گنج مخفی در مثنوی

حضرت حق همانند گنجی نهان بود که از شدّت فزونی و پُری، هستی و آفرینش را شکافت. مولانا به این حدیث نبوی اشاره می‌کند: «قال داود (علیه‌السلام): یا ربّ لماذا خلقت الخلق؟ قال: کنت کنزا مخفیاً فاحببت ان اُعرف فخلقت الخلق
شنبه، 12 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
گنج مخفی در مثنوی
 گنج مخفی در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 

گنج مخفی بد ز پُرّی چاک کرد *** خاک را تابان‌تر از افلاک کرد
گنج مخفی بد ز پُرّی جوش کرد *** خاک را سلطان اطلس‌پوش کرد
ور بدیدی قطره‌ی از دجله خدا *** آن سبو را او فنا کردی فنا
آن که دیدندش، همیشه بی‌خودند *** بی‌خودانه بر سبو سنگی زدند

حضرت حق همانند گنجی نهان بود که از شدّت فزونی و پُری، هستی و آفرینش را شکافت. مولانا به این حدیث نبوی اشاره می‌کند: «قال داود (علیه‌السلام): یا ربّ لماذا خلقت الخلق؟ قال: کنت کنزا مخفیاً فاحببت ان اُعرف فخلقت الخلق لکی اُعرف». مطابق این حدیث در برابر سؤال حضرت داود از راز آفرینش، پروردگار می‌فرماید: من گنج نهان بودم و می‌خواستم شناخته شوم، خلق را آفریدم تا مرا بشناسد. آن چه در این بیت، خاک را تابان‌تر از افلاک می‌کند همین معرفت الهی است که انسانِ خاکی را به نور حق روشن می‌سازد. عرفا با استناد به همین حدیث، گفته‌اند: همه‌ی اجزای عالم، مظهر اسمی از اسمای خداست و حقیقت انسان، مظهر جمیع اسماء و صفات اوست. حضرت حق تعالی، گنجی نهان بود، ولی از فرط اوصاف کمال، جوشید و خاک بی‌مقدار (انسان) را پادشاه پُر شکوه و فرّ نمود. آن کس که سبوی وجودش از آب علم و معرفتِ جزئی پُر است، اگر از دجله‌ی کمال و معرفت الهی، شاخه‌ای می‌دید مسلماً سبوی وجودش را درهم می‌شکست، زیرا برای وجودِ اعتباری خود در مقابل آن وجودِ حقیقی، ارزشی قائل نمی‌شد. مولانا تن و حیات مادی را به خُم و سبو تشبیه می‌کند و کمال روحانی و معنوی را به آب. آنان که شمه‌ای از آن بارقه و جمال الهی را دیدند. همیشه مست و مدهوش ماندند.

ای ز غیرت بر سبو سنگی زده *** وآن شکست خود درستی آمده
خُم شکسته، آب از او ناریخته *** صد درستی زین شکست انگیخته
جزء جزء خُم به رقص است و به حال *** عقل جزئی را نموده این محال
نی سبو پیدا در این حالت، نه آب *** خوش ببین والله اعلم بالصواب

ای آن‌که از روی غیرت و همّت، سنگی بر سبوی وجودت زده‌ای، این سبو بر اثر شکستگی، کامل‌تر نیز شده است؛ یعنی رفع خودبینی موجب کمال انسان شود. صد تا درستی و کمال الهی در این سبوشکنی است، زیرا از فنای خود به بقاء بالله می‌توان رسید. همه‌ی اجزاء شکسته شده از فرط شادی در رقصند، زیرا حیات ابدی یافتند و به اصل خود پیوستند. اما عقل جزئی، حیله‌گر، چون به حیات مادی می‌اندیشد این حیات معنوی، پس از شکسته شدن تن را نمی‌پذیرد و محال می‌داند، چگونه ممکن است سبویی بشکند ولی آبش نریزد؟ مولانا می‌گوید: در حالت فنا و فانی شدن، دیگر نه سبو پیداست و نه آب، باید بتوانی خوب این سخن و گوهرِ کلام را هضم کنی و نیکو بیندیشی، که خدا آگاه‌تر به درستی است.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط