هويّت شيعه
نويسنده:گراهام اي. فولر، رند رحيم فرانك
مترجم: خديجه تبريزي
مترجم: خديجه تبريزي
مقدّمه مترجم
جهتگيري اصلي كتاب بنا به گفته مؤلّفان، پاسخگويي به سؤالات ذيل است:
1. شيعيان چه كسانياند و به دنبال چه چيزي هستند؟
2. نقش شيعيان در جامعه و سياست خاورميانهاي چيست؟
3. جامعه و حكومت سنّي درباره شيعيان چگونه ميانديشد؟
4. سياستهاي دولتي و نگرشهاي شيعي چگونه بر تحوّلات داخلي و منطقهاي تأثير ميگذارند؟
5. شيعيان و حكومتها براي پرداختن به مسئله شيعه چه تدابيري اتخاذ ميكنند؟
6. دولتهاي غربي در سياستهاي آينده منطقه، بايد چه جايگاهي به شيعيان اختصاص دهند؟
مباحثاينكتابمشتملبرسهبخشاساسياند.
الف. چهار فصل اول با عناوين «ماهيت تشيّع»، «شيعيان عرب در حكومت سنّيها»، «مطالبات و خطمشيهاي تشيّع» و «ارتباط شيعيان عرب با ايران» تحليلي گسترده از موقعيت عمومي شيعيان ارائه ميدهند و مسائل مربوط به جوامع شيعي را به صورتي كلي بررسي ميكنند.
ب. پنج فصل بعد به صورت موردي به اوضاع شيعيان عرب در كشورهاي عراق، لبنان، كويت، بحرين و عربستان سعودي ميپردازند. از ديدگاه نويسندگان كتاب، شيعيان هر يك از اين كشورها، نه تنها با شيعيان كشوري ديگر، بلكه در ميان خود نيز تفاوتهاي چشمگيري دارند.
ج. دو فصل آخر به بررسي تقابل شيعيان با جهان غرب و پيامدهاي سياسي آن ميپردازند.
جمعبندي يافتههاي اساسي تحقق، پايانبخش كتاب است.
لازم به ذكر است كه اين كتاب در سال 1999 توسط انتشارات «سنت مارتين» در نيويورك در 290 صفحه و قطع وزيري منتشر شده و هماكنون توسط «مؤسسه شيعهشناسي»درحالترجمهوچاپ است.
[مقدّمه نويسندگان]
روشن است كه شيعه بودن در جهان اسلام، بخشي از مسئله «هويّت» است كه قلب جامعه و سياست جهان عرب و اسلام را جريحهدار كرده است. جهان از موضوعات هويّتي انباشته است و برجسته شدن اين مسائل طي دهههاي گذشته و بخصوص پس از خاتمه جنگ سرد، رو به افزايش است. همين امر در مورد خاورميانه نيز صادق است. در آنجا نيز هويّت همانقدر كه به مذهب وابستگي ندارد، به قوميت نيز مربوط نيست. نه مسئله شيعه يا سنّي بودن تنها مسئله هويّت در جهان اسلام و يا لزوما تعيينكننده هويّت است؛ چرا كه هويّتهاي مذهبي ديگر منطقه نيز به كار ميآيند: در برابر مسلمانان، پروتستانها، كاتوليكها، ارتدوكسها، زرتشتيها، دروزيها، علويها، يا يهوديها قرار دارند؛ و نه مذهب ضرورتا مهمترين هويّت است. در واقع، همه افراد هويّتهاي متعددي دارند كه عبارتند از: قبيله، طايفه، منطقه، ملّيت، مذهب، جنسيت، حرفه، طبقه، نژاد، زبان، فرهنگ و مانند آن. برخي هويّتها با مرزهاي بينالمللي مشخص ميشوند كه اردني را از عراقي، و عربستاني را از ايراني متمايز ميكنند. هويّتهاي ديگر ميتوانند از مرزهاي ملّي گذر كنند. اما همه اين تمايزها ميتوانند براي موقعيت و جايگاه فرد در جامعه مهم باشند، و ميتوانند رفاه اقتصادي يا اجتماعي و يا دستيابي به قدرت و امتياز را تحت تأثير قرار دهند. (براي نمونه، در تحقيقي غيررسمي كه مؤلّفان در ميان شيعيان عراقي انجام دادند، از آنها خواستند مؤلّفههاي هويّتشان را به ترتيب اهميت فهرست كنند. بدون استثنا، هويّت عراقي در ابتداي ليست قرار داشت، و به دنبال آن، هويّت عربي يا اسلامي. شيعه بودن معمولاً در مرتبه چهارم قرار داشت. البته تمامي شيعيان به اين طبقهبندي اعتقاد ندارند.)
در خاتمه، بايد گفت: در هر زمان، شرايط خارجي، برجستگيِ يك جنبه از هويّت شخص نسبت به جنبه ديگر را تعيين ميكنند. تبعيض قايل شدن نسبت به يك بعد خاص از هويّت فرد، به اين بعد در ارتباط با ديگر ابعاد قوّت ميبخشد. اين يك خصوصيت اسفبار بيشتر سياستهاي جهان اسلام است كه مسئله هويّت شيعي بايد همچنان عنصري كليدي در امور اجتماعي و سياسي بيشتر كشورها باشد. نيازي نيست كه هويّت شيعي داراي چنان اهميتي باشد، بلكه وقتي به عاملي در گرايشهاي غيرشيعيان تبديل شد، كاملاً اهميت پيدا ميكند. به عبارت ديگر، مسئوليت برجسته بودن هويّت شيعي در جامعه و سياست، فقط با خود شيعيان نيست، بلكه دست كم به همان اندازه، سنّيها نيز در اين امر سهيمند؛ چرا كه آنها گرايشهاي اجتماعي و سياسي تمامي حكومتهاي عرب، بجز سوريه و لبنان را تحت نفوذ خود دارند.
«مسئله شيعيان» صرفا موضوع معمول اقلّيت يك جامعه نيست. در واقع، شيعيان حتي از حيث عددي در چند كشور منطقه، در اقلّيت نيستند؛ در عراق و بحرين، به وضوح در اكثريتند. اما با اينهمه، هنوز وضعيت اقلّيتها را دارند. در لبنان، شيعيان اكثريت نسبي دارند و تنها در سالهاي اخير، تا حدّي به قدرت سياسي متناسب با جمعيتشان دست يافتهاند. معضل شيعيان بدون توجه به جمعيتشان و به طرق مختلف، از يك مسئله اقلّيت پيچيدهتر است؛ چرا كه به مراتب ظريفتر، ناگفتهتر و تقريبا غيرقابل بيان است. براي مثال، در عراق، مسيحيان يك اقلّيت مذهبي به رسميت شناخته شده و كردها يك اقلّيت قومي شناخته شده هستند. هر دوي آنها جايگاه مورد قبولي در جامعه دارند، هرچند ممكن است گاهي محروم و ناراضي باشند. به لحاظ نظري، مسيحيان و كردها دست كم ميتوانند بدون اينكه نمك بر زخم بپاشند و يا نظام مرسوم اجتماعي را بر هم بزنند، حمايتها و حقوقي خاص از حكومت مطالبه كنند. اما در مورد شيعيان، وضع اينگونه نيست.
حسّاسيت مسئله شيعه عميق است و در نخستين اختلافات جامعه اسلامي ريشه دارد. از حيث نظري، امّت اسلام (كل جامعه بين المللي مسلمان) يكدست و متحد است، به گونهاي كه تأكيد بر اختلافات آن غالبا بيدرنگ، به عنوان امري تفرقهانگيز مورد سرزنش قرار ميگيرد. شيعيان صرفا با اعلام اينكه شاخهاي از اسلامند و با ابراز تفاوتها (و حتي وجودشان)، مسئلهاي حسّاس به وجود ميآورند كه اصل اتحاد اسلام را مورد هجوم قرار ميدهد و موجب تضعيف تاريخنويسي سنّتي حكومت اسلام، كه در پي ارائه نمايي از تاريخ اسلام به عنوان يك پيوستگي بيوقفه و بدون ابهام است، ميشود. در گذشته، حكومتهاي عرب و ديگر حكومتهاي مسلمان، علاقهاي به مواجهه مستقيم با اين مسئله نداشتند و ترجيح ميدادند مسئله را ناديده بگيرند، يا آن را به شكل بخشي از «موضوع ناتمام» اسلام درآورند. با اينهمه، طفره رفتن كمكي به حلّ مسئله نميكند و ديگر نميتوان، حتي به عنوان يك راه، آن را برگزيد.
نقطه مركزي «مسئله شيعيان» مجموعهاي از اعتقادات كليشهاي در برابر انديشه سنّتي سنّي است كه بسياري از آنها، از اسطوره وحدت امّت برخاستهاند. در چارچوب اتحاد، مكتب تشيّع «انشعاب اصلي» ناگواري در اسلام است؛ انشعابي كه بسيار زود هنگام رخ داد و به همين دليل، تزلزلي بزرگ پديد آورد. در توصيفي كليشهاي، شيعيان گروه مذهبي جداييطلبي هستند كه اسلامشان كژآيين و غيرقابل اعتماد است و نگرشي نامطمئن به حكومت دارند. آنها ترجيح ميدهند كه جدا از سنّيان و به صورت اقلّيت زندگي كنند و دستكم وفاداري معنويشان به خارج از حكومتهاي عرب، يعني به ايران شيعي معطوف است. هيچيك از اين پندارهاي كليشهاي دقيق نيستند، بلكه تمامي آنها در زمانهايي خاص و تحت شرايط خاص، عنصري از حقيقت را دربردارند.
غرب نيز در قالب اصطلاحات كليشهاي به شيعيان مينگرد؛ همچون گروهي يكدست كه نشانه آنها تعصّب مذهبي، روشهاي خشن و اعمال افراطي است و تمامي افراد آن مخالف ايالات متحدهاند. اين تصوير فوقالعاده سادهانگارانه مبتني است بر احساسيترين نمودهاي ابراز وجود شيعي كه در دهه پس از انقلاب ايران، به اوج خود رسيد. موج كشنده انقلاب ايران همانگونه كه لبنان، عراق و منطقه خليج فارس را تحت تأثير قرار داد، همچنان كه انتظار ميرفت، غرب را نيز به اين جهت سوق داد كه شيعيان را متعصّب و ستيزهجو قلمداد كند و تفاوتهايي را كه بين تشيّع ايراني و عرب وجود دارد، در نظر نگيرد. كمبود پژوهشهاي علمي درباره شيعيان و بخصوص شيعيان عرب، پيش از ظهور ايران خميني، به پيدايش چنين برداشت فراگيري كمك كرده است. بنابراين، رويكرد غرب به تشيّع بيشتر برداشتگرايانه است تا تحليلي، و مبتني است بر تصاويري كه نماي بزرگتر جهان شيعي را منعكس نميسازد، و بيشتر منفعلانه است تا تحقيقي.
