چیستی عصمت
در قرآن كريم مشتقات واژه عصمت سيزده بار به كار رفته است كه در بيشتر موارد به همان معناى لغوى است.[2]
در علم كلام عصمت را اين گونه تعريف مى كنند:
عصمت پيراسته بودن از گناه و نافرمانى ـ چه صغيره و چه كبيره ـ و از خطا و نسيان است.[3]
اقسام عصمت
اقسام عصمت را بيان كنيد؟
عصمت، حالتى است كه شخص را از قرار گرفتن در خطا و گناه باز مى دارد؛ بنابراين براى ايشان دو نوع عصمت مطرح است: يكى عصمت از خطا و اشتباه كه به آن عصمت علمى مى گويند و ديگرى مصونيت از گناه كه عصمت عملى نام دارد.[5]
دلايل عصمت پيامبران
براى عصمت علمى (مرحله اوّل و دوم و چهارم) مى توان به دلايلى از قرآن استناد كرد؛ مانند آيه 28 ـ 26 سوره جن؛ (علم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً * إلاّ من ارتضى من رسول فإنّه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصداً * ليعلم أن قد أبلغوا رسلـت ربّهم و أحاط بما لديهم و أحصى كلّ شىء عدداً؛ داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند؛ جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد كه [در اين صورت] براى او از پيش رو و از پشت سرش نگهبانانى خواهد گماشت، تا معلوم بدارد كه پيام هاى پروردگار خود را رسانيده اند؛ و [خدا] بدان چه نزد ايشان است، احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است.)
براساس اين آيه، خداوند علم غيب را در اختيار فرستادگانى كه مورد رضاى او هستند قرار مى دهد؛ هم چنين مأمورانى را از پس و پيش، مراقب پيامبران خود قرار مى دهد، تا آنها اوامر الهى را درست ابلاغ كنند، ازاين رو لازم مى آيد كه پيامبران، هم در دريافت وحى و هم در ارائه آن به مردم معصوم باشند. در اين مورد، به آياتى ديگر نيز استناد شده است كه برخى از آنها عبارتند از: اعلى، آيه 6 و 7؛ نمل، آيه 6؛ نجم، آيه 3 و 4؛ طور، آيه 48.[7]
امّا در مورد عصمت عملى و مصونيت آنها از گناه، اگر ما تاريخ زندگى انبياى الهى را مطالعه كنيم، به اين واقعيت پى خواهيم برد كه آنها از هرگونه گناه و معصيت مبرّا بوده اند و اگر پيش از بعثت نيز از گناه و اشتباه مصون نمى بودند و سوء سابقه مى داشتند، مخالفان با اين حربه مى توانستند حيثيت اجتماعى آنها را از ميان برده، به اهداف شوم خود دست يابند، حال آن كه اثرى از سوء سابقه آنها در تاريخ وجود ندارد.
براى اثبات مصونيت از گناه، به آيات بسيارى از قرآن و دلايل عقلى استناد شده است كه از جمله، آيه 90 سوره انعام است: (اُولـئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِه)؛ اينان، كسانى هستند كه خدا هدايت شان كرده است، پس به رهبريشان اقتدا بفرما.
روش استدلال به اين آيه و آياتى از قبيل آن، اين گونه است:
الف) هر معصيتى گمراهى است.
ب) كسى كه از جانب خدا هدايت شده باشد، گمراه نيست.
ج) انبيا از جانب خدا هدايت شده اند. نتيجه آن كه انبيا از گناه مبرا و داراى مقام عصمت هستند.[8]
امّا دليل عقلى: مى دانيم كه هدف عمومى بعثت پيامبران، تربيت مردم است.[9]يكى از شرايط تعليم و تربيت افراد اين است كه شخص مورد تربيت، به صدق گفتار مربى خود ايمان داشته باشد و تحقق آن در گرو هماهنگى گفتار و رفتار مربى است و چنان چه رفتار مربى برخلاف گفتارش باشد، مورد پذيرش واقع نخواهد شد.[10] هدف از بعثت انبيا كه تربيت و هدايت مردم است، محقق نخواهد شد، ازاين رو لازم است ايشان از عصمتى برخوردار باشند كه گفتار و رفتارشان كاملاً با هم مطابقت داشته باشد و اين، اختصاص به دوران نبوت پيامبران ندارد، چرا كه اگر پيامبرى سوابق خوبى نداشته باشد، گرچه الآن خوب باشد، امّا گفتارش در مردم تأثير ندارد، بنابراين لازم است انبيا قبل از بعثت نيز از هرگونه گناهى مبرا و معصوم باشند، تا بتوانند با ارائه شخصيتى خالى از هرگونه سوء سابقه و ارائه الگويى تمام عيار، به تربيت مردم بپردازند.[11]
عدم انحصار عصمت به پيامبران
ملكه عصمت منحصر به امامان و پيامبران(علیهم السلام) نيست و انسان هاى عادى نيز مى توانند اين مقام را كسب كنند، زيرا راه رياضت و تلاش و مجاهدت هاى نفسانى براى همگان باز بوده و دست آوردهاى آن، براى عموم است. قرآن كريم مى فرمايد: (يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تَتَّقوا اللّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانـًا ... )؛[12] اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از خدا پروا داشته باشيد براى شما مايه تميز [ميان حق و باطل] قرار مى دهد ... .
چنان كه افرادى همواره در تاريخ توانسته اند به جايى برسند كه يك گناه و حتى يك مكروه مرتكب نشوند، مانند حضرت زينب(علیها السلام) و ... تفاوت عصمت امامان و پيامبران(علیهم السلام) با عصمت در ديگران اين است كه اولا: عصمتى كه در امامان و پيامبران(علیهم السلام) است تضمين شده مى باشد، ثانياً: عصمت آنان هم در عمل است و هم در علم، ولى راه براى ديگران نيز در رسيدن به مقام عصمت عملى باز است و بستگى به همت و اراده افراد در ترك معاصى و گناهان دارد.[13]
آن چه انحصارى است مقام نبوت، رسالت و امامت است: (... اَللّهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه ... )؛[14] ... خدا داناتر است كه پيامبرى خويش را كجا بنهد ... خداوند، سِمَت هاى كليدى و پست هاى حسّاس نمايندگى از طرف خود را به هر شخصى، حتى به هر معصوم فعلى نمى دهد.[15]
پس معصومان به اوج قلّه رسيده اند و ما بايد در مسير حركت به قلّه حركت كنيم. به ما گفته اند دراين مسير حركت كنيد و اگر در اين مسير بوديم، هر چند به قلّه نرسيم و مرگ ما فرا رسد، اجر ما با خداست.[16]
باتوجه به اين كه همه پيامبران معصوم بودند، چرا ما شيعيان مى گوييم چهارده معصوم بيشتر نداريم؟
بى ترديد همه پيامبران الهى معصومند. اين سخن و دليل هاى آن در پرسش هاى پيشين آمد.
هيچ يك از دانشمندان شيعه نگفته اند، چهارده معصوم بيشتر نداريم. آن چه آنان گفته اند اين است كه طبق ادله عقلى و نقلى افزون بر پيامبران الهى، سيزده معصوم ديگر هم داريم و آنان عبارتند از حضرت فاطمه، دختر گرامى حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و دوازده امام كه جانشينان پيامبر اسلام هستند. دليل عقلى و آيات و روايات، عصمت آنان را ثابت مى كند.
اين سخن كه ما چهارده معصوم(علیهم السلام) بيشتر نداريم، كسانى مى گويند كه يا به مبانى شيعه آگاهى ندارند و يا از روى بى توجهى و يا مسامحه چنين سخنى مى گويند، چون در حيطه دين اسلام، چهارده معصوم بيشتر نيست و يا به جهت عظمت و بزرگى اين چهارده نور پاك و مقدس، اين كلام را مى گويند.[17]
تنزيه الأنبياء(علیهم السلام)
پيامبران الهى از سهو، نسيان، غفلت و خطا منزه هستند، زيرا آنان معصومند؛ هم از جنبه علمى عصمت دارند و هم از جنبه عملى. عصمت نظير عدالت نيست ـ كه ملكه اى باشد كه انسان را از گناه عمدى حفظ كند ـ بلكه عصمت، انسان را از جهل، خطا، سهو، نسيان، مغالطه در انديشه و تفكّر هم نگه مى دارد؛ يعنى معصومين(علیهم السلام) هم در بخش علم، مصون از اشتباه فهمى مى باشند و هم در بخش عمل، مصون از كار ناروايند.
