مؤلف: محمدرضا افضلی
این چه حکمت بود کآن کان مراد *** کردم از خانه برون گمراه و شاد
تا شتابان در ضلالت میشدم *** هر دم از مطلب جداتر میشدم
باز آن عین ضلالت را به جود *** حق وسیلت کرد اندر رشد و سود
گمرهی را منهج ایمان کند *** کژروی را محصد عرفان کند
تا نباشد هیچ محسن بیوجا *** تا نباشد هیچ خائن بیرجا
اندرون زهر تریاک آن حفی *** کرد تا گویند ذواللطف الخفی
نیست مخفی در نماز آن مکرمت *** در گنه خلعت نهد از مغفرت
این دیگر چه حکمتی بود که من قبله و کان مراد خویش را بیرون از خانه پنداشتم و بدینسان هم گراه شدم و هم وقتی به گنج در خانهام پی بردم شادمان شدم. مادام که در بیراهه میشتافتم، لحظه به لحظه از مقصودم دور میافتادم، اما حضرت حق گاهی با الطاف خفیهی خود، گمراهی را به راه روشنِ ایمان تبدیل میکند و سیئات انسانها را به حسنات تبدیل میگرداند. کجروی آدمیان را وسیلهای برای عطای فیض قرار میدهد. برای آنکه نیکان هم بیمی از حق داشته باشند و بدکاران هم از او قطع امید نکنند. تا بندگانش بگویند که آن خدای مهربان دارای لطف پنهانی است. در ابیاتی منسوب به مولا علی (علیهالسلام) این گونه آمده است: چه بسا الطاف خفیّهی الهی که از فرط پوشیدگی حق از فهم تیزهوشان نیز پوشیده ماند. چه بسا آسانی که از پس دشواری آید و اندوه را از دل آن دو بزداید و چه بسا کاری که بامدادان از آن غمین شوی و شامگاهان از آن شادمان گردی. هرگاه اوضاع بر تو تنگ آید به خداوند یگانهی بلند مرتبت اعتماد کن. مولانا میگوید: معلوم نیست که آن لطف الهی، به نماز خواندنت مربوط باشد. بخشایش پروردگار چه بسا که در حق گنهکار هم لطف کند و آن دیگر «مغفرت» است، نه مکرمت.
این بود لطف خفی کو را صمد *** نار بنماید ولی نوری بود
نیست مخفی مزد دادن در تقا *** ساحران را اجر بین بعد از خطا
نیست مخفی وصل اندر پرورش *** ساحران را وصل داد اندر برش
نیست مخفی سیر با پای روا *** ساحران را سیر بین در قطع پا
عارفان زآنند دائم آمنون *** که گذر کردند از دریای خون
امنشان از عین خوف آمد پدید *** لاجرم باشند هر دم در مزید
امن دیدی گشته در خوفی خفی *** خوف بین هم در امیدیای صفی
لطف خفی آن است که خداوندِ بینیاز، آتش را به بندهای نشان دهد در حالی که آن آتش عین نور باشد. گاه لطف خفی در پردهی قهر پوشیده شود، باطنش لطف و ظاهرش قهر است. پاداش دادن به تقواپیشگان از جانب خداوند، لطف خفی نیست بلکه لطف جلی است، اما پاداشی که خداوند به ساحران فرعونی عطا کرد از نوع لطف خفی بود. وصالی که از طریق لطف جلی حاصل آید بر کسی پوشیده نیست، زیرا انتظار معقول و معتاد بشر نیز همین است که طاعات و عبادات، اسباب و نردبان معهود وصال حق است. اما خداوند، ساحران فرعونی را از طریق قطع علل و اسباب معهود به وصال خود رسانید. از آن جا که عارفان بالله از دریای خون گذر کردهاند، بلا و مصایب روزگار را تحمل کردهاند و همواره در امن و امان به سر برند. از آن جا که امن و امان از دلِ خوف و خطر زاده شده، طبعاً چنین امن و امانی همواره در حال افزایش است. حال که تو امن و امان را در خوف و خطر، پنهان دیدی، اینکای گزیده مرد، بیم را نیز در امید، پنهان ببین. آنها که تصور میکنند مقبول درگاه حقاند، چه بسا که امید آنها نیز بیهوده و حاصل خودبینی آنها باشد، در حالی که باید از آن ترسید.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
