مؤلف: محمدرضا افضلی
در جهان هر چیز چیزی میکشد *** کفر کافر را و مرشد را رشد
کهربا هم هست و مقناطیس هست *** تا تو آهن یا کهن آیی به شست
برد مقناطیس ار تو آهنی *** ور کهی بر کهربا هم میتنی
آن یکی چون نیست با اخیار یار *** لاجرم شد پهلوی فجار جار
هست موسی پیش قبطی بس ذمیم *** هست هامان پیش سبطی بس رجیم
جان هامان جاذب قبطی شده *** جان موسی طالب سبطی شده
معدهی خر که کشد در اجتذاب *** معدهی آدم جذوب گندم آب
گر تو نشناسی کسی را از ظلام *** بنگر او را کوش سازید است امام
زآنکه هر کرّه پی مادر رود *** تا بدان جنسیتش پیدا شود
مولانا دوگونه آدمی را به آهن و کاه تشبیه میکند: مردِ راه حق مثل آهن فقط مجذوب حق میشود و انکه در راه حق نیست هر کششی او را میرباید. «پهلوی فجّار جار شد»؛ یعنی همسایه یا همنشین تبهکاران است. کششهای ما به سوی نیکان یا بدان، مربوط به سرشت ماست: «قبطی»، مصری طرفدار فرعون و «هامان» وزیر فرعون است. «سبطی» هم به طرفداران فرعون گفته میشود. «معدهی خر» تمثیلی برای کسانی است که به دنیا میچسبند. مولانا این راه را نشان میدهد که ممکن است در اثر تاریکیِ ذهن نتوانی نیکان و بدان را از هم تشخیص بدهی، ببین پیرو چه کسی هستند، چون هر کرّهای به دنبال مادر خود میرود تا بدان وسیله جنسیت خود را آشکار کند.
عدل قسّام است و قسمت کردنیست *** ای عجب که جبر نیّ و ظلم نیست
جبر بودی کی پشیمانی بدی *** ظلم بودی کی نگهبانی بدی
روز آخر شد سبق فردا بود *** راز ما را روز کی گنجا بود
ای به کرده اعتماد واثقی *** بر دم و بر چاپلوس و فاسقی
قبهای بر ساختستی از حباب *** آخر آن خیمه است بس واهی اطناب
زرق چون برق است و اندر نور آن *** راه نتوانند ددن رهروان
این جهان و اهل او بیحاصلاند *** هر دو اندر بیوفایی یکدلاند
زادهی دنیا چو دنیا بیوفاست *** گرچه رو آرد به تو آن رو قفاست
«قسّام»، پروردگار است. این عدل الهی است که ارزشهای معنوی و روشنی باطن را به یکی میدهد و به دیگری نمیدهد. این جبر نیست که بگوییم هرچه هست فعل حق است و مسئولیت خود را فراموش کنیم. اگر هر چیزی به جبر واقع میشد، پشیمانی در پیِ خطاها نبود. این حالت، ظالمانه هم نیست، زیرا پروردگار حافظ بندگان خویش است و نمیخواهد که آنها ظلم ببینند. این ابیات میتواند اقتباس از آیه 32 سوره زخرف باشد: (أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ)؛ ما امکانات زندگی این جهانی را میان آنها تقسیم کردیم و بعضی را بر دیگران برتری دادیم تا یکی، دیگری را به خدمت گیرد، اما رحمت پروردگار تو از آنچه آنها در دنیای مادی به دست میآورند بهتر است.