در واقع، «مسئله شيعيان» در جهان عرب، پيچيدهتر از اين حرفهاست. اين تحقيق در پي آن است كه نشان دهد ميان عقايد مذهبي، دانش فرهنگي و حافظه تاريخي، نقاط مشتركي وجود دارند كه معنايي از وحدت در ميان شيعيان، بخصوص شيعيان جهان عرب، ايجاد ميكند. با اين حال، بايد اين امر را خاطرنشان كنيم كه شيعيان يك گروه يكپارچه نيستند، بلكه در عقيده، هدف و نيز در ميزان وفاداري و پايبندي به مواضع مشترك، با يكديگر اختلاف دارند. افزون بر اين، هرچند بسياري از مسائلي كه شيعيان منطقه با آن روبهرو بودهاند مشابهند، اما اين مسائل عين هم نيستند، بلكه در هر كشوري بسته به تاريخ و شرايط مختلف جوامع، تغيير ميكنند. اين امر موجب شده است گروههاي شيعي نسبت به جوامع گستردهتري كه در آن زندگي ميكنند، رويكردها و واكنشهاي متفاوتي داشته باشند.
مؤلّفههاي هويّت
با توجه به تاريخ طولاني جوامع شيعي در جهان عرب و گستردگي آنها در مناطق، حكومتها و هويّتهاي ملّي، اين پرسش معقول به نظر ميرسد كه آيا چيزي به عنوان «هويّت مشترك و فراگير شيعي» وجود دارد. پيشفرض اين امر، زمينه مشترك گستردهاي است كه فراتر از جغرافيا، تاريخ، سياست و حتي منشأ قومي است. در حالي كه قدرت قوميت براي حفظ اتحاد مورد تأييد است، اما به خوبي روشن نيست كه پاي بندي فرقهاي نيز قدرتي مشابه داشته باشد. شواهد نشان ميدهند كه هم عوامل دروني و هم عوامل بيروني بر هويّت شيعي تأثير ميگذارند. عوامل مشترك مذهبي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي شاخصههاي تجزيه جوامع شيعياند و اين عناصر، به رغم تنوّعهاي محلّي يا فردي، پيوندهاي مشتركي ايجاد كرده و به تشكّل هويّت شيعي كمك ميكنند.
شيعيان در اعتقاد به اصول ايمان اسلامي، كه در قرآن، سيره (شرح زندگي پيامبر) و حديث (بيانات جمعآوري و تدوين شده) پيامبر بيان شده است و در پايبندي به پنج ركن آيين مذهبي اسلام، با سنّيها مشتركند. با اينهمه، اختلافات تفسيري قابل ملاحظه و افزودههاي مذهبي، اعمال شيعيان را متمايز ميسازد. منشأ شكاف در ميان مسلمانان، بحث سياسي در مورد جانشيني پيامبر در رهبري امّت اسلام بود. هواخواهان (ترجمه تحتاللفظي «شيعيان») علي[ عليهالسلام ] معتقد بودند كه جانشيني، حقّ خويشاوندان همخون پيامبر است كه اولين نماينده آن علي (داماد و پسر عموي پيامبر)[ عليهالسلام ] است، و به دنبال آن، فرزندان علي از همسرش فاطمه، دختر پيامبر[ عليهاالسلام ]. هنگامي كه تشيّع دوازده امامي شكل گرفت و تبلور يافت، دوازده فرزند خاص به عنوان امام مورد توجه قرار گرفتند و داراي اين حق قلمداد گرديدند كه به عنوان رهبران جامعه، در زمان حياتشان پيروي گردند و پس از وفاتشان مورد احترام قرار گيرند. شيعيان معتقد به عصمت دوازده امام و الهام مستقيم الهي بر آنها هستند؛ آموزههايي كه سنّيان آنها را مخالف تعاليم اسلامي و حتي برخي آنها را مشركانه يا غيراسلامي ميدانند. علاوه بر اين، اعتقاد به غيبت موقّت دوازدهمين و آخرين امام در قرن نهم، به آموزه هزارهگرايي شيعي به نام «رجعت»(1) انجاميد، كه به معناي اين است كه امام غايب خود را ظاهر ميسازد و مؤمنان را در برابر نيروهاي شر رهبري ميكند. در زمان غيبت امام دوازدهم، امور مؤمنان به نايبان ايشان، يعني علماي خبره يا مراجع تقليد (جمع مرجع كه معناي تحتاللفظي آن «منابع پيروي» است) ارجاع داده ميشود كه از شريعت اسلامي آگاهي دارند و تفسير متون اسلامي بر اساس مقتضيات عصر در صلاحيت آنهاست.
رويداد غمانگيزي كه براي تشيّع جنبه محوري دارد، به قتل رساندن فاجعهآميز حسين[ عليهالسلام ]، امام سوم و نوه پيامبر، است كه در سال 680 م، به دست خاندان اموي در نبردي كاملاً نابرابر در نزديكي كربلا در عراق صورت گرفت. «شهادت» حسين،[ عليهالسلام ] كه فؤاد عجمي آن را «سرمشق كربلا» ميخواند، ترجيع بند تفسير شيعي از جهان شده و بسياري از مناسك و پيكرنگاريهاي شيعي بر محور آن قرار دارند. پس از اين ماجرا، پيچه دو سويه «شهادت» و «تحريم» آغاز شد كه در سراسر تاريخ شيعي ادامه داشته و در پي آن، اعتقاد به عدل (دادگري خداوند)، مبارزهاي هزارهگرايي در آخرالزمان و نجات بشريت با بازگشت دوباره امام دوازدهم گسترش پيدا كرده است. فاجعه شهادت حسين، هر ساله در سالروز قتل عام، يعني عاشورا، كه در آن غم، افسوس و سوگواري در قالب راهپيمايي، نمايش و موسيقي آزادانه ابراز ميشود، دقيقا احيا شده و مجددا به اجرا درميآيد. ترديد در اين است كه آيا سوگواري فقط براي حسين برپا ميشود، يا به خاطر فشار و سنگيني بر همه شيعيان و سرگذشت مملو از طرد و شكست آنان؟
شيعيان بسيار بيش از سنّيها، عقايدشان را به فرهنگ ديني پرنشاطي كه به اندازه خودِ آموزه قدرتمند است، تبديل كردهاند. از اينرو، يك نظام مرجع شامل متون، شعائر، اعمال عاميانه، افسانههاي مشهور و آيينهاي مذهبي، كه بسياري از آنها نسبت به آموزهها جنبه فرعي دارند، در تار و پود بينش كلي شيعه راه يافته و به آن تصويري غني و متمايز بخشيده است. اهل بيت (افراد خانواده پيامبر) مورد احترام و عشق خاصّ شيعيان هستند. قبور اهل بيت و بخصوص دوازده امام، حرمهايي مقدّس و برخوردار از قدرتي احساسي و روحانياند كه به شهرهايي همچون نجف، كربلا، قم و مشهد، قداست خاصّي بخشيدهاند. زيارت حرم ائمّه در اين شهرها، به ويژه كربلا و نجف در عراق، به اندازه زيارت مكّه، مهم و حتي از آن متداولتر و سرورانگيزتر است. براي شيعيان بحرين يا لبنان، كه سفر به مكّه با ميليونها مسلمان ديگر در اوقات خاصّي از سال، بسيار سخت و پرهزينه است، كربلا و قم دستيافتنيتر و خوشايندترند و موقعيتي براي ملاقات شيعيان سرتاسر جهان اسلام فراهم ميآورد. شيعيان مؤمن همواره به زيارت اين حرمها ميروند و خواستار دعا و شفاعت امامان براي مسائل شخصي خود هستند. دفن شدن در شهر نجف عراق، كنار قبر امام اول، علي،[ عليهالسلام ] آرزوي همه مؤمنان شيعه است و روزگاري اين شهر بخش عمدهاي از درآمدهايش را از دفن مردگاني كه از راههاي دور، همچون پاكستان و هند به آنجا آورده ميشدند، كسب ميكرد.
سال شيعي همچون كليساي مسيحيِ قرون وسطايي، داراي موسمهايي است براي بزرگداشت، عبادات و آيينهايي كه اغلب به صورت گروهي انجام ميشوند. محافل علمي، سخنوري و توزيع خيرات نيز از مشخصات اعيادي همچون غدير خماند كه بنابر اعتقاد شيعه، محمّد[ صلياللهعليهوآله ]، در اين روز، علي[ عليهالسلام ] را به عنوان جانشين خود معرفي كرد. ماه اسلامي محرّم، دورهاي است كه در آن آيين و دينداري مذهبي تشديد شده، اجتماع در حسينيهها يا مراكز تجمّع شيعي گسترش مييابد. مهمترين حادثه در تقويم شيعي، مراسم ساليانه عاشورا و بزرگداشت شهادت امام سوم، حسين[ عليهالسلام ]، است. حركتهاي دستهجمعي هزاران نفري جلوهاي است عمومي از هيجان و سوگواري و گاه مشتمل بر تعزيهاي كه داستان شهادت امام حسين[ عليهالسلام ] را به تصوير ميكشاند (عليرغم اين واقعيت كه تصويرگري انسان در اسلام ممنوع است.) زنجيرزنها(2) با پشتها و سينههاي عريان خونآلود، ديدنيهاي متداول اين مراسمها هستند. قرائت علني نوشتههاي ائمّه براي شيعيان، تا سالهاي اخير، همارز نماز جمعه براي سنّيها بود. از اينرو، از ديدگاه شيعيان، زندگي و آيين جامعه شيعه سنّتي است فوقالعاده غني و پرشور. با اينهمه، در نظر بسياري از سنّيها، اين امر نشان از افزودههاي كژبينانهاي دارد كه دستورات اسلام را زير پا گذاشته و همسان بدعتهاست.
اما برخي از شيعيان تيزبين خاطرنشان ميكنند كه تشيّع ـ في نفسه ـ اساسا يك مذهب نيست، بلكه صرفا «يك راه انديشيدن در مورد اسلام» است. به بيان ديگر، در مورد ماهيت آنچه بر پيامبر وحي شده است، توافق كامل وجود دارد، اما در مورد آنچه پس از مرگ او رخ داده است، توافقي ديده نميشود. اين نوع استدلال بيانگر آن است كه وحي ـ طبق تعريف ـ امري مقدّس است، اما خود تاريخ اسلام عليرغم تلاشهاي زياد دانشمندان اسلامي بعدي براي يكي دانستن تفسير مكتبي آنها از اسلام با خود دين، امري مقدّس نيست. ممكن است كسي درباره شايستگيهاي نسبي رهبري امّت نخستين پس از پيامبر، ديدگاههاي متفاوتي داشته باشد و در عين حال، از اسلام منحرف نشود. آنچه موجب جدايي شيعه شد، تفسير و اجراي اسلام در قالب نظامي سياسي بود. اين امر به اسلام مربوط نيست، بلكه مربوط به اجراي آن است. اجرا نميتواند با وحي يكي باشد. علاوه بر آن، اين نوع طرز فكر، استدلال ميكند كه شيعيان هيچ برنامه كار سياسي براي آينده، بجز حمايت از سعادت و منافع جامعه شيعه ندارند. اين هدف هيچ ارتباطي با اسلام سنّي ندارد و نبايد تهديدي براي سنّيان تلقّي شود.
ديگر عنصر اساسيِ هويّت شيعه، «مرجعيت» است؛ يعني نهادي كه در مسائل فقهي مربوط به اعمال مذهبي، روابط اجتماعي و الهيّات، مورد مراجعه قرار ميگيرد. اين امر خاص شيعيان دوازده امامي، بخصوص مكتب غالب اصولي، و دقيقا مربوط به اصل امامت يا رهبري مسلمانان ميباشد. اصل امامت از اين عقيده سرچشمه ميگيرد كه خداوندي كه پيامبر و قرآن را براي راهنمايي، تعليم و هدايت مسلمانان به راه راست پرستش خود فرستاده است، پس از مرگ پيامبر، امّت يا ملّت او را بدون راهنما رها نخواهد كرد. عشق خداوند به امّت و علاقه او به سعادت هر مسلمان در دنيا و آخرت، حكم ميكند كه در هر عصري مسلمانان بايد راهنمايان و اماماني داشته باشند تا وظيفه مهم تعليم امّت در طريق حق را ادامه دهند. كساني كه ميتوانند شريعت خداوند را طبق معنا و مقتضيات امروزي تفسير كنند، «مجتهد» و يا «مفسّر» خوانده ميشوند.
هر شيعه عامل به وظيفه، تقريبا در همه ابعاد زندگياش، بايد از دستورات يك يا چند مجتهد پيروي كند. علاوه بر اين، مجتهدان به سبب عدالت، سادهزيستي و زهد شخصيشان، مورد احترام و سرمشق شيعيان باايمانند. بالاترين طبقه مجتهدان، يعني مراجع، از لحاظ مالي، منابع قابل توجهي در اختيار دارند. بر هر شيعه وظيفهشناسي واجب است كه يك ماليات (خمس) و يك كمك خيريه (زكات) به مرجع بپردازد تا او در ميان فقرا تقسيم كند. همچنين بسياري از شيعيان ثروتمند، موقوفاتي دارند كه معمولاً به شكل يك ملك درآمدزاست و توسط مجتهد يا مرجع اداره ميشود. اين كمكهاي مالي در واقع مقياسي هستند براي اندازه گرفتن اهميت يك مرجع و شمار پيروانش. مراجع ميتوانند براي حمايت طلّاب علوم ديني و روحانيان كم اهميتتر، حوزههاي علميه و مدارسي ديگر تأسيس كنند، همچنين پرورشگاه بسازند و براي انتشار كتاب سرمايهگذاري كنند و نيز به فقرا و نيازمندان صدقه دهند. منابع مالي نه تنها معياري هستند براي اندازهگيري اهميت مرجع، بلكه به گسترش نفوذ وي نيز كمك ميكنند.
سرانجام، مرجع به عنوان نماينده يا جانشين امام، داراي اهميت سياسي نيز هست، هرچند ماهيت دقيق نقش سياسي او، تا حدّي مبهم مانده است. امامان دوازدهگانه رهبراني تلقّي ميشوند كه از سوي خداوند براي امور مادي و معنوي امّت منصوب شدهاند. حاكمان مسلماني كه پس از علي[ عليهالسلام ] آمدند، نامشروع بودند؛ چرا كه آنها رهبري امّت را از ائمّه غصب نموده و به ظلم حكومت ميكردند. شيعيان ميتوانند با اين خلفا مدارا كنند يا با آنها مخالفت ورزند، اما (هيچگاه) در وجدان خود مرجعيت نهايي آنها را نميپذيرند. از اينرو، اين مسئله كه پس از غيبت امام دوازدهم، چه كسي صلاحيت دارد مرجعيت سياسي شيعيان را بر عهده گيرد، همچنان حل نشده باقي مانده است. مراجع به عنوان نمايندگان امام غايب و به سبب تخصص و عدالتشان، هنگام غيبت امام، شايستهترين افراد براي حكومت بر امّتند. بنابراين، در آغاز دهه 70 آيةاللّه خميني كتابي منتشر ساخت كه نقطه عطفي در مسئله بود و با شرح و بسط مفهوم «ولايت فقيه» (حكومت فقيه) ميخواست به شك و ترديدها پايان دهد، در حالي كه اين مفهوم مورد پذيرش همه علماي بالاتر شيعه نبود. با اينهمه، مراجع به عنوان بالاترين قدرت در جوامع شيعي، حتي وقتي كه زمام قدرت را در اختيار نداشتند، از نفوذ سياسي قابل ملاحظهاي برخوردار بودند و شيعيانِ عامل به وظيفه در موضوعات سياسي، از جمله مخالفت با حكومت، جهاد، تشكيل گروههاي سياسي و مسائل صد درصد سياسي ديگر، به آنها مراجعه ميكردند. البته اوج حكومت سياسي روحانيان، پس از انقلاب 1979 در ايران تحقق يافت.
بنابراين، مراجع از نفوذ خود بر پيروانشان استفاده ميكنند و به عنوان قدرتي الزامآور، به متحد ساختن مقلّدان و پيروانشان ميپردازند؛ مقلّداني كه ميتوان آنها را وابسته به مكتبي واحد و پيروان يك معلم قلمداد نمود. با اين حال، اين يكپارچگي به سبب اين حقيقت مهم، كه مراجع متعددند، تا حدّي ضعيف شده است. در عمل، همواره در هر دوره خاص، مجتهدان متعددي وجود داشتهاند و به ندرت ميتوان يك مرجع برتر يافت كه همه به او مراجعه كنند. گستردگي وسيع جغرافيايي تشيّع و مشكل ارتباطات، كه جوامع شيعي را به مرجعي محلّي، كه پاسخگوي مسائل اضطراري آنها باشد، نيازمند ساخته است، تا اندازهاي اين تكثّر را اجتنابناپذير كرده و تعدّد مجتهدان زمينه كمتري براي اختلاف نظر ايجاد ميكند. با اينهمه، تجمّع مجتهدان در شهرهايي همچون قم، تهران و نجف، در حالي كه ارتباطات نيز به صورت فوقالعادهاي بهبود يافتهاند، موقعيتهايي براي اختلاف نظر در ميان مجتهدان و در نتيجه، در ميان مقلّدانشان ايجاد كرده است.
يك شيعه عامل به وظيفه ميتواند آزادانه در ميان مراجع متعدد، مربّي خود را برگزيند و حتي ميتواند براي نيازهاي گوناگون به مراجع مختلف مراجعه كند، اگرچه اين امر به ندرت اتفاق ميافتد؛ چرا كه وقتي پيوند وفاداري شخصي به مرجعي ايجاد شد، معمولاً ثابت ميماند. از آنجا كه گاهي مراجع در مسائل ثانوي و حتي اساسي توافق ندارند، اختلافات آنها در اختلافات درون جامعه شيعه به عنوان يك كل منعكس ميشود. يكي از موارد برجسته اينگونه اختلافات، نقش فعّال سياسي بود كه خميني در دهههاي 1970 و 1980، در مقابل موضوع غيرسياسي چند مرجع برتر، از جمله آيةاللّه خوئي در عراق و روحاني در قم، برعهده گرفته بود. اين روحانيان برتر، كه جايگاه مذهبي برتري داشتند و پيروان مذهبي آن دو با هم خيلي بيش از خميني بودند، هرگز با اين مفهوم «ولايت فقيه» موافق نبودند. اين اختلاف نظرهاي عمده عامل ديگري هستند در اختلافات درون جامعه جهاني شيعه.
نقش برجسته مراجع صرفا در طول چند قرن اخير نمايان شده است، اما به بخشي حياتي از قابليت تشيّع براي ارائه تفسيري مطابق با شرايط جديد تبديل گرديده و اصولاً در تفسير اسلام، نسبت به سنّيها، رويكردي آزادانهتر به تشيّع داده است. در واقع، هنگامي كه مرجعي از دنيا ميرود، تفاسير و فتاواي او ديگر به پيروانش محدود نميشود، بلكه جانشين او ميتواند برداشت تازهاي از آنها ارائه دهد.
مراجع عهدهدار رهبري معنوي شيعيان در سراسر مرزهاي ملّي هستند و همچون مركز ثقلي براي ايجاد هماهنگي در ميان پيروانشان و نيز همانند راهنماياني در زمان بحران عمل ميكنند، بخصوص وقتي اشكال ديگر قدرت بالاتر وجود نداشته و يا غيرقابل اعتماد باشند. از اينرو، طي شورشي عمومي كه در سال 1920 در عراق عليه بريتانيا به وجود آمد، از مراجع نجف، كربلا و كاظمين، بخصوص محمدتقي شيرازي، در مورد صحّت جنگ مسلّحانه نظرخواهي شد، هرچند كه اين شورش صرفا مذهبي يا شيعي نبود، بلكه به عنوان جنبش ملّي عراق عليه استعمارگري بريتانيا قلمداد ميگرديد.