تا شتابان در ضلالت میشدم *** هر دم از مطلب جداتر میشدم
باز آن عین ضلالت را به جود *** حق وسیلت کرد اندر رشد و سود
گمرهی را منهج ایمان کند *** کژروی را محصد عرفان کند
تا نباشد هیچ محسن بیوجا *** تا نباشد هیچ خائن بیرجا
اندرون زهر تریاک آن حفی *** کرد تا گویند ذواللطف الخفی
نیست مخفی در نماز آن مکرمت *** در گنه خلعت نهد از مغفرت
این دیگر چه حکمتی بود که من قبله و کان مراد خویش را بیرون از خانه پنداشتم و بدینسان هم گراه شدم و هم وقتی به گنج در خانهام پی بردم شادمان شدم. مادام که در بیراهه میشتافتم، لحظه به لحظه از مقصودم دور میافتادم، اما حضرت حق گاهی با الطاف خفیهی خود، گمراهی را به راه روشنِ ایمان تبدیل میکند و سیئات انسانها را به حسنات تبدیل میگرداند. کجروی آدمیان را وسیلهای برای عطای فیض قرار میدهد. برای آنکه نیکان هم بیمی از حق داشته باشند و بدکاران هم از او قطع امید نکنند. تا بندگانش بگویند که آن خدای مهربان دارای لطف پنهانی است. در ابیاتی منسوب به مولا علی (علیهالسلام) این گونه آمده است: چه بسا الطاف خفیّهی الهی که از فرط پوشیدگی حق از فهم تیزهوشان نیز پوشیده ماند. چه بسا آسانی که از پس دشواری آید و اندوه را از دل آن دو بزداید و چه بسا کاری که بامدادان از آن غمین شوی و شامگاهان از آن شادمان گردی. هرگاه اوضاع بر تو تنگ آید به خداوند یگانهی بلند مرتبت اعتماد کن. مولانا میگوید: معلوم نیست که آن لطف الهی، به نماز خواندنت مربوط باشد. بخشایش پروردگار چه بسا که در حق گنهکار هم لطف کند و آن دیگر «مغفرت» است، نه مکرمت.
این بود لطف خفی کو را صمد *** نار بنماید ولی نوری بود
نیست مخفی مزد دادن در تقا *** ساحران را اجر بین بعد از خطا
نیست مخفی وصل اندر پرورش *** ساحران را وصل داد اندر برش
نیست مخفی سیر با پای روا *** ساحران را سیر بین در قطع پا
عارفان زآنند دائم آمنون *** که گذر کردند از دریای خون
امنشان از عین خوف آمد پدید *** لاجرم باشند هر دم در مزید
امن دیدی گشته در خوفی خفی *** خوف بین هم در امیدیای صفی
لطف خفی آن است که خداوندِ بینیاز، آتش را به بندهای نشان دهد در حالی که آن آتش عین نور باشد. گاه لطف خفی در پردهی قهر پوشیده شود، باطنش لطف و ظاهرش قهر است. پاداش دادن به تقواپیشگان از جانب خداوند، لطف خفی نیست بلکه لطف جلی است، اما پاداشی که خداوند به ساحران فرعونی عطا کرد از نوع لطف خفی بود. وصالی که از طریق لطف جلی حاصل آید بر کسی پوشیده نیست، زیرا انتظار معقول و معتاد بشر نیز همین است که طاعات و عبادات، اسباب و نردبان معهود وصال حق است. اما خداوند، ساحران فرعونی را از طریق قطع علل و اسباب معهود به وصال خود رسانید. از آن جا که عارفان بالله از دریای خون گذر کردهاند، بلا و مصایب روزگار را تحمل کردهاند و همواره در امن و امان به سر برند. از آن جا که امن و امان از دلِ خوف و خطر زاده شده، طبعاً چنین امن و امانی همواره در حال افزایش است. حال که تو امن و امان را در خوف و خطر، پنهان دیدی، اینکای گزیده مرد، بیم را نیز در امید، پنهان ببین. آنها که تصور میکنند مقبول درگاه حقاند، چه بسا که امید آنها نیز بیهوده و حاصل خودبینی آنها باشد، در حالی که باید از آن ترسید.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول