مولانا کیست و آنچه درباره زندگی و آثار این شاعر باید دانست
سرزمین ایران از دیرباز مهد اندیشههای عرفانی و تأملات شرقی بوده است. بدین ترتیب در طول قرنها نامهای بیشماری در عرصه عرفان و تصوف به یاد مانده است.یکی از این بزرگان جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا است. مولانا به خاطر اشعار و حماسه تعلیمیاش که به طور گسترده بر اندیشه و ادبیات عرفانی در سراسر جهان اسلام تأثیر گذاشته است، شهرت جهانی پیدا کرد.
در ادامه شما را با زندگی نامه مولانا، این شاعر بزرگ ایرانی بیشتر آشنا خواهیم کرد.
بیوگرافی مولانا
مشهورترین شاعر عارف صوفی در زبان فارسی، جلال الدین رومی، معروف به جلال الدین محمد بلخی که به زبان ساده مولانا یا مولوی نامیده میشود،در سال ۶۰۴ هجری قمری، ۵۸۶ هجری شمسی و ۱۲۰۷ میلادی در بلخ افغانستان در حاشیه شرقی امپراتوری ایران، دیده به جهان گشود. جلال الدین محمد رومی، که در دنیای غرب به عنوان مولانا شناخته میشود، عارف صوفی قرن سیزدهم و شاعر بزرگ پارسی زبان بود که آثارش بسیار فراتر از شاعران دیگر است.
او که در افغانستان امروزی به دنیا آمد، بیشتر سالهای بزرگسالی خود را در ترکیه امروزی گذراند. او در مدرسه پدرش تحصیل کرد، قبل از منصوب شدن به عنوان مولوی در سن ۲۵ سالگی، دانش کاملی در متون مقدس اسلامی به دست آورد و به سرعت پیروان زیادی در قونیه پیدا کرد.
امّا با آشنایی با مرشد خود شمس تبریزی، همه اینها را رها کرد و پس از ناپدید شدن ناگهانی او، غم و اندوه خود را با اشعار و سرودن ابیات عرفانی که جذابیتی جهانی داشت، بیان کرد.
این اشعار که به زبان فارسی سروده شده است، او را نه تنها به عنوان یکی از مشهورترین شاعران عصر خود، بلکه عصر مدرن نیز بدیل کرده است. او همچنین نامههای متعددی نوشته بود که ۱۴۷ مورد از آنها حفظ شده است و اطلاعات مفیدی از آنها در مورد زندگی و شخصیت او به دست آمده است.
دوران کودکی مولانا
جلال الدین محمد بلخی، در بلخ به دنیا آمد. این شهر در حال حاضر در افغانستان واقع شده است و در آن زمان یکی از شهرهای اصلی امپراتوری خوارزمیان بوده است. بر اساس برخی منابع دیگر، وخش واقع در تاجیکستان کنونی محل تولد واقعی او بوده است.گفته میشود پدرش بهاءالدین ولد ملقب به بهاء ولد و بهاءالدین، نهمین نواده خلیفه اول ابوبکر و مادرش، مؤمنه خاتون، دختر رکن الدین امیر بلخ بودند. مؤمنه خاتون احتمالاً همسر سوم او بوده است.
بهاءالدین که در خانوادهای از مبلغان اسلامی مکتب ماتریدی به دنیا آمد، متکلم، حقوقدان، معلم و نویسنده معتبر و متخصص فقه شد. مولانا یک برادر بزرگتر به نام علاءالدین محمد داشت. از دیگر همسران پدرش یک خواهر ناتنی به نام فاطمه و یک برادر ناتنی به نام حسین داشت که همگی از او بزرگتر بودند.
در زندگی نامه مولانا آمده است که در سال ۱۲۱۲ میلادی بهاءالدین به دلیل اختلاف با حاکم و یا به دلیل حمله مغول، بلخ را به همراه خانواده ترک کرد و ابتدا به نیشابور، شهری در خراسان ایران نقل مکان کرد.
در آنجا گمان میرود که او فاطمه و حسین را نزد مادرش رها کرده و با سایر اعضای خانواده خود به سوی بغداد حرکت کرده است.
نوجوانی مولانا
بهاءالدین از بغداد به همراه همسر و دو پسرش قبل از ادای حج در مکه به حجاز رفت. پس از آن، آنها از طریق دمشق، مالاتیا، ارزنجان، سیواس، قیصری و نیغده سفر کردند و سرانجام در شهر قرامان، شهری در ترکیه کنونی، که در آن زمان به نام رومی شناخته میشد، ساکن شدند و هفت سال در آنجا زندگی کردند.در سال ۱۲۲۸ احتمالاً به دعوت حاکم وقت به قونیه، پایتخت سلطنت سلجوقیان نقل مکان کردند. در آنجا بهاءالدین ولد رئیس مدرسهای شد و تا زمان مرگش در سال ۱۲۳۱ میلادی در این سمت خدمت کرد. پسرش جلال الدین محمد بلخی نیز از شاگردان وی بود.
مولانا پس از مرگ پدرش در همان مدرسه منصب مولوی را بر عهده گرفت. همزمان آموزشهای خود را زیر نظر سید برهان الدین محقق ترمذی، از شاگردان پدرش که احتمالاً یک سال بعد از ایران به قونیه رسید، ادامه داد.
در زمان برهان الدین، مولانا در شریعت و طریقت عمیقتر شد و با نظریات عرفانی که در ایران توسعه یافت نیز آشنا شد. از این رو، مولانا تا نه سال بعد، تحت نظر برهان الدین به تصوف پرداخت که به رشد معنوی او کمک شایانی کرد.
جوانی مولانا
در حدود سالهای ۱۲۴۰ یا ۱۲۴۱ میلادی، برهان الدین قونیه را ترک کرد یا از دنیا رفت. تنها پس از آن بود که مولانا زندگی عمومی خود را آغاز کرد و به عنوان فقیه شروع به فعالیت کرد.در مساجد خطبه میخواند و همزمان به تدریس در مدرسه ادامه میداد. مولانا به سرعت به عنوان یک فقیه و عالم شناخته شد و خود را درگیر زندگی افراد جامعه و حل اختلافات و تسهیل امور آنها کرد.
در میان پیروان او مسلمانان، صوفیان، مسیحیان و یهودیان، حاکمان محلی سنی سلجوقی نیز بودند.
ازدواج مولانا
مولانا در سال ۱۲۲۵ میلادی، در حالی که خانواده در قرامان زندگی میکردند با گوهر خاتون ازدواج کرد. آنها دو پسر به نام سلطان ولد و علاءالدین چلبی داشتند. پس از مرگ گوهر خاتون با زنی بیوه ازدواج کرد و صاحب یک پسر به نام امیرعلیم چلبی و یک دختر به نام ملک خاتون شد.طبق گفتهها، او همچنین یک دختر ناتنی به نام کیمیا از ازدواج قبلی زن بیوه خود داشت.
دیدار مولانا با شمس تبریزی
وقتی مجلس مولانا برگزار میشد، جمعیت آنقدر زیاد بود که کوچه پس کوچههای اطراف مملو از عاشقان او بود. اما لحظه تعیینکننده زندگی مولانا در سال ۱۲۴۴ میلادی، زمانی رخ داد که در کوچههای قونیه با درویش سرگردان شمس الدین تبریزی که احتمالاً برای اولین بار در سوریه با او روبرو شده بود، ملاقات کرد.شمس درویش صوفی دوره گردی بود که با همه اطرافیان مولانا متفاوت بود. او تمام درک مولانا از حقیقت را مختل کرد. از دیدگاه شمس، وجود همه مخلوقات با عشق هدایت میشوند، این عشق است که هر چیزی را در هستی هدایت میکند. عشق پایه و اساس جهان و خلقت است. خدا عاشق بود، پس جهان را آفرید.
شمس اما دگماتیسم دینی را در مولانا میشکند و او را با دنیایی متفاوت از شناخت آشنا میکند. تأثیر شمس در زندگی مولانا به حدی است که از عالمی متعصب و دینی به عاشقی دلشکسته تبدیل شد. شمس را نمیتوان با هیچ یک از اخوتهای عرفانی سنتی پیوند داد. اما شخصیت عظیم او اسرار عظمت و جمال الهی را برای جلال الدین آشکار کرد.
مولانا دورههای وعظ را رها کرد و شعر پرشور عرفانی در ذهنش شکوفا شد، سماع را دیدند که در کوچهها دیوانهوار میرقصید و آواز میخواند. هیچ کسی نمیدانست که شمس تبریزی به مولانا چه آموخته است که او را تغییر داده است،
امّا واضح است که پیروان مولانا به اشتباه شمس را عالمی جاهل میپنداشتند، هر چند نوشتههای او بهترین گواه بر دانش گسترده او در دوران معاصر است.
