حکمت هنر اسلامي ،صورت و ماده در معارف اسلامي و نسبت آن با هنر

صورت و معنا بحث بسيار مهمي است که با نفس وجود انسان و با نفس وجود به طور کلي ارتباط دارد .واقعيت اين است که در جهاني که در آن زندگي مي کنيم ،پر از معنا ست،معناهايي که ظاهر شده اند . اين اصل بديهي حکمت ،عرفان و حکمت معنوي است . هنر معنوي هنري است که همه چيز را آکنده از معنا مي داند . اگر هنر را آفرينش و ايجاد چيزي بدا نيم ،مي توان نتيجه گرفت که با معنا ارتباطي تام و تمام دارد.جا ابياتي را از کتاب « مثنوي معنوي » که به حق ،بيان معنا و معنا داري است ؛
يکشنبه، 12 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکمت هنر اسلامي ،صورت و ماده در معارف اسلامي و نسبت آن با هنر
حکمت هنر اسلامي ،صورت و ماده در معارف اسلامي و نسبت آن با هنر
حکمت هنر اسلامي ،صورت و ماده در معارف اسلامي و نسبت آن با هنر

نويسنده: غلامرضا اعواني
صورت و معنا بحث بسيار مهمي است که با نفس وجود انسان و با نفس وجود به طور کلي ارتباط دارد .واقعيت اين است که در جهاني که در آن زندگي مي کنيم ،پر از معنا ست،معناهايي که ظاهر شده اند . اين اصل بديهي حکمت ،عرفان و حکمت معنوي است . هنر معنوي هنري است که همه چيز را آکنده از معنا مي داند . اگر هنر را آفرينش و ايجاد چيزي بدا نيم ،مي توان نتيجه گرفت که با معنا ارتباطي تام و تمام دارد.جا ابياتي را از کتاب « مثنوي معنوي » که به حق ،بيان معنا و معنا داري است ؛ ذکر مي کنم در اين کتاب احکام معنا و صورت به درستي بيان شده است . براي درک رابطه صورت ومعنا و ارتباط مستقيم آن با هنر و اين مسئله که اصالت با معناست يا لفظ ، به ابياتي در اين بار ه ازاين کتاب مي پردازم . مولانا مي فرمايد که هنري واقعأ هنري است که هم معنا و هم لفظ و بيان آن درست باشد ،اما معناي اولي بر لفظ است .
گر حديثت کژ بود، معنات راست / آن کژي لفظ ، مقبول خداست
گر بود معني کژ و لفظ ات نکو / آن چنان معني نير زد يک تسو
آنچه با معني است خود پيدا شود / آنچه بي معني است خود رسوا شود
رو به معني کوش ،اي صور ت پرست / زان که معني بر تن صورت پر است
در بيت آخر معني به پر تشبيه شده ، پري که در فضاي ملکوت و جبروت پروازمي کند و چون به عالم جان و حقايق و معنا تعلق دار د، در واقع انسان را به اوج مي رسا ند .اين انسا ن شامل انسا ن هنرمند نيز مي شود که او را به همنشيني با اهل معنا سفارش مي کند نه صور ت پرستان .
همنشين اهل معني باش تا / هم عطا يابي و هم باشي فتا
فتا به معني فتوت است که از معنا داري و فهم معاني مي آيد .
جان بي معني در اين تن بي خلاف / هست همچون تيغ چوبين در غلاف
يعني جان يا کالبد يا اثر هنري که فاقد معنا ست مانند تيغي است که از جنس چوب ساخته ده و فقط شکل تيغ را دارد ،نه روح و حيقت آن را .
حرف، ظرف آمد در او معني چو آب / بحر معني اندرو امم الکتاب
نسبت صورت و معنا، نسبت ظرف و مظروف است . در حکمت و هنر معنوي ، اصل هنر را ديدن حقايق در حق ميدانند و تمام حقايق و معاني را به حضرت حق بر مي گرانند .
لفظ را ماننده اين جسم دان / معني اش را دردرو ن مانند جان
روح يک اثر هنري در واقع معنايي است که در آن بيان شد ه است ، نه شکل ظاهر آ ن و به ميزاني از معنا که در آن گنجانده شده و اينکه آن معنا به درستي بيان شده است بستگي دارد ، چانکه در شعر نيز آمده، نسبت معنا و لفظ مانند تن و جان است .
حال بدين جا مي رسيم که معنايي که در اصل به عنوان معني در نظر داريم ،ظاهر معني است . بايد ميان ظاهر معني و باطن آن فرق گذاشت . برخي از آن چيزهايي که معنا مي شماريم ، چيزي است که در عرف از آن به معنا تعبير شده است . چه بسا چيزي را که معنا مي ناميم اما بيش از صورت نباشد .
معني تو صورت است و عاريت / بر مناصب شاهي و بر قافيت
در اين بيت به وز ن ، قافيه و تناسب ظاهري توجه شده که جزء صورت است .
معي آن با شد که بستاند تو را / بي نياز از نقش گرداند تو را
معني آن است که انسان در آن فاني شود و خود را رهايي بخشد .
معني آ ن نبود که کور کر کند / مر تو را بر نقش عاشق تر کند
معني انسان را از نقش و صورت جدا مي کند ، نه اينکه او را عاشق نقش و صورت کند .
گفت المعني هو الحق ، شيخ دين / بهر معني هاي رب العالمين
اين اشاره يا به شمس ا ست يا احتمالأ به ابن عربي که خيلي زيبا گفته که عالم خدا معاني هستي است . يعني هيچ معنايي در وجود ظا هر نشد ه مگر آنکه به حضرت حق باز گردد. اما در عرفان و حکمت ،نظريه معناداري با نظريه اسماء و صفات فرق دار د. اسم يعني ظهور يک معنا . اسامي در وهله اول از اسماء کليه گرفته تا اسماء جزئيه و اسماء افراد ، اسماء حق است و ظهور معناهايي است که در عالم ظاهر شد ه ودر قرآن نيز مورد تأييد قرار گرفته است. « علم آدم الا سماء کلها» خداوند با تعليم اسماء ، تعليم حقايق و معاني فرمود . اسم به تعبير عرفا ظهور ذات در مظهر يک صفت است ، که معنايي خاص دارد . ظهور ذات حق در صفت علم، عليم و در صفت حکمت ، حکيم مي شود ، در معاي قدرت ، قدير ودر معناي صورت ،مصور. اسماء معاني بسيط اند و اصل معاني وجودند که د ر عالم ظا هر شده اند . انسا ن ظهور اين معاني است و اين معاني در او محقق مي شود ، به همين علت قادر به شناخت و معرفت اين حقايق است . اين يکي از معاني بسيار دقيق قرآني است که عرفا به آن بسيار توجه کرده اند .اين همان امانتي است که به انسا ن داده شده است : « انا عرضنا الا مانه علي السماوا ت ووالا رض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الا نسان » در حکمت در حکمت اسلامي و در دنياي غرب در راه معنا شاسي فراز و نشيب هاي زيادي وجود دارد. به طوري که درغرب امروز معنا شاسي مطرح نمي شود و علم را با معنا شناسي مرتبط نمي دانند . مي توان اشيا ء را از جهات مختلف مورد بررسي قرار داد . از جهت علم الاسماء ، علم الحقايق ، علم معاني ، که علم حقيقت است و در عرفان و حکمت الهي به غايت و کمال به اجام رسيد ه است .يکي از نمونه هاي آ ن نظريه مثل افلاطون و در اصل نظريه معاني و حقايق است . با مشاهده اين عالم صفاي چون زيبايي و جمال ، معاني بسيط ديگر و اصل اين معاني را که هما ن ايده ها ، اسماء و صفا ت هستند ، جستجو کرده است . افلاطو ن تمام معاني هستي را به حضرت حق مي رساند و اين کمال حکمت اوست . او نوعي از هنر را منع کرد ه و نوعي ديگر را ستوده است . هنر ممدوح او هنري است که به نقش بيشتر از معني توجه کرده است . يعني هنرمند چيچ گونه عنايتي به ايده ، معنا وحقيقت ندارد و به نقش نقش خرسند است .در دوره جديد ، در هنر حکمت و فلسفه اي که زير بناي اين هنر است ،انحطاطي اساسي در معنا داري وجود ظاهر شده است ،چنان که در هر دوره اين اتفاق رخ مي دهد . در دوره جديد اين مسئله از دکارت آغاز مي شود و هر چه به زمان حال نزديکتر مي شويم ،ارتباط با زيبايي و اين مسايل کمتر مي شود . اين بحث د رحکمت اسلامي هم مطرح است . در فلسفه هاي قديم ،معنا داري هستي بسيار مهم بوده ، چنانچه در سخنان ارسطو هم مشاهده مي شود .لفظ صورتي که ارسطو بار برده در اصل صورت نيست ، معناست . همان آيدوس افلاطون که به معناي ديده بکار مي رود . به گفته ارسطو در عالم ،هر چيز صورتي و نمي توان چيزي يافت که بدو ن صورت باشد .اين مسئله در تفکر دکارت دگرگون شده است . اولأ معنا سوبژکتيو مي شود ، ثانيأ تصوير ديگري از عالم ارائه مي کند که با معنا داري عالم منافات دارد . اين تصوير ، تصوير رياضي و مکانيکي از عالم به دست مي دهد . اسپينوزا در اين باره گفته است که اگر قدما مي دانستند ، همه چيز در عالم با تناسبها و فرمولهاي رياضي قابل بيان است به نظريه ماده ، صورت ، غايت و چيزهايي از اين دست نمي پرداختند . همان بيان رياضي عالي و کافي بود و احتياج به هيچ تبييني نداشت . البته تبيين رياضي يک تبيين غايي نيست . تبيين مادي هم مرتبه اي از تبيين است که پاسخگوي معناداري وجود نيست و جاي صورت ارسطو و ايده افلاطو ن را پر نمي کند . مکتب هاي ديگري چون اصالت تجربه ،اصالت حس که با تأ کيد بر حسن منکر عقل و معناست ومعنا را همان نقش ظاهر مي داند . حال بايد ديد که اثر آن در هنر چيست ؟