در افراد متوسط، عصمت علمى احياناً از عصمت عملى جداست، امّا هرچه بالاتر رويم، اين دو جناح به يك ديگر نزديك تر مى شوند، تا جايى كه متحد مى گردند؛ نظير فرشتگان كه علمشان عين عمل آنهاست و بالاتر از آنها، نظير صادر اول و از آن بالاتر، ذات اقدس حق كه علمش عين عمل است و همان طور كه در ملكه علمى مصون است (مَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ...)[18] و از جهل، خطا، سهو و نسيان و ... معصوم است (وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا)[19] در مسایل عملى نيز از هر زشتى مصون است؛ ستم كار نيست: (وَلاَ يَظْـلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا)[20] زشت كار نيست: (كُلُّ ذَ لِكَ كَانَ سَيِّـئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا)[21]. زيرا در آن مرحله، علم، عين قدرت و قدرت، عين علم اوست. پس ملكه عصمت، ملكه عملى محض نيست؛ چنان كه ملكه علمى محض نيز نيست و انبيا عموماًو خاتم الانبياءّ خصوصاً، هم در بخش علم معصومند و هم در بخش عمل، چون هم قول آنها و گفته شان حجت حق است و هم كار و رفتارشان در راهنمايى خلق خدا به سوى حق و هدفِ اعلى حجت است.[22]
حال كه پيامبر معصوم است پس چرا مى گويد: (رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَآ إِن نَّسِينَآ أَوْ أَخْطَأْنَا) يعنى چرا رسول اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلم)با آن كه مقام عصمت داشت، درخواست مصونيت از خطا و نسيان مى كرد؟ پاسخش اين است كه، عصمتِ ايشان ذاتى نيست، بلكه به عصمت خداوند متعال معصوم هستند، پس صحيح است كه از خداوند متعال مصونيتى را درخواست كند كه از ناحيه خود، ضمانتى نسبت به آن ندارد و خود را در اين درخواست، هم آواز مؤمنان سازد.[23]
مگر در قرآن و احاديث نيامده است كه پيامبران و امامان از هرگونه اشتباه و گناهى معصوم بوده اند، پس چرا در نيايش و راز و نيازهاى آنها به وفور مشاهده مى كنيم كه آنان از خداوند طلب بخشش گناهان و كوتاهى در عبادت مى كنند؟
گرچه شيعه معتقد به عصمت پيامبران و امامان(علیهم السلام) از خطا و گناه است، اما خطا و گناه مراتبى دارد:
1ـ گناه به معناى حقيقى آن كه معصيت است و ترك فعل واجب يا انجام فعل حرام است. پيامبران و امامان(علیهم السلام) كاملاً از اين گونه گناه معصوم بودند، زيرا اگر مرتكب چنين گناهانى مى شدند اعتماد مردم را نسبت به خود از دست مى دادند و نقض غرض مى شد؛ هدف از بعثت پيامبران يا انتصاب امامان به وصايت، جلب اعتماد مردم و حجيت فعل و قول و تقرير خودشان است، تا بتوانند پيام خداوند را بى كم و كاست به آنان برسانند و آنان را به حقيقت محض هدايت كنند و به سعادت ابدى برسانند.
2ـ گناه و خطا به معناى مجازى آن يعنى ارتكاب يا ترك كارى كه مطلوب خداوند نيست؛ مثلاً انجام امور مباح يا مكروه كه از آن به «ترك اولى» تعبير مى شود؛ يعنى بهتر آن بود كه آن فعل صورت بگيرد (مستحب) يا ترك شود (مكروه) يا به جاى آن فعل مباح، فعل بهترى صورت گيرد يا ترك شود، زيرا ترك آن بهتر از انجام آن است.
پيامبران و امامان(علیهم السلام) گاه دچار حالتى مى شدند كه معمولاً مقتضاى بشر بودن آنان است و نمى توانند از حالت بشرى خود خارج شوند؛ مثلاً هنگامى كه حضرت موسى(علیه السلام) از مناجات كوه طور به ميان قوم خود برگشت و آنان را گوساله پرست يافت، از آن رو كه مسئوليت رهبرى مردم را به عهده برادرش حضرت هارون(علیه السلام) گذاشته بود دچار غضب شد و همان گونه كه رئيس به معاون خود پرخاش مى كند، بر او پرخاش كرد كه چرا از اين فاجعه جلوگيرى نكردى؟ او در اين كار خود ملاحظه امور فراوانى را كرده بود، اما حالت بشرى او موجب غليان حسّ غضب آن حضرت شد. اما پس از آن كه استدلال حضرت هارون(علیه السلام) را شنيد و آن را قانع كننده يافت و براى همگان روشن شد كه تقصير از هارون(علیه السلام) نيست، حسّ غضب حضرت موسى(ع) فروكش كرد و رو به درگاه الهى كرد كه خدايا مرا و برادرم هارون را مورد بخشش و رحمت خود قرار ده.[24]
بنابراين غالب عذرخواهى هاى پيامبران و امامان از قبيل عذرخواهى از ترك اولى است. و اين مسئله به هيچ وجه پايان يافتنى نيست، زيرا اگر شما از ميهمان بسيار عزيز و محترمى دعوت كنيد و بهترين پذيرايى را از او به عمل آوريد باز هم در پايان از او عذرخواهى مى كنيد كه بر كاستى ها ببخشد و همين مقدار از پذيرايى را با ديده منت و چشم پوشى بپذيرد.
پيامبران و امامان نيز هر چه بيشتر به دستورهاى خدا عمل كنند باز هم احساس قصور يا تقصير مى كنند و چون بر عظمت بى منتهاى پروردگار وقوف كامل دارند اشكشان از چشم و ناله شان از حنجره و سوزشان از جگر برمى خيزد كه اى خداى مهربان به بزرگوارى خود كاستى ها را بر ما ببخشاى.
اما حالت ديگرى نيز در پيامبران و امامان معصوم وجود دارد و آن تعليم كيفيت مناجات و استغفار به درگاه خداوند به مردم است، زيرا ديگران نمى دانند چگونه با خداوند سخن بگويند و از پروردگار عالم درخواست كنند. آن چنان كه يك خطيب يا واعظ به زبان حال شنوندگان مناجات مى كند و به درگاه الهى دعا مى كند و شنوندگان مقصود و نياز خود را در ضمن سخنان و دعاهاى گوينده مى يابند و با او هم نوا مى شوند.[25]
پی نوشت
[1] ابن فارس، معجم مقائيس اللغة، ج 4، ص 331؛ خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، ج 1، ص 313 و ابن منظور، لسان العرب، ج 12،ص 244.
[2] مائده، آيه 67؛احزاب، آيه 17؛ هود، آيه 43؛ يونس، آيه 27؛ غافر، آيه 33.
[3] شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، چاپ شده در: مؤلفات شيخ مفيد، ج 5، ص 128؛ شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 1، ص 62؛ علامه حلى، كشف المراد، ص 376 و پيام قرآن، ج 7، ص 75.
[4] ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 5، ص 31.
[5] ر.ك: عبدالله نصرى، مبانى رسالت انبيا در قرآن، ص 226.
[6] ر.ك: منشور جاويد، همان، ص 30.
[7] ر.ك: الميزان، ج 2، ص 137 و مبانى رسالت انبيا در قرآن، همان.
[8] ر.ك: مبانى رسالت انبيا در قرآن، ص 236.
[9] بقره، آيه 129.
[10] صف، آيه 2 و 3، يونس، آيه 35.
[11] ر.ك: جعفر سبحانى، الالهيات، ج 3، ص 170 و مبانى رسالت انبيا در قرآن، همان.
[12] انفال، آيه 29.
[13] ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 5، ص 31: الميزان، ج 2، ص 137 و پيام قرآن، ج 7، ص 75ـ76.
[14] انعام، آيه 124.
[15] عبدالله جوادى آملى، وحى و نبوت در قرآن، ج 3، ص 208.
[16] نساء، آيه 100.
[17] ر.ك: الميزان، ج 1، ص 274 و پيام قرآن، ج 9، ص 135 ـ 155.
[18] يونس، آيه 61.
[19] مريم، آيه 64.
[20] كهف، آيه 49.
[21] اسراء، آيه 38.
[22] براى آگاهى بيشتر از عصمت پيامبران و امامان و ادله آن ر.ك: عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص 5 ـ 48.
[23] ر.ك: الميزان، ج 2، ص 445 و تفسير نمونه، ج 2، ص 294 ـ 299.
[24] سوره اعراف آيه 150 و 151 و سوره طه آيه 92 ـ 94.
[25] براى مطالعه بيشتر مراجعه شود به: سيدمرتضى علم الهدى، تنزيه الأنبياء و جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 5، و ج 10.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله