شب چو شه محمود بر میگشت فرد *** با گروهی قوم دزدان باز خورد
پس بگفتندش کیای بوالوفا *** گفت شه من هم یکیام از شما
آن یکی گفتای گروه مکر کیش *** هین بگوید هر یکی فرهنگ خویش
تا بگوید با حریفان در سمر *** کو چه دارد در جبلت از هنر
آن یکی گفتای گروه فنفروش *** هست خاصیت مرا اندر دو گوش
که بدانم سگ چه میگوید به بانگ *** قوم گفتندش ز دیناری دو دانگ
آن دگر گفتای گروه زرپرست *** جمله خاصیت مرا چشم اندر است
هر که را شب بینم اندر قیروان *** روز بشناسم من او را بیگمان
گفت یک خاصیتم در بازو است *** که زنم من نقبها با زور دست
سرالناس معادن داد دست *** که رسول آن را پی چه گفته است
اگر انسان، مورد عنایت حق قرار گیرد، حواس او قدرت و نفوذی مییابد که شاهشناس میشود و شاه حقیقت را در هر لباسی میشناسد. مولانا برای بسط این موضوع حکایت حضور سلطان محمود با ظاهری ناشناس در میان دزدان را مطرح میکند و به نحو ماهرانهای نشان میدهد که شناخت و شهودِ بیواسطه، بالاترین و مطمئنترین مرتبه ی شناخت است. در این جا آن شخص که هر کس را در تاریکی شب میدید در روز نیز بازش میشناخت، تمثیل شناخت عارفان اهل شهود است. در برداشتهای مولانا از قصه، این شخص مثال مردی است که در تاریی دنیا از نور عالم غیب بهرهمند است. در این حکایت هر یک از دزدان هنری و مهارتی خاص خود دارد، که یادآور حدیث نبوی است: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة؛ انسان معدنهایی هستند مانند معدنهای طلا و نقره.» هر انسانی استعداد خاصی دارد، اما آن چه موجب نجات آنها میشود، دید چشم یکی از آنهاست که سلطان را در تاریکی شب میبیند و در روز میشناسد.
آن که چشمش شب به هر که انداختی *** روز دیدی بیشکش بشناختی
شاه را بر تخت دید و گفت این *** بود با ما دوش شبگرد و قرین
آن که چندین خاصیت در ریش اوست *** این گرفت ما هم از تفتیش اوست
عارف شه بود چشمش لاجرم *** بر گشاد از معرفت لب با حشم
چشم من ره برد شب شه را شناخت *** جمله شب با روی ماهش عشق باخت
چشم عارف دان امانِ هر دو کون *** که بدو یابید هر بهرام عون
آن شخص که شبانه هر کس را میدید روز نیز او را بیهیچ شبهه تشخیص میداد. شاه را بر تخت دید و گفت: رفقا، این شاه همان کسی است که دیشب همراه ما به شبگردی آمده بود، این همان کسی است که ریش او چندین فایده دارد. گرفتاری فعلی ما نیز معلول تجسّسهای اوست.
خلاصه کلام، چشمانش شاه را شناخت و آگاهانه و از روی معرفت با رفقای خود لب به سخن گشود و گفت: ای رفقا آن که دوشین همراه ما بود همین شاه بود، همو کارهای ما را دید و اسرار ما را دریافت. چشم من شبانه به شناخت شاه نایل شد و سراسر شب را به روی ماهش عشق بازی کرد. پس بدان که بینش عارف در هر دو جهان سبب امان یافتن خلایق است و هر پادشاهی از چشم عارف و بینش او مدد مییابد.
هر یکی خاصیت خود را نمود *** آن هنرها جمله بدبختی فزود
آن هنرها گردن ما را ببست *** زآن مناصب سرنگون ساریم و پست
آن هنر فی جیدنا حبل مسد *** روز مردن نیست زآن فنها مدد
جز همان خاصیت آن خوش حواس *** که به شب بد چشم او سلطانشناس
آن هنرها جمله غول راه بود *** غیر چشمی کو ز شه آگاه بود
شاه را شرم از وی آمد روز بار *** که به شب بر روی شه بودش نظار
وآن سگِ آگاه از شاه وداد *** خود سگ کهفش لقب باید نهاد
خاصیت در گوش هم نیکو بود *** کو به بانگ سگ ز شیر آگه شود
سگ چو بیدارست شب چون پاسبان *** بیخبر نبود ز شبخیز شهان
خداوندا ما بندگان در دنیا خیال میکردیم که اگر فلان علم و فضل و هنر را حاصل کنیم نجات مییابیم، ولی همان فضیلتهای ظاهری، سبب عجب و خودبینی ما شد و سرانجام بر شقاوت اخروی ما افزود. همهی آنها به طنابی مبّدل شد و برگردن ما افتاد و آن را بست و ما را از آن مقامهای ظاهری با سر بر زمین کوفت و خوار و ذلیلمان کرد و ما را به دوزخ میکشاند. همهی هنرهای ظاهری، سالکان را از میانهی راه به بیراهه کشاند، به جز آن چشمی که شاهِ حقیقت را شناخت و از حضور او آگاه شد. در روز جزا شاهِ حقیقت از روی عارفان بالله حیا میکند، زیرا ان بندهی عارف در شبِ دنیا و تیرگی جهانِ محسوسات، شاه حقیقت را دیده است. مضمون بیت اشاره دارد به آیهی 28 سوره فاطر: (إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ). آن سگی که از شاهِ مهربان آگاه است، باید او را سگ اصحاب کهف نامید. البته اگر گوش نیز هنری داشته باشد خوب است، زیرا به وسیله بانگ سگ میتواند از حضور شیر آگاه شود. البته این مرتبه پایینتر از مرتبهی قبلی است، چون شناخت خدا را با واسطه صورت میدهد. پس بیت فوق رجحان بینش را بر دانش به نحو تمثیلی بیان داشته است.
منبع مقاله :افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.