از آنجا كه اين نظام پيچيده ارجاع (به مرجعيت) ريشه در سنّت، فرهنگ و خود زندگي اجتماعي تشيّع دارد، قدرت آن در تعيين هويّت شيعه به مراتب بالاتر از اعتقاد الهيّاتي صرف و يا افراد خشك مقدّس بوده و شامل تعداد زيادي از شيعياني كه از نظر عقيدتي ضعيفند نيز ميشود. آنچه بسياري از «شيعيان فرهنگي» را به مشاركت در شعائر و فرهنگ عامّه جامعه ميكشاند، ضرورتا تمايل الهيّاتي نيست، بلكه به اين دليل است كه اين امور به زبان بومي بيان احوال جامعه تبديل شدهاند (همانگونه كه روزهاي مقدّس يهودي بر يهوديهاي نسبتا سكولار، نفوذ فرهنگي بسياري داشتهاند.) از اينرو، مكتب تشيّع زباني به وجود آورده كه هم لفظي است و هم استعاري و از طريق آن، طيف گستردهاي از شيعيان ميتوانند با يكديگر ارتباط داشته باشند و جهان را تفسير كنند.
اما اين مسئله كه چه كسي شيعه است، موضوعي است كه در مورد آن، در خود جامعه تا حدّي اختلاف نظر وجود دارد. در نظر بيشتر شيعيان، تعريف «تشيّع» آميزهاي است از ويژگيهاي مذهبي، فرهنگي، تاريخي و اجتماعي كه معمولاً بر اساس شرايط تولد به دست ميآيد و تعريفي است كه در نهايت، خود شخص آن را معيّن ميكند. برخي ممكن است بر مؤلّفه مذهبي تأكيد داشته باشند و برخي ديگر بر مؤلّفههاي اجتماعي و فرهنگي. با اين حال، همه شيعيان چنين تعريف انعطافپذيري را قبول ندارند. از ديدگاه افرادي كه دقيقا پايبند شريعتند، «تشيّع» ايماني مذهبي و روشي براي زندگي مبتني بر آن ايمان است. تشيّع به عنوان يك هويّت، از پايبندي به ايمان مذهبي تفكيكناپذير است و عمل فعّال است كه هويّت شيعي را نشان ميدهد. در اين تعريف نصگرايانه، تشيّع فرهنگي و تاريخي (براي مثال، شيعه متولّد شدن)، كه در عقيده مذهبي ريشه ندارد، زمينه كافي براي شيعه قلمداد شدن به وجود نميآورد. در اين ديدگاه، شيعيان غيرعامل به وظيفه و «شيعيان فرهنگي» بايد از گروه مؤمنان بيرون باشند و نميتوان آنها را به عنوان بخشي از جامعه شيعي لحاظ كرد. اين ديدگاه سنّتي، معمولاً در مواجهه با فشارهاي بدون تبعيضي كه محيط اجتماعي و سياسي بر جامعه شيعي تحميل ميكند، ناديده گرفته ميشود، اما همچنان منبع اوليهاي براي تنش خواهد بود، كه تاكنون در كشورهايي همچون لبنان، مشهود بوده است. اكنون در لبنان، فضاي كافي براي شيعيان به منظور اظهار وجود، هست تا از نعمت داد و قال در مورد اختصاص تريبوني ويژه شيعيان برخوردار گردند.
تشيّع به لحاظ جغرافيايي، به يك معنا در حواشي جهان عرب توقف كرده است، اما به معناي ديگر، حقيقتا در قلب خليج فارس و جوامع آن قرار دارد كه گرد سواحل نفتخيز شرق عربستان سعودي، بحرين، جنوب عراق، كويت و تا حد كمتر، امارات متحده عربي، قطر و عمان حلقه زدهاند. فقط لبنان، آشكارا از اين حلقه منطقهاي استثناست. در قرن بيستم، تشيّع در مراكزي كه تاريخ جهان عرب در آن شكل گرفته است، همچون قاهره، دمشق، بغداد، رياض يا جدّه، به چشم نميخورد. اما اين مجاورت جغرافيايي در منطقه خليج، تردّد در مناطق شيعينشين را تسهيل كرده و به وصلت و پيوندهاي خويشاوندي انجاميده است. در واقع، بسياري از شيعيان منطقه ساحلي خليج را، كه به صورتي نسبتا با ثبات در آن زندگي ميكنند، ناحيه مركزي شيعي قلمداد ميكنند. در حالي كه از ديدگاه سنّيها، شيعيان حتي از نظر اسلامشان، در حاشيه قرار دارند، اما واقعيت غير از اين است. اين مناطق كاملاً با گسترش اسلام در سالهاي اوليه به بينالنهرين جنوبي و ساحل خليج در ارتباطند و در واقع، اين امر به منزله نزديكي با ريشههاي اسلام است، نه فاصله. اگرچه در نيمه دوم قرن بيستم، رشد فزاينده شهرسازي و سهولت حركت، محدوده شيعيان را به شهرهاي اصلي عربي گسترش داده، اما نواحي ساحلي خليج همچنان خانه اصلي آنهاست.
شيعيان علاوه بر عناصر دروني هويّت، كه طبيعتا از عقايد و اعمال مشترك به دست آمدهاند، يك هويّت انتسابي نيز دارند؛ يعني عناصري از هويّت كه ديگران به شيعيان نسبت دادهاند. در اوايل قرن نهم، جريان غالب مسلمانان سنّي به شيعيان برچسب «رافضي» يا «رد كننده» زدند، با اين استدلال كه آنها پس از وفات پيامبر، روند مرسوم جانشيني را نپذيرفتند و از اينرو، مبناي كلي مشروعيت سلسله حكومتهاي مسلمانان را رد كردند. (اگرچه مشروعيتِ بيشتر اين سلسلهها بر پايه حقايق قدرت استوار بود، نه دلايل الهيّاتي يا اخلاقي). علاوه بر اين، ترديدي نيست كه اين برچسب به صراحت، لحن بدعتگذاري دارد و نشانگر ردّ آموزههاي غالب اسلامي (سنّي) و كجروي مذهبي احتمالي است، و اين فقط گامي است كوتاه از «الرافضه» (آنها كه نپذيرفتند) تا «المرفوضون» (آنها كه پذيرفته نشدند)، كه مستلزم طرد شيعيان از بدنه اصلي سياست يا امّت اسلام است.
از اينرو، هويّت شيعي به همان اندازه كه از ويژگيهاي داخلي متأثر است، از فشار خارجي كه محيط اطراف بر اين جامعه وارد ميكند نيز تأثير ميپذيرد. شيعيان بجز دورههايي كوتاه، همواره درجات گوناگوني از طرد، تبعيض يا آزار و اذيت را تحمّل كردهاند. آنها در سه موضوع الهيّات، سياست و (در عصر جديد) وفاداري به حكومت، مورد عيبجويي قرار گرفتهاند. احترام شيعيان به دوازده امام، اعتقاد آنها به قدرت شفاعت، و زيارتها، نمازها و قربانيهايي كه در حرمها انجام ميدهند، در ظاهر مخالف اصل يگانگي خداوند (توحيد) است؛ اصلي كه اساس اسلام است و در چشم سنّيان تصويري مشكوك و كژانديش از تشيّع ترسيم ميكند. سرانجام، تشيّع فرقهاي جداگانه از انديشه اسلامي تلقّي نميشود، بلكه جنبشي بدعتگذار به شمار ميرود كه اصول اسلام را تضعيف كرده است.
از جنبه سياسي، تلقّي عمومي اين است كه شيعيان از ابتدا ساز مخالف ميزدند و تمايلي به حمايت از نظام خلافت (جانشيني) و نظم مرسوم نداشتند. بنابراين، تشيّع فتنهاي است كه براي از ميان بردن يكپارچگي امّت طرّاحي شده است. در نهايت، تشيّع متّهم است به اينكه يك ايدئولوژي و جنبش غيرعربي است كه موالي (مسلمانان غيرعرب) آن را ساخته و به ترويجش پرداختهاند تا بدين وسيله، فرهنگ عرب و ويژگي عربي اسلام و در واقع، خود اسلام را، كه بهترين فراورده عربهاست، تضعيف كنند. در دوران معاصر، نويسندگان ملّيتگراي عرب اين اتهام آخر را عليه تشيّع، تحت عنوان «شعوبيگري» (ضدّ عربيت) مجددا رواج دادهاند.
از اينرو، بر اساس اين اتهامات، اشتغال شيعيان به كارهاي عمومي محدود شده و اين محدوديت همچنان ادامه دارد. مشاركت سياسي آنان نيز محدود به شورشهاي ناموفقي است كه در دوران خلفاي اموي و عبّاسي صورت گرفتند و همچنين دوره كوتاهي از تساهل كه سلاطين محلّي در قرون دهم و يازدهم برقرار كرده بودند. در بيشتر دوران تاريخ اسلام ـ جز آنچه گذشت ـ انزواي سياسي براي شيعيان امري متداول بود. در نتيجه، شيعيان از زندگي عمومي و امور حكومتي كنارهگيري كرده و در پي آن، در امپراتوري عظيم اسلام ناديده گرفته شدند. البته از آغاز قرن شانزدهم، ايران استثناي مهمّ اين قاعده به شمار ميرود.
هرگونه مطالعهاي در مورد هويّت شيعه، در جهان عرب امروز، در چارچوب لوازم، تبعات و نتايج جايگاه شيعيان به عنوان رافضه و مرفوضون (آنها كه طرد كرده و طرد شدهاند) صورت ميگيرد. وضعيت شيعيان در حكومتها و جوامعي كه در آن زندگي ميكنند، ميراثي است تاريخي كه از نپذيرفتن مشروعيت حكومت و طرد متقابل شيعيان از جانب حكومت سنّي و نيز تحريم و انزواي ناشي از آنها، به دست آمده است. «عدل» و مفهوم مقابل آن، يعني «ظلم» (بي عدالتي يا ستم)، در انديشه الهيّاتي، اجتماعي و سياسي شيعه، نقشي برجسته دارد. عدل در فرهنگ شيعي، بعدي الهيّاتي به فهم تاريخي از عدالت ـ به معناي حقوقياش ـ افزوده است و آن «پيروي از اراده عادلانه خداوند» و «عمل بر طبق اراده حق خداوند» است. تعبير سياسي اين مفهوم آن است كه تنها حكومت مشروع، حكومتي است كه از اراده حقّ خداوند پيروي كند، و عدالت اجتماعي و برابر بودن مسلمانان نيز از مظاهر عدل الهي است. با اين معيار، بيشتر حكومتهاي مسلمان تقريبا در همه ابعاد، ظالمانه رفتار كردهاند.
آنچه بعد فرهنگي ـ مذهبي هويّت شيعه را تقويت ميكند، اين است كه آنان از نظر اجتماعي، به عنوان طبقهاي فرودست، فقير و بيسواد در جهان عرب، از جنوب لبنان گرفته تا بحرين، شناخته شدهاند. شيعيان زندگي خود را تحت ظلم ميدانند، و در برداشتي نوين، آن را اينگونه تفسير ميكنند كه حكومت استبدادي حقوق آنها را زير پا گذاشته، به گونهاي تبعيضآميز عمل ميكند. شيعيان به الگويي از فقر و فراموششدگي اشاره ميكنند كه از اعمال تبعيضآميز حكومتها، از دوره عثماني تا عصر حاضر، ناشي شده است. شيعيان از لبنان گرفته تا بحرين، به عنوان رعايا و بخش روستايي و فقير جوامعشان محسوب ميشوند. آنها طي دهههاي متمادي، از پيشرفت شهرنشيني و تجدّدي كه در جهان عرب پس از جنگ جهاني اول شروع شد و پس از جنگ جهاني دوم سرعت يافت، عقب نگه داشته شدند. مزاياي تجدّد، كه در تعليم و تربيت، خدمات بهداشتي، ارتباطات، فرصتهاي شغلي و سطح بالاتري از زندگي نمود مييابد، بسيار دير به مناطق شيعي نشين انتقال يافت و امروزه نيز فقر و توسعهنيافتگي نسبي شيعيان در جنوب لبنان، جنوب عراق و در روستاهاي بحرين احساس ميشود. اين مناطق تا دهه 1960، سواحل دورافتادهاي بودند كه محروميت آنها نهفته و فراموش شده بود و عمدتا بر كشاورزي اتّكا داشتند. كشاورزي نيز در اين نظامهاي اقتصادي، كه به طور فزايندهاي به نفت، خدمات مالي و فرايند صنعتي شدن متّكياند، بخشي رو به زوال است.
احساس تبعيض و بيعدالتي، كه براي شيعيان در جامعه مقدّر شده، مشخصه رايج و مهمّ خودآگاهي و يكپارچگي شيعي است و حتي شيعياني كه تعلّقي اندك به آموزههاي ديني دارند، آن را احساس ميكنند. يكي از دانشمندان شيعه به طعنه، اينگونه اظهار نظر ميكند كه شايد شيعيان «نبايد شكايتي داشته باشند»؛ چرا كه عقيده آنها، به آنان آموخته است كه سرنوشت براي آنها رنج را رقم زده و اينكه تقدير آنها بر اين است كه تا مهدي نيامده، به حكومت نرسند. از ديدگاه ايشان، معضل اصلي فلسفي شيعيان، از اين نوع اعتقاد ناشي شده است. آيا آنها صرفا بايد با بياعتنايي و در سكوت، رنج را تحمّل كنند؟ يا اينكه بايد با افزودن توان جامعه شيعي و فراهم آوردن مقدّمات اوليه ظهور مهدي، به (روند) تاريخ كمك كنند؟
بسياري از شيعياني كه خود را در قالب اصطلاحات غيرفرقهاي تعريف ميكنند، به اين امر پي بردهاند كه ديگران عليرغم تعريف آنها از خود، آنها را ابتدا شيعه به حساب ميآورند. از آنجا كه اين نسبت، برچسبي است كه جهان خارج بر آنها نشانده، آنها قدرت تغيير آن را ندارند. شيعياني كه در اين تحقيق با آنها مصاحبه شده، با نارضايتي اظهار داشتهاند كه گريزي از برچسب «تشيّع» نيست، و حتي اگر يك شيعه پيرو تسنّن شود، در نظر سنّيها، شيعه باقي ميماند. اين تلقّي از تفاوت بنيادي، در سطحي عمومي، به فرهنگ عاميانه نيز سرايت كرده است: در فرهنگ عاميانه لبنان، اعتقاد بر اين است كه شيعيان دُم دارند؛ در عربستان سعودي، شايع است كه شيعيان پيش از خوردن غذا به آن تف ميكنند؛ وهّابيهاي متعصّب معتقدند كه دست دادن با شيعيان، وضو را باطل ميكند؛ بسياري از وهّابيها معتقدند كه اغلب شيعيان به دنبال اين هستند كه در طول حج، مخفيانه، خانه كعبه (زيارتگاه اصلي در مكّه) را با مدفوع انساني آلوده كنند؛ در عراق، پس از جنگ خليج، مقالهاي در روزنامه رسمي حزب بعث، شيعيان جنوب را متّهم كرد به اينكه افزون بر معايب اخلاقي ديگر، مبتلا به فساد و انحرافات جنسي نيز هستند. هرچند اين مسائل اوج تعصّبات عاميانهاند، نشان از بن بستي دارند كه شيعيان دچار آن شدهاند. در تحليل نهايي، اين امر مطرح نيست كه فرد چگونه خود را تعريف ميكند، بلكه تعريف جامعهاي كه در آن قرار دارد، هويّت و مناسبات او را متعيّن ميسازد. در نتيجه، تشيّع به نگرشي تبديل شده است كه جهان را آكنده از ظلم ميبيند و معتقد است كه تقدير شيعيان بر اين بوده كه همواره بيگانه، محصور در خود و در ترس از مواجهه با ديگران باشند. پيامد اين ديدگاه، پيدايش يك سنّت طولاني تقديرباوري سياسي و كنارهگيري از امور عمومي است كه شيعيان را از نظر فيزيكي و اجتماعي، در قسمتهاي دورافتادهاي محصور كرده است تا در آن كنج تاريك، از حافظه عرب محو شوند.
انشعابهاي شيعيان
تقسيمبنديهاي ديگري نيز در جوامع شيعي به وجود آمده كه ناشي از ماهيت روابط بين رژيمهاي كشورهايي است كه در آن زندگي ميكنند. ماهيت روابط ايران و عراق روشنترين نمونه از اين مسئله است. در تنشهاي شديدي كه ميان دو كشور وجود داشت و در عمل، به هشت سال جنگ بين آنها در دهه 1980 انجاميد، شيعيان در اين ميان گرفتار شدند. شيعيان كويت در جنگ عليه كويت، مجبور شدند با ارتش عراق، كه اكثريت سربازان رسمي آن شيعه بودند، بجنگند. اگرچه ايران، در جنگ با عراق، به دنبال استفاده از شيعيان عراقي به عنوان ستون پنجم خود بود، و عراق نيز احتمالاً اميد داشت كه شيعيان كويتي را دست كم وادار به بيطرفي كند، در واقع، در هر دو مورد، جوامع شيعي توانستند به خوبي وفاداري مطلق خود را به حكومتي كه در آن اقامت دارند، نشان دهند. ناگفته پيداست كه شيعيان، به رغم جمعيت زيادشان، تقريبا هيچ تأثيري بر روابط ميان حكومتها ندارند.
اما منشأ بيشتر اختلافات شيعيان در درون جامعه قرار دارد. مؤلّفههاي مشترك بسياري از هويّت فرهنگي و مذهبي شيعي و درد مشترك، در واقع، تا حدّي موجب اتحاد جامعه ميشود و ممكن است به ظاهر، نيرويي متحد و منسجم با اهداف و سرنوشت مشترك ايجاد كند. با اين حال، عقايد و تجارب مشترك در واقع، توان جامعه را صرف غلبه بر اختلافات دروني كرده است. جامعه شيعي عرب، متنوّع و در برخي موارد، به خودي خود، متفرّق است كه اين امر توانايي آن را براي ايجاد هماهنگي محدود ساخته و تعريف اهداف مشترك را مشكلتر كرده است، چه برسد به دستيابي به آن. بسياري از عواملي كه شيعيان را متحد ميكنند، ميتوانند عامل تفرقه آنها نيز باشند. در حالي كه آموزههاي ديني يك ويژگي مشتركند، ممكن است تفرقهانگيز نيز باشند. (براي مثال) نهاد مرجعيت، هم عامل پيوند است و هم منبعي براي اختلاف. (علاوه بر اين) طبقه و جايگاه اقتصادي، شيعيان يك جامعه واحد را متفرّق ميكند و جهتگيري سياسي نيز ميتواند عاملي باشد براي اختلاف.
تنوّع در تعهّد مذهبي
ميزان پايبندي اعتقادي، مسئله هويّت را مجددا مطرح ميكند. افراد تا چه حد ميتوانند ادعاي تشيّع داشته باشند، بدون اينكه قاطعانه اصول آن را باور كنند؟ آيا بيبندوباري مذهبي، از شدت هويّت يك شيعه ميكاهد؟ شيعيان همواره اين سؤالات را ميپرسند و با آن مواجهند. افزون بر آن، از آغاز قرن بيستم، شيعيان در معرض تأثيرات بسياري هستند كه كم و بيش با تشيّع بيگانهاند: يكي از آنها فرهنگ، نهادها و تعليم و تربيت غربي است. ديگري نفوذ قدرتمندي است كه ايدئولوژيهاي سوسياليستي از نيمه قرن به بعد، بر جوامع شيعي سراسر منطقه داشتهاند. عامل سوم اشكال گوناگون ملّيتگرايي عربي است كه شيعيان بسياري از آن حمايت كردهاند؛ همچون، ناصرگرايي، بعثگرايي به اشكال گوناگون و جنبشهاي كوچكتر ديگر. اين بنيانهاي سياسي، از مذاهب طفره ميروند و دستكم به صورتي ظاهري، به دنبال اين هستند كه از آن فراتر روند. در نتيجه اين حمايتهاي فكري جديد، پيوندهاي مذهبي بسياري از شيعيان، امروزه بسيار بيانسجامتر از اوايل قرن است.
لاادريگري آشكار به سبب بدنامي و كيفر سنگيني كه اسلام براي ارتداد تعيين كرده است، به ندرت ديده ميشود. با اين حال، در درون اين خط قرمز، درجاتي نامتناهي از اعتقاد به تعاليم شيعي وجود دارند. اغلب شيعيان در ابتداييترين سطح، مدّعياند كه به اسلام و اصول گسترده مربوط به آموزههاي شيعي، همچون مشروعيت تلاش علي[ عليهالسلام ] براي خلافت، جايگاه خاص دوازده امام و آرمان بحق شهادت حسين،[ عليهالسلام [ اعتقاد دارند. اما همگان اصل عصمت دوازده امام را نميپذيرند و ممكن است برخي مدح و ستايش حسين[ عليهالسلام ] و ديگر امامان را افراط بيجا بدانند. چپگراهاي شيعه تكيه بر مذهب را به عنوان عامل وحدت، نميپذيرند و در مقابل، بر اهميت سركوب سياسي براي اتحاد جامعه تأكيد دارند. چپگراها اغلب در مورد مبناي مذهبي تبعيض، ترديد دارند و اين امر را به نياز به حفظ منافع طبقاتي و برتري سياسي نسبت ميدهند. اين (نوع) شيعهگري، كه از جنبه عقيدتي بدان بياعتقادند، اغلب مورد انتقاد شيعيان مؤمني است كه در حالت افراطي معتقدند: پايبندي مذهبي، عنصري حياتي از هويّت است و شيعياني كه به وظيفه خود عمل نميكنند، اساسا شيعه نيستند و نميتوانند جزو جامعه شيعي به شمار آيند. كساني كه سخت به تشيّع وفادارند، دوست دارند خود را نمايندگان حقيقي جامعه شيعي، پيشوايان و پيشگامان نهضت آزادي تشيّع تصوير كنند.
اختلافات سياسي
با نگرشي سطحي، به نظر ميرسد كه اين اختلافات سياسي، با تقسيمبندي بر اساس پايبندي مذهبي تداخل پيدا ميكنند، اما در واقع، اين دو خط افراطي ضرورتا بر هم منطبق نميشوند. هرچند ميتوان گفت شيعياني كه اعتقاد مذهبي ضعيفي دارند، از نظر سياسي به سكولاريسم متمايلند، اما بسياري از آنها به ضرورت تعيين اسلام به عنوان دين حكومت (كه ضرورتا با «حكومت اسلامي» هم معنا نيست) و تصديق ارزش احكام اخلاقي آن در زندگي عمومي، اذعان دارند. به همين صورت، همه شيعياني كه با شور و شوق به مذهب گرايش دارند، اسلامگرايان سياسي نيستند؛ به اين معنا كه در برخورد با مسائل عمومي، بر پايبندي راسخ به شريعت اصرار داشته باشند. برخي از شيعيان مؤمن بر مبناي سنّت تقديرگرا، تشيّع خود را موضوع ايمان شخصي ميدانند كه بايد از سياست تفكيك شود.
همچنين يك ايراد نصگرايانه وجود دارد كه از معضل اعتقادي حكومت در تشيّع برخاسته است. بر اساس ديدگاه افراطي شيعه، صرفا با رهبري امامي كه با راهنمايي الهي برگزيده شده است، ميتوان حكومت حق (يعني حكومت اسلامي) تشكيل داد و حكومتهاي ديگر فاسدند. بنابراين، در غيبت امام، جستوجوي حكومت اسلامي يا اعلان آن بيمعناست و شيعيان مجبورند تا آخرالزمان با حكومت فاسد بسازند. با اين حال، محكمترين دليل براي تعديل ديدگاههاي شيعي در مورد اسلامگرايي سياسي، موانع عملي است كه از عوامل داخلي و منطقهاي ناشي شدهاند.
در كشورهايي كه شيعيان در اقلّيتند، نميتوانند اميدي به تحقق حكومت اسلامي داشته باشند، حتي اگر جامعه شيعي به دنبال چنين چيزي باشد. تلاشي مشابه در حكومتهايي كه شيعيان اكثريت آن را شكل ميدهند، در نظر اقلّيتهاي سنّي، حتي موانع بيشتري از موانع قبلي براي دستيابي شيعيان به قدرت غالب سياسي را پديد ميآورد. افزون بر اين، اختلاف نگرش به ماهيت حكومت، در خط مشيهاي سياسي، كه سكولارها و اسلامگرايان ـ به ترتيب ـ اتخاذ كردهاند، منعكس است. اسلامگرايان شيعه به خط مشي صرفا شيعي قايلند كه بر نارضايتيهاي جامعه تأكيد دارد و در پي جبران و اصلاح (امور) شيعيان است، اگرچه اين امر اغلب با مسائل ملّي ديگر، همچون نماينده مناسب داشتن، برابري در مقابل قانون و فرصت برابر، مرتبط است. سكولارهاي شيعه در عين اينكه نارضايتيهاي شيعي را تكذيب نميكنند، آمادگي كمي براي اتخاذ لحن و بياني صرفا شيعي دارند و مسئله را در زمينه گستردهتري مطرح ميكنند كه حكومت مطلقه در تأثيرگذاري بر كل جمعيت ناكام ميداند. آنچه در وهله اول، تفاوتي ظريف به نظر ميرسد، در واقع شكافي عميق در رويكرد سياسي دو گروه شيعه به چگونگي حلّ مسائل شيعي است.
با اين حال، درخور توجه است كه خط مشي سومي در مورد چشمانداز سياسي شيعي در حال ظهور است كه فراتر از برنامه كار يك شيعه سكولار يا دست كم غيراسلامگراست؛ با اينهمه، متعهد كمك به منافع شيعي و جبران نارضايتيهاست. اين خط مشي، خط مشياي است پيشگام كه به دنبال راههاي جديد است و روشن نيست كه آيا ميتواند مشروعيت يابد و يا مورد پيروي واقع شود، اما پراكندگي بيشتري در وضعيت سياسي شيعي به وجود ميآورد.
مرجعيت
اگرچه قلمرو اصلي رهبري مراجع مسائل اعتقادي، علم مذهبي و رفتار شخصي است، اما در واقع، نفوذ آنها مربوط به حوزه وسيعي از فعاليت است كه بر روابط بين اشخاص و جامعه شيعه و جامعه به طور كلّي تأثير ميگذارد. با تعميم معنا، ميتوان گفت: گروهي از شيعيان، كه از مرجع واحدي پيروي ميكنند، احتمالاً امور مربوط به نظم اجتماعي و سياسي خود را به طور يكسان، مطابق تعاليم مرجعشان تعريف ميكنند. اين امر به نوبه خود، اختلافاتي بين گروههاي شيعي نه تنها در امور اعتقادي و شخصي، بلكه در مسائل عمومي ايجاد ميكند. براي مثال، در دهه 1980، پيروان خميني، نگرشي انقلابي و كاملاً فعّال به زندگي سياسي و حضور تشيّع در عرصه عمومي داشتند. در همان زمان، پيروان خوئي از سنّتي تقديرگرايانهتر، كه بر خصوصيات تقواي شخصي و موضعي بيتفاوت در مسائل عمومي تأكيد داشت، پيروي ميكردند. همچنين دو آيةاللّه، يكي در ايران و ديگري در عراق، دست به تأسيس مراكز آموزشي رقيبي زدند كه پيامدهايي نيز در جهتگيري جغرافيايي پيروانشان به همراه داشت. مراكز ايران، بخصوص قم، به قيمت نابودي مراكز عراقي رشد نموده، تعداد فزايندهاي از عالمان شيعي را از جهان عرب به خود جذب كردهاند و براي جوامع شيعي، مشكلاتي در مورد تابعيت پديد آوردهاند. پس از فوت خوئي و خميني، رقابتهاي بين مراجع متعدد و پيروانشان، حتي در داخل ايران، شديدتر شده است. اين در حالي است كه در لبنان، رقيب جديدي براي نقش مرجعيت، يعني سيدمحمّد فضلاللّه، پديدار گشته است. در عربستان سعودي، شيعيان دو دسته شدهاند: پيروان «خط امام» يا تعاليم آية اللّه خميني كه ويژگي انقلابي دارند و پيروان تعاليم آيةاللّه شيرازي كه احتياط در عرصه سياسي را تبليغ كرده است.
تفاوتهاي اجتماعي
طبقه اجتماعي، عنصري نيرومندتر از هويّت است كه فقير را از غني، شهري را از روستايي و تحصيل كرده را از نيمه تحصيل كرده جدا ميسازد. پيشرفتهاي اقتصادي و علمي برخي از شيعيان، موجب تفاوت آنها با انبوه فقيرتر هممسلكانشان شده است؛ اولاً، زمينداران و تجّار ثروتمند در لبنان، عراق و (تا حدّي) عربستان سعودي از ولايات به شهرهاي بزرگ مهاجرت كردند و به اين وسيله، با اكثريت روستانشين از نظر جغرافيايي، بيگانه شدند؛ افزون بر اينكه شهرنشينان ثروتمند با ارزشهاي شهر آشنا شدند و آداب و رسوم شهري پيش گرفتند و از اينرو، به آساني در زندگي معمول شهر غرق شدند. براي اين شيعيان، فرهنگ غالب، از مبناي شيعي به مبناي شهري، با تنوّع و كثرت فرهنگياش، تغيير يافته است. يك طبقه شيعي متوسط و فوق متوسط ساكن در مراكز شهري، كه به جوامع ديگر نزديك بوده و اغلب با فرهنگهاي بيگانه مواجه است، سادهتر به حكومت احساس نزديكي ميكند، حتي اگر قدرت كمي در عرصه سياسي داشته باشند.
اين تفاوتهاي طبقاتي به روابط و خودآگاهيهاي گوناگوني در ميان شيعيان ميانجامند، در حالي كه امتيازات اقتصادي، غالبا در تفاوتهاي حوزههاي ديگر منعكس ميشوند. فقط شيعيان ثروتمندتر و شهرنشين ميتوانند براي تحصيل يا كار به غرب سفر كنند. نفوذ اقتصادي اين طبقه، راههاي جديدي براي ارتباط با جهان و نوگرايي ايجاد كرده است كه براي طبقاتي كه سنّتيتر و از نظر اقتصادي فقيرند، بيگانه است. شيعيان ثروتمند و شهري به صورت غريزي، گرايش دارند كه طبقات روستايي فقير را عوام الناس تلقّي كنند، در حالي كه روستاييان اغلب، طبقات متوسط را به اين امر متهم ميكنند كه «اصالت خويش را از دست داده» و خود را به نظام واگذار كردهاند. در نتيجه، طبقات اجتماعي گوناگون، فهم متفاوتي از واقعيت سياسي دارند كه تفاسير مختلفي از مشكلات و برداشتهاي گوناگوني از راهحلهاي مطلوب پديد ميآورد.
به دليل اين خطوط افراطي متنوّع و گاه متداخل، سخن گفتن از يك جامعه شيعي يكدست، در هر يك از كشورهاي منطقه غيرممكن است. پيوندهاي مشترك مذهبي، فرهنگي و تاريخي گاه خود منشأ اختلافنظر و مشاجره ميگردند و متأثّر از ناقلهاي تاريخي و فرهنگي ديگري هستند كه دست كم از ابتداي قرن به كار افتادهاند. رشد خود آگاهي شيعي، تا حدّي اين اختلافات را تعديل كرده و نيروي بيشتري به سوي هدف مشترك سوق داده است. اما اين مرحله از اتحاد مهمتر، ممكن است نشانه دورهاي از نزاع براي شيعيان باشد و به سادگي تحت شرايط سياسي مساعدتر از ميان برود. چنين روندي را ميتوان در تاريخ جنبش شيعي در لبنان مشاهده كرد. در آنجا وقتي در دهه 1970، شيعيان نقش سياسي مهمتري در نظام سياسي به دست آوردند، يك جنبش فرقهاي در زمينههاي طبقاتي، مذهبي و جغرافيايي تجزيه شد.
يادآوري وجود اين اختلافات متعدد در ميان شيعيان، آنگاه اهميت مييابد كه بيگانگان تصوير ترسناكي از مفهوم «شيعه در قدرت» ـ براي مثال در عراق آينده ـ ارائه ميدهند. در شرايط عادي، شيعيان با غيرشيعياني كه اذهاني مشابه و منافعي مشترك با آنان دارند، ائتلاف ميكنند كه با فرارفتن از حد و مرز، به سختي ميتوان آنها را منافعي جمعي تلقّي كرد كه عمدتا تحت ستم و محروميت به وجود ميآيند.
رشد آگاهي سياسي شيعيان
چه چيزي موجب احياي شيعي شد؟ عوامل متعددي در اين امر دخالت داشتهاند كه برخي از آنها خاصّ شيعيان نيستند. هم سنّيها و هم شيعيان در برخورد با مسائلي دچار سرخوردگي شدهاند؛ از جمله: تجدّد و ايدئولوژيهاي نوع غربي، شكست حكومتهاي عرب در مسئله فلسطين و خدشه در جامعه كه به دنبال شهرنشيني و ديوان سالاري به وجود آمد، بدون اينكه در مقابل، منافع محسوسي براي توده مردم داشته باشند تمامي اين مسائل به افزايشِ رشد پايبندي شيعه به مذهب، هم به عنوان اعتقاد شخصي و هم به عنوان ايدئولوژي سياسي، كمك ميكنند. احياي شيعي ريشههاي ديگري در تجربه شيعي دارد كه از اين امور ناشي شدهاند: انزواي ديرين سياسي، ممانعت حكومت از آزادي مذهبي، تضعيف آزادي عمل و استقلال مالي نهادهاي مذهبي، و تبعيض اجتماعي و اقتصادي فراگير. در قسمت بعد، خواهيم ديد كه فرآيند سياسيسازي چگونه در جهان عرب رخ داده است.
ظهور شيعيان سياسي
مبارزه براي به رسميت شناخته شدن سياسي، سرخوردگي شيعيان از كنار گذارده شدن و جايگاه درجه دومي (آنان در جامعه) را تجسّم ميبخشد و جايگزيني نسبت به جريان مخالف با ايدئولوژيهاي سياسي را فراهم ميآورد. پيدايش اعتماد به نفس شيعي به يك شكل نبوده، بلكه طبق شرايط داخلي و خارجي، از كشوري به كشور ديگر متفاوت است. عليرغم برداشت عمومي غربي، فعاليت سياسي و اجتماعي شيعي در كشورهاي عرب، پيامد جانبي انقلاب ايران در 1979 نيست و علل آن پيچيده و عمدتا داخلياند. بيترديد، شورش سال 1920 عراق، كه به رهبري چهرههاي سرشناس و علماي شيعي صورت گرفت، از جنبه اعتقادي، به عنوان ايستادگي در مقابل حكومت غيرمسلمان (بريتانيا) بر مردم مسلمان، مورد تأييد مراجع بوده است. روحاني برجسته لبناني، سيد حسين فضلاللّه، مرشد معنوي «حزباللّه» و مرجع در حال طلوع شيعيان جهان عرب، در 1967 ـ سه سال پيش از انقلاب اسلامي ايران ـ مقالهاي درباره «اسلام و قدرت» به نگارش درآورد كه به بحث در مورد ضرورت مبارزه فعّال عليه حكومت ظالم پرداخته، براي نمونه، به امام حسين[ عليهالسلام ] استناد ميكند. رشد خودآگاهي شيعي را ميتوان از سرچشمههاي نارضايتي اجتماعي تا فعاليت سياسي افراطي، در سه مرحله گسترده و درهم تنيده دنبال كرد:
مرحله اول بيانگر نارضايتي اجتماعي اقتصادي است و به زماني اشاره دارد كه اعتراضهاي شيعي بر مبناي تفاوتهاي منافع و فرصتهاي اقتصادي و نياز به حكومت «حق» شكل ميگرفت. در نيمه قرن، نارضايتيهاي اجتماعي ـ اقتصادي به مفاهيم اروپايي نظام طبقاتي تبديل شدند. شيعيان از دهه 1940 به بعد، به احزاب سوسياليست و كمونيست و اتحاديههاي (غيرقانوني) كارگري، در عراق، لبنان، بحرين و حتي عربستان سعودي ميپيوستند. (در اين مرحله) نارضايتيها، ديگر فرقهاي به حساب نميآمدند، بلكه در امتداد خطوط نزاع طبقاتي اروپاي سكولار تلقّي ميشدند. مرحله سوم و كنوني يك نزاع سياسي صرفا شيعي براي تصديق حضور آنها ايجاد كرده و مسائل، ديگر محدود به پيشرفت اقتصادي يا عدالت اجتماعي نميشوند. بلكه به مسئله حياتيتر قدرت سياسي و سهم شيعيان در نهادهاي حكومتي گسترش مييابد.
حكومتهاي قدرتمندي به استقلال رسيدند كه اسما ملّي بودند، اما در واقع، در مناطق محدود سنّي جامعه (يعني در طبقهاي نظامي يا زميندار، گروهي ـ قومي / قبيلهاي، يا مجموعهاي از اينها) ريشه داشتند. تمامي حكومتهايي كه پس از استقلال به قدرت رسيدند، به رغم شكلها و نگرشهاي مختلفشان، در به وجود آوردن مشاركتي كه همه بخشهاي جمعيت را دربربگيرد، شكست خوردند. هيچ چيزي كه به توزيع برابر منافع اقتصادي و خدمات اجتماعي بپردازد، وجود نداشت. فرصت سياسي (برابر) محدود بود و خويشاوندسالاري و سودجويي عميقا در بوروكراسي حكومتي اعمال ميشد. شيعيان ناگزير، بدون توجه به جمعيت نسبيشان، در اين ميان بازنده بودند و از هر كس ديگر، چيز كمتري به دست آوردند و مفهوم «ظلم» در فضايي جديد احيا ميشد.
دوران جنگ سرد در جهان عرب، در درگيري بين دو مكتب منعكس شد: يكي محافظهكارها كه رژيمهاي مستقلي به وجود آوردند، كه مدعي اتحاد با غرب بودند؛ و گروه ديگر كه گرايش آنها به سياست چپ، از هر نوع آن بود و مدعي منصب ملّيگرايي بودند. خيل عظيم جوانان شيعي كه با افزايش تحصيلاتشان به طور فزايندهاي از جوامع سنّتي خود بيگانه ميشدند و در همان حال، اميدي به دورنماي آينده خود در نظام اجتماعي ـ سياسي نداشتند، رشد كمونيسم و سوسياليسم در جهان عرب را در دهه 1940 و 1950 تشديد كرد. اين پناه بردن جوانان شيعي، از امّت مذهبي و اجتماعي به كمونيسم و سوسياليسم، نشانه شكست تشيّع و زنگ خطري بود براي تشكيلات روحانيت در پنجاه سال اخير. تلاش آشكاري براي «احيا»ي جوانان شيعي در عراق صورت گرفته است: در 1963 مهمترين مرجع عراقي، سيد محسن حكيم، (شايد با حمايت رژيم جديد بعث در بغداد) فتوايي در محكوميت اعضاي حزب كمونيست به عنوان ضد اسلام صادر كرد. ترس روحانيت از كمونيسم، دو علت داشت: يكي اينكه اين پديده خطر اخلاقي لامذهبي را براي جامعه در پي داشت و ديگر اينكه وجهه، نفوذ و سلامت مالي خود متولّيان مذهبي را تضعيف ميكرد. از اينرو، روحانيت آماده جنگي شد تا كساني را كه به مكاتب ديگر پناهنده شده بودند، بازپس گيرد و جايگاه خود را به عنوان رهبران جامعه شيعي احيا كند.
در دهه 1960 تلاقي برخي عوامل، شدت آگاهي و ابراز وجود سياسي شيعيان را بالا برد. فشار ايدئولوژيهاي سكولار بر منابع شيعي و افول نهاد روحانيت، واكنشي در ميان مسلمانان ديندار برانگيخت و موجب بازگشت روحانيان شيعي به زندگي عمومي شد. آثار، راهنماييها و حضور فرهمندانه روحانياني همچون سيدمحمّدباقر صدر و سيدمهدي حكيم در نجفِ عراق و سيدموسي صدر ـ كه در 1959 از ايران به لبنان آمده بود ـ منبع الهام ديگري براي شيعيان بود.
در اوايل دهه 1960، سيدمحمّد باقر صدر كتاب برجسته خود، فلسفتنا (فلسفه ما) را منتشر ساخت. اين كتاب به ردّ نظامهاي كمونيسم و كاپيتاليسم ميپردازد و آنها را ايدئولوژيهاي بيگانهاي ميداند كه مبتني بر مادهگرايي بوده، انسان را تحقير ميكنند. در نگاه اين كتاب، اسلام فلسفهاي سياسي است كه بر اراده خيرخواهانه خداوند و آرمان انسانگرايانه اسلامي مبتني است. به دنبال اين كتاب، كتاب اقتصادنا (اقتصاد ما) كه به توصيف نظام اقتصادي اسلامي ميپردازد، منتشر شد. اين كتابها هرچند مخاطبان خود را به شيعيان منحصر نميكردند، با اين حال، خود به همراه مؤلفشان، چهره جذّابي در نظر شيعيان پيدا كردند و موجب رشد بينش شيعي شدند. بسياري معتقدند كه احياي مذهبي، لازمه پايبندي سياسي شيعي بود، هرچند مشكل ميتوان گفت: آيا ارتباطي علّي بين اين دو وجود دارد، يا نه. تمامي شواهد حاكي از اين هستند كه ايمان مذهبي و فعاليت سياسي بخشي از عزّت نفس نويافته شيعي و پاسخي است محكم به اعتراضات طولاني و نماد اعتماد به نفسي است كه ميخواهد خود را در تمامي سطوح ممكن نشان دهد.
جنگ اعراب و اسرائيل در سال 1967، مسلّمات عرب را متزلزل ساخت و خلأ بزرگ اعتقادي بر جاي گذاشت كه انتظار چنين بود كه با ايدئولوژيهاي رقيب پر شود. اين پديده به اين اعتقاد قوّت بخشيد كه فقط جايگزيني بومي و اصيل ميتواند به مردم اختياراتي بدهد و با اين حال، نزديك به فرهنگ مردم باقي بماند. در عراق، واكنش اسلامي به ضعفهايرژيمهايعربي، سكولاريسم، سوسياليسم، و ملّيتگرايي عربي (كه همگي نامعتبر و بيگانه تلقّي ميشدند) به شكلگيري «حزب الدعوة» در 1967، كمك كرد. اگرچه تصور نميشد كه اين حزب، حزبي اسلامي ـ شيعي باشد و اينگونه نيز معرفي نشده بود، ولي در عمل، پيروان آن مردان و زنان جوان شيعي بودند، و هرچند اعضاي آن عمدتا غيرروحاني بودند، اما اين حزب، صدر و سيدمحمد مهدي حكيم ـ پسر مرجع اعلاي عراقي ـ را مرشد سياسي و معنوي خود تلقّي ميكرد. تقريبا در همان زمان، سيدموسي صدر، روحاني ايراني كه مدعي تبار لبناني بود، در اعتراض به فقر و محروميتي كه شيعيان جنوب لبنان متحمّل بودند، «حركة المحرومين» (جنبش فقرا) را سازماندهي و رهبري كرد. «حركة المحرومين» در ابتدا در جستوجوي عدالت و نفي ظلم بود، اما پيامدهاي آن فراتر از اصلاح اقتصادي بود. اين جنبش تبديل به بيان خودارزشمندي و اعتماد به نفس شيعي در كشوري شد كه در آن، نظام سياسي انتخابات نسبي،(3) نتوانست تعداد رو به افزايش آنها را به رسميت بشناسد و زمينداران فئودال به جاي منافع جامعه، منافع شخصي خود را در نظر ميگرفتند. به علاوه، همچنان كه تعليم و تربيت در ميان شيعيان گسترش مييافت و مهاجران با ثروت بيشتر باز ميگشتند، نظام به پيشرفت سياسي و اجتماعي نزديك ميشد. «حركة المحرومين» رخنهاي بود در مخزن بزرگ و عميق يأس و حقارتي كه شيعيان لبنان احساس ميكردند.
انگيزه دو روحاني صدر، يكي نبود و اهداف جنبشهايي كه برانگيختند نيز متفاوت بودند: اين جنبش در عراق، جنبشي اساسا سياسي و مبتني بر اصول اسلام بود؛ اما در لبنان، يك جنبش مخالف اجتماعي بود كه عاقبت نيز در گرداب جنگ داخلي گرفتار شد. با اين حال، اين دو جنبش نتايجي مشابه داشتند: آنها خط مشياي براي شيعيان به وجود آوردند كه با جنبشهاي مخالف ديگر فرق داشت و اختياري به آنها ميداد كه تا آن زمان ناشناخته بود و سبب ارتقاي آرمانهاي سياسي شد. افزون بر اين، در هر دو مورد، روحانيان شيعي به جايگاه برجسته رهبري سياسي و اجتماعي جامعه بازگشتند و شهرتي كه طي دهههاي متمادي از دست داده بودند، به آنها بازگردانده شد. نفوذ اين دو جنبش بومي پيامدهايي در جنوب، يعنيدركشورهاي خليج فارس، كه جوامع شيعي نسبتا بزرگي دارند، داشته است.
از اينرو، انقلاب ايران نهضت احياگري شيعي را به وجود نياورده است، بلكه از هويّت سياسي شيعي، كه قبلاً شكل گرفته بود، حمايت كرده و نقطهاي مركزي براي آن به وجود آورده است. عزّت نفس شيعي و قدرت شيعيان براي غلبه بر ظلم، در انقلابي متجلّي شد كه اسلامگرايان و شيعيان سكولار و نيز بسياري از سنّيها را به سوي خود كشاند. پس از انقلاب ايران و عليرغم ديدگاه غرب نسبت به ايران يا احزاب شيعي، ديگر كسي از اظهار شيعه بودن خود، نگران نبود. ايران به شيعيان جرأت داد هويّتشان را بيان كنند و خوب يا بد، ابزاري در اختيار آنها گذاشت كه خود را معرفي كنند. جاي تعجب اينجاست كه شيعيان عرب، در زمان حاضر، با جديّت، عربيّت خود را به همراه تشيّع خود اعلام ميكنند و از يگانگي با ايران امتناع ورزيده، در تبديل بر هويّتهاي ملّي خود در تمام كشورهاي منطقه تأكيد دارند.
نتايج
در نظر بسياري از شيعيان، در مسئله هويّت و نزاعهاي سياسي براي به رسميت شناخته شدن و دستيابي به حقوق برابر، مذهب عنصري حياتي است. اين امر به روحانيت، نقش بسيار مهمي در بيداري شيعي داده است. اما اين نقش مورد قبول همه شيعيان نيست؛ شيعيان سكولار و حتي برخي از اسلامگرايان، با واگذاري قدرت به سلسله مراتب مذهبي براي شكلدهي آينده شيعي، مخالفند. عليرغم اين اختلافات پنهان و پيدا، هويّت شيعي در «دوره نزاع» كنوني، در واكنش به سركوبهاي خارجي، قدرتمندتر شده و شيعيان را متعهد به فعاليتي مشترك كرده است.
در واقع، در جهان معاصر پس از جنگ سرد، كه مسائل هويّت در همه جا برجستهتر شدهاند، شيعيان ممكن است در فرآيند «بازآفريني خود» قرار داشته باشند ـ به مفهوم بنديكت اندرسوني كه همه جوامع از طريق تعريف آگاهانه خود، كه بدون آن هويّت وجود ندارد، «خود را ميسازند.» آيا خود مفهوم «تشيّع» در خاورميانه كنوني، كه در آن هويّت جامعه استوار شده، معناي جديدي يافته است؟ آيا شيعيان به عنوان اقلّيتهايي كه درباره تاريخ اسلام و ناكاميهاي آن، منظر متفاوتي نشان دادهاند، حرف خاصي در مورد دموكراسي، سياست و فرهنگ سياسي خاورميانه دارند؟ ديدگاه شيعي درباره اسلام، معتبرتر از ديدگاه سنّيها نيست، اما در دوراني كه در آن قدرت به چالش فراخوانده ميشود، ديدگاه شيعي درباره تفكيك بيشتر ايمان از قدرت حكومت، ممكن است طرفداران بيشتري پيدا كنند. (در واقع، نقش روحانيان در ايران شيعي، در نظر بسياري از شيعيان يك بدعت تلقّي ميشود.)
امروزه جنبشهاي اسلامگراي سنّي، گويي با الهام از بينش تاريخي شيعيان، درصدد فاصله گرفتن از حكومت ظالمانه و محكوم كردن «روحانيت تطميع شده»اي هستند كه در خدمت منافع حكومت است، نه مصالح اسلام. البته بحث صرفا درباره اصول اعتقادي، حقوقي و حكومتي نيست، بلكه جوامع و قدرت را نيز در نظر ميگيرد. از اينرو، مسائلصرفا اعتقادي، حقوقي و حكومتي نيستند، بلكه جوامع و قدرت را نيز در نظر ميگيرند. از اينرو، مسائل صرفا اعتقادي، اغلب تحت الشعاع مسائل ديگري قرار ميگيرند كه منافع رقيب و عينيتر جوامع مختلف به شمار ميروند. تشيّع ـ در اين معنا ـ شايد ديگر نبايد يك مذهب يا برنامه كار سياسي تلقّي شود، بلكه مجموعهاي است از دلبستگيها با هدف سعادت و صيانت ذات جامعه.
در يك سير طولاني، هنگامي كه شيعيان سرانجام، در جوامع ملّيشان ادغام ميگردند و به حقوق برابر شهروندي (مذهبي، اقتصادي و سياسي) دست مييابند، ممكن است هويّت شيعي تضعيف گردد و از اهميت مسئله كاسته شود. هرچند برخي از ويژگيهاي تغييرناپذير يك تاريخ و فرهنگ مشترك همواره ثابت خواهد ماند. هنگامي كه فشارهاي اجتماعي و سياسي كم ميشوند، اختلافات بر سر اين كه چه كسي شيعه است و چه كسي حق دارد خود را نماينده جامعه بخواند، قابل تشديدند. تحت شرايط بهتر و هنگامي كه شيعيان جايگاه يك جامعه مصيبتزده را ترك ميكنند، آنگاه كانونهاي رقابتجوي «معمول» وفاداري (حرفهاي، منطقهاي، طبقهاي، ايدئولوژيكي) پديدار خواهند شد كه به شدت بر تصور يك جامعه يكدست، كه سختيها به آن وحدتبخشيدهاند،خطبطلانميكشند./م
پی نوشت :
1. Return.
2. Flagellants.
3. نظامي كه در انتخابات، به هر حزبي متناسب با تعداد رأي نامزدهايش، كرسي اختصاص ميدهد.(م)
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله