زین همی گوید نگارندهی فکر *** که بکنای بنده امعان نظر
آن نمیخواهد که آهن کوب سرد *** لیکای پولاد بر داود گرد
تن بمردت سوی اسرافیل ران *** دل فسردت رو به خورشید روان
در خیال از بس که گشتی مکتسی *** نک به سوفسطایی بد ظن رسی
او خود از لب خرد معزول بود *** شد ز حس محروم و معزول از وجود
هین سخن خا نوبت لبخایی است *** گر بگویی خلق را رسوایی است
چیست امعان چشمه را کردن روان *** چون ز تن جان رست گویندش روان
آن حکیمی را که جان از بند تن *** باز رست و شد روان اندر چمن
دو لقب را او برین هر دو نهاد *** بهر فرقای آفرین بر جانش باد
حضرت حق (نقاش اندیشهها) میفرماید: ای بنده، ژرفاندیش باش. اگر خود بالاستقلال نمیتوانی در اسرار جهان غور کنی دست کم در ظل عنایت و هدایت انسانِ کامل و مرشدِ واصل قرار گیر تا طرز نگاه به جهان را از او فراگیری و از ظاهر به مظهر و از مصنوع به صانع راهیابی. اگر تنت مرد نزد اسرافیل برو. خورشید روان نیز اوست که نور معرفت بر روان مرید میتاباند. از بس که در جامهی خیالات و اوهام پوشیده شدهای، چیزی نمانده است که به یک سوفسطائیِ بداندیش تبدیل شوی. سوفسطائی که از نعمت عقل حقیقی محروم بود، رفته رفته از نعمت حواس و حتی عینیت وجود نیز محروم شد. بیش از این در این مقوله به کشف اسرار الهی ادامه مده و مهر خموشی بر لب زن. دقت نظر عبارت از این است که چشمهی درون را جاری کنی. وقتی که جان از کالبد عنصری برهد، آن را «روان» میگویند. اشاره به نظریهی ابن سینا دارد که جان را روح حیوانی و روان را نفس ناطقه خوانده است.
منبع مقاله :افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.