مکتب کانت، مکتبي است که سوبژکتيويسم را به حد اعلا رساند ه و هنر را برتر از عالي ترين مرتبه مي داند . او در اين زمينه سه نقد حکمت نظري، حکمت عملي و نقد قوه داوري را نوشته است که در واقع همان نظريه او در باره هنر است . او موضوع هنر را امر واهي و بي معني مي داند . انتظاري که از او داشتند ،اين بود که اگر عقل نظري را نفي مي کند ، معنا داري هنر را اثبات نمايد و به دليل اينکه قدرت رسيدن به معنا را ندارد،بنابر اين در هنر هم از بيان آن ناتوان است . در مکاتب نئو کانتي ، سما نتيک و سمانتيک جديد که بحث درباره معاني است ، معاني را در حد گزاره ها ، الفاظ يا حد اکثر پديدارها بيا ن مي کنند. سمانتيک (معنا شنا سي ) طوري نيست که عارف و حکيمي را فر ضأ خرسند ، که اصل معنا وجود را نشان داده است . اينکه معاني وجود از کجا آمده بسيار مهم است . بحث مهم ديگر ارتباط آن با هنر است . در آفرينش هنر ي در ارتباط ميان هنر و معنا چگونه ز مرتبه عالي به مرتبه ظهور و بروز خارجي تنزل پيدا مي کند . اين بحث در عرفان نيز آمده است: پيدايش تمامي عوالم از علم حق .
ارتباط اين مبحث با هنر مند به اين صورت است ، زماني که هنر مند مشغول کار هنري است يک هنر مند معنوي به شمار مي آيد .ظهور اين معاني در وجود او چگونه تبديل به امري خارجي مي شود ؟ چه مراتبي را طي مي کند تا به مرحله وجود خارجي و آفرينش هنري برسد ؟ معنا به عالم جان تعلق دارد ، به اصطلاح مرتبه ملکوتي وجود انسان که از آن به خيال و نفس تعبير مي شود . احکام تمثل ، آنچه در حکمت آمده ، يکي به چيستي و ماهيت و چگونگي متمثل شدن در قوه خيال در قوه خيال و نفس است که در حکمت هنر و عرفان بيان شده است ، ديگري ارتباط ميان معنا و وحدت است .ضامن وحدت هر چيزي معناي آن است .معناي بسيط ، حکم جان را دارد و اثر هنري حکم تن يا جسم . اينکه معنا ضامن وحدت و هويت هر چيزي است ، بسيار اهميت دارد .
مسئله ديگر فرق حکمت قدسي و حکمت معنوي است ، هنر قدسي و هنر معنوي . هنري که به نقش اکتفا مي کند و هنري که اينگونه نيست . بسياري از هنر مندان هستند که به تقليد مي پردازند . هر معنا و اصلي امکان ظهور و بروز نامتناهي دارد . هر معنوي اصيل است و اين اصالت يعني به اصل و حقيقت چيزي رسيدن که مي تواند به صورت نامتناهي يا حداقل اگر متناهي است به مظاهر مختلف آن را ظاهر کند ، در حالي که تقليد همواره داراي نقصان است. هنر اصيل آن هنري است که با معنا شناسي ارتباط دارد .حکمت معنوي بازگشت هنرمند به معنا و حقايق و در واقع باز گشت به حق است . هنر با حکمت هيچ تفاوتي ندارد ، هر دو بيان يک چيزند . زبان حکمت را مي توان به صورت هنر بدون کم وکاست بيان کرد به شرط آنکه راه آن را بداند .هنرمند مي تواند عين حقايق و اصول را به صورت يک اثر هنري ،به گونه اي بيان کند که در زندگي تأثير گذار باشد ، هنري که هاکي از تذکر و تفکر باشد ،هنر معنوي است که جزء با نوعي سلوک و ارتقاء معنوي امکان ندارد .
افلاطون مي گويد : حکمت آن چيزي نيست که در کتاب مي نويسند ،حکمت آن چيزي است که در اصل در جان حکيم زنده است و همان حکمت مي تواند در جان يک هنرمند معنوي محقق باشد . آن معاني ،تذکرات،تفکرات،حقايق و بيان تمثيلي آنها منتسب به حق است ، يعني در وجود حق است و ظهور آن در قالب خشت و گل وسنگ وچوب و رنگ ، روش و حکمتي دارد، که هنرمندان قدسي از آن مطلع اند و يادگيري آنها ز طريق استادان ،محيط و شرايط تربيتي اشان بوده است ، به گونه اي که روح هنرمند به آن حقايق برسد .اين هنرمندان هر خود را از حضرت حق اخذ مي کنند و با استادي و مهارت به آفرينش زيبايي مي پردازند ، که حکايت از همان معاني و حقايق دارد و انسان را متذکر همان حقايق و معاني مي کند.
منبع: سایت honar

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.