این دو عارف ماهها از نزدیک با هم زندگی کردند و مولانا شاگردان و خانواده خود را رها کرد به طوری که پیروانش تصمیم به بدرفتاری نسبت به شمس کردند که باعث شد در ۱۲۴۶ میلادی او را مجبور به مهاجرت به شام کنند. ولد پسر مولانا، سرانجام مأموریت یافت شمس را از سوریه بازگرداند.
خانواده اما نتوانستند رابطه نزدیک مولانا با معشوق را تحمل کنند و شبی در سال ۱۲۴۷ میلادی شمس برای همیشه ناپدید شد و احتمالاً به قتل رسید.
مرگ مولانا
مولانا پس از اتمام مثنوی معنوی مدت کوتاهی زندگی کرد. در سال ۱۲۷۳ میلادی بیمار شد؛ مرگ خود را پیشبینی کرد و غزل معروفی را سرود که با این بیت آغاز میشود:چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم / رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم
سرانجام در ۱۷ دسامبر ۱۲۷۳ در قونیه چشم از جهان فروبست. او در آن زمان ۶۶ سال داشت. به گفته یکی از شاگردان مولوی، در مراسم تشییع وی، جمعیت زیادی از ادیان و ملیتهای مختلف حضور داشتند.
پیکر او در کنار پدرش به خاک سپرده شد و ملکه سلجوقی، ترکان خاتون، حمایت مالی برای ساخت مقبره باشکوهی برای مولانا را اعلام کرد. بعدها مقبرهای باشکوه متشکل از مسجد، مدرسه و محل زندگی دراویش در اطراف آن ساخته شد.
بر روی این مقبره نوشته شده است: «وقتی مردیم، قبر ما را در زمین جستجو نکنید، بلکه آن را در قلبهای مردم بیابید. » این مکان که در حال حاضر به عنوان موزه مولانا شناخته میشود، امروزه نیز مقصدی برای زیارت گردشگران است.
فرقه صوفی مولوی که بلافاصله پس از مرگ او توسط پیروان او تأسیس شد، میراث او را تا به امروز حفظ کرده است.
آثار مولانا
- مثنوی معنوی، منظومهای است مبسوط مشتمل بر شش کتاب شعر که مجموعاً حدود ۲۵۰۰۰ بیت را شامل میشود. این کتاب که به عنوان بزرگترین شعر عرفانی در ادبیات جهان نیز شناخته میشود، نحوه رسیدن به خدا را از طریق عشق میآموزد.
- مثنوی که تمام جنبههای مختلف تصوف را در قرن سیزدهم نشان میدهد، اثر منعکسکننده تجربه عشق الهی است. مثنوی از ابتدای نگارش در مجالس رقص و سماع خوانده میشد و حتی در زمان حیات مولانا کلاسی به نام مثنوی خوانان پدید آمد که مثنوی را با صدای دلنشین میسرودند.
- غزلیات: از آثار مولانا میتوان به دیوان شمس اشاره کرد. دیوان شمس تبریزی یکی دیگر از آثار مهم اوست که مشتمل بر ابیات و غزلیات متعدد است. این آثار که پس از ناپدید شدن شمس تبریزی نگاشته شده، حاوی ابیات فراوانی است که در ستایش دوست و مرشد او، مرثیه سرایی از ناپدید شدن او و همزمان به بررسی مضامین عمیق فلسفی، به ویژه عشق و اشتیاق، پرداخته است.
- این کتاب را معمولاً دیوان شمس مینامند، زیرا مولانا در پایان بیشتر اشعار به جای نام خود تخلص شمس را درج کرده است. اشعار مولانا در دیوان شمس حدود ۲۵۰۰ قصیده است.
- رباعیات: معانی و مضامین عمیق عرفانی و معنوی در مجموعه رباعیات مولانا یافت میشود که پیوند عمیقی با ایدئولوژی و اندیشههای مولانا دارد. رباعیات بر ۱۶۵۹ رباعی دلالت دارد. این مجموعه به اندازه دو اثر دیگر مولانا غزلیات و مثنوی محبوبیت ندارد.
- فیه ما فیه: آثار متعددی به نثر نیز به مولانا نسبت داده شده است که مهمترین آنها فیه ما فیه است. این کتاب که در اواخر عمر او گردآوری شده، مجموعه کوچکی از گفتارهای اوست که مفهوم تصوف را به زبان ساده بیان میکند و اکنون مقدمهای بر مثنوی مثنوی محسوب میشود.
جلالالدین محمد، آفرینندهی مثنوی معنوی، انسان زمینی است که آسمانی میاندیشید و آسمانی زندگی میکرد. مولانا انسانی است که از اسرار هستی و حقیقت ماوراء این جهان، آگاهی یافته بود.
او معتقد بود که خداوندگار هستی را اسراری بود، که تا پیش از خلقت انسان، هیچ یک از آفریدگان و حتی فرشتگان مقرب به درک آن قادر نبودند، و نقطهی اوج آفرینش باید در وجودی متجلی میشد که به درک این اسرار قادر باشد. این اسرار، به نص صریح قرآن، امانت پروردگار بود که میبایست به چنین موجودی سپرده شود.
از منظر مولانا، انسان، این آفریدهی استثنایی و برترین، ترکیبی از روح پروردگار با عنصر مادی این جهان است؛ آمیزهای از نیکی و بدیع که به صورت روح کمال طلب و نفس دنیاپرست، همواره در ستیزند. در بسیاری از انسانها، نفس دنیاطلب بر روح کمالطلب غلبه مییابد و آنها را از درک حقیقت هستی باز میدارد.
ایدئولوژی مولانا
مولانا که به مکتب حقوق اسلامی حنفی تعلق داشت، مسلمان سنی بود، اما از نوع ارتدکس نبود. از آنجایی که ایدئولوژی او همواره بر مدارا و صلح بیحد و حصر تأکید داشت، در میان اشعار او شعرهای فراوانی وجود دارد که نشان از احترام کامل او به مقدسین شیعه از جمله امام علی (ع) دارد.
مولانا به یک نگاه یکسان به مسلمان، یهودی و مسیحی مینگریست و تعالیم او برای همه فرقهها و عقاید جذاب بوده است.
استفاده مولانا از زبان فارسی در شعر خود، علاوه بر مقداری ترکی، باعث شده است که او در ادبیات ترکی و ادبیات فارسی ادعاهای مختلفی داشته باشد که بازتابی از قدرت نفوذ او در ایران و ترکیه است. تأثیر نوشتههای او در شبه قاره هند نیز قابل توجه است.
در پایان قرن بیستم، محبوبیت او به یک پدیده جهانی تبدیل شد و دانشمندان غربی از مولانا به عنوان بزرگترین شاعر عرفانی تمام دوران یاد کردند. شهرت اشعار او به دلیل مضامین قلبی عرفان معشوق در غرب گسترش یافته است.
آلن ویلیامز نوشت: « مولوی هم شاعر است و هم عارف، اما او ابتدا معلم است و سعی میکند آنچه را که میداند به مخاطبانش منتقل کند. مانند همه معلمان خوب، او اعتماد دارد که در نهایت، زمانی که ابزار برای ادامه دادن به او ناکام بماند و صدایش خاموش شود، دانشآموزانش یاد گرفتهاند که خودشان بفهمند. »
او قبل از اقامت در قونیه، در ترکیه کنونی و سپس آناتولی مرکزی، که قبلاً بخشی از امپراتوری روم شرقی بود، بیشتر عمر خود را در سفرهای گسترده به سراسر خاورمیانه گذراند.
در مقابل این اکثریت دنیا دوست، کسانی هم هستند که در راه حق گام برمیدارند و میدانند که روح آنها قطرهای از دریای روح مطلق است و سرانجام باید از این هستی کوچ کنند و به دریای خود بپیوندند.
ما ز بالاییم و بالا میرویم *** ما ز دریاییم و دریا میرویم
قُل تعالوا آیتی است از جذب حق *** ما به جذبهی حق تعالی میرویم
مولانا میگوید: این انسانها، مردان حقاند که میکوشند تا جلوههای روحانی را بر جلوههای اهریمنی نفسانی چیره سازند و آن چه مولانا از خود و از همهی انسانهای آگاه انتظار دارد، همین کوشش و سیر و سلوک برای چیرگی روح بر نفس است.
او میگوید: در این نبرد، تنها سلاحی که میتواند روح را بر خواهشهای نفسانی چیره سازد، معرفت و عشق است؛ جاذبهای که انسان عاشق را به سوی هستی مطلق میکشاند. به نظر مولانا، عشق موهبتی طرفینی است و تنها از جانب انسان به پروردگار نیست، بلکه خداوند نیز بندگان عاشق را دوست میدارد.
مولانا ۸۰۰ سال جلوتر از زمان خود
در سالهای اخیر میلیونها نسخه از اشعار مولانا، به فروش رسیده است و او را به محبوبترین شاعر در تمام دنیا تبدیل کرده است. او شاعر شادی و عشق است. مولانا شعر، موسیقی و رقص را در مراسم مذهبی گنجاند.
او در حین تعمق و هنگام سرودن شعر، میچرخید که این رقص پس از مرگ او به رقص سماع تبدیل شد. مولانا در میان شاعران فارسی استاد صوفی بود. این ترکیب غنای عرفانی و اقتباسهای جسورانه از قالبهای شعری، کلید محبوبیت او در امروز است.
تا زمانی که ترجمههای جدید اشعار او چاپ میشوند و آثار او همچنان طرفدار دارد، تأثیر مولانا ادامه خواهد یافت. سخنان الهام بخش او به ما یادآوری میکند که چگونه شعر میتواند بخشی پایدار از زندگی روزمره باشد.
داستانهای مولانا میتواند ذهن شما را منفجر کند، قلب شما را آب کند و شما را در حیرت وادارد. ادبیات واقعی در واقع همان ادبیاتی است که حتی پس از گذشت زمان میتواند قابل درک و جذاب باشد.
داستانهای مولانا دقیقاً همین است. کیفیت همیشگی و فضای جذاب آنها بر روح و روان شما تأثیر میگذارد.
به نظر مولانا این جذبهی الهی در همهی هستی و کائنات جاری است:
اگر این آسمان عاشق نبودی *** نبودی سینهی او را صفایی
وگر خورشید هم عاشق نبودی *** نبودی در جمال او ضیایی
زمین و کوه اگر نه عاشقندی *** نرُستی از دل هر دو گیایی
اگر دریا ز عشق آگه نبودی *** قراری داشتی آخر به جایی
او معتقد است قطع امید از جهانیان و ترک دلبستگیهای مادی، نفس را خلع سلاح میکند و به پیروزی روح بر نفس میدان میدهد. این ترک علاقه بدان معنا نیست که هرچه داریم دور بریزیم.
فقرگرایی مولانا از نوع فقری است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدان فخر میکند، یعنی برای به دست آوردن دنیا دروغ نگوییم، فریب ندهیم، کینهتوزی نکنیم و با خودخواهی خود دیگران را نابود نکنیم، و الا مال و ثروت اگر ما را از خدا غافل نکند، مانند «آب در زیر کشتی است» که کشتی را به حرکت توانا میکند و به مقصد میرساند.
به نظر مولانا، همه چیز جلوهای از وجود حق است، پس اصل هر ندایی، از جانب حق است که تنها جان پیوسته به حق، آن را میشنود.
او میگوید: این سروش آسمانی از طریق لب و دهان و گوش ظاهری به ما نمیرسد. گوش دل باید باز باشد. بنابراین سخن بر سر رابطه کل آفرینش و همه آفریدگان با حق است که هر یک به نسبت شایستگی و درجه کمال خود و از طریقی مناسب با خلقت خود میتواند امر پروردگار را بشنود.
البته این رابطه، مستقیم و بیواسطه است. که از روز «الست» برقرار شده است: (أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى)؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، هستی (آیه 172 سوره اعراف).
این نکتهها، و صدها نکتهی ظریف دیگر، نکاتی است که منشور جهانبینی مولانا در مثنوی را تشکیل میدهد. مولانا در مثنوی معنوی درصدد آموزههای علوم ظاهری کلاسیک و مدرسهای نیست، بلکه او درصدد ارائهی علوم باطنی که جان همهی علوم محسوب میشود، میباشد.
دعوت مولانا برای باریابی به محضر حضرت حق است که:
هر نفس آواز عشق میرسد از چپّ و راست *** ما به فلک میرویم، عزم تماشا که راست؟
سروش آسمانی
مولانا غیر از نغمههای حسی و موسیقی ظاهری که نشاطآور است، به آواز دیگری اشاره میکند که زندگی معنوی و روحانی میبخشد. این آواز و سروش آسمانی از درون انبیا و اولیا بر میخیزد و کسانی که طالب معرفت حق باشند، به گوش دل میشنوند حیاتی دوباره میگیرند که بهای آن را نمیتوان تعیین کرد.گوش حس و گوش ظاهری قادر به شنیدن این سروش الهی نیست، زیرا ملاحظهی منافع باعث میشود که حواس ظاهری را در راه آن منافع به کار گیریم و حس شنوایی به همین دلیل آلوده به ناحق و ستم است و نمیتواند نغمه انبیا را بشنود. پس از آن، مولانا از نغمههای درون اولیا سخن میگوید که در حقیقت همان رابطه معنوی اولیای خدا با دیگر بندگان اوست.
گر بگویم شمهای زآن نغمهها *** جانها سر بر زنند از دخمهها
گوش را نزدیک کن، کان دور نیست *** لیک نقل آن به تو، دستور نیست
هین که اسرافیل وقتند اولیا *** مرده را ز ایشان حیات است و نما
جان هر یک مردهای از گور تن *** بر جهد ز آوازشان اندر کفن
گوید: این آواز، ز آوازها جداست *** زنده کردن کار آواز خداست
ما بمردیم و به کلی کاستیم *** بانگ حق آمد، همه بر خاستیم
نغمه درونی و معنوی اولیای حق، به مریدان و افراد ناآگاه میگوید: از درون لای نفی و از زندگی مادی و پایبند شهوت به در آیید تا جان شما به حق بپیوندد و مانند درختی برویید و بارور شوید.
مولانا میگوید: اگر مختصری از نغمههای اندرون اولیا را بگویم؛ جانها از گور تن بیرون میزنند و مشتاق شنیدن آن میشوند: به عبارت دیگر، زندگی تن و علایق مادی را رها میکنند.
اگر میخواهی آن نغمهها را بشنوی دستور نیست که من بگویم، تو گوش را نزدیک کن و با آمادگی، ادراک آن را به دست آور. به راستی کسانی که روحشان از پرتو معرفت حق روشن نیست مانند مردگانند و اولیا مانند اسرافیل، چنین مردگانی را زنده میکنند. این آواز همان نغمههای درون اولیاست.
مولانا به دنبال گفتوگو از نغمههای انبیا و اولیا، سخن را درباره آواز حق ادامه میدهد: بانگ حق چه با واسطه الفاظ و چه بیواسطه آن (به طریق الهام) در درون مرد حق، فیضان و زایش معنوی پدید میآورد؛ چنان که روح الله را از گریبان مریم در درون او پدید آورد.
مولانا به اهل دنیا که در زیر پوست هستی و در میان ظواهر مادی ماندهاند هشدار میدهد که از این عدم با شنیدن آواز حق بیرون آیید.
سپس با استفاده از حدیث نبوی میگوید: این نغمهی الهی است که شما را فرا میخواند و میگوید: عبادت و انجام مستحبات، بنده را چنان به من نزدیک میسازد که دوستش میدارم و من گوش و چشم او میشوم و به من میشنود و به من میبیند: «بی یسمع و بی یبصر».
مولانا به چنین انسانیهایی که بندهی خاص حقاند از زبان حق چنین میگوید: تو راز خدایی نه صاحب راز: «من کان لله کان الله له»؛ یعنی هر که خدا را باشد خدا هم او راست.
گفت پیغمبر که نفحتهای حق *** اندر این ایام میآرد سبق
گوش هُش دارید این اوقات را *** در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد، مر شما را دید و رفت *** هر که را میخواست، جان بخشید و رفت
نفحه دیگر رسید، آگاه باش *** تا از این هم وا نمای، خواجه تاش
جان آتش یافت زو آتش کشی *** جان مرده یافت در خود جنبشی
«انّ لربّکم فی ایام دهرکم نفحات، الا فترضوا لها»؛ راستی پروردگار شما را در زمانه شما نسیم و جلوههایی است به هوش باشید و به سوی این تجلیهای حق بروید» معنای ابیات این است: «نفحه حق به هر که خواستار و جوینده بود، زندگی معنوی و روحانی بخشید. نفحههای حق پاسخگوی همهی نیازها و آرزوهاست.
مثنوی از نگاه آفریدگار مثنوی
گر شدی عطشان بحر معنوی *** فرجهای کن در جزیرهی مثنوی
فرجه کن چندان که اندر هر نفس *** مثنوی را معنوی بینی و بس
باد که را ز آب جو چون وا کند *** آب یکرنگی خود پیدا کند
شاخهای تازهی مرجان ببین *** میوههای رسته ز آب جان ببین
چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود *** آن همه بگذارد و دریا شود
حرفگو و حرفنوش و حرفها *** هر سه جان گردند اندر انتها
نان دهنده و نان ستان و نان پاک *** ساده گردند از صور گردند خاک
لیک معنیشان بود در سه مقام *** در مراتب هم ممیز هم مدام
خاک شد صورت ولی معنا شد *** هرکه گوید شد تو گویش نه نشد
در جهان روح هر سه منتظر *** گه ز صورت هارب و گه مستقر
هرگاه تشنه دریای معارف معنوی شدی در جزیره مثنوی به گشت و گذار بپرداز. چنان به گشت و گذار بپرداز که در هر لحظه مثنوی را دریای معنوی بینی و لاغیر. نیکلسن میگوید: به مغز کلمات و الفاظ و تعبیرات مثنوی راه پیدا کن و به معانی باطنی آن دستیاب.
مولوی صورت ظاهری شعر خود را به جزیرهای تشبیه میکند که در میانه بحر حقیقت که هرجا مجرای ادارک معنوی ببیند در آن جاری شود. اگر ذوق و وجدان دست گشاید و کاه الفاظ را کنار زند، آب اسرار مکشوف شود.
تو شاخههایتر و تازهی مرجان را تماشا کن، میوههایی را ببین که از آب جان روییده است. وقتی که مثنوی معنوی از حرف و صدا و نفس منزه شود، همهی آنها را کنار میگذارد و به دریای معانی و معرفت مبدل میشود.
در آن صورت، گوینده و شنونده و سخن، هر سه در نهایت به جان، مبدل شوند. لکن معنا و حقیقت آن سه (نان دهنده، نان گیرنده و نان) در سه مرتبه، به طور مشخص و متمایز برای همیشه باقی میماند.
صورت، نابود میشود، اما معنا میماند. هر سه در جهان روحِ منتظر، گاه از هیئت ظاهر میگریزند و گاه در هیئت ظاهر قرار میگیرند.
رقص سماع
رقص صوفیانه که به آن سماع نیز گفته میشود، به قرن سیزدهم باز میگردد که از عارف افسانهای عالم معنوی مولانا جلال الدین رومی الهام گرفته شده است. مولانا اولین کسی بود که پس از رحلت مرشد روحانی خود این رقص را در کوچههای باریک قونیه به عنوان ابراز درد و اندوه اجرا کرد.
از آن زمان تاکنون این رقص بیانگر ارتباط معنوی با خلقت الهی شده است.
رقص سماع متعادل از فرهنگ و هنر است. سماع تا حد زیادی به ارتباط غیر دنیایی فرد با خالق نسبت داده میشود. اگرچه این آیینی است که برای رسیدن به نهایت خلسه عرفان در آموزههای اسلامی انجام میشود، اما ربطی به دین ندارد، بنابراین نمیتوان آن را به دین خاصی نسبت داد.
این کار صرفاً تمرینی است برای غرق در دنیای عرفان. سماع نیز نوعی مراقبه در نظر گرفته میشود. جایی که فرد کاملاً از محیط دنیوی غافل میشود و کاملاً در دنیای معنوی حل میشود.
این رقص به عنوان حد نهایی کمال ایمان به خلقت الهی، انفصال امیال دنیوی و ترک نفس تلقی میشود.
مثنوی و فقر و فنای عارفانه
هر دکانی راست سودایی دگر *** مثنوی دکان فقراستای پسر
در دکان کفشگر چرم است خوب *** قالب کفش است اگر بینی توچوب
پیش بزازان قز و ادکن بود *** بهر گز باشد اگر آهن بود
مثنوی ما دکان وحدت است *** غیر واحد هرچه بینی آن بت است
بعد ازین حرفی است پیچاپیچ و دور *** با سلیمان باش و دیوان را مشور
متاع و سرمایه اصلی مثنوی، سخن از راه حق و سیر در معانی الهی و غیبی است و الفاظ و عبارات، ابزار کار این دکان است؛ مثل چوبی که به عنوان قالب کفش به کار میرود و متاع کفّاش، آن چوب نیست.
در بزازی هم آهن اگر باشد، برای گز کردن است، و بزاز آهن نمیفرشد. مثنوی همچنین دکان وحدت و همان دکان فقراست، که اهل توحید و معرفت حق، مشتریان آنند. هرچه به جز وجود واحد در آن بینی بدان که آن چیز بت است.
این بحث دامنه درازی دارد، تو هم بهتر است که به مرد حق گوش بسپاری و با گمراهان کاری نداشته باشی. مثنوی نفخه الهی است و نفخه الهی حیات بخش است.
مثنوی زاییده الهامات ربّانی
ای تقاضاگر درون هم چون جنین *** چون تقاضا میکنی اتمام این
سهل گردان ره نما توفیق ده *** یا تقاضا را بهل بر ما منه
چون ز مفلس زر تقاضا میکنی *** زر ببخشش در سرای شاه غنی
بی تو نظم و قافیه شام و سحر *** زهره کی دارد که آید در نظر
نظم و تجنیس و قوافیای علیم *** بندهی امر توند از ترس و بیم
مولانا مثنوی را زادهی تعقلات انسانی نمیداند، بلکه زاییدهی الهامات الهی میشمرد و از حضرت حق تقاضا میکند و میگوید: ای تقاضاکنندهای که معانی را در درونم همانند جنین نهادهای، ظهور و زایش آن را نیز میسر نما و راه اتمام این مثنوی را آسان فرما، به من راه نشان ده و توفیق تکمیل آن را عطا کن.
اگر قرار است که توفیق اکمال مثنوی برایم فراهم نیاید، پس اخگر ذوق و شوق درونی مرا نسبت بدان مهم، فسرده و خموش فرما که شوق بیتوفیق، موجب رنج و وبال میشود.
مولانا خود را مخاطب قرار میدهد و میگوید: ای حرکت معنوی درون من، من خود مفلسم و هرچه بگویم باید از الهام و عنایت حق در من پدید آید.
چون کتاب الله بیامد هم بر آن *** این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانهی نژند *** نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
گفت اگر آسان نماید این به تو *** این چنین آسان یکی سوره بگو
جنتان و انستان و اهل کار *** گو یکی آیت ازین آسان بیار
مولانا میگوید: مثنوی که سهل است، منکران درباره قرآن هم از این حرفها میزدند، و مطابق آیه 31 سوره انفال میگفتند: (إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ)؛ این چیزی جز افسانههای روزگاران کهن نیست.
قرآن خطاب به کافران میگوید: (قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً)؛ آیه 88 سوره اسرا؛ بگو اگر آدمیان و پریان، جمع شوند که همانند این قرآن، کتابی آورند، نتوانند کتابی همانند آن آورند، اگرچه یک دیگر را در این امر، پشتیبانی کنند.
بگفتهی سنایی:
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز حرفی *** که از خورشید، جز گرمی نبیند چشم نابینا
مثنوی را پایانی نیست، همانند قرآن
گر شود بیشه قلم، دریا مداد *** مثنوی را نیست پایانی امید
چون نماند بیشه و سر درکشد *** بیشهها از عینِ دریا سر کشد
اگر تمام جنگلها و نیزارها قلم شود و دریا مرکب گردد، امیدی نیست که معارف مثنوی به پایان رسد؛ چون مثنوی معنوی از الهامات ربّانی است، نه علوم رسمی و محفوظات ظاهری. مثنوی، تمام شدنی نیست.
سخن مولانا اقتباسی است از آیهی 109 سورهی کهف. تا وقتی که جنگلها و نیزارها و دریاها وجود دارد، سرودن مثنوی معنوی نیز ادامه دارد. تازه اگر جنگلی باقی نماند و از عرصهی هستی محو گردد، از ژرفای دریای الهی جنگلهایی به منصهی ظهور رسد.
سخن پایانی
کلام مولانا شاعر ایرانی نزدیک به ۸۰۰ سال الهام بخش به مردم از هر سن، خاستگاه و اقشار مختلف بوده است. جلال الدین محمد رومی، شاعر عارف، که امروزه به عنوان مولانا شناخته میشود به یکی از برترین شاعران دنیا تبدیل شده است.
در حالی که مولانا به فارسی و عربی مینوشت، اشعار او تا پایان قرن بیستم در سراسر جهان شناخته شد و به طور گسترده در اروپای غربی و ایالات متحده در حال خواندن هستند. مثنوی معنوی، غزلیات و فیه ما فیه از مهمترین آثار این شاعر بزرگ ایرانی است.
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.
https://www.iransafar.co/rumi-sufi-mystic-poet/
https://www.thefamouspeople.com/profiles/rumi-20. php
مؤلف: بخشی از این متن به همت محمدرضا افضلی تهیه شده است .