آیهی 4.
7. سورهی جاثیه، آیهی 5.
8. سورهی یس، آیهی 40.
9 و 10. سورهی مؤمن، آیهی 7.
11. سورهی طه، آیهی 5.
12. سورهی رعد، آیهی 1.
13. سورهی رعد، آیهی 2.
14. سورهی رعد، آیهی 3.
15. سورهی رعد، آیهی 4.
16. سورهی جاثیه، آیهی 6.
17. سورهی جاثیه، آیات 7 و 8.
18. سورهی جاثیه، آیات 7 و 8.
19. سورهی جاثیه، آیات 7 و 8.
20. سورهی جاثیه، آیات 7 و 8.
21. سورهی نساء، آیهی 56.
22. سورهی جاثیه، آیهی 9.
23. الکافی، باب اتباع الهوی حدیث 4.
24. از مناجاتهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، مفاتیح الجنان بعد از مناجاتهای خمسه عشر.
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.