بشنو اکنون قصه آن رهروان *** که ندارند اعتراضی در جهان
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند *** که همی دوزند و گاهی میدرند
قوم دیگر میشناسم ز اولیا *** که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رام آن کرام *** جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همی بینند خاص *** کفرشان آید طلب کردن خلاص
حسن ظنی بر دل ایشان گشود *** که نپوشند از غمی جامهی کبود
در این ابیات بحث در مورد رضا به قضای الهی و سالکانی است که در این دنیا نسبت به مشیت الهی اعتراضی نمیکنند ولو در قالب دعا و خواستن از پروردگار. بله، اولیا اهل دعا هستند که گاهی میدوزند و زمانی پاره میکنند و دعایشان مستجاب میشود. اما اهل رضا، دعا را نیز برخود حرام کرده و تسلیم محض مشیت حقاند. آنها به مقامی راه یافتهاند که از رنجهای قضای حق لذت میبرند، زیرا جلوه حق را در آن مشاهده میکنند. حق تعالی نیز بر قلب این اولیا چنان حسن ظنی عطا نموده است که در عزا و ماتم نیز جامهی سیاه به تن نمیکنند و همین حسن ظن موجب میشود که در بلا هم امید لطف دارند.
گفت بهلول آن یکی درویش را *** چونیای درویش واقف کن مرا
گفت چون باشد کسی که جاودان *** بر مراد او رود کار جهان
سیل و جوها بر مراد او روند *** اختران زآن سان که او خواهد شوند
زندگی و مرگ سرهنگان او *** بر مراد او روانه کو به کو
هر کجا خواهد فرستد تعزیت *** هر کجا خواهد ببخشد تهنیت
سالکانِ راه هم بر گام او *** ماندگان از راه هم در دام او
هیچ دندانی نجنبد در دهان *** بی رضا و امر آن فرمانروان
گفتای شه راست گفتی هم چنین *** در فر و سیمای تو پیداست این
این و صد چندانیای صادق ولیک *** شرح کن این را بیان کن نیک نیک
آنچنان که فاضل و مرد فضول *** چون به گوش او رسد آرد قبول
آنچنانش شرح کن اندر کلام *** که از آن هم بهره یابد عقل عام
وقایع جهان مادی و آنچه مردم به تأثیر اختران آسمان نسبت میدهند، در نظر اولیای حق، مشیت الهی است. آنها که دل به رضای حق سپردهاند، همان را میخواهند که پیش میآید؛ نه بیمی دارند و نه شکایتی. مولانا برای بیان بیشتر همین موضوع، پرسش و پاسخی را از بهلول نقل میکند، که به وضوح بیانگر حالات چنین مردان حقی است. بهلول مرد دلآگاه و نکتهگویی است که معاصر هارونالرشید بوده و او را در شمار عقلای دیوانه به شمار آوردهاند. بهلول از عارفی پرسید که چگونهای، مرا از حال خود آگاه کن. عارف گفت: حال کسی که کار و بار جهان همواره مطابق میل و مرادش بگردد چگونه باید باشد؟ زندگی و مرگ به منزلهی مأموران او هستند و مطابق خواسته او محله به محله میروند. کلاً در این جهان هیچ کس بدون رضایت و فرمان او نمیخندد. بهلول گفت: ای شاه معنوی! راست گفتی، واقعاً همین طور است، زیرا گفتههای تو از شکوه و جلال و چهرهی نورانی تو آشکار است. آنچه گفتی نه تنها همانی بلکه صد برابر آنی. اما باید این مطلب را خوب توضیح دهی. حقیقت را آنچنان توضیح بده که وقتی این سخنان به گوش دانایان راستین و یاوهگویان مدعیِ کمال میرسد آن را بپذیرند و عقل همگان از آن بهره ببرد.
ناطق کامل چو خوانپاشی بود *** بر سر خوانش ز هر آشی بود
که نماند هیچ مهمان بینوا *** هر کسی یابد غذای خود جدا
همچو قرآن که به معنا هفت تو است *** خاص را و عام را مطعم در او است
گفت این باری یقین شد پیش عام *** که جهان در امر یزدان است رام
هیچ برگی در نیفتد از درخت *** بی قضا و حکم آن سلطان بخت
از دهان لقمه نشد سوی گلو *** تا نگوید لقمه را حق که ادخلوا
میل و رغبت کان زمام آدمی است *** جنبش و آرام امر آن غنی است
در زمینها و آسمانها ذرهای *** پر نجنباند نگردد پرهای
جز به فرمان قدیم نافذش *** شرح نتوان کرد و جلدی نیست خوش
گویندهی زبردست مانند شخص سخاوتمندی است که سفرهی طعام میگسترد و بر سر سفره او هر نوع غذایی پیدا میشود، تا هیچ مهمانی بیغذا نماند و هر کس خوراک میل طبع خود را بخورد. برای مثال؛ قرآن کریم که از حیث معنا دارای هفت بطن است، با این حال عام و خاص میتوانند غذای روحی و فکری خود را از آن دریافت نمایند. اشاره به این حدیث است: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعة ابطن؛ قرآن ظاهری دارد و باطنی و هر یک از معانی باطنی آن، باطنی دارد تا هفت بطن.»
عارف به بهلول میگوید: به هر حال این مطلب در نزد عموم مردم ثابت و یقینی است که همهی جهانِ هستی مطیع فرمان حق تعالی است. بدون مشیت و فرمان آن سلطان و فرمانروای دولت و اقبال حقیقی، هیچ برگی از درخت نمیافتد. نظر دارد به آیهی 59 سورهی انعام: (وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا)؛ و هیچ برگی نیفتد جز آنکه او بداند. تا خداوند به لقمه نگوید داخل شوید، لقمه ازدهان به سوی گلو حرکت نمیکند. مایلات و خواستهها که لگام آدمی را در دست دارند هر دو مطیع و فرمانبردار خداوندِ بینیاز است. در روی زمینها و آسمان هیچ ذرهای نمیجنبد و هیچ چرخی نمیگردد، مگر به فرمان نافذ و ازلی خداوند. این مسئله را نمیتوان شرح داد و چالاکی و قدرتنمایی در این باره پسندیده نیست.
که شمرد برگ درختان را تمام *** بینهایت کی شود در نطق رام
این قدر بشنو که چون کلی کار *** مینگردد جز به امر کردگار
چون قضای حق رضای بنده شد *** حکم او را بندهی خواهنده شد
بیتکلف نی پی مزد و ثواب *** بلکه طبع او چنین شد مستطاب
زندگیّ خود نخواهد بهر خود *** بلکه خواهد از پی حکم احد
هر کجا امر قدم را مسلکی است *** زندگی و مردگی پیشش یکی است
بهر یزدان میزید نی بهر گنج *** بهر یزدان میمرد نه از خوف رنج
هست ایمانش برای خواه او *** نی برای جنت و اشجار و جو
ترک کفرش هم برای حق بود *** نی ز بیم آنکه در آتش رود
این چنین آمد ز اصل آن خوی او *** نی ریاضت نی به جستوجوی او
چه کسی میتواند همهی برگهای درختان را بشمرد؟ مسلماً هیچکس. هستی بینهایت را چگونه میتوان بیان نمود؟ همین اندازه بدان که همهی کارها جز به فرمان حق تعالی نمیگردد. وقتی قضای الهی مورد رضای بنده شود، هر حکمی که صادر کنید، آن بنده بدان گردن مینهد. چنین انسانی که به قضا راضی است؛ در طاعت و بندگیاش، نه رنجی میکشد و نه خواهان مزد و پاداشی است، بلکه خوی و طبیعت او به گونهای پاک و خالص شده است که حکم و قضای الهی را بیهیچ عوض و غرضی خواهان است. آن بنده خالص، حیات و زندگی خود را برای نفس خویش نمیخواهد و به دنبال چشیدن مواهب مادی و لذتبخش نیز نمیرود. هر جا حکم ازلی پروردگار، راهی را معلوم و مشخص کند، رهرو آن طریق است. حیات و مرگ در نظر او یکسان است. چنین انسان خالصی تنها برای رضای پروردگار زندگی میکند، نه برای به دست آوردن گنج. به خاطر خدا میمیرد نه به دلیل ترس و رنج.
نظر مولانا به آیهی 162 سورهی انعام است: (قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُكِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ)؛ ای پیامبر! بگو که نماز و نیایش و زندگانی و مرگ من برای پروردگار جهانیان است. مولانا به این تفکر عارفانه اشاره دارد که عبادت نباید از بیم دوزخ یا به طمع بهشت باشد بلکه به فرموده مولا علی (علیهالسلام): «ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک» و فرمایش دیگر که فرمود: «ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و انّ قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید، و انّ قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار؛ گروهی خدا را به جهت میل به بهشت میپرستند، اینان سوداگرانند. عدهای خدا را به جهت بیم از دوزخ میپرستند، اینان بردگاناند. برخی نیز خدا را میپرستند به جهت آنکه او را شایسته سپاس میبینند و اینان آزادگاناند.»
آنگهان خندد که او بیند رضا *** همچو حلوای شکر او را قضا
بندهی کش خوی و خلقت این بود *** نی جهان بر امر و فرمانش رود
پس چرا لابه کند او یا دعا *** که بگردانای خداوند این قضا
مرگ او و مرگ فرزندان او *** بهر حق پیشش چو حلوا در گلو
نزع فرزندان برِ آن باوفا *** چون قطایف پیش شیخ بینوا
پس چرا گوید دعا الا مگر *** در دعا بیند رضای دادگر
آن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود *** میکند آن بندهی صاحب رشد
رحم خود را او همان دم سوخته است *** که چراغ عشق حق افروخته است
دوزخ اوصاف او عشق است و او *** سوخت مر اوصاف خود را موبهمو
هر طروقی این فروقی کی شناخت *** جز دقوقی کو در این دولت بتاخت
مرد حق؛ رضای حق، شادمان میگردد. قضای الهی، اگر عذاب و رنج هم باشد به دهان او شیرین است. انسان کاملی که چنین خوی و نهادی داشته باشد آیا جهان هستی مطیع امر و فرمان او نمیشود؟ و به قول ابن عربی این انسان کامل، روح جهان است. مولانا میگوید: چنین انسان والامقامی چرا باید بنالد و از خداوند بخواهد تا این قضا و بلا را از او دفع کند. مولانا، دعا کردن اهل تسلیم و رضا را در یک صورت ممکن میداند و آن در جایی است که دعا هم مشیت و رضای حق باشد؛ نه اینکه دل او برای کسی بسوزد و دعا کند، چون عاشقان حق به چیزی جز حق توجه ندارند. مولانا میگوید: عشق، اوصاف و خودی او را نابود کرده است.
«قطایف»، یعنی حلوای عسلی. «طروق»، یعنی طی کننده طریق و سالک. «فروقی»، فرق داشتن یا فرق گذاشتن. معنای بیت این است: او بین سیر در اوصاف خود و سیرالیالله فرقی نمیداند و کسی که میداند دقوقی است که این بخت و دولت الهی را یافت و در آن پیش رفت.
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.