در سورههای حوامیم هفتگانه مضمونی مشترک وجود دارد و آن تبیین وحی و ضرورت نبوت است و در آن سور، رسول الله (صلی الله علیه و آله) برای حقانیت وحی و نبوتش استدلال میکند، این احتجاج از سه راه صورت میگیرد، یک راه تحلیل و بررسی متن رهآورد است که قرآن ما را به آن هدایت میکند و میگوید اگر متن رهآورد پیامبر را بررسی کنید از انسجام آن میفهمید که این کلام، کلام خداست «لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً كَثِیراً» (1) همچنین از دعوت به حقش مییابید که این کلام سخن خداست «وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ» (2) و نیز از دعوت به خیرش «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ» (3) و مانند آنها این حقیقت را درمییابید. مطالعه متن این کتاب انسان را مطمئن میکند به اینکه این کتاب، کتاب الله است.
راه دوم استمداد از شهادت خداست که خدا شهادت داده است به اینکه حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) به رسالت رسیده، و این کلام، کلام الله است. راه سوم سوگندی است که پیامبر یاد کرده مبنی بر اینکه این سخن، سخن حق است. معمولاً در محکمه برای اثبات دعوی، یا به تحلیل خود قضیه توسل میجویند یا به قیام بینه، یا به سوگند. در بعضی از موارد منکر سوگند یاد میکند و در بعضی از موارد یمین مردوده را مدعی یاد میکند، و گاهی مدعی در کنار بینه هم سوگند دارد. در بعضی از موارد جمع بین بینه و سوگند است. در محاکم عادی این سه راه از یکدیگر جداست، یعنی تحلیل متن واقع، استنباط علمی است، که قاضی با علم خود حکم میکند، در حالیکه قیام بینه دلیل تعبدی است. و همچنین سوگند نیز دلیل تعبدی است و قطعی نیست. ولکن راههایی که رسول الله (صلی الله علیه و آله) بمنظور اثبات مدعای خود طی میکند، هر سه به یک اصل برمیگردد. اگر از راه تحلیل قرآن استدلال میکند، انسان را به حقانیت وحی و نبوت عالم میکند. اگر از راه قیام بینه استشهاد میکند، چون بینه، خود قرآن است نه خارج از آن، بنابراین راه اقامه شاهد نیز همان راه تحلیل قرآن است. و اگر سوگند یاد میکند، به خود دلیل سوگند یاد میکند نه به خارج از آن.
شهادتهایی هم که در قرآن ذکر شده، به یک اصل برمیگردد. خدا در قرآن برای تثبیت رسالت پیغمبر شاهدانی را نام میبرد، مثلاً میفرماید خدا شاهد است، فرشتگان هم شهادت میدهند، انسان کاملی هم که عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ است، شهادت میدهد. در سوره نساء میفرماید، فرشتگان شهادت میدهند. در سوره رعد میفرماید، کسی که عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ است شهادت میدهد. در بسیاری از موارد هم فقط شهادت خدای سبحان مطرح میشود. و این شهادت هم اداء شهادت است نه تحمل آن، و مقام اداء مهم است نه مقام تحمل. شهادتهای فرشتگان و انسانهای کامل، در طول شهادت خداست نه در عرض شهادت او. یعنی شهادت بالذات و بالاصل شهادت خداست. شهادت فرشتگان و انسان کامل بالتبع یا بالعرض است. در قرآن کریم، خداوند، بعضی از اوصاف کمالیه را برای غیرخودش اثبات میکند. در جایی دیگر نیز میفرماید که تمام این اوصاف کمالی منحصر به خداست. بعنوان نمونه، جریان عزت این چنین بود که در سوره منافقین فرمود «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ» (4) و در سوره فاطر فرمود «لِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» (5).
در مسئله شفاعت در سوره مریم و جاهای دیگر فرمود غیر از خدا عدهای شفاعت میکنند، ولی در بخش دیگر قرآن فرمود شفاعت جمیعاً مال خداست. در جریان قدرت و قوت هم خدا قدرتهای ظاهری یا قوههای معنوی را برای دیگران اثبات کرد، ولی در جایی دیگر از قرآن فرمود «الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً» (6) شهادت هم این چنین است. اگر خدا برای فرشتگان و انسانهای کامل شهادت قائل است، اینها شهادتهای بالتبع یا بالعرض دارند و تنها شهادت بالذات و بالاصل، شهادت الهی است.
در سوره مبارکه انعام اثبات میشود که مهمترین و اصیلترین شهادت، همانا شهادت الله است «قُلْای شَیْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ» (7) در مسأله توحید شما منکر توحید ربوبی هستید و من مدعی توحید ربوبیام، و میگویم خدا رب العالمین است و لا شریک له، و هم در مسئله وحی و نبوت من مدعی وحی و نبوت هستم و شما منکر رسالت و وحی هستید، برای اینکه این دعوا به حق خاتمه پیدا کند و شما بپذیرید، من شاهد اقامه مینمایم، و مهمترین شاهد در مسأله توحید و نبوت همانا الله است. شاهدی از خدا بالاتر نیست. شهادت بالاصالة مال خداست. دیگران اگر شهادت میدهند، تابع شهادت الهی خواهد بود. چه شاهدی از خدا بالاتر است؟ کدام شاهد است که از خدا بزرگتر باشد؟
شهادت به دو مقام تکیه میکند: یکی مقام تحمل حادثه و یکی مقام اداء حادثه. شاهد در محکمه، آنچه را که هنگام رویداد به خاطر سپرده، همان را بدون کم و کاست اداء میکند. اگر شاهد در هنگام حادثه غایب بود، شاهد نیست، و اگر در محکمه حضور پیدا نکرد، تا آنچه را مشاهده کرده و به خاطر سپرده، ادا کند، باز شاهد نیست و غایب است. کسی که گاهی غیبت دارد و گاهی حضور، شاهد نیست. کسی که در مقام تحمل، حادثه را درست به خاطر نمیسپرد و آن را درست درک نمیکند، یا اگر درست درک کرد، حافظهاش یاری نمیکند، یعنی مقداری از حادثه را از یاد میبرد و مقداری را ضبط میکند، شاهد نیست. همچنین اگر کسی این مطلب را خوب به عهده گرفت، یعنی هم اصل صحنه و رویداد را بخوبی فهمید و هم حافظهای قوی داشت و آن را خوب به خاطر سپرد، ولی در هنگام اداء شهادت بیان رسا نداشت تا آنچه را فهمید و ضبط کرد درست بازگو کند، باز شهادتش مسموع نیست، زیرا در بخشی آمیخته با غیبت است و شهادت مشوب با عدم حضور، سودمند نیست زیرا آن شخص، شاهد محض نیست.
اگر شهادت نیاز به این دارد که شاهد در این سه مرحله کامل باشد یعنی حادثه را خوب بفهمد و آن را بخوبی به حافظه بسپرد در موقع لازم با بیانی شیوا آنچه را فهمیده و به خاطر سپرده، اظهار کند، و همه این اوصاف یاد شده در خدای سبحان به طور کمال وجود دارد پس هیچ چیزی بهتر از خداوند شهادت نمیدهد لذا میفرماید، کدام شاهد از خدا بزرگتر است؟ چه، در تمام این ابعاد خدا بالذات، تواناست. احدی در فهمیدن حوادث مانند خدا نیست، بطوریکه علمش نسبت به صحنه رویداد مانند علم خدا به آن رویداد باشد. «بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» و «بِكُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ» و «بِكُلِّ شَیْءٍ شَهِید» است، پس در هر حادثه حضور علمی دارد. هیچ موجودی چون خدا در صحنههای حوادث وجود ندارد، و هیچ موجودی چون خدا به رویدادهای عالم، عالم و آگاه نیست. این مرحله اول در شهادت.
در مرحله دوم، شاهد وقتی حاضر در صحنه بود و رویداد را درست فهمید و بخاطر سپرد، ممکن است زوایای آن حادثه از یادش برود. ولی خدا چنین نیست «وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِیّاً» (8) نسیان در حرم امن علم خدا راه ندارد و ممکن نیست خدای سبحان چیزی را فراموش کند. بنابراین آنچه خدا میداند، عیناً همان است که اتفاق افتاده و چیزی از علم خدا غروب و غیبت ندارد «مَا یَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ» (9) اگر دیگران چیزی را فراموش کردند، خدا شمارش آنها را دارد «أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ» (10) اگر دیگران مطلبی را فراموش میکنند، خدا هم اصل حادثه را میداند و هم فراموشی فراموشکاران را میداند.
در مقام اداء و بیان حادثه نیز احدی چون خدا، قادر بر ابراز حق و دارای بیان مبین نیست. اگر دیگران مطالبی دارند که آن را درک میکنند ولی توان اظهار آن را ندارند، یعنی برای آنها یدرک و لایوصف است، این گونه از رویدادها را خدا بخوبی بیان میکند. عین حادثه را ترسیم میکند و چیزی را جا نمیگذارد. بنابراین اگر شهادت به سه رکن تکیه میکند، رکن تحمل حادثه، رکن ضبط حادثه، و رکن اداء حادثه و هرجا که این سه رکن قوی بود آنجا شهادت قوی است، و خدای متعال همه این سه رکن را در نهایت قوت و قدرت دارا است، پس شهادت خدا نهایت قوت و قدرت را داراست و احدی بزرگتر از خدا یا همانند خدا در ابعاد شهادت نیست. لذا میفرماید: «قُلْای شَیْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً» شما در این مسئله کدام شاهد را بزرگتر از خدا میدانید؟
شما میپذیرید که شاهدی بزرگتر از خدا نیست. و خدای سبحان شهادت به وحدانیت خود و وحی و رسالت و نبوت من میدهد. نه تنها شهادت قولی بلکه شهادت فعلی هم میدهد. شهادت فعلی خداوند این است که پیامش را به دست من داد، کلامش را به زبان من جاری کرد، وحیش را در دل من جای داد، آهنگی را که ایجاد کرد گوش من میشنود، موجی را که ایجاد نمود، زبان من میگوید و معارفی را که تنزل داده است، قلب من مییابد. او پیامش را به دست من داد، و اگر شما سخن شناسید و پیام خدائی را میشناسید، بررسی کنید. این پیام اوست که به دست من است. و وقتی با شهادت فعلی ثابت شد که قرآن کلام الله است، آنگاه میتوان به شهادت قولی استدلال نمود و چنین گفت، اکنون که ثابت شد قرآن وحی و کلام خداست، و در قرآن آمده که «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» (11) و نیز آمده است که «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ» و «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ» همهی این تعبیرها شهادت قولی خدای سبحان بر رسالت پیامبر است.
تأثیر شهادتهای قولی فرع بر شهادت فعلی است. یعنی بعد از اثبات اینکه قرآن کلام الله است میتوان به آیاتی که شهادت لفظی دارد استدلال کرد، وگرنه استشهاد به شهادتهای لفظی قبل از ثبوت وحی بودن قرآن دور خواهد بود. پس هیچ شهادتی بالاتر از شهادت الله نیست، و هیچ شاهدی بالاتر از خدای سبحان نیست، زیرا حضرت احدیت به تمام اشیاء احاطه شهودی دارد. شهادت بالذات از آن خداست، و شهادت بالتبع از آن فرشتگان و خردمندان فرزانه.
در این هفت سورهای که به حوامیم سبعه معروف است، وحی، ضروری و رسالت رسول الله (صلی الله علیه و آله) حتمی است و رهآوردش هم خیر است. منکران، هم در اصل حقانیت وی شبهه و تردید داشتند و هم در اینکه آیا خطی مشیی که قرآن ارائه میدهد سعادتبخش است یا نه، مردد بودند. در این که مضامین قرآن خیر است شک داشتند، در این که دستورات الهی آموزنده است، مردد بودند. در سوره احقاف، سخن منکران وحی، این چنین نقل شد «وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ» (12) کفار دربارهی مؤمنین چنین داوری بیجایی داشتند. میگفتند پیام قرآن سعادتبخش و آموزنده نیست. قوانین قرآنی مکمل انسانیت و خیر نیست. زیرا اگر خیر بود، ما آن را میپذیرفتیم، اگر خوب بود، قبولش میکردیم. اگر خیر بود، این مؤمنین برنده گوی سبقت نمیشدند و بر ما سبقت نمیگرفتند، بلکه ما بر آنها سبقت میگرفتیم و زودتر از آنها میپذیرفتیم. چون خیر نبود و خیر نیست، ما آن را نپذیرفتیم.
این گفتار ناصواب از آن جهت است که معیار ارزش برای کفار روشن نیست. آنها چه میدانستند خیر چیست که میگفتند قرآن خیر نیست! آنها زرق و برق دنیا را خیر میدانستند و قرآن آن را لهو و لعب میداند. قرآن چیزی را خیر میداند که آنها اسطوره و افسانه میپنداشتند. این دو برداشت از خیر و دو نظر درباره آن است. انسان طبیعتزده، معارف الهی را خیر نمیداند و به آن گرایش ندارد، و انسان عاقل به طبیعت نمینگرد و به بازی و بازیچه سرگرم نمیشود. وقتی از امام ششم سئوال کردند جانشین شما و امام هفتم کیست؟ بعد از شما مقام والای امامت را چه کسی عهدهدار است؟ فرمود (من لایلهو و لایلعب) آن کسی که اهل بازی و سرگرمی نیست. در این حال حضرت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) وارد شد، برهای در اختیار آن حضرت بود، به بره دستور داد «اسجدی لربک» برای خدا و در پیشگاه خدا سجده کن، امام ششم حضرت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) را در آغوش مهرش گرفت و فرمود «بأبی من لایلهو و لایلعب» (13) پدرم فدای کسی که اهل لهو و لعب نیست.
دلباخته دنیا که به فکر سرگرمی و بازیچه است، معارف بلند مرتبه را اسطوره میپندارد، و آن حکیم که دارای دیدی الهی است، کارهای دنیازدگان را جز بازیچه چیزی نمیبیند. همانطوریکه در میدان بازی، کودکان در پایان روز همه ابزار بازی را رها میکنند، دست میتکانند و خسته به منزل میروند، و همهی روز را با یک سلسله خیالپردازی به شب میآورند، یکی لذت میبرد که من در بازی برنده شدم و دیگری رنج میبرد که من بازنده شدم، نه آن که برد چیزی به همراه میبرد و نه آنکه باخت چیزی کم میآورد، همچنین اهل دنیا به یک سلسله سرگرمیهای خیالی میپردازند و در پایان عمر، همه ابزار بازی دنیا را رها میکنند. آری اشتغال به دنیا در حد یک سرگرمی مقدمی خوب است. همانند بازی جوانان. بعنوان مقدمه تأمین سلامت، و سپس صرف این سلامت در راه احیای حق که این کار بنوبه خود خوب است. انسان باید قدرت تهیه کند، و زکات قدرت را که همان حمایت از دین خداست بپردازد. بازیگر سرانجام ابزار بازی را رها میکند، دست میتکاند و دستخالی به منزل برمیگردد، و جز یک سلسله لذتهای وهمی چیزی بهمراه ندارد، اما انسان محقق، و عادل و رئوف و بخشنده، یک انسان سازنده، با همه معارف و اخلاقش به جهان غیب سفر میکند، چیزی را در طبیعت جا نمیگذارد، با خلق و خوی فراهم کرده به آخرت میرود و با معارف و اندیشههای بلند سفر طولانی را آغاز میکند. این چنین نیست که علمهایی را که آموخت و خلقهایی را که اندوخت، رها کند و به تنهائی برود.
بنابراین کفار که دلباختگان طبیعت و اهل بازیچه و سرگرمیاند، معارف را اسطوره میدانند و میگویند اگر معارف قرآن خیر بود، مؤمنین بر ما سبقت نمیگرفتند، بلکه ما برنده میشدیم و چون مضامین قرآن خیر نیست، ما آنرا قبول نکردیم، اما قرآن سر آن را تحلیل میکند و میفرماید «وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِیمٌ» چون توفیق هدایتیابی را نداشتند، نه هدف را شناختند و نه راه را تشخیص دادند، گفتند این کتاب افک کهن و اسطوره پیشینیان است. دیگران هم از این اساطیر و بافتهها داشتند، و توای مدعی نبوت چیز تازهای نیاوردهای.
در بخش دیگر قرآن سخن این گروه چنین نقل شده است. آنچه را که پیامبران - معاذالله - بافتند، ما هم اگر بخواهیم میتوانیم مانند اینها را ببافیم، «لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا» (14) و اما خدا میفرماید اینها چون هدایت نشدند، وحی را یک افک و افترای کهن میپندارند. اینها درباره هستی خود فکر نکردند و نمیدانند از کجا آمدهاند و به کجا میروند، و باید در چه مسیری گام بردارند؟ اینها گمان میکنند انسان همان است که از خاک برخیزد و به خاک برگردد و بس. نمیدانند که انسان از خاک آفریده شده، به خاک میرود و دوباره از خاک برمیخیزد «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِیهَا نُعِیدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى» (15) خدای سبحان میفرماید قرآن افک قدیم و اسطورهی کهن نیست. انبیای قدیم هم پیشتاز و پیشرو بودند و برای مردم سعادت و خیر آوردند «وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً وَهذَا كِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِیّاً» (16) قبل از این کتاب، موسای کلیم، امام آورد. چون امام پیشواست، کتاب آسمانی، امام امت است، رحمت به حال امت است و راه را به امت نشان میدهد، هدفشان را مشخص میکند و میگوید شما مسافرید، هدفی دارید و برای نیل به آن هدف، راه مشخصی هست که باید آن را طی کنید و این کتاب امامت موسای کلیم و امامت تورات را تصدیق میکند. این کتاب همچون کتاب موسای کلیم رحمت برای امت اسلامی است. چون جلو هر ظلمی را میگیرد و هر ظالمی را سر جای خود مینشاند. هر بدی را از بین میبرد، و هر تبهکاری را کیفر میدهد. یک چنین کتابی است که هم دستور فضیلت میدهد و هم جلو رذیلت را میگیرد «لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ» این کتاب بشیر و نذیر است، به انسان معتقد به خدا و قیامت و متخلق به فضائل نفسانی بشارت میدهد، و نسبت به انسان بیعقیده، سیهدل و تبهکار اعلام خطر میکند. این کتاب آسمانی امام امت است. رحمت به حال امت است. کتابی است که نه اجازهی سلطهگری میدهد و نه سلطهپذیری را تجویز میکند. نه اجازه میدهد کسی ستم کند و نه اجازه میدهد کسی ستمپذیر باشد «لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ» (17)
نه تنها بیان قرآن کریم این است، بیان وحی الهی و نبوت عامه نیز این است. تمام انبیاء این معنا را به امتها ارائه دادند، و سخنان انبیای پیشین را تصدیق کردند «لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ» محسنین کیانند که قرآن به آنها بشارت میدهد؟ «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» آنها که گفتند رب ما الله است، در تحت تدبیر الله هستیم و بس - کاشتم در مزرع دل تخم توحید و دیگر هیچ - اگر گفتند رب ما الله است، زیر سلطه احدی نمیروند، و بخاط هوی و هوس خود بر احدی هم ستم نمیکنند. انسان با استقامت کسی است که تابع خوی درندگی درون نیست که عبد طاغوت درون باشد، و زیر سلطهی ستمپیشه بیرون نیست تا برده طاغوت بیرون باشد، بلکه رب او خدای اوست و روی این اعتقاد ربوبی استوار است. افرادی این چنین، آیندهی روشنی دارند، دیگران یا آیندهشان قطعاً ویران است و یا آیندهای تیره و تار دارند. یا غمگین هستند یا هراسناک، چون نمیدانند که چه خواهد شد؟ بله، یک عده آیندهشان یقیناً تاریک است و یک عده نمیدانند آیندهشان چگونه خواهد بود؟ گروه اول غمگین هستند و گروه دوم هراسناک. اما مؤمنین پارسا و استوار، نه غم گروه اول را دارند و نه هراس گروه دوم را، چون آیندهی روشنی دارند. آینده روشن با بشارت همراه است، نه با غم و ترس.
انسان اگر بداند که در آینده موفق است، خوشحال میشود. اگر بداند که شکست میخورد، غمگین است و اگر نداند که چه میشود هراسناک خواهد بود. خدای سبحان فرمود آیندهی مؤمن روشن است، و او از آینده خود آگاه است. بنابراین، نه غمگین است و نه وحشتزده. وقتی از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) سئوال کردند بعد از مرگ کجا میروی؟ فرمود «الی العرش الاعلی و الی سدرة المنتهی» او گرچه در سجده آن قدر اشک میریزد که سجادهاش از اشکتر میشود، ولی میداند که آیندهاش روشن است. دختر گرانقدر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در کنار بستر بیماری آن حضرت اشک میریخت. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود، چرا گریه میکنی؟ عرض کرد چون شما را در این حال میبینم. آن حضرت فرمود اگر میدیدی آنچه را که من میبینم، اشک نمیریختی. عرض کرد مگر چه میبینی؟ فرمود، میبینم همه انبیا و فرشتگان صف بستهاند و منتظر من هستند. بله، علی (علیهالسلام) در حال عادی هم این معنا را میدید، چون فرمود «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً».
رزمندهای که در راه اسلام شکنجهها را تحمل میکند، سر میدهد، و مُثله میشود، آینده روشنی دارد، او نه مانند تبهکاران آیندهی تاریکی دارد تا غمگین باشد و نه مانند افراد عادی آیندهای مبهم دارد تا هراسناک باشد. آیندهی او روشن است و او به آیندهی روشن امیدوار است. هیچ ترسی برای مؤمنین راستین نیست و هیچ غمی برای انسانهای وارسته وجود ندارد. معنای «قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ» آن است که منطقشان توحید ربوبی است. نه تنها این که این سخن را لفظاً بگویند، بلکه سراسر شؤون و زندگی آنان با توحید ربوبی تأمین است، بنابراین هیچ ترس و اندوهی ندارند «فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» گاهی میفرماید این حرف را فرشتگان به اینها میگویند «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنتُمْ تُوعَدُونَ» (18) گاهی این واسطه را حذف میکند و مستقیماً خود سخن میگوید و میفرماید افراد مستقیم و استوار، خوف و هراس ندارند، چون آیندهی آنها قطعی است. چون آینده هر کسی برابر با گذشته اوست، «كَمَا تعیشون تَمُوتُونَ و کَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ» آن کسی که زندگی دنیا را به سلامت پشت سر گذاشت به سلامت وارد برزخ میشود و از آن جا نیز بسلامت وارد قیامت میشود «سَلاَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً» (19)
ای دریده پوستین یوسفان *** گرگ برخیزی تو از خواب گران
و اگر کسی چون گرگ یوسفها را درید گرگ برمیخیزد. اما آنکه چون یوسف زیست، یوسفوار برمیخیزد. این حرف در ذائقه دنیازدگان تلخ است. در اینجا میگوید نه ظلم بکن نه زیر بار ظلم برو. آن ظالم، این سخن را افک کهن میداند. آن دولتهای ارتجاعی ظالمپرور این دعوت الهی را افک کهن میدانند، اما آن رزمندهی جانباز و سرباز میدان نبرد، این را خیر میداند و به استقبالش میشتابد «أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاءً بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ» (20)
مگر جز آن است که انسان از خاطرات خود وحشت دارد؟ مگر نه آن است که میخواهیم نترسیم و محزون نباشیم؟ این راه را قرآن بما نشان میدهد. چون بهترین روش را قرآن میآموزاند «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ» (21) میفرماید اگر میخواهی نه غمگین باشی نه هراسناک، معتقد به الله باش، و در این عقیده استوار باش. چه نعمتی بالاتر از نعمت آرامش است؟ چه نعمتی بالاتر از آسایش دل است؟ و این آرامش دل را چگونه میتوان بدست آورد؟ چه کنیم که به آینده، امیدوار باشیم؟ چه کنیم که از گذشته و آینده خوب برخوردار باشیم؟ میفرماید راهش این است که اعتقاد به الله داشته باشید، قانون الله را احترام کنید، از ستم پرهیز کنید و در برابر ستمکار پرخاشگر باشید. این است استقامت و استواری در راه عقیده. بله، انسانی این چنین، آیندهای آن چنان خواهد داشت. آیندهای که نه حزن در آن راه دارد و نه ترس در آن رخنه میکند.
این معنای انذار را که در سوره احقاف بیان کرد، در سوره انعام نیز ذیل آیه «قُلْای شَیْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ» بیان میکند. میفرماید «أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ» این قرآن برای آن بر من فرود آمد که به شما و به همه انسانهایی که این ندا به گوششان رسید و میرسد بگویم که دست از تبهکاری بردارید و آنها را انذار کنم. گرچه در سوره احقاف فرمود پیام قرآن هم انذار است و هم بشری، و خدای سبحان رسول الله (صلی الله علیه و آله) را بعنوان بشیر و نذیر معرفی میکند، اما بشارت دادن به تعبیر استاد علامه طباطبائی - رضوان الله علیه - برای ایجاد انگیزه و شوق است و شوق شاید آن قدرت را نداشته باشد که همگان را جذب کند، ولی ترس این توان را دارد که بسیاری از افراد را از گناه باز دارد. لذا در برخی از آیات خدا به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به صورت حصر با عنوان ترساندن سخن میگوید «إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ» (22) تو فقط برای ترساندن تبهکاران آمدی، یا آن پیامبر (علیهالسلام) میگوید «إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ» (23) در اینجا هم که ندای جهانی قرآن را بیان میکند، میفرماید این قرآن به گوش جهانیان میرساند که از خلاف بپرهیزند و جهانیان را از تبهکاری میترساند، زیرا انسان تبهکار آیندهای تیره و تاریک دارد و افراد تبهکار نسبت به آینده غمگین و هراسناک هستند «لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ» این قرآن به همهی ما رسیده است. آنچه بر قلب مطهر رسول الله (صلی الله علیه و آله) نازل شد، عین آن اکنون در دست ماست و حجت خدا تمام است.
امیدواریم به برکت این قرآن، دلهای همه ظرف معارف قرآن و سخنان اولیای الهی قرار بگیرد و قرآن شفایی باشد برای بیماریهایی که در دلهای ماست. در دنیا و برزخ و قیامت با قرآن محشور شویم و لحظهای از قرآن جدا نشویم. و خدای متعال این بحثها را به احسن وجه بپذیرد. ثواب این گفتنها و شنیدنها را بعد از قبول، به ارواح انبیاء و اولیاء (علیهمالسلام) اهدا بفرماید، و چون تمام این بحثها به برکت خون شهداست، ثواب اینها را هم به ارواح پاک شهدای انقلاب اسلامی اهدا بفرماید، و توفیق انجام وظایف را به همگان مرحمت کند، و رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی را در پرتو عنایتهای حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - از امدادهای غیبی برخوردار فرماید، و این ادعیه را در حق همه مؤمنان مستجاب بگرداند. غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی نساء، آیهی 82.
2. سورهی احزاب، آیهی 4.
3. سورهی نحل، آیهی 90.
4. سورهی منافقون، آیهی 8.
5. سورهی فاطر، آیهی 10.
6. سورهی بقره، آیهی 165.
7. سورهی انعام، آیهی 19.
8. سورهی مریم، آیهی 64.
9. سورهی یونس، آیهی 61.
10. سورهی مجادله، آیهی 6.
11. سورهی یس، آیهی 2.
12. سورهی احقاف، آیهی 11.
13. اصول کافی کتاب الحجة باب الاشارة و النص علی ابیالحسن موسی (علیهالسلام).
14. سورهی انفال، آیهی 31.
15. سورهی طه، آیهی 55.
16. سورهی احقاف، آیهی 12.
17. سورهی بقره، آیهی 279.
18. سورهی فصلت، آیهی 30.
19. سورهی مریم، آیهی 15.
20. سورهی احقاف، آیهی 14.
21. سورهی اسراء، آیهی 9.
22. سورهی فاطر، آیهی 23.
23. سورهی شعراء، آیهی 115.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.