حقیقت برین در مثنوی

خردمندان طالب حقیقت‌اند؛ گرچه حقیقت از دیدگان اهل ظاهر نهفته است و آنان نهفتگی را با نبودن اشتباه می‌گیرند. در ابیات بعد مولانا امور و اشیائی را مثال می‌آورد که وجود آنها در هنگام طلب، قابل رؤیت نیست، اما در پی آنها می‌رویم.
يکشنبه، 13 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
حقیقت برین در مثنوی
حقیقت برین در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 
تا عدم ها را ببینی جمله هست *** هست‌ها را بنگری محسوس و پست
این ببین باری که هر کش عقل هست *** روز و شب در جست‌وجوی نیست است
در گدایی طالب جودی که نیست *** بر دکان‌ها طالب سودی که نیست
در مزارع طالب دخلی که نیست *** در مغارس طالب نخلی که نیست
در مدارس طالب علمی که نیست *** در صوامع طالب حلمی که نیست
هست‌ها را سوی پس افکنده‌اند *** نیست‌ها را طالبند و بنده‌اند
زآن‌که کان و مخزن صنع خدا *** نیست غیر نیستی در انجلا
پیش ازین رمزی بگفتستم ازین *** این و آن را تو یکی بین دو مبین
گفته شد که هر صناعتگر که هست *** در صناعت جایگاه نیست جست
جست بنّا موضعی ناساخته *** گشته ویران سقف‌ها انداخته
جست سقا کوزه‌ای کش آب نیست *** وآن دروگر خانه‌ای کش باب نیست

خردمندان طالب حقیقت‌اند؛ گرچه حقیقت از دیدگان اهل ظاهر نهفته است و آنان نهفتگی را با نبودن اشتباه می‌گیرند. در ابیات بعد مولانا امور و اشیائی را مثال می‌آورد که وجود آنها در هنگام طلب، قابل رؤیت نیست، اما در پی آنها می‌رویم. نتیجه‌ای که از این مثال‌ها به دست می‌آید این است که هستیِ حقیقی هم به همین ترتیب نامرئی است اما هست. مثلاً گدایان تکاپو می‌کنند تا عطایی دریافت کنند، در حالی که آن عطا هنوز تحقق نیافته است. کاسب که در سودای سود است و یا زارع که در کشت‌زار به دنبال محصولی است که هنوز به دست نیامده و یا نهال‌کاران در قلمستان خواهان درختان تناورند. هم‌چنین محصل در مدارس طلب علم می‌کند و یا زاهدی که در معبد به تهذیب نفس می‌پردازد و خواهان اوصاف حمیده است، اما فعلاً به آن اوصاف نرسیده است. روشن‌بینان، هستی‌های مجازی را رها کرده‌اند و شیفته‌ی هستی‌های حقیقی‌اند که به ظاهر، نیستند، زیرا معدن و مخزن دهش و آفرینش خداوند (سرچشمه‌ی اصلی الطاف الهی) فقط در مرتبه‌ی فنا به ظهور می‌رسد.
مولانا به دنبال مثال‌های بالا، مثال‌هایی محسوس‌تر می‌آورد: حتی وجودهای مرئی و مادی هم، پیش از این هستی صوری، هستی نامرئی در ذهن‌ها داشته‌اند. اندیشه‌ی یک پدیده در ذهنِ صنعتگر یا بنّا یا نجّار، وجود نامرئی آن پدیده است؛ یعنی هر جوینده‌ای به سوی چیزی می‌رود که در آن لحظه نیست و از چیزی می‌گریزد که در حقیقت، هستی ندارد و صورت آن پایدار نیست.

وقت صید اندر عدم بین حمله‌شان *** از عدم آن‌گه گریزان جمله‌شان
چون امیدت لاست زو پرهیز چیست *** با انیس طبع خود استیز چیست
چون انیس طبع تو آن نیستی است *** از فنا و نیست این پرهیز چیست
گر انیس لانه‌ای ‌ای جان به سرّ *** در کمین لا چرایی منتظر
زآن‌چه داری جمله دل برکنده‌ای *** شست دل در بحر لا افکنده‌ای
پس گریزت چیست زین بحر مراد *** کو بشستت صد هزاران صید داد
از چه نام برگ را کردستی تو مرگ *** جادویی دان که نمودت مرگ برگ
هر دو چشمت بست سحر صنعتش *** تا که جان را در چَه آمد رغبتش
در خیال او ز مکر کردگار *** جمله صحرا فوق چَه زهر است و مار
لاجرم چَه را پناهی ساخت است *** تا که مرگ او را به چاه انداخت است
آن‌چه گفتم از غلط‌هاش‌ای عزیز *** هم‌چنین بشنیدم از عطار نیز

مردم هنگام شکارِ مواهب زندگی، به عدم حمله می‌برند؛ یعنی در آن جا که پای نیازهای دنیوی‌شان در میان است به عدم توجه دارند و یقین دارند که معدوم فعلی، موجود آتی است. اما وقتی که پای حقایق مکتوم عالم هستی به میان می‌آید همگان از آن رخ بر می‌تابند و بهانه می‌تراشند که کو غیب؟ کو حقایق؟ حال که به نیستی امید بسته‌ای چرا از آن دوری می‌کنی؟ چرا انگیزه‌های حقیقت‌طلبانه‌ی خود را نفی می‌کنی و بر آن سرپوش می‌نهی؟ چون نیستی، (حقیقت برین) با امید تو همدم شده و در تو حرکتی انگیخته است، چرا از آن حقیقت و هستِ نیست‌نما دوری می‌گزینی و به سوی آن نمی‌روی؟ جان من! اگر واقعاً هم دم عدم نیستی، چرا این‌قدر در کمین عدم مانده‌ای؟ ‌ای که در انکار حقایق غیبی بهانه می‌تراشی که چون آنها را محسوس نمی‌بینی پس وجود ندارند، تو در زندگی خود همیشه طالب چیزی هستی که فعلاً نداری. پس چرا از این دریای مراد که تاکنون صدها هزار صید به تو داده فرار می‌کنی؟‌ ای حقیقت‌ستیز! چرا به زاد و توشه، مرگ می‌نامی؟ انسانِ دنیادوست جادو شده است که هستی مطلق، ماورای این جهان مادی را مرگ می‌پندارد. جادوی فعل الهی هر دو چشم تو را بست تا جان تو به چاه دنیا رغبت کند. بر اثر مکر حضرت حق در خیال جان تو، عرصه‌ی معنویت را خطرناک می‌پنداری. ناگزیر جانِ پست تو، چاه دنیا را پناه‌گاه خود ساخته است تا آن‌که بالأخره مرگ، آن جان را به چاه شقاوت و تباهی می‌افکند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط