ای ببرده رخت حسها سوی غیب *** دست چون موسی برون آوز ز جیب
ای صفاتت آفتاب معرفت *** و آفتاب چرخ بند یک صفت
گاه خورشیدی و گه دریا شوی *** گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش *** ای فزون از وهمها وز بیش بیش
روح با علم است و با عقل است یار *** روح را با تازی و ترکی چه کار
از توای بینقش با چندین صور *** هم مشبه هم موحد خیرهسر
گه مشبه را موحد میکند *** گه موحد را صور ره میزند
گه تو را گوید ز مستی بوالحسن *** یا صغیر السن یا رطب البدن
مولانا میگوید: هر صفتِ پروردگار، آفتابی است که به ما نور معرفت میافشاند؛ آفتابی که چرخ را بر جای خود متحیر و میخکوب میکند. ما صفات متعددی را برای خدا میشمریم اما یک صفت بیش نیستند. او یگانهی محض است. مولانا، پروردگار را به خورشید یا دریا تشبیه نمیکند، بلکه صفات او را در مظاهرِ هستی جلوهگر میبیند. او با عظمت و تابندگی خورشید و بیکرانگی دریا، بر جهان احاطه دارد؛ چنان که کوه قاف را دیواری بر گِرد عالم خاک میپنداشتند و با همهی اینها چون سیمرغ ناشناختنی است.
مولانا میگوید: ای خدا! نمیتوان تو را با این الفاظ شناخت، از آن چه در وهم میگنجد بالاتر و از هر افزون افزونتری. تو بینهایتی. «مُشبه» یعنی کسی که برای شناساندن حق، صفات او را با صفات مخلوقاتش مقابله و تشبیه میکند. «موحد» کسی است که هستی را جز پروردگار نمیبیند و چیزی را جز او موجود نمیداند تا او را به آن چیز تشبیه کند. مولانا میگوید: تو هیچ نقشِ مادی و ظاهری نداری اما با همهی بینقشی در همهی صورتها جلوهگری و این چیزی است که مشبه و موحد هر دو را سرگردان کرده و باعث شده است تا گاه مشبهان به توحید گرایند و گاه موحدان از این همه جلوههای بیشمار تو گمراه شوند. فلان شخصِ موحد گاه چنان در تو حیران میشود که تو را مانند یک معشوق این جهانی خطاب میکند: «ای ریزدندان! ای که تنی نرم و لطیف داری!» همین موحد گاه نقشی را که از تو برای خویش توهم کرده ویران میکند و تو را از این تشبیهات منزه میشمارد.
گاه نقش خویش ویران میکند *** آن پی تنزیه جانان میکند
خاکِ درگاهت دلم را میفریفت *** خاک بر وی کو ز خاکت میشکفت
گفتم ار خوبم پذیرم این ازو *** ورنه خود خندید بر من زشترو
چاره آن باشد که خود را بنگرم *** ورنه او خندد مرا من کی خرم
او جمیل است و محبٌ للجمال *** کی جوان نو گزیند پیر زال
«تنزیه» یعنی اعتقاد به این که پروردگار از داشتن صفات مخلوقات مبراست و نباید او را به موجودات این جهانی تشبیه کرد. مولانا میگوید: ای پروردگار! خاکِ درگاه تو دل عاشقان را میفریبد، اما این دل - خاک بر سرش - مدتها به سوی تو نمیآمد و چگونه میتوانست شکیبا باشد؟ مولانا میگوید: خاکِ درگاه او و پیمودن راه عشق او را - اگر من شایسته باشم - باید بپذیرم و اگر شایسته نباشم، او باید به روی زشت من بخندد و تحقیرم کند. اگر من زشتی و ناشایستگی خود را نبینم جا دارد که او بر من بخندد و بگوید: من کی خریدار تو خواهم بود؟ چرا که: «ان الله جمیل و یحبّ الجمال؛ همانا خداوند، زیباست و زیبایی را دوست دارد».
منبع مقاله :افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.