ای کسی که به بیوفایی دنیا و دنیاخواهانِ متظاهر و متملق اعتماد کردهای! این اعتماد تو در مَثَل مانند این است که خیمهای از حباب بر سطح آب ساخته باشی. مسلماً طنابهای آن خیمه بسیار سست و بیدواماند. تزویر ماند صاعقه است و مسلّماً در نور کم، مسافران نمیتوانند راه را ببینند. این دنیا و دنیاطلبان هیچ ثمرهای ندارند، زیرا هر دو در بیوفایی یکدل و یکساناند. فرزند دنیا مانند خود دنیا بیوفاست و اگر به تو روی آورد بدانکه آن رو، پشت اوست؛ یعنی اقبال دنیا عین ادبار اوست.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
کهربا هم هست و مقناطیس هست *** تا تو آهن یا کهن آیی به شست
برد مقناطیس ار تو آهنی *** ور کهی بر کهربا هم میتنی
آن یکی چون نیست با اخیار یار *** لاجرم شد پهلوی فجار جار
هست موسی پیش قبطی بس ذمیم *** هست هامان پیش سبطی بس رجیم
جان هامان جاذب قبطی شده *** جان موسی طالب سبطی شده
معدهی خر که کشد در اجتذاب *** معدهی آدم جذوب گندم آب
گر تو نشناسی کسی را از ظلام *** بنگر او را کوش سازید است امام
زآنکه هر کرّه پی مادر رود *** تا بدان جنسیتش پیدا شود
مولانا دوگونه آدمی را به آهن و کاه تشبیه میکند: مردِ راه حق مثل آهن فقط مجذوب حق میشود و انکه در راه حق نیست هر کششی او را میرباید. «پهلوی فجّار جار شد»؛ یعنی همسایه یا همنشین تبهکاران است. کششهای ما به سوی نیکان یا بدان، مربوط به سرشت ماست: «قبطی»، مصری طرفدار فرعون و «هامان» وزیر فرعون است. «سبطی» هم به طرفداران فرعون گفته میشود. «معدهی خر» تمثیلی برای کسانی است که به دنیا میچسبند. مولانا این راه را نشان میدهد که ممکن است در اثر تاریکیِ ذهن نتوانی نیکان و بدان را از هم تشخیص بدهی، ببین پیرو چه کسی هستند، چون هر کرّهای به دنبال مادر خود میرود تا بدان وسیله جنسیت خود را آشکار کند.
عدل قسّام است و قسمت کردنیست *** ای عجب که جبر نیّ و ظلم نیست
جبر بودی کی پشیمانی بدی *** ظلم بودی کی نگهبانی بدی
روز آخر شد سبق فردا بود *** راز ما را روز کی گنجا بود
ای به کرده اعتماد واثقی *** بر دم و بر چاپلوس و فاسقی
قبهای بر ساختستی از حباب *** آخر آن خیمه است بس واهی اطناب
زرق چون برق است و اندر نور آن *** راه نتوانند ددن رهروان
این جهان و اهل او بیحاصلاند *** هر دو اندر بیوفایی یکدلاند
زادهی دنیا چو دنیا بیوفاست *** گرچه رو آرد به تو آن رو قفاست
«قسّام»، پروردگار است. این عدل الهی است که ارزشهای معنوی و روشنی باطن را به یکی میدهد و به دیگری نمیدهد. این جبر نیست که بگوییم هرچه هست فعل حق است و مسئولیت خود را فراموش کنیم. اگر هر چیزی به جبر واقع میشد، پشیمانی در پیِ خطاها نبود. این حالت، ظالمانه هم نیست، زیرا پروردگار حافظ بندگان خویش است و نمیخواهد که آنها ظلم ببینند. این ابیات میتواند اقتباس از آیه 32 سوره زخرف باشد: (أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ)؛ ما امکانات زندگی این جهانی را میان آنها تقسیم کردیم و بعضی را بر دیگران برتری دادیم تا یکی، دیگری را به خدمت گیرد، اما رحمت پروردگار تو از آنچه آنها در دنیای مادی به دست میآورند بهتر است.
ای کسی که به بیوفایی دنیا و دنیاخواهانِ متظاهر و متملق اعتماد کردهای! این اعتماد تو در مَثَل مانند این است که خیمهای از حباب بر سطح آب ساخته باشی. مسلماً طنابهای آن خیمه بسیار سست و بیدواماند. تزویر ماند صاعقه است و مسلّماً در نور کم، مسافران نمیتوانند راه را ببینند. این دنیا و دنیاطلبان هیچ ثمرهای ندارند، زیرا هر دو در بیوفایی یکدل و یکساناند. فرزند دنیا مانند خود دنیا بیوفاست و اگر به تو روی آورد بدانکه آن رو، پشت اوست؛ یعنی اقبال دنیا عین ادبار اوست.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول